انسان شناسي اخلاقي و سياسي نزد فارابي

منابع مقاله:

مجله معرفت، شماره 54، عسكري سليماني اميري؛


 مقدمه

فلسفه به معناي عام كلمه، مشتمل بر علوم گوناگون است. در اصطلاح قدما واژه فلسفه به مجموعه علوم حقيقي اطلاق مي شود كه خود به علوم نظري و علوم عملي قابل تقسيم است. منظور از علوم نظري آن دسته از دانش هايي است كه هدف از فرا گرفتن آن ها خود دانش است؛ يعني ياد مي گيريم تا بدانيم. اما علوم عملي آن دسته از دانش هايي است كه هدف از فراگيري آن ها عمل است؛ يعني ياد مي گيريم تا عمل كنيم. علوم نظري به طبيعيات، رياضيات و الهيات (ما بعدالطبيعيه = متافيزيك) تقسيم مي شوند و علوم عملي به اخلاق، تدبير منزل و علم سياست.

فارابي تقريبا اين تقسيم بندي را در تأليفاتش رعايت كرده است. براي مثال، دو كتاب تحصيل السعادة و التنبيه علي سبيل السعادة را در علم اخلاق نگاشته و دو كتاب السياسة المدنية و آراء اهل المدينة الفاضلة را در علم سياست. اما او در عين حال، معتقد است كه اين دو علم دو جزء يك علم واحد محسوب مي شوند. فارابي آن علم واحد را «علم انساني»(1) يا «علم مدني»(2) مي نامد؛(3) چرا كه هر يك از دو علم سياست و اخلاق يك هدف عمده را، كه همانا رسيدن انسان به سعادت است، دنبال مي كند.

آن چه در اين مقاله به آن مي پردازيم گزارشي اجمالي از علم انساني فارابي است. به تعبير ديگر، گزارشي است از علم اخلاق و علم سياست. مباحث علم اخلاق از دو كتاب "التنبيه علي سبيل السعادة" و "تحصيل السعادة" و مباحث علم سياست از دو كتاب "السياسة المدنية" و "آراء اهل المدينه الفاضلة" استخراج شده است.

علم انساني

در نزد فارابي رسيدن انسان ها به سعادت از اهميت فراواني برخوردار است. به نظر وي انسان به سعادت نمي رسد مگر اين كه اولاً، همه علوم منطقي، رياضي، طبيعي و الهي را فرا گرفته باشد و ثانيا، خود را به اخلاق فاضله متخلّق كرده باشد. انسان در صورتي متخلّق مي شود كه خود و قواي مختلف خود و غايتي را كه براي آن خلق شده است بشناسد و با اراده خود به سوي آن غايت حركت كند و به آن برسد. از نظر فارابي وصول به غايت انساني بدون اجتماع ممكن نيست و اجتماع بدون رئيس پا نمي گيرد. از اين رو، فارابي وقتي مي خواهد علم مدني را به نگارش درآورد نه تنها به مباحث اخلاقي و سياسي مي پردازد، بلكه شمه اي از مباحث علم الهي و طبيعي را، كه دانستن آن ها تأمين كننده بخشي از سعادت انسان است، مطرح مي كند.(4)

سعادت انسان

از نظر فارابي چهارچيز سعادت انسان را در دنيا و آخرت تأمين مي كند: فضايل نظري، فضايل فكري، فضايل خلقي و صناعات عملي.(5)

فضايل نظري

فضايل نظري علومي است كه هدف نهايي آن تعقّل موجودات توسط انسان به نحو يقيني است.(6) فارابي كسب علوم را براي رسيدن به سعادت درجه بندي مي كند. او با تقسيم علم به مبادي و نظري و ضرورت فراگيري منطق براي رسيدن به علوم نظري، مدارجي را براي فراگيري علوم نظري مختلف به ترتيب زير ذكر مي كند:(7)

ابتدا بهتر است با علم حساب، سپس هندسه (رياضي) و آنچه به اين دو مربوط مي شود شروع كند؛ چرا كه ذهن در اين علوم حيرت و اضطراب ندارد و راحت مي پذيرد.(8)

پس از علوم رياضي، شروع به علوم طبيعي كند به ترتيب از جسم، جسم آسماني، زمين، آب و هوا، آتش و بخار، پس از اين به سنگ، معدن، نبات، حيوان غيرناطق و حيوان ناطق.(9)

فارابي جايگاه علم النفس را از نظر فراگيري پس از طبيعيات و پيش از الهيات قرار مي دهد.(10) پس از الهيات، نوبت به انسان شناسي يا علم مدني موضوع مورد بحث در اين مقاله فرا مي رسد.(11)

در علم انساني، از غرض آفرينش انسان، يعني همان كمالي كه انسان بايد بدان نايل آيد، بحث مي شود. سپس ازخيرات و فضايل و نيكي هايي كه در رسيدن به آن كمال نافع اند و در مقابل، شرور و نقايص و سيئاتي كه مانع رسيدن به كمال اند بحث مي شود و اين علم همان علم مدني است كه هر يك از شهروندان با اجتماع شهري شان به مقداري از كمال كه به طور فطري مستعد آنند [با اراده و اختيار] نايل مي شوند؛(12) چرا كه بدون اجتماع به كمال نمي رسند.

فارابي به دو نوع قوانين اجتماعي اشاره مي كند: قوانيني كه تا حدود زيادي دوام دارند و قوانيني كه زود تغيير مي كنند. هر يك از اين دو نوع قانون ثمره قوه فكري است كه قادر بر استنباط امور نافع تر و خيرتر براي فرد يا امت يا مدينه مي باشد.(13)

فضايل فكري و فضايل خلقي

از نظر فارابي فضايل فكري و فضايل اخلاقي اكتسابي و قايم به اراده انسان اند. اما اين دو برخاسته از مبادي اند كه به طور فطري در نهاد انسان قرار شده است. چرا كه از نظر او فضايل خلقي بعد از فضايل فكري و از آن ها استنباط مي شود، كما اين كه فضايل فكري بعد از فضايل نظري و از آن ها استنباط مي شود. بنابراين، بايد همراه فضايل نظري به طور طبيعي و فطري فضيلتي غيرفكري باشد تا با قوه فكري از آن فضيلت فكري استنباط شود و نيز بايد همراه فضيلت خلقي به طور طبيعي و فطري فضيلتي غيرخلقي باشد تا فضايل خلقي از آن انتزاع شود.

اين نوع فضايل غيرفكري و غير خلقي با آن كه فضايل ارادي از آن ها نشأت مي گيرند عين فضايل ارادي نيستند، بلكه شبيه ملكاتي اند كه در حيوانات موجود است؛ مانند شجاعت شير و مكر روباه. بنابراين، هر انساني مفطور است به فضيلتي از فضايل و ملكه اي از ملكات. از همين روست كه انجام كاري براي او آسان تر از انجام ضد آن است.(14)

اين ويژگي از نظر فارابي اختصاص به فضايل فكري و اخلاقي ندارد، بلكه به طور كلي در هر نوع فضيلتي كه انسان با اراده بايد بدان نايل آيد جاري و ساري است.

فارابي از اين بيان نتيجه مي گيرد كه هر كار بزرگي از هر كسي ساخته نيست چرا كه زمينه آن را ندارد. از اين رو، مي گويد: فضايل خلقي جزيي، همراه با فضايل فكري جزيي است، كما اين كه فضايل خلقي بزرگ همراه با فضايل خلقي بزرگ است. بنابراين، بعضي از انسان ها به طور فطري براي فضيلتي كه بزرگ مي نمايد همراه با قوه فكري كه بالطبع در آن ها بزرگ است سرشته شده اند. ساير مراتب فضايل خلقي نيز به همين ترتيب است كه بعضي براي آن خلق شده اند. پس هر انساني داراي قوه بزرگ صناعت و فضيلت خلقي و فكري نيست؛ زيرا پادشاهان صرفا با اراده پادشاه نيستند، بلكه بالطبع قوّه فرمانروايي را دارند و با در اختيار گرفتن قدرت، آن قوه به فعليت مي رسد. و نيز خدمتكاران، بالطبع قوه خدمت به ديگران را دارند و با انجام كارها براي ديگران به صورت ارادي به فعليّت مي رسد.(15)

راه تحصيل فضايل

اگر انساني زمينه طبعي سابق الذكر را داشته باشد، بايد تحصيل فضايل جزيي كند تا با اراده داراي آن فضايل شود. و راه تحصيل فضايل جزيي تعليم و تأديب است؛ زيرا تعليم ايجاد فضايل نظري و تأديب ايجاد فضايل خلقي و صناعات در ملت است.

برانگيختن به انجام كار، گاهي قولي و گاهي به فعل است.(16) تعليم صرفا قولي است و تأديب به اين است كه ملت و شهروندان را به كارهايي كه از ملكات عملي ناشي مي شود عادت دهند تا عزم و اراده شان به عمل برانگيخته شود و ملكات و كارهاي صادر از آن ها بر نفوس سيطره يابد و چونان عاشق گردند. بنابراين، از نظر فارابي اراده و اختيار در كسب فضايل نقش اساسي دارد.

فارابي پس از اشاره به اين كه معلمان علوم نظري يا امامان اند يا پادشاهان و يا كسي كه راهش حفظ علوم نظري است، به اين امر مي پردازد كه فيلسوف كامل علي الاطلاق با رئيس اول يكي است. و بين اين دو عنوان فرقي نيست، هم چنان كه واضع قوانين بدون فلسفه نمي تواند وضع قانون كند؛ زيرا تا سعادت برتر را با قوه فكري خود نشناسد نمي تواند قانون درستي جعل كند. بنابراين، معناي امام، رئيس اول، فيلسوف و واضع نواميس يكي است.(17)

مباني اخلاقي

سعادت، كمال و غايت هر انسان است و انسان از آن روي كه كمال و غايت را خير خود مي داند، مشتاق آن است و آن را انتخاب مي كند و از آن جايي كه خيرها بسيارند، سعادت پرفايده ترين، بزرگ ترين و كامل ترين خيرات منتخب اوست. بعضي از خيرات، مانند نوشيدن دارو، براي رسيدن به غايتي ديگرند، اما برخي ديگر بالذّات برگزيده مي شوند. روشن است آن كه بالذّات برگزيده مي شود نسبت به آن كه براي غايتي ديگر برگزيده مي شود نافذتر و كامل تر است. و نيز آن كه بالذّات برگزيده مي شود گاهي به جهت غيرهم برگزيده مي شود؛ مانند كسب علم براي رسيدن به ثروت. ولي بعضي از خيرات بالذّات و براي هميشه برگزيده مي شوند و اين نوع خيرات نافذتر، كامل تر و برتر از آن خيري است كه گاهي براي غايتي ديگر برگزيده مي شود. از آن جايي كه ما وقتي به سعادت مي رسيم، براي رسيدن به غايتي ديگر، تلاش نمي كنيم، معلوم مي شود سعادت را بالذّات برگزيده ايم و سعادت غايت بالذّات است.(18)

وصول به سعادت

انسان به وسيله حالاتي از خود كه متصف به مدح و ذم مي شوند، به سعادت مي رسد. و احوال انساني قابل اتصاف به مدح و ذمّ سه دسته اند:

1. كارهايي مانند قيام، قعود، رفتن، ديدن و شنيدن كه انسان بدان ها محتاج است.

2. عوارض نفس مثل شهوت، غضب، خوف و شوق، رحمت و غيرت و مانند آن .

3. تمييز دادن ذهني.

اگر از انسان افعال قبيح سرزند ملامت مي شود و اگر كار نيك انجام دهد مورد تحسين قرار مي گيرد و نيز اگر بر نفسْ حالاتي ناشايست دست دهد، مورد مذمت واقع مي شود و اگر حالاتي پسنديده عارض شود، مورد ستايش قرار مي گيرد. و نيز اگر امور را نيك تشخيص دهد، تحسين مي شود و اگر بد، مورد سرزنش قرار مي گيرد. تمييز و تشخيص نيكو آن است كه براي انسان اعتقاد حق حاصل شود يا بر تشخيص آن چه بر او عرضه مي شود قادر باشد. تشخيص بد آن است كه انسان نفهمد آنچه بر او عرضه مي شود حق است يا باطل.(19)

از نظر فارابي رسيدن به سعادت در گرو اراده و اختيار است:

انسان در صورتي به سعادت مي رسد كه با طوع و اختيار همه افعال زيبا را در تمام عمرش انجام دهد. نيز لازم است با اراده و اختيار به حالات نفساني خوب برسد؛ چه اين كه تشخيص و خوش فهمي او هم بايد ارادي باشد، اما تشخيص خوب به طور اتفاقي مفيد به حال او نيست. شقاوت و بدبختي در صورتي دامن گير انسان مي شود كه افعال و حالات و تشخيص او ضد آن چه گفته آمد باشد.(20)

گرايش دو سويه غيراختياري در انسان

از نظر فارابي انسان فطرتا داراي قوه اي است كه هم مي تواند افعال زيبا انجام دهد و هم افعال زشت؛ هم مي تواند با انجام كارهايي داراي حالات و ملكات نفساني زيبا شود و هم داراي ملكات و حالات نفساني زشت. و نيز هم مي تواند امور را خوب تشخيص دهد و هم بد. اين همه براي او با داشتن آن قوه به طور مساوي است. بنابراين، با اين قوه به همان اندازه اي كه مي تواند كار خوب انجام دهد، مي تواند كار بد انجام دهد و نيز به همان اندازه اي كه مي تواند ملكات نيكو كسب كند، مي تواند ملكات سيئه كسب كند و نيز حالت تشخيص او هم دو سويه است.

گرايش يك سويه اكتسابي

گرچه از نظر فارابي، انسان در كسب فضايل و رذايل فكري و خلقي و در تشخيص امور به طور فطري دو سويه است، اما پس از مدتي از حالت تساوي خارج مي شود؛ بدين معنا كه براي بعضي از انسان ها امكان كار نيك بيش تر از امكان كار زشت است و براي بعضي ديگر به عكس. همچنين است كسب ملكات و حالات نفساني و قوه تشخيص امور به درستي يا نادرستي. گرچه آن قوه دو سويه، كه انسان به طور فطري داراست، غير اكتسابي است ،اما اين حالت دوم يك سويه امري اكتسابي است.(21) از اين رو، فارابي مي گويد: اما حالت اكتسابي به دو صنف تقسيم مي شود: يكي از آن ها چيزي است كه با آن ها تشخيص خوب رخ مي دهد كه از آن به قوت ذهن [تيز ذهني[ ياد مي كنند و يا تشخيص بد كه از آن به ضعف ذهن [كند ذهني] يا بلادت ياد مي كنند و صنف ديگر با آن افعال و عوارض نفس تحقق مي يابد كه از آن به خلق نام مي برند. اگر خلق جميل و قوت ذهن به صورت ملكه درآيد كه هميشه تشخيص هايش مصاب باشد، سعادت حاصل مي شود و انسان با اين دو، نبيل [نجيب و بزرگوار]، خيّر و فاضل مي گردد و سيره او در زندگي سيره فاضله مي گردد و

در نزد فارابي انسان به سعادت نمي رسد مگر اين كه اولاً، همه علوم منطقي، رياضي، طبيعي و الهي را فرا گرفته باشد و ثانيا، خود را به اخلاق فاضله متخلّق كرده باشد. انسان در صورتي متخلّق مي شود كه خود و قواي مختلف خود و غايتي را كه براي آن خلق شده است بشناسد و با اراده خود به سوي آن غايت حركت كند و به آن برسد.

همه تصرفاتش نيكو مي شود.(22)

عادت دادن، راه رسيدن به ملكات

ملكات انساني، چه خوب و چه بد، حالات نفساني اي هستند كه ممكن نيست به سهولت آن ها را از نفس جدا كرد. از اين رو، اين پرسش قابل طرح است كه چگونه در انسان اخلاق جميل ملكه مي گردد به گونه اي كه زوال آن ناممكن يا سخت باشد؟ فارابي به اين پرسش اين گونه پاسخ مي دهد:

انسان مي تواند با اراده خلق خود را، چه خوب باشد و چه بد، تغيير دهد و به ضد آن خلق برسد و اين كار از راه عادت انجام مي گيرد؛ يعني يك كار را در دفعات بسيار متعدد در زمان طولاني با فواصل زماني كم تكرار كند تا با اين كار، ملكه انجام كار در او پيدا شود. با تكرار كارهايي كه در رده افعال قبيح قرار دارد خلق قبيح حاصل مي شود و با تكرار كارهايي كه در رده كارهاي زيبا قرار دارد خلق نيكو حاصل مي شود، هم چنان كه مهارت در نويسندگي با تكرار [و تمرين] حاصل مي شود و قبل از تمرين صرفا قوه مهارت نوشتن به طور فطري در شخص وجود دارد.

دليل بر اين كه اخلاق از روي عادت حاصل مي شود نمونه هايي است كه در شهرها مي بينيم؛ زيرا سياست مدارانْ شهروندان را با عادت دادن به افعال خير، خيّر بار مي آورند.(23)

اعتدال

فارابي كمال انسان را در خلقيات، به كمال بدن انسان تشبيه مي كند. همان طور كه اگر كمال بدن انسان، كه صحت و سلامتي است، حاصل باشد، بايد حفظ گردد و اگر حاصل نباشد، بايد به دست آيد، هم چنين اگر كمال اخلاقي انسان حاصل باشد، بايد حفظ شود و اگر حاصل نباشد، شايسته است حاصل شود.

همان گونه كه صحت با حالت وسط حاصل مي شود و براي حصول به حالت وسط، هم بايد تناول خوراكي متوسط باشد تا صحت حاصل آيد و هم فعاليت بدني در حد متوسط باشد تا نيرو به دست آيد، افعالي هم كه موجب خلق نيكو مي شوند بايد متوسط باشند تا خلق نيكو حاصل شود و اگر انسان به كارهايي كه از مرز اعتدال بيرون است عادت كند، از خوي هاي نيكو محروم مي شود و سبب تحصيل خلق قبيح مي شود و يا خلق قبيح موجود باقي مي ماند.

همان طور كه حد وسط در فعاليت بدني و مصرف اغذيه متوسط كه سلامت بدن را به ارمغان مي آورد وابسته به كثرت و قلّت، شدت و ضعف و طولاني يا كوتاه بودن زمان آن هاست، در اخلاق نيز اعتدلال در افعال وابسته به كثرت و قلّت، شدت و ضعف و طولاني و كوتاه بودن زمان افعال است.(24)

فارابي مي گويد: معيار خلق متوسط آن است كه حالات نفساني بر افعال تطبيق شود و وقتي افعال با حالاتي كه بر آن ها منطبق است مقايسه شود علم به اعتدال [و عدم اعتدال] در افعال حاصل مي شود و براي آگاه شدن به ميزان اعتدال در افعال، بايد زماني و مكاني را كه فعل در آن واقع مي شود بشناسيم و نيز شخصي را كه فعل از او صادر مي شود. و آگاه شويم كه فعل براي چه كسي انجام مي گيرد و آنچه را كه فعل از آن صادر مي شود و آنچه را فعل به وسيله آن صادر مي شود و آنچه را فعل براي آن و به خاطر آن صادر مي شود بشناسيم و هرگاه فعل با توجه به همه اين موارد سنجش شده باشد، در حد اعتدال است و اگر نه، فعل زياده از حد اعتدال است يا كم تر از حد اعتدال. البته قلّت و كثرت اين امور دائما يك اندازه نيست.(25)

بررسي چند نمونه

فارابي به عنوان نمونه چند مورد از اخلاق نيكو را، كه در حد اعتدال قرار دارند، بررسي مي كند:

«شجاعت» خلق نيكو است و آن با ميانه روي در اقدام بر چيزهايي كه ترسناك است و باز ايستادن از آن ها حاصل مي شود. زياده روي در اقدام بر اشياي ترسناك موجب «تهوّر» و نقصان در اقدام موجب «جبن» مي شود كه خوي زشت و ناپسندي است.

«سخاوت» با ميانه روي در حفظ مال و انفاق در مال حاصل مي شود و زياده در حفظ مال و كم انفاق كردن موجب «تقتير» (تنگ گرفتن) مي شود كه قبيح است و زياده در انفاق و نقص در حفظ مال موجب «تبذير» مي شود.

«عفت» نيز با ميانه روي در لذت بردن در خوراكي و نكاح حاصل مي شود و زياده روي در آن موجب «شره» [شهوت راني] و نقصان در آن موجب عدم درك لذت مي شود كه مذموم است.(26)

بررسي ملكات در انسان

براي اين كه معلوم شود انسان چه خلق هايي دارد، بايد فهرستي از تمام خلق هايي كه انسان ها دارا مي شوند تهيه كرد و سپس مشخص نمود كه كدام يك از آن ها در شخص موجود است و آيا آنچه دارد خلق نيكو است يا خير؟ انسان براي اين كه بداند چه خلقي را داراست، بايد ببيند آن فعلي كه از اين خلق صادر مي شود براي او لذت بخش است يا خير؟ اگر لذت بخش باشد، معلوم مي شود او داراي اين خلق هست. حال اگر اين خلق نيكو باشد، بايد حفظ گردد و اگر زشت است، بايد از نفس زدوده شود؛ زيرا خلق زشت نفساني مرض نفساني است و مانند طبيب كه مرض جسماني را به حالت سلامت برمي گرداند، ما هم بايد خلق زشت را بزداييم و نفس را به سلامت بازگردانيم.

نفسي كه در اعتدال نيست، بايد به اعتدال برسد. اگر نفس داراي ضعف در خلق نيكو است، بايد آن را براي مدتي به كارهايي كه اين خلق را ايجاد مي كند عادت دهيم و اگر زياده از حد اعتدال است، بايد آن را مدت زماني به كاري، كه ضد آن خلق را ايجاد مي كند، عادت دهيم تا به حد اعتدال برسد. اگر در اين فرايند به حد اعتدال نزديك شد، كار را ادامه دهيم و اگر از حد اعتدال به طرف ضدش حركت كرد، كاري را كه موجب خلق قبلي است مدتي تكرار كنيم تا نفس به حد ميانه برسد.

خلاصه هر گاه ديديم كه نفس به يك طرف ميل پيدا كرده، آن را به كارهاي طرف ديگر عادت دهيم. اين كار مرتب تكرار مي شود تا نفس حتي الامكان به حد وسط برسد.(27)

معيار تشخيص حد اعتدال

اما چگونه مي توان تشخيص داد كه نفس در خلقيات در حد اعتدال قرار دارد؟ فارابي مي گويد: بايد ببينيم كدام يك از دو كاري كه سبب نقصان خلق و يا سبب زياده از اعتدال مي شود براي نفس آسان يا مشقت بار است. اگر هر دو كار براي نفس آسان باشد و يا به يك اندازه مشقت بار، معلوم مي شود نفس در حد اعتدال است. ولي اگر يكي از دو كار براي نفس لذت بخش باشد و كار ديگر ناگوار، معلوم مي شود نفس به حد اعتدال نرسيده و يا اعتدال را از دست داده است.(28)

موانع رسيدن به اعتدال

فارابي به دو عاملي، كه ممكن است سبب شوند انسان به حد اعتدال در اخلاق نرسد، اشاره مي كند و نسبت به آن دو هشدار مي دهد:

1. ممكن است يكي از دو طرف حد اعتدال خلقي شبيه حد اعتدال باشد و شخص گرفتار آن گردد و گمان كند كه در حد ميانه است؛ مثلاً، تهور و افراط در اقدام به كارهاي ترسناك شبيه به شجاعت است و شخص ممكن است گمان كند كه داراي شجاعت است و نيز تبذير شبيه سخاوت است و يا تملّق كه شبيه تودّد است و يا تذلّل كه شبيه تواضع است و نيز تصنّع كه شبيه صداقت نفساني است.

2. انسان در بعضي از خلق ها طبعا به يكي از دو طرف حد اعتدال متمايل است و اين سبب مي شود ناخواسته به همان سمت روي آورد و از اعتدال در آن خلق باز ماند؛ مانند نقصان از اقدام بر امري كه ترسناك است كه انسان به طور طبعي از اقدام در آن گريزان است يا تقتير و امساك از انفاق كه انسان نسبت به آن تمايل بيش تري دارد.

ايجاد انگيزه براي وصول به خلقيات نيكو

فارابي به اين نكته اشاره مي كند كه صرف دانستن اين كه مثلاً «شجاعت خوب است» كافي نيست كه انسان به سوي شجاعت روان شود: «بايد وسيله اي را بشناسيم كه با به كارگيري آن انجذاب از يك طرف به طرف ديگر يا به وسط بر ما آسان شود؛ زيرا تفكر به تنهايي بدون به اين وسيله چه بسا كافي نباشد.»(29) فارابي به نكات زير توجه مي كند:

1. ما گمان مي كنيم كه غايت در هر فعلي لذّت است و فعل قبيح لذّت آفرين است. از اين رو، انجام آن براي ما آسان است و از طرفي، فعل نيكو توليد ناخوشي مي كند. از اين رو، از آن گريزانيم.

2. بعضي از لذّات حسي اند؛ يعني پس از احساس حاصل مي شوند و بعضي معنوي اند؛ مانند لذتي كه از راه رياست، استيلاء و غلبه به دست مي آيد و درك اين دو در يك سطح نيست.

3. از آن جا كه گرايش به لذّت حسي در وجود ما از نظر زماني زودتر پيدا شده است، ما دايما خواهان لذّات حسي هستيم و گمان مي كنيم كه هدف زندگي و كمال آن در همين است. از سوي ديگر، چون برخي از اين لذّات حسي از امور ضروري اند، مانند لذت تغذيه و يا ميل جنسي براي بقاي نسل، از اين رو، گمان مي كنيم لذّات حسي هدف زندگي است و سعادت هم در همين است.

4. لذّت حسي نزد ما آشناترست و ما از آن درك شديدتري داريم و وصول به آن براي ما آسان تر است.

5. تنها با نظر و تفكر معلوم مي شود كه لذّت حسي جلوي بيش تر خيرات را مي گيرند و بازدارنده بزرگ ترين چيزي هستند كه سعادت بدان حاصل مي شود؛ زيرا هرگاه ببينيم كه لذّتي حسي سبب تفويت فعل نيكو است متمايل مي شويم فعل نيكو را منكوب كنيم. و هرگاه نيروي انسان بدان حد برسد كه اين لذّات را بكلي كنار گذارد يا به اندكي از آن اكتفا كند به خلق هاي پسنديده نزديك مي شود.

6. لذّت و خوشي، چه حسي و چه معنوي، و نيز رنج (ضد لذت)، يا عاجل (فوري) است يا فرجامين. و فعلي كه منجر به لذّت يا الم مي شود هميشه يكي از آن دو را به طور طبيعي در پي دارد؛ مانند لذت جنسي يا سوزش سوختگي و يا رنج و الم پس از انجام كاري به موجب قانون (شريعت) و نه به طور طبيعي تحقق مي يابد؛ مانند قتل قاتل يا مجازات زاني.

7. از طرفي، كارهاي زيبا كه درد و رنج فوري دارند، لذّت فرجامين به بار مي آورند؛ چه اين كه كارهاي زشت كه مستتبع لذت عاجل است، در نهايت رنجي را در پي دارد.

فارابي با اشاره به نكات مزبور، ايجاد انگيزه را براي ترك كار زشت و انجام كار خوب، انديشه كردن در فرجام كارها مي داند؛ مثلا، اگر شخصي به سوي كار قبيحي روان است، عواقب كار را بسنجد و مشكلات آن را در نظر آورد تا زمينه شود از آن كار دست بشويد. فارابي مي گويد: سزاوار است افعالي را كه لذّت يا رنج در پي دارند فهرست كنيم و آن هايي را كه لذّت فوري و رنج نهايي در پي دارند، جدا سازيم. اگر ما به كار ناشايستي، به گمان اين كه منجر به لذّت مي شود، ميل كرديم، اين لذّت را با رنجي كه در نهايت دامن گير ما مي شود مقابله بيندازيم. با اين سنجش، لذّتي كه ما را به فعل قبيح وا مي دارد، قلع و قمح خواهيم كرد و در نتيجه، ترك قبيح براي ما آسان خواهد شد.

اگر كار نيكو را به سبب رنج فوري اي كه در پي دارد، با لذّتي، كه در نهايت در پي دارد، مقابله بيندازيم، بدين وسيله رنجي را كه ما را از انجام آن باز مي دارد، از بين خواهيم برد و در نتيجه، كار نيكو براي ما آسان مي شود.(30)

دسته بندي انسان ها در كسب خلقيات

فارابي انسان ها را به چهار گروه تقسيم مي كند و بيان مي دارد چه گروهي با چه زمينه اي داراي اخلاق نيكو خواهند شد:

1. انسان حر: كسي است كه هم خوش فكر است و هم بر آن چه فكر ايجاب مي كند عزم راسخ دارد.

2. انسان بهيمي: كسي است كه هيچ يك از آن دو ويژگي انسان آزاد در او نيست.

3. عبد بالطبع: كسي كه خوش فكر است اما عزم راسخ ندارد.

4. انساني كه عزم راسخ دارد ولي خوش فكر نيست. اين گروه خود دو دسته اند:

الف. كساني كه تابع و منقاد يك متفكرند و در بيش تر كارهايشان تابع او مي باشد. اين دسته به همين سبب از بردگي رها مي شوند و با گروه احرار مشاركت مي كنند.

ب. كساني كه منقاد نيستند. اين ها ملحق به انسان بهيمي اند.

فارابي لذّت و الم را، كه در اثر كار دامن گير انسان مي شود و توجه به آن در تصميم گيري بر انجام كار مؤثر است، به لذّت فوري و حسي و جز آن تقسيم مي كند و مي گويد: لذّاتي كه پس از فعل پديدار مي شود، بعضي از آن ها شناخته شده ترند و ما بدان ها درك بيش تري داريم و آن لذّت يا رنجش فوري و حسي مي باشد و بعضي مخفي تر، و آن چيزي است كه فوري و حسي نيست. و مخفي تر از آن چيزي است كه بالطبع نباشد و فرجامين و مبهم باشد.(31)

اما احرار هرگاه خواستند انجام كار نيك و ترك زشتي را به وسيله لذّت يا المي بر خود هموار كنند، برايشان فرق نمي كند لذّت يا الم مخفي باشد يا ظاهر؛ زيرا لذّتي كه آن ها را به زشت وا مي دارد با رنجشي، اگر چه مخفي باشد، ريشه كن مي شود؛ چون آن چه كه براي ديگران مخفي است بر ايشان به مثابه ظاهر است.

اما ديگران لذّاتشان را با رنجش ظاهرتر ريشه كن خواهند كرد. گروهي از اين ها با قرار دادن مانعي لذيذ از قبيح صرف نظر مي كنند.(32)

اما كساني كه با موانع لذيذ از كار ناشايست باز داشته نمي شوند، بايد با رنجشي مانند ترس و اندوه و ضيق صدر مانع شان شد تا از كار زشت باز داشته شوند. اما اگر براي عده اي از حيوان صفتان اين مقدار بازدارندگي كافي نباشد، بايد بعد از ارتكاب تنبيه بدني شوند.(33)

ضرورت زندگي جمعي و تعاون انسان ها

انسان به طور فطري براي رسيدن به برترين كمالش به چيزهاي زيادي نيازمند است كه به تنهايي قادر به برطرف ساختن آن ها نيست. او به گروه هايي نياز دارد كه هر كدام بخشي از مايحتاج زندگي وي را تأمين كنند. بنابراين، رسيدن به كمال بدون تعاون انسان ها و تشكيل جامعه ممكن نيست.(34) تشكيل جامعه به گونه هاي مختلفي امكان پذير است. اجتماعي كه در آن شخص بتواند به سعادت برسد، مدينه فاضله است و جز آن، غيرفاضله است كه از نظر فارابي انواعي دارد.

اجتماعاتي كه انسان ها تشكيل مي دهند از سه حال خارج نيست:

الف. اجتماعات انساني كامل كه به اجتماع بزرگ، متوسط و كوچك تقسيم مي شود. اجتماع بزرگ از همه گروه ها در كل مناطق مسكوني زمين تشكيل مي شود. اجتماع متوسط، اجتماع امتي در جزئي از مناطق مسكوني است و اجتماع كوچك از اهالي شهري در جزئي از مناطق مسكوني تشكيل مي شود.

ب. اجتماع انساني غيركامل به اجتماع اهالي يك قريه، اجتماع اهالي محله، اجتماع كوي (سكه) و پس از آن اجتماع منزل كه كوچك ترين آن هاست اطلاق مي شود. محله و قريه براي شهر هستند با اين تفاوت كه قريه خادم شهر و محله جزء شهر است و كوي جزء محله و منزل جزء كوي است و مدينه جزئي از محل زندگاني امت است و امت جزئي از كل اهالي مسكوني زمين.(35)

بهترين خير و كمال نهايي ابتدا به مدينه مي رسد نه به اجتماعي كه از مدينه ناقص ترند. از آن جايي كه شأن خير و شرّ آن است كه انسان ها با اختيار بدان برسند،[و اختيار دو سويه است] از اين رو، ممكن است مدينه با تعاون به غاياتي برسد كه شرّند. پس رسيدن به سعادت براي مدينه ممكن است. [نه ضروري]

مدينه فاضله

شهري مدينه فاضله است كه مقصود ازاجتماع در آن، تعاون بر اموري باشد كه موجب سعادت است. اجتماع افراد با اين هدف، اجتماع فاضل است. و امتي امت فاضله است كه شهرهاي آنان براموري تعاون كنند كه موجب حصول سعادت باشد. اگر همه امت ها همين گونه باشند، مناطق مسكوني كره زمين مناطق فاضله خواهند بود.(36)

فارابي مدينه را با بدن انسان، كه يك عضو اصلي دارد و تمام عضو از آن دستور مي گيرند، مقايسه مي كند. از نظر او مدينه هم رئيسي دارد كه عده اي از او دستور مي گيرند و براي به اجرا درآوردن دستور او به ديگران دستور مي دهند و آن ها به گروه پايين تر. اين سلسله مراتب با فرض شايسته سالاري تا به جايي رعايت مي شود كه به كساني برسيم كه فقط دستورات ديگران را اجرا مي كنند. تفاوت مدينه با بدن در اين است كه خود بدن و حالات و قواي آن جملگي طبيعي اند، اما اجزاي مدينه با وجود طبيعي بودن، به واسطه هيئات و ملكاتي كه اعضاي آن دارند و براساس آن سمت هاي اجتماعي آن ها مشخص مي شود، ارادي و غير طبيعي اند.(37)

رئيس مدينه فاضله

هركسي نمي تواند رئيس مدينه فاضله باشد؛ زيرا رياست قائم به دو چيز است: اولاً، او به طور فطري و طبعي براي اين كار مستعد باشد و ثانيا، داراي حالات و ملكات ارادي باشد. از اين رو، ممكن نيست هركس با داشتن صنعتي از صنايع رياست مدينه را به عهده بگيرد؛ زيرا بسياري از صنايع، صنايع خدمت اند كه در شهر خدمت مي كنند و اغلب فطرت هاي انساني فطرت هاي خدمت اند. بدين روي، چنين كساني نمي توانند عهده دار رياست شوند.(38)

فارابي با توجه به مراتب عقول از عقل هيولاني، عقل منفعل، عقل مستفاد و عقل فعال كه انسان مي تواند بدان برسد و هر يك نسبت به بعدي به مثابه ماده است، نتيجه مي گيرد كه كسي مي تواند رئيس مدينه فاضله باشد كه به مرحله عقل فعال رسيده باشد. هرگاه دو قوه ناطقه او، يعني قوه نظري و قوه عملي، با عقل فعال متحد شده باشد و نيز قوه متخيله او هم مستعد شود كه با واسطه با عقل فعال ارتباط يابد، او انساني است كه خدا بر او به توسط عقل فعّال وحي مي كند.

آن چه خدا به عقل فعال افاضه مي كند، عقل فعال به عقل منفعل به واسطه عقل مستفاد افاضه مي كند، سپس به قوه متخيله مي رسد. بنابراين، اين انسان كامل ترين انسان است و به بالاترين درجه سعادت رسيده است.(39)

شرايط رئيس مدينه فاضله

رئيس مدينه نه تنها بايد با عقل فعال ارتباط داشته باشد، بلكه بايد بتواند آنچه را خود عمل مي كند براي مردم بيان كند و به بهترين وجه آن ها را ارشاد كند و نيز بايد از سلامت بدني بهره مند باشد تا اعمال جزيي را خود انجام دهد.

كسي مي تواندرئيس اول شودكه ازدوازده خصلت برخوردار باشد:

1. اعضاي بدني او كامل باشد كه به راحتي كارها را انجام دهد.

2. خوش فهم باشد؛ به گونه اي كه به راحتي هر چيزي را به او گفته اند مطابق با نفس الامر دريافت كند.

3. خوش حافظه باشد كه هر چيزي را مي بيند يا مي شنود به حافظه بسپارد و فراموش نكند.

4. زيرك باشد؛ به گونه اي كه اگر چيزي را با كوچك ترين شاهدي ديد، در جريان امر قرار گيرد.

5. خوش بيان باشد.

6. دانش دوست باشد و در كسب دانش خسته نشود.

7. برخوردن و نوشيدن و نكاح حريص نباشد و از بازي گريزان باشد.

8. دوست دار راست گويي و راست گويان باشد و از دروغ و دروغ گويان روي گردان.

9. بزرگوار و دوست دار كرامت باشد و نفس خود را از امور پست دور دارد.

10. درهم و دينار و ساير متاع دنيا در نظرش پست باشد.

11. طبعا دوست دار عدالت و اهل آن بوده از ظلم و جور و ظالمان متنفر و در صدد برپايي عدالت باشد.

12. عزم راسخ بر بايسته ها دارد و بر انجام آن جسور و بي باك باشد.(40)

مدينه غيرفاضله

چند مدينه مضاد با مدينه فاضله است: مدينه جاهله، مدينه فاسقه، مدينه مبدّله و مدينه ضاله. اهالي مدينه غيرفاضله مضاد با اهالي مدينه فاضله اند.(41)

مدينه جاهله

اهالي مدينه جاهله سعادت واقعي را نمي شناسند و آن چه سعادت مي پندارند سلامتي، رفاه، خوش گذراني و آزادي در خواسته ها است. از نظر اهالي اين مدينه، اگر همه اين امور در مدينه جمع شود، به سعادت بزرگ رسيده اند. از نظر آن ها اضداد اين امور موجب شقاوت است. مدينه جاهله به مدينه هاي ريزتري تقسيم مي شود:

1. مدينه ضروريه: قصد اهالي آن اقتصار بر امور ضروري است كه قوام بدن هايشان به آن هاست؛ مانند خوراك، پوشاك، مسكن و ازدواج، و تعاون براستفاده از اين امور.

2. مدينه بدّاله: هدف اصلي اهالي آن رسيدن به رفاه و ثروت است.

3. مدينه پستي و سقوط: هدف اهالي آن خوش گذراني است.

4. مدينه كرامت: هدف اهالي آن اشتهار يافتن در بين ملل ديگر است.

5. مدينه تغلّب: هدف اهل شان آن است كه قاهر و غالب بر ديگران باشند و هرگز مغلوب نشوند.

8

6. مدينه جماعيه: هدف اهل شان اين است كه آزاد باشند هرچه خواستند انجام دهند.(42)

مدينه فاسقه

مدينه فاسقه مدينه اي است كه اهالي آن عقايدي مانند عقايد مدينه فاضله دارند؛ يعني خدا و مراتب عقول و عقل فعال و هر چيزي را، كه اهالي مدينه فاضله بايد بشناسند، مي شناسند ولي كارهايشان مانند اهالي مدينه جاهله است.(43)

مدينه مبدّله

مدينه اي است كه اعتقادات و نيز كارهاي اهالي مدينه فاضله را رها كرده، به اعتقادات و كارهاي ديگر روي آورده اند.(44)

مدينه ضالّه

اهالي اين مدينه پس از آن كه به صورت ظّني سعادت را شناختند، آن ها را تغيير داده و درباره خداوند و عقول و عقل فعال به اعتقاداتي رسيده اند كه صحيح نيست. و رئيس اول آن گمان مي كند كه بر او وحي فرود مي آيد، در حالي كه چنين نيست.(45)

نوابت و حيوان صفتان

فارابي در السياسة المدنية گروهي را تحت عنوان نوابت نام مي برد كه مانند علف هرزه ها در مدينه فاضله مي رويند. پست تر از نوابت گروهي هستند كه بالطبع حيوان صفت اند كه بعضي از آن ها مانند حيوانات اهلي، بعضي مانند حيوانات وحشي و بعضي مانند درندگان زندگي مي كنند. بعضي از اينان در بيابان ها به طور پراكنده پناه مي گيرند و بعضي گروهي زندگي مي كنند و مانند حيوانات وحشي در خوردن به غذا حمله ور مي شوند. بعضي ديگر نزديك شهرها زندگي مي كنند. تعدادي از آن ها گوشت خام مي خورند و بعضي از علف صحرايي تغذيه مي كنند. اين دسته از آنان كه مضر نيستند و به حال مدينه مفيدند به بردگي گرفته مي شوند. و اما نسبت به آنان كه مضر به جامعه اند، بايد مانند حيوانات وحشي رفتار شود. و نيز شايسته است نسبت به اولاد كساني از اهالي مدينه فاضله حيوان صفت اند همين گونه برخورد شود.(46)

خلاصه

اگر بخواهيم انسان شناسي فارابي را با اين فرض كه انسان موجودي كمال پذير است، در كل و يك پارچه نگاه كنيم، فلسفه او را يك مجموعه اندام وار مي يابيم كه تمام اجزاي آن در جاي مخصوص به خود قرار گرفته اند و كل هستي، از بالاترين مرتبه تا داني ترين آن، محور اين فلسفه است. در رأس اين هستي خدا قرار دارد. اما از نگاه ديگر، محور هستي انسان است. البته اين نگاه نگاهي انسان شناسانه به كل هستي است، از آن روي كه شدنِ انسان و كمال يافتن او با همه هستي مرتبط است؛ چرا كه اين انسان است كه بايد به كمال و سعادت خود برسد و اين جز با دريافت كلي از كل هستي، از جمله انسان، حاصل نمي شود.

بنابراين، انسان بايد خود و كمال و سعادت خود را بشناسد. سعادت انسان در گرو كسب علوم نظري و عملي و كسب خلقيات يا ملكات حسنه است كه اين دو براي شخص حاصل نمي شود مگر با تعاون و همكاري انسان ها. و تعاون و همكاري براي رسيدن به سعادت جز در سايه اجتماع فاضل حاصل نمي شود و اجتماع فاضل بايد داراي رئيس باشد تا تمشيت امور كلي به دست او صورت بگيرد و رئيس بايد ازعلم كامل برخوردار باشد و اين حاصل نمي شود مگر با اتحاد با عقل فعال كه از اين رهگذر هم فيلسوف به معناي واقعي كلمه مي شود و هم مستعد دريافت وحي. فارابي با اين طرح كلي مي خواهد بين فلسفه و دين ارتباط برقرار كند. از نظر او فيلسوف واقعي همان پيامبر است.

··· پي نوشت ها

1 فارابي، تحصيل السعاده، الاعمال الفلسفيه، تحقيق جعفر آل ياسين، بيروت، دارالمناهل، 1413، ص 119

2 احصاء العلوم، ص 124 و 127 / تحصيل السعادة، ص 120 / التنبيه علي سبيل السعادة «الفلسفة المدنية صنفان: احدهما يحصل به علم الافعال الجميلة والاخلاق التي تصدر عنها الافعال الجميلة و القدره علي اسبابها و به تصير الاشياء الجميلة قنية لنا و هذه تسمي الصناعة الخلقية و الثاني يشتمل علي معرفة الامور التي بها تحصل الاشياء الجميلة لاهل المدن و القدرة علي تحصيلها لهم و حفظها عليهم و هذه تسمي الفلسفة السياسية» ص 257

3 از نظر فارابي علم انساني يا اخلاق و علم مدني يا سياست دو روي يك واقعيت اند، اگر از اين بعد كه انسان بايد به كمال برسد، به آن نگاه كنيم، علم اخلاق است و اگر از اين بعد كه رسيدن به اين كمالات جز از راه اجتماع ممكن نيست نگاه كنيم، علم مدني و سياست است.

4 در هر دو كتاب آراء اهل المدينة الفاضلة... و السياسة المدنية فصولي را به علوم نظري اختصاص داده است؛ زيرا از نظر فارابي، انسان بدون دست يابي به علوم نظري به غايت نمي رسد.

5 الي17 تحصيل السعاده، الاعمال الفلسفيه، ص 119/ ص 119 / ص 119 122 / ص 128 130 / ص 134 / ص 137 / ص 141 / ص 143 / ص 144 155 / ص 160 163/ ص 136 124/164 165/187190

18الي 31 فارابي، كتاب التنبيه علي السعادة، الاعمال الفلسفية، ص 227 228 / ص 229 231 / ص 231232 / ص 232233 / ص 232235 / ص 235137 / ص 138239 /ص 240 / ص 241 242/ص243 245/ص246/ص247/ص248250/ص251

32 از نظر فارابي شايسته است بچه ها را اين گونه تربيت كنيم، يعني با قرار دادن لذيذي آن ها را از كارهاي ناشايست بازداريم.

33 همان، ص 250253

34الي 45 آراء اهل المدينة الفاضله و مضادتها، ص 112 / ص 112113 / ص 113 / ص 114115 / ص 118 / ص 118121 / ص 122 124 / ص 127 / ص 127128 / ص 129 / همان / ص 129130

46 كتاب السياسة المدنية، ص 99100