خیال و متخیله در نزد فارابی
خيال و متخيله در آراي فارابي/حمله به يونان
نويسنده: دكتر حسن بلخاري/ رئيس پژوهشكده هنر
فارابي در فصل بيستم «آراء اهل المدينه الفاضله» نخستين قوه نفس را غاذيه،سپس لامسه و پس از آن قوه نزوعيه ( قوه اراده، ميل و شوق به چيزي)مي داند.فارابي پس از ذكر اين قوا، ازقوه اي سخن ميگويد كه قادر است مشاهدات حواس(ازمحسوسات) را حتي پس از غيبت آنان در خود حفظ نموده وهمچنين برخي از محسوسات را با برخي ديگر تركيب و برخي را از برخي ديگر تفصيل دهد (جدا كند). فارابي اين قوه را «متخيله»مي نامد و معتقد است تركيب و تجزيه هايي كه به وسيله اين قوه صورت مي گيرد گاه صادق و گاه كاذب است.قوه بعدي ناطقه است كه آدمي به واسطه آن امكان تعقل معقولات را يافته و ضمن قدرت بر كسب صناعات و علوم، قادر به تمييز بين امور زشت و زيبا مي گردد.
فارابي در ادامه مباحث خود در اين فصل و نيز فصول بعدي شرح و تفصيل بيشتري از قوه متخيله ارائه مي دهد. از ديدگاه او اين قوه بر خلاف قواي ديگر كه رؤسا و خادماني دارند (مثلاً قوه غاذيه كه رئيس است و خادماني چون معده و كبد دارد) دايه و خادمي ندارد جز قلب كه «كار او حفظ محسوسات بود بعد از غيبت از حس» لكن كاركرد متخيله صرفاً نه حفظ است نه تركيب و نه تجزيه، بلكه به واسطه اين امور حاكم بر محسوسات يا متحكم بر آنان است.گرچه همچنان كه گفتيم اين قوه در همه احكام خود صادق نيست و ممكن است برخي تركيباتش«موافق با چيزهاي محسوس بود و در بعضي مخالف با محسوس بود» .همچنين ازديدگاه فارابي متخيله از ابواب حصول علم در نفس است( كه از چند طريق صورت مي گيرد: از طريق تخيل امري كه در آينده مورد انتظار است و قوه متخيله آن را از تركيبات خود به دست آورده است(بدون آنكه از حواس كمكي بگيرد) و نيز از طريق احساسي كه به متخيله وارد گشته و نفس بر اثر آن چيزي را آرزو كرده يا از چيزي بترسد و نيز هنگامي كه از سوي قوه ناطقه ،امري بر قوه متخيله وارد شود.پس از ديدگاه فارابي قوه متخيله،قوه اي است كه مي تواند در نفس سبب آگاهي و دانش گردد.
در فصل بيست و چهارم كتاب كه اختصاص به «اسباب خوابها» دارد،فارابي مجدد به بحث قوه متخيله باز مي گردد و ضمن اين كه اين قوه را قوه متوسط بين قواي حاسه و ناطقه مي داند يكبار ديگر ضمن تأكيد بر دو كاركرد قوه متخيله(حفظ صور و تركيب و تجزيه آنها ) كاركرد سومي براي اين قوه بر مي شمرد:«و كار سومي بوَدكه عبارت از محاكات و مصور كردن آنها [صور محسوسات] بوَد» (همان ۲۳۴) بدين معنا كه متخيله قادر است با محاكات از حواس و قوه ناطقه،باعث حركت و ادراك در انسان شود فارابي ضمن برشمردن انواع تخيلاتي كه از حواس سرچشمه گرفته و باعث ظهور حركاتي در انسان مي شوند از محاكات مهمتري سخن مي گويد كه قوه متخيله از قوه ناطقه دارد و آن محاكاتِ از معقولاتي است كه در نهايت كمال قرار دارند،همچون سبب اول(يعني موجود اولي كه سبب همه موجودات است:الله)، اشياء مفارقه از ماده(يعني عقول و نفوس مجرده همچون عقل فعال) و سماويات(جواهر و ذوات آسماني): «و البته محاكات از آنها را به واسطه برترين محسوسات و كاملترين آنها از قبيل چيزهاي نيكو منظر انجام دهدچنان كه محاكات از معقولات ناقصه را به وسيله پست ترين محسوسات و ناقص ترين آنها از قبيل اشياء زشت منظر انجام مي دهد»
ديدگاه مهم ديگر فارابي پيرامون متخيله، تأكيد بر اين معناست كه قوه متخيله واصل دو جنبه قوه ناطقه، يعني وجه نظري و وجه عملي آن است. بدين صورت كه عقل فعال، يا عقل واهب الصور(عقلي كه در پايين ترين مرتبه عقول مجرده قرار داشته وعامل صدور همه موجودات تحت فلك قمر يعني نفوس ارضيه و اركان اربعه-آب،هوا،آتش و خاك- است) گاه از طريق برخي معقولات(كه منطقاً به عقل نظري اختصاص دارند) و گاه از طريق برخي جزييات محسوس(كه با عقل عملي مرتبطند) صوري را به قوه متخيله اعطا مي كند. مثال فارابي در مورد صور معقولي كه توسط متخيله از عقل فعال دريافت مي شود اخبار غيبي و خبر دادن از امور الهي و درمورد جزييات محسوس، خوابها و رؤياهاي صادقه است(چون هردو از عقل فعال افاضه مي شود الزاماً صادق است).
بنا به اين كه آراء فارابي متمايز از فلاسفه ماقبل خويش و به ويژ فلسفه يوناني است، تأمل در آراء او را ضروري مي دانيم (گرچه محور مقاله،شرح اين معنا نيست لكن از اين رو كه فارابي براي نخستين بار از متخيله، سنگ بنايي براي توجيه و تبيين ماهيت وحي در تمدن اسلامي مي سازد اين ضرورت حتي مضاعف نيز مي شود) فارابي در فصل بيست و پنجم «آراء اهل مدينة الفاضله» و پس از اثبات اتصال قوه متخيله به عقل فعال، وحي و رؤيت فرشتگان را مورد بحث قرار مي دهد. از ديدگاه او چنانچه قوه متخيله در انساني، كامل و نيرومند باشد و محسوسات خارجي چنان آن را فرانگيرد كه تمامي متخيله را به خود مشغول سازد و همچنين كاملاً در خدمت قوه ناطقه قرار نگيرد و به عبارتي چنان باشد كه به هنگام بيداري ،همچون خواب، از دست آن دو (محسوسات و صور قوه ناطقه)آزاد باشد در اين صورت بسياري از اموري كه از ناحيه عقل فعال به متخيله افاضه مي شود توسط اين قوه با محاكاتي كه از محسوسات مرئي صورت گرفته در حس مشترك رسم مي گردد .پس آنگاه كه حس مشترك آنها را دريافت قطعاً اين دريافت در قوه باصره تأثير مي گذارد. تأثير پذيري قوه باصره از اين صورسبب ايجاد تصاويري از آنها در هواي نوراني مي شود («في الهواء المضيئي المواصل للبصر»)سپس مجدد اين صور رسم شده در هواي نوراني به قوه باصره و پس از آن به حس مشترك و نهايت قوه متخيله باز مي گردد: «وچون همه اين قوا و مراحل آن، بعضي به بعضي ديگر متصل بوده در اين صورت آن چه را كه عقل فعال از اينگونه امور به او[متخيله] اعطا كرده است مرئي آن انسان واقع مي شود» بدين صورت فارابي نه از تخيل اين صور كه از رويت بصري آنها توسط چشم سخن مي گويد.
فارابي با اين شرح و تفصيل كه در متون سلف خود سابقه ندارد به نتيجه حيرت انگيزي از كاركرد تخيل مي رسد،يعني رويت صوري در نهايت جمال و كمال:«در اين صورت آن انسان كه اين گونه امور را بيندگويد:«خداي را عظمت و جلالي عجيب بود» و اموري شگفت آور بيند كه ممكن نبود چيزي از آنها مطلقاً و اصلا،در موجودات ديگر وجود داشته باشد و البته مانعي نيست كه هرگاه قوه متخيله انساني به نهايت خود برسد در حال بيداري، از ناحيه عقل فعال، جزئيات حاضره و يا آينده را و يا محسوساتي كه محاكي آنهاست قبول كند[يعني همه اين مراحل در عالم بيداري انجام پذيرد] و همچنين محاكيات معقولات مفارقه و ساير موجودات شريفه را در حال بيداري بپذيرد و ببيند. پس او را به سبب معقولاتي كه از ناحيه عقل فعال پذيرفته است نبوتي حاصل شود به امور الهي[يعني به امور الهي آگاه شده و مي تواند از آنها خبر دهد] و اين مرتبت،كاملترين مراتبي بود كه قوه متخيله بدان مي رسد و كاملترين مراتبي است كه انسان مي تواند به واسطه قوه متخيله خود بدان برسد»(همان) مراتب پايين تر، رويت همه اين امور، برخي در خواب و برخي در بيداري است(برخلاف مرتبه اول كه همه را در حال بيداري مي ديد) و سپس تخيل همه اين امور در قوه متخيله( بدون آنكه با چشم ببيند) و نهايت رويت اين امور صرفاً درعالم خواب است.
چنانچه مشاهده نموديد فارابي بحث جامعتر و كاملتري پيرامون تخيل ارائه كرده است اما همچنان از ديدگاه او (ونيز پيش از او، در آراء كندي)همه اين امور در يك قوه (با عناويني چون، قوه مصوره، مخيله يا متخيله) صورت مي پذيرد در حالي كه ابن سينا با تحول بنيادين خود در اين فضا، خيال و تخيل را ازهم متمايز كرده است.
نويسنده: دكتر حسن بلخاري/ رئيس پژوهشكده هنر
![]() |
فارابي در فصل بيستم «آراء اهل المدينه الفاضله» نخستين قوه نفس را غاذيه،سپس لامسه و پس از آن قوه نزوعيه ( قوه اراده، ميل و شوق به چيزي)مي داند.فارابي پس از ذكر اين قوا، ازقوه اي سخن ميگويد كه قادر است مشاهدات حواس(ازمحسوسات) را حتي پس از غيبت آنان در خود حفظ نموده وهمچنين برخي از محسوسات را با برخي ديگر تركيب و برخي را از برخي ديگر تفصيل دهد (جدا كند). فارابي اين قوه را «متخيله»مي نامد و معتقد است تركيب و تجزيه هايي كه به وسيله اين قوه صورت مي گيرد گاه صادق و گاه كاذب است.قوه بعدي ناطقه است كه آدمي به واسطه آن امكان تعقل معقولات را يافته و ضمن قدرت بر كسب صناعات و علوم، قادر به تمييز بين امور زشت و زيبا مي گردد.
فارابي در ادامه مباحث خود در اين فصل و نيز فصول بعدي شرح و تفصيل بيشتري از قوه متخيله ارائه مي دهد. از ديدگاه او اين قوه بر خلاف قواي ديگر كه رؤسا و خادماني دارند (مثلاً قوه غاذيه كه رئيس است و خادماني چون معده و كبد دارد) دايه و خادمي ندارد جز قلب كه «كار او حفظ محسوسات بود بعد از غيبت از حس» لكن كاركرد متخيله صرفاً نه حفظ است نه تركيب و نه تجزيه، بلكه به واسطه اين امور حاكم بر محسوسات يا متحكم بر آنان است.گرچه همچنان كه گفتيم اين قوه در همه احكام خود صادق نيست و ممكن است برخي تركيباتش«موافق با چيزهاي محسوس بود و در بعضي مخالف با محسوس بود» .همچنين ازديدگاه فارابي متخيله از ابواب حصول علم در نفس است( كه از چند طريق صورت مي گيرد: از طريق تخيل امري كه در آينده مورد انتظار است و قوه متخيله آن را از تركيبات خود به دست آورده است(بدون آنكه از حواس كمكي بگيرد) و نيز از طريق احساسي كه به متخيله وارد گشته و نفس بر اثر آن چيزي را آرزو كرده يا از چيزي بترسد و نيز هنگامي كه از سوي قوه ناطقه ،امري بر قوه متخيله وارد شود.پس از ديدگاه فارابي قوه متخيله،قوه اي است كه مي تواند در نفس سبب آگاهي و دانش گردد.
در فصل بيست و چهارم كتاب كه اختصاص به «اسباب خوابها» دارد،فارابي مجدد به بحث قوه متخيله باز مي گردد و ضمن اين كه اين قوه را قوه متوسط بين قواي حاسه و ناطقه مي داند يكبار ديگر ضمن تأكيد بر دو كاركرد قوه متخيله(حفظ صور و تركيب و تجزيه آنها ) كاركرد سومي براي اين قوه بر مي شمرد:«و كار سومي بوَدكه عبارت از محاكات و مصور كردن آنها [صور محسوسات] بوَد» (همان ۲۳۴) بدين معنا كه متخيله قادر است با محاكات از حواس و قوه ناطقه،باعث حركت و ادراك در انسان شود فارابي ضمن برشمردن انواع تخيلاتي كه از حواس سرچشمه گرفته و باعث ظهور حركاتي در انسان مي شوند از محاكات مهمتري سخن مي گويد كه قوه متخيله از قوه ناطقه دارد و آن محاكاتِ از معقولاتي است كه در نهايت كمال قرار دارند،همچون سبب اول(يعني موجود اولي كه سبب همه موجودات است:الله)، اشياء مفارقه از ماده(يعني عقول و نفوس مجرده همچون عقل فعال) و سماويات(جواهر و ذوات آسماني): «و البته محاكات از آنها را به واسطه برترين محسوسات و كاملترين آنها از قبيل چيزهاي نيكو منظر انجام دهدچنان كه محاكات از معقولات ناقصه را به وسيله پست ترين محسوسات و ناقص ترين آنها از قبيل اشياء زشت منظر انجام مي دهد»
ديدگاه مهم ديگر فارابي پيرامون متخيله، تأكيد بر اين معناست كه قوه متخيله واصل دو جنبه قوه ناطقه، يعني وجه نظري و وجه عملي آن است. بدين صورت كه عقل فعال، يا عقل واهب الصور(عقلي كه در پايين ترين مرتبه عقول مجرده قرار داشته وعامل صدور همه موجودات تحت فلك قمر يعني نفوس ارضيه و اركان اربعه-آب،هوا،آتش و خاك- است) گاه از طريق برخي معقولات(كه منطقاً به عقل نظري اختصاص دارند) و گاه از طريق برخي جزييات محسوس(كه با عقل عملي مرتبطند) صوري را به قوه متخيله اعطا مي كند. مثال فارابي در مورد صور معقولي كه توسط متخيله از عقل فعال دريافت مي شود اخبار غيبي و خبر دادن از امور الهي و درمورد جزييات محسوس، خوابها و رؤياهاي صادقه است(چون هردو از عقل فعال افاضه مي شود الزاماً صادق است).
بنا به اين كه آراء فارابي متمايز از فلاسفه ماقبل خويش و به ويژ فلسفه يوناني است، تأمل در آراء او را ضروري مي دانيم (گرچه محور مقاله،شرح اين معنا نيست لكن از اين رو كه فارابي براي نخستين بار از متخيله، سنگ بنايي براي توجيه و تبيين ماهيت وحي در تمدن اسلامي مي سازد اين ضرورت حتي مضاعف نيز مي شود) فارابي در فصل بيست و پنجم «آراء اهل مدينة الفاضله» و پس از اثبات اتصال قوه متخيله به عقل فعال، وحي و رؤيت فرشتگان را مورد بحث قرار مي دهد. از ديدگاه او چنانچه قوه متخيله در انساني، كامل و نيرومند باشد و محسوسات خارجي چنان آن را فرانگيرد كه تمامي متخيله را به خود مشغول سازد و همچنين كاملاً در خدمت قوه ناطقه قرار نگيرد و به عبارتي چنان باشد كه به هنگام بيداري ،همچون خواب، از دست آن دو (محسوسات و صور قوه ناطقه)آزاد باشد در اين صورت بسياري از اموري كه از ناحيه عقل فعال به متخيله افاضه مي شود توسط اين قوه با محاكاتي كه از محسوسات مرئي صورت گرفته در حس مشترك رسم مي گردد .پس آنگاه كه حس مشترك آنها را دريافت قطعاً اين دريافت در قوه باصره تأثير مي گذارد. تأثير پذيري قوه باصره از اين صورسبب ايجاد تصاويري از آنها در هواي نوراني مي شود («في الهواء المضيئي المواصل للبصر»)سپس مجدد اين صور رسم شده در هواي نوراني به قوه باصره و پس از آن به حس مشترك و نهايت قوه متخيله باز مي گردد: «وچون همه اين قوا و مراحل آن، بعضي به بعضي ديگر متصل بوده در اين صورت آن چه را كه عقل فعال از اينگونه امور به او[متخيله] اعطا كرده است مرئي آن انسان واقع مي شود» بدين صورت فارابي نه از تخيل اين صور كه از رويت بصري آنها توسط چشم سخن مي گويد.
فارابي با اين شرح و تفصيل كه در متون سلف خود سابقه ندارد به نتيجه حيرت انگيزي از كاركرد تخيل مي رسد،يعني رويت صوري در نهايت جمال و كمال:«در اين صورت آن انسان كه اين گونه امور را بيندگويد:«خداي را عظمت و جلالي عجيب بود» و اموري شگفت آور بيند كه ممكن نبود چيزي از آنها مطلقاً و اصلا،در موجودات ديگر وجود داشته باشد و البته مانعي نيست كه هرگاه قوه متخيله انساني به نهايت خود برسد در حال بيداري، از ناحيه عقل فعال، جزئيات حاضره و يا آينده را و يا محسوساتي كه محاكي آنهاست قبول كند[يعني همه اين مراحل در عالم بيداري انجام پذيرد] و همچنين محاكيات معقولات مفارقه و ساير موجودات شريفه را در حال بيداري بپذيرد و ببيند. پس او را به سبب معقولاتي كه از ناحيه عقل فعال پذيرفته است نبوتي حاصل شود به امور الهي[يعني به امور الهي آگاه شده و مي تواند از آنها خبر دهد] و اين مرتبت،كاملترين مراتبي بود كه قوه متخيله بدان مي رسد و كاملترين مراتبي است كه انسان مي تواند به واسطه قوه متخيله خود بدان برسد»(همان) مراتب پايين تر، رويت همه اين امور، برخي در خواب و برخي در بيداري است(برخلاف مرتبه اول كه همه را در حال بيداري مي ديد) و سپس تخيل همه اين امور در قوه متخيله( بدون آنكه با چشم ببيند) و نهايت رويت اين امور صرفاً درعالم خواب است.
چنانچه مشاهده نموديد فارابي بحث جامعتر و كاملتري پيرامون تخيل ارائه كرده است اما همچنان از ديدگاه او (ونيز پيش از او، در آراء كندي)همه اين امور در يك قوه (با عناويني چون، قوه مصوره، مخيله يا متخيله) صورت مي پذيرد در حالي كه ابن سينا با تحول بنيادين خود در اين فضا، خيال و تخيل را ازهم متمايز كرده است.
+ نوشته شده در دوشنبه یازدهم آبان ۱۳۸۸ ساعت 14 توسط جواد اسماعیلی
|