نويسنده: حسن - بلخاري

منبع: روزنامه - اعتماد

 
 

پس از انتخابات 22 خرداد و ماجراهاي پس از آن ناگهان توجه مطبوعات و رسانه هاي منتسب به جناح اصولگرا متوجه نهادي شد که شايد تا به آن موقع به درستي در آن دقيق نشده بودند؛ فرهنگستان هنر. رياست اين فرهنگستان که حدود 10 سال از عمر آن مي گذرد بر عهده مهندس ميرحسين موسوي نخست وزير دوران دفاع مقدس و کانديداي دهمين دوره رياست جمهوري است. پس چندان دور از ذهن نبود که کيسه منتقدان منتسب به جناح رقيب حالا به تن اين نهاد فرهنگي کشيده شود.
«خيال» و «تخيل» در عرصه هنر و فلسفه از جمله موضوعاتي است که اين فرهنگستان به تبع فعاليت هاي خود به آن پرداخته است. پرواضح است ساحت «خيال» در هنر جدا از ساحت خيال در زبان عامه است و اين نکته يي است که متاسفانه از ديد اين منتقدان پنهان ماند و سعي کردند با استناد به فعاليت هاي نهاد زير نظر ايشان در حيطه تخيل هنري ايشان را فردي خيال پرداز جلوه دهند.
مقاله زير به قلم دکتر حسن بلخاري نگاهي است به مقوله کارکرد تخيل در اثبات نبوت از ديدگاه فارابي که شايد چراغ راهي باشد براي اين دوستان که ساحت کلمات را در سطوح مختلف به بازي نگيرند.
کنکاش در متون ادبي و آثار هنري مستلزم شناخت فلسفي خيال و ادراک وجوه معرفت شناسانه تخيل است و اين خود به دليل بنيادي بودن نقش تخيل در خلاقيت و قدرت آفرينندگي شاعران و اديبان و هنرمندان است. از اين روي تامل و تحقيق پيرامون ماهيت تخيل در آراي حکما و فلاسفه خود بحثي بنيادين در فلسفه ادبيات و هنر محسوب مي شود. اين مقاله، قوه خيال و نوع کارکرد آن در نفس را به عنوان يکي از مهم ترين مباحث معرفت شناسي در فلسفه با تاکيد بر آراي فارابي مورد بررسي قرار مي دهد.
در نظام فلسفي يونان، افلاطون براي اولين بار در بحث مراتب معرفت، خيال را در مرتبت آخر و پست تر قرار داد و اين خود از جمله ادله طرد و رد شعرا و هنرمندان از يوتوپياي او بود. ارسطو اما در کتاب «درباره نفس» برخورد فلسفي تري با تخيل داشت. او خيال را يکي از قواي نفس شناخته که قادر به حفظ و ضبط صور است. فلسفه اسلامي که در طليعه خود به بازخواني متون يوناني در فلسفه پرداخت برخي از بنيادهاي افلاطون و ارسطو و نيز مکاتب آنان در حوزه نوافلاطوني و اسکندراني را به عنوان پايه پذيرفت اما نواقص و نواقض آنها را برنتافت، فلذا دست به تنقيح، تصحيح و تکميل آراي فلاسفه يوناني زد. در اين ميان فارابي که او را معلم ثاني مي دانند و از بزرگ ترين فلاسفه اسلامي و به تعبيري موسس فلسفه اسلامي است، در باب خيال و تخيل ابداعاتي دارد. اين ابداعات که سرآغازي بر عميق ترين مباحث خيال و تخيل در فرهنگ ايراني- اسلامي شد نتايج ادبي درخشاني را در متن اين فرهنگ پديد آورد. اين مقاله بخشي از مقاله بلند «ابداعات فارابي در مفهوم و کارکرد تخيل» مندرج در نشريه علمي- پژوهشي پژوهشنامه علوم انساني (دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه شهيد بهشتي) شماره 54 پس از کندي نامدارترين حکيم فلسفه اسلامي- که لقب بلند معلم ثاني را با خود همراه دارد- در کتبي چون «آراي اهل مدينه الفاضله» انديشه هاي جديدي را پيرامون تخيل و متخيله ارائه کرد. ابونصرمحمد بن محمد بن طرخان معروف به فارابي (338-257هق، 950-870م) که بنا به شهادت آثار و تصنيفاتش (به ويژه احصاءالعلوم) در رده بندي علوم و تبويب و تنظيم آن، ذهني مدون تر و سبکي منظم تر دارد و در عين حال از ديدگاه بسياري از متفکران، «موسس فلسفه اسلامي» است بحثي عميق تر را در شرح و تفصيل قوه و قدرت تخيل پي گرفته است. وي در فصل بيستم «آراء اهل المدينه الفاضله» اولين قوه نفس را غاذيه، سپس لامسه و پس از آن قوه نزوعيه (قوه اراده، ميل و شوق به چيزي) مي داند. فارابي پس از ذکر اين قوا از قوه يي سخن مي گويد که قادر است مشاهدات حواس(از محسوسات) را حتي پس از غيبت آنان در خود حفظ کرده و همچنين برخي از محسوسات را با برخي ديگر ترکيب و برخي را از برخي ديگر تفصيل دهد و (جدا کند). فارابي اين قوه را «متخيله» مي نامد و معتقد است ترکيب و تجزيه هايي که به وسيله اين قوه صورت مي گيرد گاه صادق و گاه کاذب است. قوه بعدي ناطقه است که آدمي به واسطه آن امکان تعقل معقولات را يافته و ضمن قدرت بر کسب صناعات و علوم، قادر به تمييز بين امور زشت و زيبا مي شود. فارابي در ادامه مباحث خود در اين فصل و نيز فصول بعدي، شرح و تفصيل بيشتري از قوه متخيله ارائه مي دهد. از ديدگاه او اين قوه برخلاف قواي ديگر که روسا و خادماني دارند (مثلا قوه غاذيه که رئيس است و خادماني چون معده و کبد دارد) دايه و خادمي ندارد جز قلب که «کار او حفظ محسوسات بود بعد از غيبت از حس»، لکن کارکرد قوه متخيله صرفاً نه حفظ است نه ترکيب و نه تجزيه، بلکه به واسطه اين امور، حاکم بر محسوسات يا متحکم بر آنان است. گرچه همچنان که گفتيم اين قوه در همه احکام خود صادق نيست و ممکن است برخي ترکيباتش «موافق با چيزهاي محسوس بود و در بعضي مخالف با محسوس بود.» (همان)همچنين از ديدگاه فارابي متخيله از ابواب حصول علم در نفس است که از چند طريق صورت مي گيرد؛ از طريق تخيل امري که در آينده مورد انتظار است و قوه متخيله آن را از ترکيبات خود به دست آورده است(همان راي ارسطو) و نيز از طريق احساسي که به متخيله وارد شده و نفس بر اثر آن چيزي را آرزو کرده يا از چيزي بترسد و نهايت هنگامي که از سوي قوه ناطقه، امري بر قوه متخيله وارد شود. هر سه امر بيانگر آن است که براساس آراي فارابي قوه متخيله صرفاً قوه يي براي حفظ و ضبط صور نيست بلکه اين قوه مي تواند عامل ايجاد آگاهي و دانش در نفس شود.
اما فارابي بنا به ذهن خلاق و مبتکرش و نيز از آن رو که مسلماني پيرو شريعت محمدي است، بحث پيرامون ماهيت خيال و تخيل و نيز کارکرد آن را بسيار فراتر برده و آن را با فلسفه نبوت پيوند مي دهد؛ امري که در فلسفه يوناني سابقه ندارد و به قطع و يقين ناشي از زمان و زمينه فکري و اعتقادي اوست. البته فارابي چون ديگر فلاسفه و حکماي پس از خويش، که آراي خود را با آيات قرآني و روايات نبوي مدلل مي دارند، تاکيدي بر ذکر منابع ايماني (و نه يوناني) خود ندارد و شايد همين معنا سبب شده است برخي متفکران و محققان با سعي وافري تلاش کنند فلسفه فارابي را صرفاً بازتابي از آراي افلاطون، ارسطو و به ويژه نوافلاطونيان و نيز حوزه ارسطويي اسکندراني بدانند. از جمله اين محققان «روالترز» است که در مقاله خود تحت عنوان فارابي (در دايره المعارف اسلامي) او را کاملاً متاثر از تعليمات حوزه اسکندراني دانسته و سعي مي کند بنياد هر کدام از آراي او را در فلسفه يوناني بيابد، به عنوان مثال وي مي گويد؛ «فارابي با استفاده از احکام و اصول مندرج در کتاب بوطيقا و سوفسطيقا، فلسفه را مبناي فقه و کلام قرار داد و اين معني ممثل راي او در مباني کلام و شريعت است. فيلسوف و عالم مابعد الطبيعه، واضع النواميس هم هست و اين را افلاطون در کتاب نواميسغقوانينف آورده است.» البته در ارادت فارابي به حکما و حکمت يوناني هيچ ترديدي وجود ندارد(تلاش او در اجتماع آراي افلاطون و ارسطو در کتاب «الجمع بين راي الحکيمين» خود از مهم ترين دليل ها است) اما تمامي آراي او را يوناني دانستن (بدون در نظر گرفتن ابداعات و ابتکاراتش)، ادعايي غيرقابل اثبات و جفايي نابخشودني و ناروا به فيلسوفي است که قاطبه انديشمندان اسلامي به بنيادگذاري فلسفه اسلامي توسط او اذعان دارند. نويسنده فوق الذکر پس از سعي در ذکر امثله بيشتر در جهت اثبات ادعاي خويش، به مبحث خيال و فلسفه نبوت فارابي مي پردازد و با آنکه اذعان دارد اين بخش از آراي فارابي «شايان توجه بسيار است» همچنان سعي مي کند با احتمال و شايد آن را نيز به مآخذ يوناني منتسب دارد؛ «اين هم شايد از بعضي مآخذ يوناني که به دست ما نرسيده است، مقتبس باشد»، در حالي که کمتر محقق و متفکري را مي توان يافت که به تاثير انديشه و اعتقاد اسلامي فارابي و به ويژه اعتقادات بنياديني چون اصول توحيد، نبوت و بازگشت واپسين در فلسفه اش معترف نباشد. به عنوان مثال دکتر سيدحسين نصر در مقاله «قرآن و حديث به عنوان سرچشمه و منبع الهام فلسفه اسلامي» در کتاب «تاريخ فلسفه اسلامي» معتقد است فلاسفه مسلمان بر اساس آموزه قرآني «خالقيت خداوند و خلق از عدم» بناي بي روزنه يي را که مبناي هستي شناسي ارسطو بود، ويران ساخته و به طور دقيق ميان خدا به عنوان هستي محض و وجود جهان تمايز قائل شدند؛ «اين تحول بنيادين در فهم هستي شناسي ارسطويي ريشه در نظريه اسلامي خداوند و آفرينش به نحوي که در قرآن و حديث بيان شده است، دارد به علاوه اين تاثير نه تنها در مورد کساني که نظريه خلق از عدم را در معناي کلامي متعارف خود اظهار داشتند بلکه براي کساني چون فارابي و ابن سينا که به نظريه صدور(فيض) عنايت داشتند و در عين حال هرگز تمايز بنيادين ميان وجود جهان و خدا را فراموش نکرده بودند بسيار مهم مي نمود.»
بنابراين ابتکارات و ابداعات فارابي و به ويژه ايجاد نسبت ميان متخيله و نبوت، ناشي از زمينه فکري و اعتقادي اوست. وي در فصل بيست و چهارم کتاب آراي اهل مدينه الفاضله، که اختصاص به اسباب خواب ها دارد کارکرد سومي براي قوه متخيله قائل مي شود که در نوع خود در تاريخ فلسفه بي نظير و بديع است. وي در اين فصل قوه متخيله را قوه متوسط بين قواي حاسه و ناطقه مي داند و بار ديگر ضمن تاکيد بر دو کارکرد قوه متخيله (حفظ صور و ترکيب کرده تفصيل آنها) کارکرد سومي براي اين قوه برمي شمرد؛ «و کار سومي بوîد که عبارت از محاکات و مصور کردن آنهاغصور محسوساتف بوîد.» بدين معنا که متخيله قادر است با محاکات از حواس و قوه ناطقه، باعث حرکت و ادراک در انسان شود نکته ظريف اينکه فلاسفه قبل از فارابي محاکات قوه خيال از حواس را متذکر شده بودند اما محاکات قوه متخيله از قواي فراتر از خود چون قوه ناطقه امري بود که فارابي آن را بيان داشته بود. وي ضمن برشمردن انواع تخيلاتي که از حواس سرچشمه گرفته و باعث ظهور حرکاتي در انسان مي شوند (مانند تخيلات شهواني که به رفتار جنسي مي انجامد) از محاکات مهم تري سخن مي گويد که قوه متخيله از قوه ناطقه دارد و آن محاکات از معقولاتي است که در نهايت کمال قرار دارند، همچون سبب اول (يعني وجود اïولي که سبب همه موجودات است؛ الله)، اشياي مفارقه از ماده (يعني عقول و نفوس مجرده همچون عقل فعال) و سماويات (جواهر و ذوات آسماني) و اين نکته يکي از مهم ترين آراي فارابي است که شايد خود عاملي براي گشودن مباحث بعدي همچون نسبت خيال متصل و خيال منفصل (عالم مثال) در حکمت اسلامي شد از اين رو که در آراي او تخيل صرفاً رو به حواس و محسوسات نداشته بلکه رو به عالم بالا (يعني معقولات فوق الذکر) نيز داشته و اصولاً عقل فعال در فلسفه فارابي، فصل ميان عالم بالا (عالم فوق القمر) با عالم تحت القمر است.
حال ابزار متخيله براي محاکات از قوه ناطقه چيست؛ «و البته محاکات از آنها را به واسطه برترين محسوسات و کامل ترين آنها از قبيل چيزهاي نيکومنظر انجام مي دهد چنان که محاکات از معقولات ناقصه را به وسيله پست ترين محسوسات و ناقص ترين آنها از قبيل اشياي زشت منظر انجام مي دهد.»
از ابداعات ديگر فارابي در اين مورد، تاکيد او بر اين معناست که قوه متخيله واصل دو جنبه قوه ناطقه، يعني وجه نظري و وجه عملي آن است. بدين صورت که عقل فعال، يا عقل واهب الصور که در پايين ترين مرتبه عقول مجرده قرار داشته و عامل صدور همه موجودات تحت فلک قمر يعني نفوس ارضيه و ارکان اربعه (آب، هوا، آتش و خاک) است گاه از طريق برخي معقولات (که منطقاً به عقل نظري اختصاص دارند) و گاه از طريق برخي جزئيات محسوس (که با عقل عملي مرتبطند) صوري را به قوه متخيله اعطا مي کند. مثال فارابي در مورد صور معقولي که توسط متخيله از عقل فعال دريافت مي شود، اخبار غيبي و خبر دادن از امور الهي و در مورد جزئيات محسوس، خواب ها و روياهاي صادقه است. (و چون هر دو از عقل فعال افاضه مي شود الزاماً صادق است.)
از اين رو که اين معاني از جمله ابتکارات فارابي در بحث تخيل و نيز متمايز از آراي فلاسفه ماقبل خويش و به ويژ فلسفه يوناني است، و در عين حال سنگ بنايي براي توجيه و تبيين ماهيت وحي در تمدن اسلامي محسوب مي شود تامل در آنها را ضروري مي دانيم. فارابي در فصل بيست و پنجم «انديشه هاي اهل مدينه الفاضله» و پس از اثبات اتصال قوه متخيله به عقل فعال، وحي و رويت فرشتگان را مورد بحث قرار مي دهد. از ديدگاه او چنانچه قوه متخيله در انساني، کامل و نيرومند باشد و محسوسات خارجي چنان آن را فرانگيرد که تمامي متخيله را به خود مشغول سازد و همچنين کاملاً نيز در خدمت قوه ناطقه قرار نگيرد و به عبارتي چنان باشد که هنگام بيداري (همچون خواب) از دست آن دو (محسوسات و صور قوه ناطقه) آزاد باشد در اين صورت بسياري از اموري که از ناحيه عقل فعال به متخيله افاضه مي شود توسط اين قوه با محاکاتي که از محسوسات مرئي صورت گرفته در حس مشترک رسم مي شود. پس آنگاه که حس مشترک آنها را دريافت قطعاً اين دريافت در قوه باصره تاثير مي گذارد. تاثير پذيري قوه باصره از اين صور، سبب ايجاد تصاويري از آنها در هواي نوراني گشته («في الهواء المضيئي المواصل للبصر») و سپس مجدد اين صور رسم شده در هواي نوراني به قوه باصره و پس از آن به حس مشترک و نهايت قوه متخيله بازمي گردد؛ «و چون همه اين قوا و مراحل آن، بعضي به بعضي ديگر متصل بوده در اين صورت آنچه را که عقل فعال از اين گونه امور به او غمتخيلهف اعطا کرده است مرئي آن انسان واقع مي شود.» بدين صورت فارابي نه از تخيل اين صور که از رويت بصري آنها توسط چشم سخن مي گويد.
فارابي با اين شرح و تفصيل که در متون سلف خود سابقه ندارد به نتيجه حيرت انگيزي از کارکرد تخيل مي رسد، يعني رويت صوري در نهايت جمال و کمال؛ «در اين صورت آن انسان که اين گونه امور را بيند گويد؛ «خداي را عظمت و جلالي عجيب بوîد» و اموري شگفت آور بيند که ممکن نبود چيزي از آنها مطلقاً و اصلاً، در موجودات ديگر وجود داشته باشد و البته مانعي نيست که هرگاه قوه متخيله انساني به نهايت خود برسد در حال بيداري، از ناحيه عقل فعال، جزئيات حاضره يا آينده را يا محسوساتي که محاکي آنها است قبول کند غيعني همه اين مراحل در عالم بيداري انجام پذيردف و همچنين محاکات معقولات مفارقه و ساير موجودات شريفه را در حال بيداري بپذيرد و ببيند. پس او را به سبب معقولاتي که از ناحيه عقل فعال پذيرفته است نبوتي حاصل شود به امور الهي غيعني به امور الهي آگاه شده و مي تواند از آنها خبر دهدف و اين مرتبت، کامل ترين مراتبي بود که قوه متخيله بدان مي رسد و کامل ترين مراتبي است که انسان مي تواند به واسطه قوه متخيله خود بدان برسد.» (همان) مراتب پايين تر، رويت همه اين امور، برخي در خواب و برخي در بيداري است (برخلاف مرتبه اول که همه را در حال بيداري مي ديد) و سپس تخيل همه اين امور در قوه متخيله (بدون آنکه با چشم ببيند) و نهايت رويت اين امور صرفاً در عالم خواب است.

نتيجه گيري
چنانچه مشاهده کرديد فارابي بحث جامع تر و کامل تري پيرامون تخيل ارائه کرده و اين کمال و جامعيت حاصل نشده است مگر به واسطه اعتقاد و ايماني که اين فيلسوف مسلمان در تبيين عقلاني و فلسفي بنيادهاي ديني (همچون نبوت) در جان خويش احساس مي کرده است. پس اگر مبتني بر اين استنتاج نتيجه بگيريم که فلاسفه و حکماي مسلمان در امر تبيين بنيادهاي نظري هنر (چون قوه خيال و عالم مثال) بسيار کوشيده اما هدفي کلامي و اعتقادي داشته اند سخني به گزاف نگفته ايم.