ابن رشد

در گفتگو با دكتر غلامحسين ابراهيمی دينانى

حكمت و فلسفه- انتشار كتاب «درخشش ابن رشد درفلسفه مشاء» (انتشارات طرح نو) مباحث تازه اي را در ميان اهل فلسفه و فكر موجب شده است. دكتر غلامحسين ابراهيم ديناني در گفت و گويي از برخي از مباحث اين كتاب رمز گشايي مي كند. هدف فلسفه تعريف سعادت عقلي بعضي از انسان هاست و اينانند كه بايد حكمت را بياموزند، اما شرايع قصدشان آموزاندن همه مردمان است (تهافت التهافت ، ابن رشد) وقتی بخواهیم درباره ابن رشد سخن بگوییم ،گذشته از همدلی كه باید با این فیلسوف داشته باشیم، می بایست به نوعی با گونه های مختلف فكری فلسفه نه تنها در جهان اسلام بلكه در یونان باستان نیز آشنا باشیم؛ چراكه گویی جمع این دو در ذهن و زبان ابن رشد معنایی خاص مي بابد.او از یك سو حامی و دلباخته فلسفه است و بر عقلانی بودن این جریان تأكید دارد و از سوی دیگر بنیان شریعت را نیز بر پایه خرد مي داند اما ....

در این گفت وگو كه دكتر دینانی به بحث فلسفه و دین در ذهن ابن رشد مي پردازد. این گفتگو به بهانه انتشار كتاب «درخشش ابن رشد در حكمت مشاء» ترتیب یافته است.

آقای دكتر دینانی زمانی كه ابن رشد در اندلس به كار فلسفی خود مشغول بود، در این سوی جهان اسلام در شام، سهروردی نیز مشغول تأملات فلسفی بود. اگر اجازه دهید به فضای فكری و فلسفی آن دوره اشاره كنیم. در آن دوره یعنی سده پنجم و ششم چه فضایی حاكم بود كه سهروردی به قتل مي رسد و ابن رشد چنان مشغول فعالیت فلسفی بود كه آراء او بعدها زمینه تغییرات اساسی را در گونه های مختلف به وجود آورد؟

در قرن پنجم و ششم همان طور كه اشاره كردید، یعنی سال 578 شهادت سهروردی در حلب و 595 وفات ابن رشد در قرطبه اتفاق افتاد. طبیعتا فضای مغرب جهان اسلام با فضای مشرق جهان اسلام،یعنی ایران، تفاوت های اساسی داشته واز زمینه های فرهنگی متفاوتی برخورداربودند. درست است كه هر دو مكان مسلمان نشين بودند و امروز هم مسلمان هستند، البته منهای اسپانیا كه از تسلط اسلام بیرون رفته است، اما تفاوت های فرهنگی بسیار بوده است. ضمناً اصلاح كنم كه سهروردی بیشتر عمرش را در شام نبوده و بیشتر در ایران زندگی كرده است. عمده تحصیلاتش در مراغه و اصفهان بوده است. سهروردی متولد سهرورد در زنجان است.اسم این مكان عوض شده بود اما به تازگی مجدداًبه نام سهرورد نامیده مي شود. سهروردی در مراغه و شاگرد مجدالدین جیلی است، همان كسی كه استاد امام فخر رازی نیز هست. در واقع شهاب الدین سهروردی و امام فخر رازی هر دو همدرس و همكلاس بودند. ظاهرا خود جیلی به همراه فخرالدین رازی به مراغه آمد و سهروردی هم به آنها پیوست و بعد از آن جا به اصفهان مي رود، در آن جا درس مي خواند و بعد مسافرتی را آغاز مي كند كه حدود ده سال به طول مي كشد واز طریق آناتولی به شهر حلب مي رود. او به دربار ملك ظاهر كه پسر صلاح الدین ایوبی بود، تقرب مي جوید. در آن جا همان طور كه عده ای هم پیش بینی كرده بودند، گستاخانه و بی پرواسخن مي گفت.سخنان او به خصوص برای فقهای آن سامان قابل تحمل نبود. شاید اگر در ایران مي ماند این خطر با اوهمراه بود، اما خطر در حلب بیشتر بود. سرانجام فتوای قتلش را صادر كردند و در همان جا به شهادت رسید.

من همیشه مي گویم كه قدمای ما حتی حاجی سبزواري هم او را « شیخ مقتول» نامیده است، اما من مترصدم كه او را« شیخ شهید» بنامم؛ چرا كه در راه حقیقت كشته شد و كسی كه در راه حقیقت كشته شود شهید است. به هر حال افكار او برای اهل ظاهر قابل تحمل نبوده است. ابن رشد و سهروردی هر دو معاصر بودند. ابن رشد هفتاد سال و سهروردی 38 سال عمر كرد و هر دو در یك زمان بودند، اما در دو فضای فكری كاملا متفاوت زندگی مي كردند. با این تفاوت كه شیخ در حال سلوك بود و تمكن مالی هم نداشت و در سختی زندگی مي گذراند، ولی ابن رشد مقرب دربار بود و همه امكانات دربار را داشت و قاضی القضات هم بود و المنصور از او خواست كه شرحی بر ارسطو بنویسد.

اگر اشتباه نكنم گویا ابن طفیل از او خواهش كرد كه چنان شرحی بنویسد.

المنصور این خواهش را كرده بود چرا كه مي گفت نمي تواند آرای ارسطو را به خوبی بفهمد. البته ابن طفیل واسطه شد چرا كه در دوران كهولت بود و شاید اگر جوان هم بود به نظر من آن چنان كه ابن رشد از عهده این كار بر آمد او نمي توانست چنین كار ژرفی را انجام دهد. برای اینكه مذاق ابن طفیل آن چنان مذاق ارسطویی نیست. یك مذاق شبه اشراقی داشت و خیلی نمي توانست با ارسطو همراه باشد. ظاهرا به خاطر كهولتی كه داشت ابن رشد را به دربار معرفی كرد و ابن رشد هم از عهده این كار برآمد. ابن رشد یكی از شارحان ارسطو در كل تاریخ بشر است. هنوز هم ارسطو شناسان جهان اعتراف دارند كه یكی از بهترین كسانی كه به بهترین وجه ارسطو را شناخته ابن رشد است با اینكه زبان یونانی هم نمي دانست.

آیا مي توان گفت كه شرحی كه ابن رشد بر مابعدالطبیعه ارسطو نوشته با شرحی كه فارابی برآن نوشته، به لحاظ سلاست و روانی، برابری مي كند؟آن چنان كه ابن رشد و حتی دانته در« كمدی الهی» او را« شارح الكبیر» دانسته است. من تصور مي كنم اگر این سخن درست باشد كه فارابي به زبان سریانی مسلط بوده، ما مي توانیم شرح فارابي را دقیق تر بدانیم، چنان كه در شرح برخی از اصطلاحات از ارسطو این دقت نظر فارابی را مي بینیم. من تصور مي كنم ما ابن رشد را تا حدودی از این لحاظ از فارابی بالاتر برده ایم.

بله نظر من هم دقیقاً همین است. تقریبا هشتصد سال از زمان ابن رشد مي گذرد و بدون اغراق در ایران یك نفر هم ابن رشد را نخوانده است. این یك مسئله است كه چرا یك فیسلوف بزرگ اسلامی كه غربی ها او را بزرگ ترین فیلسوف جهان اسلام مي دانند و معتقدند كه با مرگ ابن رشد فلسفه اسلامی به تاریخ سپرده شد و به گور رفت ما آثار او را نخواندیم. ایران كه مهد حكمای بزرگ بوده است.مردم ایران از فلاسفه دوران باستان تا امروز اهل فلسفه بودند. فلاسفه ما اهل مطالعه بودند و آثار فلسفی را مي خواندند؛ مثلا ملاصدرا كه آخرین فیلسوف بوده مي توان گفت كه ورق پاره اي در كتب حكمی و كلامي وعرفاني نبوده كه نخوانده باشد. او همه چیز را مي خواند و احاطه و تسلط كامل داشته است. ولی یك بار از ابن رشد نام نمي برد و حرفی از او نقل نمي كند. قطعاآثاراورا نخوانده است. گاهی این حرف براي برخي اشخاص سنگین مي آید و جوابی كه مي گویند این است كه راه دور بوده و آثارش به این جا نیامده است. من بلافاصله با این نقض وارد سخن مي شوم كه ابن عربی و ابن رشد معاصر بودند و در یك شهر و منطقه زندگی مي كردند و دوبار با یكدیگر ملاقات كرده اند با این تفاوت كه ابن رشد مسن بود و ابن عربی جوان. در هر حال معاصر بودند. این بهانه كه راه دور بود در این جا بسته مي شود كه كتاب های ابن عربی كتاب های درسی در ایران بود و صدها شرح بر كتاب «فصوص »ابن عربی تا كنون نوشته شده و بسیاری از آنها ایرانی بودند و هم اكنون در حوزه های علمیه اين كتاب در حوزه عرفان ،كتاب درسی است. چگونه است برای ابن عربی راه دور نبوده اما برای ابن رشد راه دور بوده است؟ این یك مورد را كه عرض كردم معمایی است. چرا یك فردی مانند ملاصدرا كه همه چیز مي خوانده، ابن رشد را نخوانده است. البته من پاسخی دارم.

گفتيد كه ما دو فضای متفاوت در اندلس و شرق اسلام مي بینیم. طبیعی است كه با سهروردی آن گونه برخورد مي شود و با ابن رشد هم البته برخوردهایی مي شود و برخی فقها درباره او فتواهایی هم مي دهند. آیا شما با این سخن موافق هستید كه زمانه سهروردی، زمانه حكومت سلجوقیان بوده و در میان تمدن اسلامی یعنی در شام و بغداد حنبلی ها مسلط هستند اما در اندلس «موحدون» هستند؟ این ارتباط را شما موثر مي دانید كه موحدون به حیات عقلی و خردورزی كه در ابن رشد بوده بیشتر علاقه مند بودند، در حالی كه در شافعی و حنبلی چراغ حكمت خاموش است.

بله، این طور است. موحدون سعی مي كردند با حكمت رابطه ارتباط داشته باشند. اما آن قدر هم باز نبودند و یك بستگی ها و جمودهایی هم داشتند و از حنبلی های این سوی جهان بهتر بودند. اما سلسله موحدون سعی مي كردند از حكمت طرفداری كنند. با اين وجودگرفتاری هایی داشتند. اندیشه های اشعری غزالی در آن جا نفوذ داشت و آن اندیشه ها در اندلس نیز حاكم بود. این سلسله سعی داشتند حكمت رااحيا كنند و ارسطو را خوب بشناسند. برای همین همه امكانات را در اختیار ابن رشد قرار دادند كه شرح ارسطو را بنویسد. در این سوی جهان اسلام فضا این گونه نبود.یكی از دلایل خوانده نشدن ابن رشد همین است. البته دلیل واضح ویگانه اي نیست و ما سعی مي كنیم دلایلی را طرح كنیم. ابن رشد یك فیلسوف عقلانی محض است. ابن سینا جایگاه بالايي را در جهان اسلام داشت و ما امروزه با افكار ابن سینا زندگی مي كنیم. ابن رشد با فارابی و ابن سینا بسیار مخالف بود. او با صراحت مي گوید نه فارابی و نه ابن سینا ارسطو را نفهمیدند. او كتاب« تهافت التهافت» رادرپاسخ «تهافت الفلاسفه» غزالی نوشته است. شاید كتابی به این اندازه باعث نشده است كه ریشه فلسفه به قول برخي درجهان اسلام خشكانده شود. تهافت نویسی بعد ازغزالي باب شد و كتابی هم توسط علاء الدوله طوسی نوشته شده كه به درخواست سلاطین عثمانی براي داوري بین غزالی و ابن سینا نوشته شد. به هر صورت كتاب «تهافت التهافت» كه رد آرای غزالی و اندیشه های اشعری است، چون نیك بنگری بیش از هفتاد درصد آن درواقع در رد ابن سینا است. او ظاهرا علیه غزالی نوشته اما در بسیاری از موارد با غزالی همدرس و همعنان مي شود و با صراحت مي گوید ابن سینا سخن حكیم را نفهمیده است. از نظر ابن رشد ارسطو حكیم است و گاهی هم مي گوید كه ابن سینا یك متكلم اشعری بیش نیست و این حرف ها را هم از اشعریون گرفته و همین نظر را نسبت به فارابی دارد. یكی از علل مي تواند همین باشد. چون ابن سینا و فارابی در ایران محبوبیت داشتند و هنوز هم دارند، طرفداران ابن سینارا این سخنان خوش نیامد.

من تعجب مي كنم كه ابن رشد چنین قضاوت مي كند. با این كه زبان یونانی بلد نیست چه چیزی را مبنای ترجمه و فهم درست ارسطو قرار داده بود كه همان تبديل به ملاك قضاوتش در مورد فارابی و ابن سینا شده بود؟ ابن رشد چه ملاكی داشت كه مي گفت ابن سینا و فارابی حرف حكیم را نفهمیدند؟

فارابی با متی بن یونس سرو كار داشت و اینها هم زبان یونانی نمي دانستند. فارابی زبان یونانی نمي دانست و استادش هم زبان یونانی نمي دانست اینها زبان سریانی مي فهمیدند. بعضی زبان یونانی به سریانی ترجمه كردند و بعضی به عربی و گاهی هم از سریانی به عربی ترجمه شده است. بنابراین نمي توان گفت كه آن هایی كه زبان سریانی مي دانند بهتر فلسفه را مي فهمند. اگر كسی یونانی مي دانست این امتیاز را داشت كه بهتر ارسطو را بفهمد. در این صورت حق باشماست. ولی خود حنین بن اسحاق و متی بن یونس هم زبان یونانی نمي دانستند و سریانی مي دانستند. ملاك ابن رشد را من دقیقا نمي دانم. بعد از 800 سال كه از فوت ابن رشد مي گذرد، ارسطو شناسان بسیاری در عالم آمدند و زبان یونانی را فراگرفتند و شارحان ارسطو را خواندند. مورخان مغرب زمین و همه كسانی كه ارسطو را شرح كردند مانند اسكندر افرودسی را دیدند و مقایسه كردند و كسانی كه زبان یونانی مي دانستند قضاوت كردند كه ابن رشد، شارح بزرگ ارسطو است. این نبوغ ابن رشد یكی از معماهاست ؛چراكه ابن رشد فقط زبان عربی مي دانست. ولی من نمي توانم بگویم كسی كه زبان سریانی مي داند، ارسطو فهم تر است. من نمي توانم بگویم كه حنین بن اسحاق بهتر از ابن رشد ارسطو را مي فهمد.

تقریبا صد سال قبل از ظهور اسلام، یعنی سال 529،ما شاهد یك كوچ علمی از مدارس یونان به اسكندریه و از اسكندریه به انطاكیه هستیم و مي بینیم این كوچ علمی تنها ترجمه نیست، بلكه خود افراد مي آمدند و آثارشان را نیز همراه داشتند و به عبارتی در انتقال علوم نقش ایفا مي كردند. اما مگر مقایسه اي كه ابن رشد در تشریح ارسطو كرده غیر از منابع موجود آن زمان بوده است؟

من نمي خواهم بگویم كه ابن رشد از ابن سینا بهتر فهمیده است.دارید وادار مي كنید كه ازابن رشد دفاع كنم. كتابی را كه من نوشتم به یك معنی دفاع از ابن سینا است. ولی من دلایلتان را كافی نمي دانم. ابن رشد باواسطه زبان عربی با ارسطو آشنا شده و فارابی هم حداكثر از زبان سریانی، وهيچ ترجمه اي هم به ترجمه دیگر باج نمي دهد. در هر حال، فهم فلسفی مهم است و حتی كسی مي تواند از یك متن ترجمه اي فهم فلسفی بهتری داشته باشد. فهم فلسفه غیر از این حرف هاست. به خصوص مسائل هرمنوتیكی كه امروز مطرح مي شود، معنا در لفظ تنها مطرح نیست. هنر خواننده است كه بتواند معنا را استخراج كند. افق فكری مولف را باید درك كرد. با این اوصاف تمام خوف من این است كه مبادا برداشت شود كه من ابن سینا را بر ابن رشد ترجیح داده ام. تمام همت من دفاع از ابن سیناست. من هنوز هم باور ندارم كه ابن رشد بهتر از ابن سینا ارسطو را مي فهمیده و در كتاب«درخشش ابن رشددرحكمت مشاء» هم جواب داده ام.

البته در یك جاهایی حق با ابن رشد است، اما نه اینكه ابن سینا نفهمیده است. ابن رشد مي گوید كه ابن سینا ارسطو را نفهمیده است. پاسخی كه من مي دهم این است كه ابن سینا فهمیده است، ولي نخواسته ارسطویی باقی بماند. فرق است بین نفهمیدن و ارسطویی باقی نماندن. ابن سینا ارسطو را خوب فهمیده مثل ابن رشد و شاید هم بهتر اما ابن سینا نمي خواسته كه ارسطویی باشد.

در مقدمه« منطق المشرقین» هم سعی كرده بگوید كه من ارسطویی نیستم.

بله در آن جا هم طرح شده است. البته ابن سینا به یك معنی مشایی است. اما آن حكمتی كه در« منطق المشرقین» مي گوید اشاره به ایران باستان است. من مي خواهم بگویم كه ابن رشد موضع گیری هایی درباره ارسطو كرده و ارسطو شناسان هم مي گویند درست است. ولی ابن سینا از ارسطو عبور كرده و میلی ندارد كه در ارسطو بماند.اما ابن رشد در ارسطو متوقف مي شود و در آن مي ماند و در فهم معتقد است كه فهم كل هستی، فهم ارسطویی است.

آیا ابن رشد تصحیح روش شناسی فكر فلسفی را در نظر داشته است؟

نه، ابن رشد تمام تلاشش این بود كه بداند كه ارسطو چه مي گفته است.

مقصود من این است كه آیا ابن رشد به دنبال یك روش و فهم فلسفي جدیدی بوده است؟

برخی این گونه طرح كرده اند و مي گویندروشي كه او در تفسیر اندیشه های ارسطو به كار برده، روشي است كه از تفسیر قرآن آمده بود؛ یعنی همان طوری كه مفسران در تفسیر قرآن، آيات را جمله به جمله مطرح مي كنند و آیات را با آیات دیگر تفسیر مي كنند ؛چیزی شبیه كار علامه طباطبایی در تفسیر المیزان. برخی معتقدند كه ابن رشد در این شیوه تمامی ترجمه هایی كه از راسطو شده را با دیگر ترجمه ها مقایسه مي كرد. لذا برخی بر این سبكی كه در میان مترجمان قرآن موجود بوده را مي گویند كه ابن رشد چنین شیوه اي را به كار برده است.

اگر موافق باشید قدری درباره تلاش ابن رشد در هماهنگی میان دین و فلسفه صحبت كنیم. ابن رشد در آغاز رساله« فصل المقال» مي نویسد: آیا پرداختن به فلسفه از منظر شریعت جایز است و یا مباح و یا اینكه توصیه نشده است؟ آیا ابن رشد مي خواسته فلسفه را یار شریعت تلقی كند؟ ابن رشد واقعا چه هدفی را مد نظر داشت؟

هر فیلسوفی كه مسلمان و مومن است به این مسائل توجه مي كند. سئوال اولی كه فلاسفه اغلب طرح مي كنند همین است و جرمی كه باعث شد ابن رشد را مدتی تبعید كردندنیز همین بود. ابن رشد مي خواست در مقابل اهل شریعت موضع گیری كند. ابن رشد مي خواهد از قرآن مدد بگیرد تابگويد فلسفه علم گمراهی نیست. ابن رشد مسئله را به صورت فقهی مطرح مي كند كه آیا خواندن و فهمیدن فلسفه مطابق با كدام يك ازاحكام خمسه در فقه اسلامی است. ابن رشد سپس مطرح مي كند كه «واجب است». بعد برای این كه وجوب آن را نشان دهد به برخي آیات استناد می كند؛ آیاتی كه ما را تشویق به تفكر و تدبر مي كند. ابن رشد به تمامی این آیات استشهاد مي كند كه قرآن ما را به تأمل دعوت كرده است. بنابراین ایشان از فقه به نفع فلسفه استفاده مي كند.

ابن رشد در فصل المقال به سه آیه به صراحت تأكید مي كند كه نتیجه گیری خاصی هم مي كند: سوره اعراف آیه 184، سوره حجر آیه دوم و آیه 125 سوره نحل. ابن رشد مي گوید مگر مي شود خداوند وقتی در آیه 125 سوره نحل سخن از «حكمت» مي گویدمنظورش چیزی جز فلسفه باشد؟ من تصور مي كنم شاید در ابن رشد به شیوه اي افراطی به مسئله امتزاج دین و فلسفه نزدیك مي شویم. البته این شیوه در اندلس بوده و ابن باجه و ابن طفیل علاقه بسیاری به چنين تلفیق و جمعي داشتند. ابن رشد سخنش این است كه هم فلسفه و هم دین حق است و حق با حق معارضه نمي كند. بنابراین با توجه به این دو آیه ما همچنان كه در فقه قیاس فقهی داریم، مي توانیم از آن برای قیاس عقلی بهره بگیریم. اگر سئوال كنند كه قیاس عقلی بدعت بوده و كسی این كار را انجام نمي داد، ابن رشد مي گوید كه این قیاس فقهی است. آیا شما با این نظر موافق هستید؟

بله موافقم.

آیا مي توانیم تعبیر كنیم حكمت همان فلسفه اي است كه ابن رشد در پی آن بوده است؟

ابن رشد كه نمي گوید فلسفه من. حكمت« اتقان صنع» است. همه كسانی كه اهل واژه شناسی هستند و ادبیات خوانده اند، مي دانند كه اتقان وقتی صورت مي گیرد كه كاری عقلانی باشد و حكیم نیز كاری عقلانی مي كند. اگر كاری عقلانی نباشد، اتقان ندارد. بنابراین اشكالی ندارد كه حكمت را به اتقان صنع ترجمه كنیم. یعنی در مسائل بنیادی آفرینش بیندیشید. اگر این حكمت نباشد پس چه چیزی حكمت است؟ برخی میل دارند كه حكمت را به حكمت عملی تفسیر كنند. گویا پيش ازتولدكانت، ما كانتی مآب زیاد داشتیم. چنانكه مي دانید كانت عقل نظری را خلع سلاح مي كند و آن چیزی كه عقل به آن مي رسد عقل عملی است. البته عیبی هم ندارد و عقل عملی هم حكمت است، ولی عقل عملی هم عقل است و تقسیم عقل به عملی و نظری یك تقسیم عقلي نیست.یك اشتباه همین جا رخ داده و ما دو تا عقل نداریم و این غلط است، حتی اگر خیلی از اشخاص گفته باشند. این تقسیم به لحاظ متعلق است. اگر متعلق عقل، احكام عملی باشد، این عقل، عملی است و اگر متعلقش نظری باشد، این عقل، نظری است. بنابراین بسته به این است كه متعلق عقل چه باشد. اگر عقل به ریاضیات تعلق گرفت مي شود عقل ریاضی و اگر عقل درمسائل تجربی مطالعه كرد این عقل تجربی است. همه این ها یك عقل است، اما این تقسیم به لحاظ متعلق است. بنابراین كسانی كه حكمت را منحصر در عقل عملی مي دانند، مرتكب اشتباه شده اند و عقل عملی هم حكمت است.

اگر اشتباه نكرده باشم ابن رشد در تعارض فرضی كه بین شریعت و عقل به وجود مي آید شریعت را ترجیح مي دهد؟

ابن رشد بین شریعت و عقل تعارضی نمي بیند. مسائل شریعت بسیاری از احكام جزیی زندگی را شامل مي شود. فرض كنید مثل نماز خواندن كه یك دستور الهی است. اصل نبوت، عقلی است. اصل پذیرش وحدانیت خداوندهم عقلی است.

البته مقصود من تكالیف شرعی نیست كه به نوعی اطاعت محسوب مي شود. ابن رشد در باب خاتمیت مي گوید ما از شریعت مي توانیم خاتمیت را فهم كنیم.

هیچ عیبی در این مورد دیده نمي شود. خاتمیت با عقل تعارضی ندارد. اصل اینكه نبوت را بپذیرید، یك مسئله عقلی است. شما موارد تعارضی را پیدا نمي كنید. شریعت حق است، عقل هم حق است و حق با حق تعارض ندارد. شما وقتی كه از تعارض صحبت مي كنید باید نمونه اي را نشان دهید. از نظر ابن رشد، شریعت با عقل تعارضی ندارد. ابن رشد مي گوید دین، انسان را به حقیقت دعوت مي كند؛ عقل هم به حقیقت دعوت مي كندوبنابراين حقیقت با حقیقت تعارضی ندارد.

آقای دكتر!! شما درباره ظاهر و باطن دین تا كنون صحبت های بسیاری را طرح كرده اید. همین موضوع از دغدغه های جدی ابن رشد هم هست. آیا شما موافقيد كه ابن رشد عبارتی دارد كه دین ظاهر و باطنی دارد و تأویل هم ضروری است؟ این نكته بسیار مهمی است. البته من نمي خواهم وارد حوزه تأویل و هرمنوتیك شوم. مي خواهم دیدگاه ابن رشد را بدانم.

تأویل یك واژه قرآنی است و یازده بار هم در آیات گوناگون قرآنی به كار رفته است. طبیعتا ابن رشد به عنوان فیلسوف مسلمان با قرآن و واژه«تأویل» سر و كار پیدا كرده و آن را نیز قبول دارد. منتها اختلافی كه ابن رشد با سایر حكما و اهل تفسیر دارد این است كه دیگران تأویل را به معنای بازگشت به اصل تعبیر مي كنند. اما این اصل چيست؟ عرفا معمولا از تأویل برداشت دیگری دارند و حتی حكمای ما مانند ملاصدرا نیز از تأویل برداشت دیگری دارند و این اصل را به معنای شهود باز مي گردانند. همان طور كه وحی از جانب خداوند آمده است شهود هم نیز از جانب خداوند آمده و كسی كه بتواند به آن شهود و مقام برسد، این همان تأویل است. البته بسیاری اصل را« راسخان در علم »گرفتند كه اگر بتوانند به مقام شهود برسند كه قدری بالاتر از اصل استدلالی است اینها اهل تأویل هستند. اكثر حكمایی كه عارف مشرب هستند نیز این گونه سخن مي گویند.

ابن رشد یك اختلاف بنیادی با دیگران دارد. او ضمن اینكه تأویل را قبول دارد، شهود را قبول ندارد و مي گوید عقل تمام عیار است. مي گوید من اصلا نمي دانم كه شهود یعنی چه؟ این مكاشفه و شهودی كه عرفا مي گویند را نمي فهمم.

البته در این جا تا حدودی ابن سینایی است.

بله، ابن سینا با شهود موافق است. ابن رشد مي گوید من نمي دانم یا از نظر من این موضوع بی معنی است. یا اگر هم معنی داشته باشد یك امر شخصی است. كسی كه اهل شهود است از خودش سخن مي گوید و نمي تواند شهودش را به من منتقل كند و اگر من هم اهل شهود باشم نمي توانم به دیگری منتقل كنم. پس وارد بحث شهود نمي شود، ضمن اینكه تأویل را قبول دارد. حرف عجیبی كه مي زند این است كه تأویل همان بازگشت به اصل است، اما حقیقت باطن همان عقل است و ابن رشد عقل را باطن مي داند و ادراكات حسی و ظاهری را نیز مطرح مي كند، اما تعقل محض، باطن انسان است. شما در ظاهر مي بینید و مي شنوید و مي نوشید و حتی تخیل مي كنید، اما از نظر ابن رشد تعقل، باطن باطن است. بنابراین تأویل از نظر ابن رشد و« راسخ در علم» كسانی هستند كه بعد از خداوند راسخ در علم هستند و این راسخون از نظر ابن رشد حكما هستند و حكما هم كسانی هستند كه با برهان آشنایی دارند. كسانی كه درك برهانی از علم دارند حكما هستند. تقریبا كمتر كسی است كه درباره تأویل این گونه سخن گفته باشد. حكمای این سوی جهان اسلام هیچ يك این گونه سخن نگفتند و تأویل را در حد وحی و شهودمطرح كردند.

البته ما در بین مفسران كسانی كه تأویل را حقیقت محض دانسته اند داریم و خود ابن رشد هم درباره ظاهر و باطن دین مي گوید ما اصلا ظاهر و باطن دین نداریم.

نخیر اصلا چنین چیزی نمي گوید.

ابن رشد مي گوید ما بر اساس استعداد مردم ظاهر و باطن داریم.

بله، ما افراد با استعدا داریم و آدم های با استعداد كه به اصل نمي رسند. ابن رشد حقیقت دین را معقول مي داند. ابن رشد باطن را عقل مي داند و باطن دین هم معقول بودن آن است، اما همه به باطن دین نمي رسند. راسخان در علم مي توانند به معقول محض راه داشته باشند. اكثر مردم اهل خطابه و جدل هستند. نه این كه بگوید چنین چیزی نیست. آن راسخان در علم كه به معقول مي رسند، حكما هستند.

شما تا چه اندازه به این حرف اعتقاد دارید كه با ظهور ابن رشد پنجره عقل در جهان اسلام بسته مي شود، همان طور كه مستشرقان و ابن رشد دوستان گفته اند؟

بنده چنین اعتقادی ندارم و همیشه باب حكمت را مفتوح مي دانم. مستشرقانی كه با ابن رشد فلسفه اسلامی را پایان یافته تلقی كرده اند،یا مغرض بودند و یا بی اطلاع. البته برخی از آنها از روی غرض گفتند. آنهایی هم كه بی اطلاع بودند، مطالعاتشان منحصر به كشورهای عربی بوده است. آنها به ایران كمتر توجه داشتند و چراغ فلسفه همیشه در ایران روشن بوده و هیچ وقت خاموش نشده. در زمانی كه مستشرقان مي گویند با مرگ ابن رشد پرونده فلسفه بسته شد، در این جا و در ایران آغازی دیگر براي فلسفه بود و با ظهور سهروردی فلسفه اي دیگر ظهور كرد. حتی خواجه نصیر نیز آغاز به كار فلسفی كرد. البته من بارها گفته ام كه مدافع حقیقی فلسفه، خواجه نصیر بوده است. درست است كه ابن رشد از فلسفه دفاع كرده اما در این دفاع بیشتر خودش را مطرح كرده است. ولی دفاع خواجه نصیر بسیار جانانه تر است و این برای غربی ها شناخته شده نیست. برای ما هم شناخته شده نیست. خواجه كسی است كه شخصیتش باید به خوبی شناخته شود. بعد از خواجه، حوزه شیراز و اصفهان و حتی میرداماد و ملاصدرا را داریم و تا امروز چراغ فلسفه همیشه روشن بوده است. البته گاهی كم فروغ مي شده اما هیچ گاه خاموش نشده.بعد از ابن رشد این حرف غربی ها به یك معنی درست است كه چراغ فلسفه در جهان اسلام به غیر از ایران برای همیشه خاموش شد. من ناسیونالیست نیستم. با مرگ ابن رشد در تمام جهان اسلام به غیر از ایران فلسفه به گور سپرده شد. در ایران نه تنها فلسفه به گور سپرده نشد، بلكه آغاز دیگری شروع شد و خوشبختانه تا به امروز ادامه دارد، اگر مخالفانش بگذارند.

شاید تا قبل از ابن رشد ما گسترشی در فلسفه در بخش های متعد جهان اسلام داشتیم، اما با ظهور خواجه نصیر همچنان كه اشاره كرديد و بعد مكتب شیراز و اصفهان و تهران هیچ گسترشی از این حوزه به بیرون از جهان اسلام سرایت نمي كند؛ یعنی دیگر ما هیچ فیلسوف نامداری از خواجه نصیر به بعد در بیرون از حوزه جهان اسلام نداریم.

عجیب این است كه ابن رشد در سرزمین خودش یك شاگرد هم ندارد. یعنی بعد از ابن رشد، پرونده ابن رشد بسته مي شود.درمورد ابن سینا چند تا شاگرد مانند بهمن یار و ابو عبید جوزجانی هستند كه آثارش را نگهداری كنند، اما پرونده ابن رشد با مرگش بسته مي شود