رمز آب/باد/خاک و آتش

نقطه:
باسلام
از عهد عتیق صحبت از آفرینش از چهار عنصر آب باد خاک وآتش بوده است قدما بر این نظر بودن که تمام جهان را می توان در این چهار دسته جای داد ولی به نظر شما آیا این دسته بندی درست است آیا منظور از آب باد خاک وآتش همین چیز هایی هستند که ما در اطراف خود می بینیم .آیا انسان که ما در جاهای مختلف ودر کتب مختلف از آفرینش او از خاک صحبت شده آیا او واقعا از خاک آفریده شده؟ یا آیا جنس شیطان از آتش است ؟یا بهشت بر روی آب آفریده شده ؟ویا خیلی سوالهایی از این قبیل که می توان از رمز آب باد آتش وخاک داشت .
مفهوم هر یک از این سمبل ها که در اثر ساده انگاری و ظاهر بینی  انسان در طول سالهای  متوالی به مفاهیمی ساده وظاهری بدل گشته است .در کنار این مفاهیم رمزی بسیار ظریف قرار دارد.
1- رمز آب :
               آب در میان انسان ها همواره مظهر حیات و زندگی بوده است از قدیم صحبت بر این بوده که هر کجا آب هست زندگی در آن جا جریان دارد همچنین از مظاهر دیگر آب پاکی و روشنایی است و   دانشمند آب را شکل پذیر و تاحدی شکل دهنده توصیف می کنند  .  خدا نیز در قرآن از بهشت هایی یاد میکند که در زیر درختان ان نهر های آب روان است . با توجه به خواص آب و با توجه به اینکه در عالم بالا آّب به گونه زمینی آن وجود ندارد باید معنایی برای آب پیدا کرد که توصیفات زمینی بر آن وارد باشد و مقصود آسمانی را نیز براورده سازد زیرا که در زمین باید به گونه ای صحبت شود که انسان قادر به درک موضوع گردد.از دست خداوند از آب در کتب آسمانی به دو معنی زمینی وآسمانی آن یاد کرده وهر دو را آب نامیده است .از این جا می توان آب را به آگاهی در موضوع آسمانی تابیر کرد .و در این صورت است که می توان گفت یکی از ارکان آفرینش آگاهی است .

نقطه:
با سلام
در ادامه بحث رمز ها به رمز باد میرسیم
2 - رمز باد:
               در ادیان ومسلک های مختلف از باد به حرکت وجنبش یاد شده است .باد سکون را از بین می برد وتغییر را به همراه دارد . در حقیقت اگر حرکتی نباشد باد نیز معنی خود را از دست می دهد .پس در آفرینش برای به وجود آوردن یک پویا ای و حرکت نیاز به چیزی بوده است که از آن به باد یاد شده .چیزی که در عالم بالا از آن به باد یاد شده است انگیزه می باشد که مایع حرکت وپویایی  است .پس دومین  عنصر تشکیل دهنده انگیزه است .
 

shavan:
مابین جهار عنصر یک ارتباط منطقی هست
1-خاک 2-آب 3-آتش 4-باد

همانطوری که مشاهده میکنید جنس عناصر از
1تا4 رفته رفته لطیفتر میشه
همین ارتباط منطقی مبنای جادوگری والبته کیمیاگری میباشد
 

نقطه:
با سلام
دوست غزیز سخن شما در رابطه نظم در آفرینش کاملا درست است  .ما در هیچ کجای عالم روابط غیر منطقی نمیبینیم همواره این قوانین ظریف است که موجب کشف چیزهای تازه می شود والبته دستمایی برای جادوگران. اعمالی که یک جادوگر انجام میدهد همگی بر اساس قوانینین حاکم بر عالم می باشد که ما تعدادی از این قوانین را به صورت علم ثابت کرده ایم وتعداد دیگر هنوز ثابت نشده است .
3 - رمز خاک:
                 خاک در فرهنگهای مختلف مظهری از شکل پذیری  و باروری است .وقتی از خاک صحبت میشود بیاد رشد وشکوفایی میافتیم .در کتب مقدس از خاک بعنوان عنصر آفرینش انسان یاد شده است. پس این عنصری که انسان از آن آفریده شده است باید قابلیت رشد شکوفایی وشکل پذیری را داشته باشد مطلب دیگر خاک در بر گیرنده گوهر های بسیار ی در درون خود است همچنین خاک در تعامل با دیگر عناصر واکنش های جالبی از خود بجا میگذارد.

نقطه:
باسلام
4- رمز آتش:
             همان طور که همه میدانیم آتش مظهر پختگی حرارت سخت کاری است از زمانی که اتش کشف شد اثار پختگی در اعمال انسان نمودار شد او توانست با استفاده از آتش چند تغییر عمده در زندگی خود دهد اولین تغییر در پخت غذا حاصل شد پس از آن انسان توانست با اتش به اهن دست یابد وان را شکل دهد و سخت کند در کتب مقدس هم از اتش در معانی مختلف استفاده شده است که در اینجا نیز با نگاهی به کاربرد ومعنی آن آتش را باعث پختگی وسخت شدن باید معنی کرد

آتش

آتش
جلد: 1
     
شماره مقاله:51


آتَش، پديده‌اي شيميايي كه با گرمي و روشنايي و گاهي زبانه همراه است و عبارت است از تركيب اكسيژن با جسم سوزنده. از هنگامي كه آتش يافت شده يا راه پديد آوردن آن شناخته گشته، دگرگونيهاي ژرف و پهناور در پرتو اين پديده در زندگي بشر پيش آمده است. اكنون نيز آتش يكي از عوامل بنيادي در زندگي انساني در اين كرة خاكي است. از اين رو، همواره آن را گرامي و مقدس شمرده، ستايش يا پرستش كرده‌اند. فيلسوفان يونان و به پيروي از ايشان متكلمان و فلاسفة اسلامي، آتش را يكي از عنصرهاي چهارگانه مي‌انگاشتند. در اين گفتار، نگرش نسبت بدان در قرآن و حديث، عرفان و فلسفه، ايران باستان و روزگار جاهلي اعراب بررسي مي‌شود.
I .در قرآن و حديث:
واژة معادل اين كلمه در عربي «نار» است كه دهها بار در قرآن به كار رفته است. در چند مورد از قرآن، اتش يكي از نعمتهاي بزرگ خداوند شمرده شده است كه در دوام يافتن زندگي انسان بر روي كرة زمين و ايجاد تمدن اهميت تمام دارد (يس /36/80؛ واقعه /56/71ـ72). در توصيف بعثت حضرت موسي(ع) در قرآن، آتش وسيلة تجلي خداوند بر موسي است. رويداد بدين‌گونه بود كه نخست از دور آتشي بر موسي نمايان شد و او كه با خانواده‌اش در بيابان راه گم كرده و درمانده بود، ‌به سوي آن آتش رفت. چون به آن نزديك شد، آتشي را ديد كه از درختي برخاسته و آن را در ميان گرفته است. در اين هنگام از آن درخت آواز برآمد كه اي موسي، همانا من خداوند هر دو جهانم و جز من خدايي نيست. تو در وادي مقدس گام نهاده‌اي و اينك به پيامبري برگزيده مي‌شوي. معجزات خداوند به تو داده مي‌شود تا براي هشدار ب سوي فرعونيان بروي (طه /20/10، 27؛ نمل /27/8؛ قصص /28/29). در قرآن آمده است كه آفرينش ابليس و جنّ از آتش بوده است. ابليس علت خودداري از سجده بر آدم را چنين در برابر خدا باز مي‌گويد كه مرا از آتش آفريده‌اي و آدم را از گل. و چون آتش از خاك برتر است، من از آدم برترم و سزاوار نيست كه براي وي سجده كنم (اعراف /7/12؛ حجر /15/27؛ ص /38/76؛ الرحمان /55/15). برخي از مفسران اين استدلال را بررسي كرده‌اند و دلايل چندي آورده‌اند كه برخلاف ادعاي ابليس، خاك برتر از آتش است. گفته‌اند در خاك استعدادهايي است كه در آتش نيست (فخر رازي، 26/232؛ ميبدي، 8/374).
در يك جا از قرآن مجيد آمده است كه معجزة برخي از پيامبران اين بود كه آتشي به گونة خارق عادت پديدار مي‌شد و قرباني را كه براي تقديم به پيشگاه خدا فراهم آورده بودند، مي‌سوزاند. يهوديان از پيامبر اسلام نيز چنين معجزه‌اي خواستار شدند و قرآن به آنان پاسخ داد كه شما اين معجزه را از برخي پيامبران پيشين خواستيد و آنها آن را آوردند، ولي به آن باور نياورديد (آل عمران /3/183).
در قرآن و حديث واژة آتش (نار)، بيش از هر مورد ديگر در مورد عذاب آخرت به كار رفته است. در اين كتابها آتش وسيلة عذاب جسماني اصلي كافران، مشركان و گنهكاران در سراي ديگر است. برخي از اينان در آتش جاودان خواهند بود و برخي ديگر تنها مدت معيني عذاب آن را خواهند چشيد. تعبيرات قرآن در اين باره متفاوت است. در پاره‌اي از موارد تعبير «عذاب النار» به كار رفته، در موارد ديگري تعبير «نار جهنم« آمده و در موارد بسيار از اين آتش اخروي با دو اصطلاح معروف «جهنم» و «جحيم» تعبير شده است. در قرآن اوصاف ويژه‌اي براي آتش آخرت بيان شده است: آتش‌گيره و هيزم اين آتش، مردم و سنگها هستند (بقره /2/24). سوزاندن اين آتش چنان است كه پس از هر بار سوختن، پوست تازةاي بر پيكر مي‌رويد و اين روند پيوسته انجام مي‌يابد و پاياني د كار نيست (نساء /4/56؛ فاطر /35/36). اين آتش چون جامه‌اي دوزخيان را در بر مي‌گيرد (حج /22/19).
در چندين جا از قرآن مجيد،‚ گونه‌ةاي ديگري از عذابهاي جسماني اخروي ياد شده است كه جز عذاب آتش است چون بارِ درختِ «زَقّوم» و يا «شراب حميم» كه دوزخيان از آن مي‌خورند (دخان/44/43ـ44؛ انعام /6/70). ولي اين عذابها همگي در داخل عذاب اصلي كه آتش است به آدميان خواهد رسيد و همة آنها نسبت به اين عذاب اصلي جنبة فرعي دارند.
در احاديث اسلامي عذاب آتش به بيابانها و تشبيهات گوناگون توصيف شده است. در پاره‌اي از آنها چنين آمده است: «آتش دنيا يك جزء از هفتاد جزء آتش دوزخ است» (مسلم، 51/30).
در برخي از احاديث فقهي دربارة حقوق متساوي مردم در بهره‌برداري از‌ آتش به عنوان يك وسيلة ضروري براي زندگي، تعبيراتي وارد شده است: «مسلمانان در سه چيز شريكند: آب، آتش، سبزه» (ابن ماجه، 2/826؛ حرعاملي، 17/331). از اين حديث كه در برخي از مجموعه‌ها آن را از پيامبر اسلام نقل كرده‌اند و در پاره‌اي ديگر، از ساير پيشوايان ديني، تفسيرهاي متفاوت به عمل آمده است. فقهاي گذشته گفته‌اند مقصود اين است كه اگر كسي آتشي روشن كرده باشد، ديگران هم حق دارند از روشني يا گرماي آن بهره ببرند و روشن كنندة آن مجاز نيست مانع اين بهره‌برداري شود، چنانكه آبهاي عموميو سبزه‌زارها از آنِ همة مردم است و همگان مي‌توانند از آن بهره برند (شهيد اول، 7/185).
برخي انديشوران متأخر مسلمان گفته‌اند كه موارد ياد شده در حديث فوق، افادة تخصيص نمي‌كند، بلكه معني آن حديث اين است كه در هر عصري وسايل و منابع ضروري زندگي مسلمانان بايد بيرون از مالكيت خصوصي افراد باشد تا همگان بدان دسترسي داشته باشند و اب و اتش و سبزه بدين ج0هت در آن حديث ذكر شده است كه اين مواد وسايل ضروري زندگي بياباني عرب در زمان ورود اين حديث بوده است (سباعي، 110).

مآخذ: ابن ماجه، محمد بن يزيد، سنن، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1975م، 2/826؛ حرعاملي، محمد بن حسن، وسائل الشيعه، بيروت، ‌داراحياء التراث العربي، 1391ق؛ سباعي، مصطفي، جامعة توحيدي اسلام، ترجمة علي محمد حيدري، تهران، حكمت، 1357ش؛ شهيد اول، محمد بن جمال‌الدين، اللمعه الدمشقيه، نجف، منشورات جامعه النجف الدينيه، 1386ق؛ فخر رازي، محمد بن عمر، التفسير الكبير، بيروت، داراحياء التراث العربي؛ مسلم بن حجاج، ابوحسين، صحيح، بيروت، دارالفكر، 1394ق؛ ميبدي، ابوالفضل، كشف الاسرار، به كوشش علي‌اصغر حكمت، تهران، اميركبير، 1357ش.
محمد مجتهد شبستري
II. در عرفان و فلسفه؛
از نظر فلاسفة اسلامي آتش يكي از عناصر چهارگانة بسيط است كه طبيعتي گرم و خشك دارد. گرمي كيفيتي است كه چيزهاي گوناگون را از هم جدا مي‌كند و چيزهاي همانند و همجنس را با هم يگانه مي‌سازد (بهمنيار، 672). آنچه اتصال و انفصال و شكل و ترك شكل را به دشواري پذيرد خشك ناميده مي‌شود (سهروردي، پرتونامه، 17). ابوعلي سينا مي‌نويسد: «در گرمي آتش سخني نيست، اما توضيح خشك بودن آن دشوار است و سخن ]مشّائيان[ هم چندان قابل فهم نيست. مي‌توانيم بيان خود را دربارة خشكي آتش به شكلي از قياس درآوريم و بگوييم در اينكه آتش گرم است شكي نيست، ولي از دو حال بيرون نيست: يا عنصرِ گرمِ خشكي كه طبيعتش از غير به آساني حصر و تحديد نم‌پذيرد. اگر آتش عنصري گرمِ تر باشد، با هوا هم طبيعت خواهد بود و در اين صورت لازم آيد كه مكانش هوا باشد و به مكاني ديگر نگريزد. و چون چنين نيست، پس ناچار بايد عنصري گرم و خشك باشد» (شفا، 155ـ157). چون هر جسمي را جايگاهي و شكلي طبيعي است، آتش نيز شكلي طبيعي و مكاني طبيعي دارد. شكل طبيعي آتش كروي است، زيرا آتش جسمي بسيط است و مقتضاي بساطت، كرويت است. از سوي ديگر، آتش به غايت گرم است، پس مكان بالا را مي‌جويد. مكان طبيعي و اصلي آتش، زير فلك ماه است به گونه‌اي كه «سطح محدّب او مماس سطح مقعر فلك قمر است» (لاهيجي، گوهرمراد، 66). آتش 6 ويژگي دارد: 1. گرمي؛ 2. خشكي؛ 3. شفافيت؛ 4. تحرك شبانه‌روزي به تبع حركت افلاك؛ 5. نداشتن يك طبقة بيشتر كه آن را كرة اثير مي‌نامند و كرة اثير، آتشِ ناب و بي‌رنگ است؛ 6. توانا بودن بر اينكه هرچه را به آن رسد، در خود فاني سازد (حلي، 167ـ 168). آت را «سَبُكِ مطلق» دانسته‌اند، زيرا آتش گرم و خشك است و خشكي «قوتي است كه چون با گرمي يار شود،‌به غايت سبك گرداند» (سهروردي، بستان القلوب، 347). آتش نيز مانند ديگر عناصر دگرگوني و استحاله مي‌پذيرد چنانكه بي‌واسطه به هوا ــ كه مجاور آن است ــ منقلب مي‌شود و با واسطة هوا به آب بدل مي‌گردد. از ميان انديشوران اسلامي، زكرياي رازي ديدگاه ويژه‌آي دربارة آتش دارد. به گفتة او: «تركيب اتش از اجزاي هيولا و جوهر خلأ است و جوهر خلأ اندر او بيشتر از آن است كه اندر جوهر هوا» (ناصرخسرو، 84). توضيح اينكه به عقيدة رازي، هيولاي مطلق يا مادة اوليه ــ كه اجسام از آن ساخته مي‌شود ــ اجزاءِ لايتجز است. اين اجزاء به نسبتهاي گوناگون با خلأ مي‌آميزند و حاصل اين آميزش پديد آمدن عناصر چهارگانه است. تفاوت عناصر چهارگانه با يكديگر به اعتبار كمي و بسياري خلأ در تركيب آنهاست: «محمد زكرياي رازي گويد اندر كتاب خويش كه آن را شرح علم الهي نام نهاده است كه اين جواهر، اين صورتها از تركيب هيولاي مطلق يافته‌اند با جوهر خلأ و اندر آتش جوهر هيولا با جوهر خلأ آميخته است وليكن خلأ اندر او بيشتر از هيولاست، و باز اندر هوا خلأ كمتر است از هيولا و اندر آب خلأ كمتر از آن است كه اندر جوهر هواست،‌و باز اندر خاك خلأ كمتر از آن است كه اندر جوهر اب است،‌و تفاوتي كه هست ميان اين اجسام اندر سبكي و گراني و روشني و تيرگي به سبب تفاوت اجزاي اين دو جوهر است اندر تركيب ايشان» (همو، 52،‌53، 79). بحث عمده‌اي كه ميان دانشمندان اسلامي مطرح شده است، اين است كه آيا آتش عنصر اصيل و مستقلي است يا اينكه هوايي است تغيير يافته. گروهي بر آن بودند كه «به سبب اصل فطرت عناصر بيش از سه نبود و ]آتش[ از هوا به سبب حركت فلك كه مجاور و مماس اوست متكوّن» شده است (لاهيجي، گوهرمراد، 67). ابوريحان بيروني، آنجا كه دربارة طبقة اثير يا كرة آتش بحث مي‌كند، مي‌نويسد: آتش مانند آب، خاك و هوا عنصر اصلي نيست،‌بلكه گونه‌اي از همان عنر هواست كه در اثر مجاورت، از حركت فلك حرارت كسب كرده و استحاله يافته و صورت آتشي به خود گرفته است. شكل آن نيز كروي نيست،‌بلكه به صورت جسمي است كه از گرديدن شكلي هلالي بر وترش پيدا شده است (الآثار الباقيه، 256ـ257). بيروني اشاهر مي‌كند كه در اين باره با ابن سينا گفت‌وگو داشته و يكي از موارد اختلاف اين دو دانشمند مربوط به همين مسأله بوده است: «من آن را در جاي ديگر كه از اين كتاب سزاوارتر بود، ياد كردم. به ويژه گفت‌وگويي كه در اين باره ميان من و دانشمند جوان ابوعلي حسين بن عبدالله گذشته بود» (همان). ظاهراً مقصود بيروني از «جاي ديگر» پرسش هشتم از رشته پرسشهايي است كه ميان اين دو دانشمند مطرح شده و ابوعلي سينا در پاسخ ايرادهاي بيروني چنين گفته است: «آتش نزد بيشتر فيلسوفان از چرخش گردون پديد نمي‌آيد، بلكه گوهر و آخشيجي است به خودي خود. آن را براي خود كره‌اي است و جايگاهي طبيعي همچون ديگر آخشيجان» (ابوعلي سينا، اسئله، 31ـ32). شهاب‌الدين يحيي سهروردي نيز برخلاف فيلسوفان مشّائي، شمار عنصرهاي آغازين را سه مي‌داند و معتقد است كه عنصر آتش چيزي جز هواي داغ و تافته نيست. شيخ پس از انتقاد از نظر مشپائيان دربارة چهار بودن شمار عناصر بسيط ــ و يا به تعبير خود او اصول قوابس ــ نتيجه مي‌گيرد كه آنچه در زير افلاك است برزخ قابس است. برزخ قابس از 3 قسم بيرون نيست: قابسِ حاجز كه مانع عبور نور است،‌مانند زمين (خاك)؛ قابسِ مقتصد كه نور را اندكي از خود عبور مي‌دهد، مانند آب؛ قابسِ لطيف كه نور از آن مي‌گذرد، مانند فا (هوا). بنابراين، اصول عنصريات سه است: حاجز، مقتصد و لطيف كه مقصود همان خاك و آب و هواست (سهروردي، حكمه الاشراق، 187ـ190). سهروردي با توجه به مباني فلسفة اشراقي، برداشت ديگري از اتش دارد. به عقيدة او آتش از جهت حركت و حرارت و نزديك بودن به طبيعتِ حيات، به مبادي نوريه شبيه است و از همين رو شريف‌تر از ديگر عناصر است (ص 193). شيخ تدبير و تصرف و تأثير آتش را در جهان مادي با تدبير و تصرف و تأثير نفس ناطقة انساني در ولايت بدن مقايسه مي‌كند و مي‌؛ويد اگر نفس ناطقه را به سان جانشينِ مهتر خداوند به‌شماريم، آتش نيز جانشين كهتر او خواهد بود. وي ضمن اشاره به بزرگداشت ايرانيان نسبت به آتش مي‌نويسد: «هرگاه اشياء را بررسي كني، جز نور مؤثري نخواهي يافت. و چون قهر و محبت از ناحية نور است و حركت و حرارت نيز معلول آن باشد، بنابراين در قواي شوقي، اعم از شهوي و غضبي، دخيل است. وجود همة آنها به سبب حركت به كمال مي‌رسد. شرف آتش در اين است كه حركت آن از همه بالاتر و حرارتش كاملتر و به طبيعت حيات نزديك‌تر است، و در ظلمات از آن ياري مي‌جويند. قهر آن نيز كاملتر و به مبادي نوريه شبيه‌تر است. آتش برادر انوار اسفهبدي ــ يعني نفوس ناطقة انساني ــ است كه به واسطة آن دو، در اين عالم خلافت كبرا و صغرا تحقق مي‌يابد و بدين جهت در روزگاران گذشته ايرانيان موظف شدند كه بدان رو كنند و آن را ــ به اعتبار مظهريت نسبت به نورالانوار ــ قبله سازند و شايستة‌تقديس و بزرگداشت دانند (حكمه الاشراق، 196). چون سهروردي براي هر گونه‌اي از گونه‌هاي موجودات مدبري قائل مي‌شود، براي آتش نيز رب آلنوعي مي‌پذيرد و با تأثر از اصطلاحات ايران باستان آن را «ارديبهشت» مي‌نامد (المشارع، 460). در نوشته‌هاي عرفاني، واژة آتش به صورتهاي رمزي و تمثيلي به كار رفته است. ابن عربي با اشاره به آية 10 از سورة 20 (طه)، از تجلي حق در مظهر آتش سخن مي‌گويد. شارحان يادآور شده‌اند كه آتش رمزي از قهر و محبت است. آتش رمز قهر است، زيرا هر چه را به آن برسد فاني مي‌سازد و به طبيعت خود مستحيل مي‌گرداند، چنانكه تجلي حق نيز كوهِ هستيِ سالكِ واصل را فاني مي‌كند. آتش رمز محبت است، زيرا سرچشمة نور است كه محبوبِ بذات است. اما شهود موسي(ع) در اين مورد شهود كامل نبود، زيرا با توجه به آية 12 سورة 20 (طه) حق تعالي با او سخن گفت و مكالمه‌ نشانة دوگانگي است، در حالي كه مقام شهود حقيقي مرحلة فناي مُشاهِد در مُشاهَد و عاشق در معشوق است (فصوص الحكم، 316). روزبهان بقلي، آتش را رمزي از عشق و محبت مي‌داند و معتقد است كه سالك عاشق بايد «موسي صفت از آتش رخسار معشوق معني انّي انا الله» بشنود (عبهر العاشقين، 183). محمد لاهيجي تحلي حق را در مظهر آتش و به صورت «درخت آتشين»، «تجلي نوري» مي‌نامد كه از مشاهدة آن آتش ذوق و شوق و بي خودي در موسي پديد آمد (مفاتيح الاعجاز، 604). عبدالعزيز نسفي دل را به آتشدان، محبت را به آتش و عشق را به شعلة آتش تشبيه مي‌كند و در توضيح حالاتي كه در مجلس سماع به سالك دست مي‌دهد مي‌گويد: «چون آتش محبت كه در دل است، به سبب باد سماع شعله زند، اگر به طرف چشم آيد، سالك را در گريه ارد و اگر به طرف دهان آيد، سالك را در فرياد آرد و اگر به طرف دست آيد، سالك را به حركت آرد و اگر به طرف پاي آيد سالك را از جاي برخيزاند و به رقص آرد» (كشف الحقايق، 136ـ137). نسفي در برخي موارد برداشت ديگري از واژة آتش دارد. وي اهل وحدت و يا معتقدان به وحدت وجود را به اصحاب نور و اصحاب نار تقسيم مي‌كند و در وجه نامگذاري اصحاب نار مي‌نويسد: «اين قسم را اصحاب نار از آن جهت مي‌گويند كه هر كه به اين مرتبه رسد جمله نُصُب خيال و غرور و پندار او نيست مي‌شود و او هم نيست مي‌گردد و فعل نار اين است كه به هر چيز كه مي‌رسد، اول آن چيز را نيست مي‌كند و آخر خود هم نيست مي‌شود» (كشف الحقايق، 154). «اصحاب نار» چه كساني هستند؟ مصحح كتاب حدس زده است كه ظاهراً مقصود نسفي،‌ابن سبعين و پيروان اوست (همان، 236)، ولي از توضيحات نسفي همين اندازه بر مي‌آيد كه به اعتقاد اين گروه «اين عالم محسوس خيال و نمايش است و وجود ندارد، الاّ وجود خيالي و عكسي و ظِلّي و به خاصيت وجود واجب‌الوجود اين چنين موجود مي‌نمايد، همچون موجوداتي كه در خواب و آب و مرآت نمايند. اسم ايشان همچون اسم ساب است و صورت ايشان همچون صورت خواب» (همان، 98، 190).

مآخذ: ابن عربي، محيي‌الدين، فصوص الحكم، به كوشش ابوالعلاء عفيفي، بيروت،‌ دارالكتاب العربي، 1365ق؛ ابوعلي سينا، حسين بن عبدالله، اسئله و اجوبه، به كوشش حسين نصر و مهدي محقق، تهران، شوراي عالي فرهنگ و هنر، 1352ش؛ همو، الشفاء (الطبيعيات، الكون و الفساد)، به كوشش محمود قاسم، قم، كتابخانة آيت‌الله مرعشي، 1404ق، ص 147ـ159؛ بهمنيار بن مرزبان، التحصيل، دانشگاه تهران، 1349ش؛ بيروني، ابوريحان، الآثار الباقيه. به كوشش ادوارد زاخائو، لايپزيگ، 1923م؛ حلي، حسن، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، بيروت، 1399ق؛ روزبهان بقلي شيرازي، ابونصر، عبهر العاشقين، به كوش هانري كربن و محمد معين، تهران، انستيتو ايران و فرانسه، 1337ش؛ سهروردي، يحيي،‌حكمه الاشراق، به كوشش هانري كربن، تهران، انستيتو ايران و فرانسه، 1397ق؛ همو، مجموعةآثار فارسي، به كوشش حسين نصر، تهران، انستيتو ايران و فرانسه، 1348ش؛ همو، المشارع و المطارحات، به كوشش هانري كربن، تهران، انستيتو ايران و فرانسه، 1396ق؛ لاهيجي، عبدالرزاق بن علي، گوهر مراد، تهران،‌ 1371ق؛ لاهيجي، محمد بن يحيي، مفاتيح الاعجاز في شرح گلشن راز، به كوشش كيوان سميعي، تهران، 1337ش؛ ناصرخسرو، ابومعين، زادالمسافرين، به كوشش محمد بذل الرحمان، لندن، 1341ق؛ نسفي، عبدالعزيز، كشف الحقائق، به كوشش احمد مهدوي دامغاني، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب 1344ش.
صمد موحد
II. در ايران باستان
آتش، (يا آذر) در ايران پيش از اسلام عنصري مقدس بوده و در عقايد زردشتيان مظهر فروغ ايزدي و پسر اَهُورَمَزدا به شمار مي‌آمده و جنبه، الوهيت داشته است (يسنا، 25: 7). همانند ديگر ايزدان زردشتي، آتش نيز دعايي ويژه دارد كه «آتش نيايش» خوانده مي‌شود. در منابع متأخرتر دورةساساني، آتش هفتمين مخلوق از «مخلوقات هفتگانة گيتي» (مخلوق اين جهاني) به شمار آمده است (بندهشن، 3: 7؛ زادسپرم، 1 : 25). احتمال دارد كه منظور از خورشيد و روشنان در آغاز فروردين يَشت، كه از 6 مخلوق سخن رفته، اتش باشد (بويس، 1/142). اورمزد همة آفريدگانِ «مينو» (آفريدگان در حالت غير محسوس و روحاني) را پيش از درآمدن به صورت «گيتي» (به صورت محسوس و جسماني)، نخست به شكل «اخگر آتشي» آفريد كه اين صورت خود برخاسته از روشني بي‌آغازِ (نور ازلي) اورمزد است (بندهشن، 1 الف: 4، 44، 50؛ روايات پهلوي، 128). همچنين آمده است كه اورمزد آت را از دل خويش آفريد و نور آن را از نور ازلي خلق كرد (روايات پهلوي، 44: 28). جنس آتش همچون آسمان و فلز و باد، نر به شمار آمده است (بندهشن، 15 الف: 1). گفته شده كه آتش در همة آفريدگان وجود دارد: در آسمان به صورت نور خورشيد و روشنانِ ديگر و نيز به صورت برق؛ در زمين نيز گرمي آتش است كه ريشه‌هاي درختان و چشمه‌هاي آبها را زنده نگاه مي‌دارد. بدن گيومرث (نمونة نخستين و مِثالي بشر كه اولين زوج بشر از او پديد آمده است) و گاوِ ايْوداد (نمونة نخستينِ چارپايان) از زمين، ولي نطفة آنان از آتش بود (بندهشن، 1 الف: 3).
در كتابهاي پهلوي از 5 نوع آتش سخن رفته است: 1. آتشي كه در پيش اورمزد مي‌درخشد (نور اورمزدي)؛ 2. آتشي كه در تن انسان چارپايان است؛ 3. آتشي كه در گياهان است؛ 4. آتشي كه در ابرهاست (برق)؛ 5. اتشي كه در جهان به كار مي‌برند (بندهشن، 18: 1ـ 5؛ روايات پهلوي، 58 به بعد).
هر يك از آفريدگان جهان در حمايت يكي از ايزدان است و نگاهبان آتش، ارديبهشت امشاسپند است (بندهشن، 3: 15، 26: 41 به بعد). اين پيوستگي آتش و اَشَه (ارديبهشت) را در كهن‌ترين بخش اوستا يعني گاهان نيز مي‌بينيم (يسناي 43، بند 4 و غيره). اهريمن همان گونه كه در آغاز خلقت بر همة افريدگان تاخت و آنها را آلوده ساخت، بر آتش نيز حمله برد. دودي كه همراه آتش است، اثري از آلودگي اهريمن است (بندهشن، 4:‌27). از اين رو ريختن چيزهاي ناپاك يا هيزم‌تر بر آتش كه سبب دود كردن آن مي‌گردد، منع شده است و بر عكس، ريختن هيزم خشك و بويهاي خوش بر آتش سبب خشنودي آن مي‌شود (دينكرد، 2/794ـ 795).
در اغلب آيينهاي ديني زردشتيان آتش حضور دارد و اهميت آن تا آنجاست كه از ديرزمان زردشتيان را «آتش پرست» ناميده‌اند. از جمله كاربردهاي دينيِ آتش، استفاده از آن در آزمايشهاي ديني (وَرْ) است كه متهمان را از آن گذر مي‌دادند تا اگر گناهكارند، آتش آنان را نابود كند و اگر بي‌گناهند، نجات يابند. نمونة آن را درداستان سياوش (شاهنامه) و در داستان ويس و رامين مي‌يابيم. گاه نيز فلز گداخته بر سينة متهم مي‌ريختند، چنانكه آذرباد مارسپندان، موبدان موبد دوران شاپور دوم ساساني، براي اثبات حقانيت دين،‌تن به چنين آزمايشي داد. ويژگي گناه‌زدايي آتش در رويدادهاي پايان جهان نيز ديده مي‌ود. در آن هنگام آتش همه جا را فرا مي‌گيرد و همة فلزات زمين گداخته مي‌شوند و همة مردمان بايد از آن بگذرند تا گناهانشان پاك گردد (بندهشن، 34: 18 به بعد؛ زادسپرم، 34: 50، 35: 40 به بعد). افزون بر صورت آشكار و مرئي، اتش را ايزد مي‌پنداشتند و از او ياري مي‌جستند. همين ايد است كه گرشاسب را به گناه آزردن آتش از درآمدن به بهشت باز مي‌دارد و سرانجام به ميانجيگري گوشُوروُن (ايد نگهبان چارپايان) بخشوده مي‌شود. مزدك با استفاده از پندار زردشتيان نسبت به الوهيت و حقيقت گويي آتش، كسي را در پشت آتش در آتشكده پنهان ساخت، تا با اين ترفند وانمود كند كه آتش گواه بر حقانيت اوست (نظام‌الملك، 259 به بعد).
اثري از اهميت و تقدس آتش در عقايد عامة ايرانيان پس از اسلام برجاي مانده است، مانند قسم خوردن به «سُو» (نور چراغ)، يا روشن كردن شمع و چراغ بر سر آرامگاهها و جز آن.

مآخذ: اسعد گرگاني، فخرالدين، ويس و رامين، به كوشش مجتبي مينوي، تهران، 1314ش، ص 194 به بعد؛ بندهشن، به كوشش انكلساريا، بمبئي، 1908م؛ دينكرد، به كوشش مَدَن،‌ بمبئي،‌1911م؛ روايات پهلوي، به كوشش دابار، بمبئي، 1913م؛ زادسپرم، گزيده‌ها، به كوشش انكلساريا، بمبئي، 1964م؛ فردوسي، ابوالقاسم، داستان سياوش، به كوشش مجتبي مينوي، تهران، 1363ش،‌ص 28ـ32؛ نظام‌الملك، حسن بن ابي الحسن، سيرالملوك (سياست نامه)، به كوشش هيوبرت دارك، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب،‌1347ش، ص 259 به بعد؛ نيز:

Boyce, M., A history of Zoroastrianism, Leiden / köln, 1975.
احمد تفضلي
IV. در روزگار جاهلي اعراب
آتش و آتش‌پرستي را در ميان اعراب جاهلي از سه جهت مي‌توان بررسي كرد: چگونگي آتش‌1رستي و روايات مربوط به آن، آتشهاي معروف ميان جاهليان، رابطة اين آتشها با آيينهاي كهن آتش‌پرستي و يا آيينهايي كه آتش را مقدس مي‌شمردند. روايتهايي كه به آيينهاي اتش در ميان اعراب جاهلي اشاره كرده‌اند، انگشت شمارند. منابع ما حتي دربارة اعرابي كه احياناً به آيين زردشتي گرويده بودند و يا ايرانياني كه در سرزمينهاي تازي مي‌زيستند، تقريباً خاموشند و چند روايت موجود هم غالباً به صورت غيرمستقيم به موضوع اشاره كرده‌اند. گذشته از «آزمايش آتش» در يمن كه به آتش سياوش در شاهنامه شبيه است (آذرنوش، 255 و مآخذ او)، در يكي دو سدة پيش از اسلام خبر از وجود گروههاي زردشتي در جزيره‌العرب داريم: فاتحان ايراني يمن كه از حدود 575م تا اوايل اسلام در آنجا باقي بودند، همه دين زردشتي داشتند (همو، 263). در حيره و نواحي بحرين و عُمان انبوهي زردشتي مي‌زيستند (همو، 182، 187، 193)، در يمامه و كوه نيز هزاران مجوسي كار مي‌كردند و دئو آتشكده نيز داشتند (همو، 193). نيز ابن رسته و ابن قتيبه در دو روايت بسيار ارزنده اشاره مي‌كنند كه مجوسيت در بني تميم و قريش رواج يافته بود، اما اطلاعات ما در اين باب، به همين چند روايت كه در راههاي نفوذ فارسي به تفصيل بررسي شده است، منحصر است. در آنچه به نام آتشهاي عرب (نيرانُ العرب) شهرت يافته، نيز برخي آثار كهن آتش‌پرستي ديده مي‌شود، ولي ما اينك تنها به ياد كردن آن آتشها بسنده مي‌كنيم:
لغت‌شناسان روي هم رفته به 14 گونه آتش در عصر جاهلي اشاره كرده‌اند (به استثناي تركيبهاي اضافي، ضرب‌المثلها، استعارات و خلاصه آنچه «مجاز» خوانده‌اند) و مرادشان از «گونه‌ها»ي آتش، مناسبتهايي است كه در آنها آتشي مي‌افروختند. برخي از اين مناسبتها، زاييدة اجتماع بدوي و محيط صحراست، برخي ديگر دايره‌اي وسيع‌تر و جنبة آييني دارد كه شايد از دينهاي بيگانه و به ويژه زردشتي متأثر باشد.
فهرست اين آتشها در كتابهاي لغت و ادب آمده است. شايد جاحظ (د 255ق/869م) كه بسياري از آنها را برشمرده، منبع اصلي نويسندگان سده‌هاي بعد بوده باشد (مثلاً ثعالبي د 429ق/1038م؛ نويري 6 733ق/1333م؛ قلقشندي 6 821ق/1418م از طريق كتاب الاوائل عسكري). آنچه نويري آورده (نهايه، 1/109 به بعد) از همه منظم‌تر و جامع‌تر است، به ويژه كه وي مبحث «نيران العرب» را با مقدمه‌آي در باب «بيوت النّيران» (ص 107) آغاز كرده و با «نار» در معني مجازي، ضرب‌المثلهاي مربوط به آن (114ـ 115)، مطالبي در وصف آتش (ص 117)، وصف شمع و شمعدان (ص 120) و وصف چراغ (ص 124) تكميل كرده است.
1. نارالمُزْدَلَفه. آتشي بود كه قُصَيّ بن كِلاب در مزدلفه افروخت تا حج‌گزاران كه از عرفه به راه مي‌افتند، آن را ببينند (قلقشندي، 1/409؛ بغدادي، 3/212؛ علي، 6/699).
2. نارالإستسقاء، يا نارالإستمطار (جاحظ؛ ثعالبي)، چون كار بر عربان سخت مي‌گرديد و باران نمي‌باريد، گاواني گرد مي‌آوردند و گونه‌اي شاخة درخت به دمها و پايهاي آنها مي‌بستند و به كوهستاني خشك رها مي‌كردند. آنگاه بر آن چوبها آتش مي‌نهادند و خود در طلب باران به نيايش مي‌نشستند (شاهد شعري از وُدَيك طايي و اميه بن ابي الصلت: جاحظ، 4/466؛ ثعالبي، 461؛ قلقشندي، همانجا؛ بغدادي، همانجا؛ ابن منظور، ذيل نور؛ علي، همانجا).
3. نارالزائر يا نارالطَّرد. اگر كسي را دوست نمي‌داشتند يا از او بيمناك بودند، در پس او آتشي مي‌افروختند و دعا مي‌كردند كه هرگز بازنگردد (جاحظ، 4/473؛ ثعالبي، 459؛ قلقشندي، همانجا؛ ابن منظور؛ علي، همانجا).
4. نارالتَّحالُف، يا نارُالحِلْف، يا نارالمُهَوِّل. هرگاه پيماني مي‌بستند، آتشي افروخته گرد آن مي‌نشستند و در آن گوگرد و نمك مي‌افكندند و منافع آتش را بر مي‌شمردند. آنگاه پيمان شكن را نفرين مي‌كردند و مي‌خواستند كه وي از فوايد آتش محروم ماند (شاهد جاهلي از أَوْس بن حَجَر: جاحظ، 4/470؛ ثعالبي، همانجا؛ قلقشندي، همانجا؛ بغدادي، همانجا؛ ابن منظور؛ علي، 6/696).
5. نارالغَدْر، هرگاه كسي با همسايه نيرنگ مي‌كرد، در ايام حج بر فراز يكي از دو كوه أَخْشَب در مِني آتشي افروخته بانگ مي‌زدند: اين نيرنگ فلان است (شاهد شعري از زني هاشميه: علي، 6/699).
7. نارُالحَرْب يا نارٌالأُهْبَه (بغدادي) و يا نارالإنذار (ثعالبي دو آتش حرب و انذار را از هم تفكيك كرده است). براي اعلان جنگ و فراخواندن قبايل هم پيمان بوده است (جاحظ، 4/473؛ ثعالبي، 459؛ قلقشندي، همانجا؛ بغدادي، همانجا؛ علي، همانجا).
8. نارُالصَّيْد. براي خيره كردن چشم حيوان و صيد آن به كار مي‌رفت (جاحظ، 4/484 با شاهدي از طُفَيْل غَنَوي، 5/133 با شواهد شعري از عصر اسلام؛ ثعالبي، 462).
9. نارالأسد. آتشي بود كه براي ترساندن شير به پا مي‌كرده‌اند (جاحظ، 4/484، كه آن را با نارالصيد يكي دانسته؛ ثعالبي نارُالتَّهويل نارالمُهَوِّل يا نارالتَّحالف را همين نارالاسد دانسته است).
10. نارالسَّليم. آن را براي مجروحان يا كساني كه خزندة سمي يا سگهاي هار آنان را گزيده باشند مي‌افروختند، تا به خواب نروند كه به مرگشان منجر گردد (شاهد جاهلي از نابغه؛ قلقشندي، همانجا؛ بغدادي، 3/213؛ علي، 6/699).
11. نارالفِداء. .نان اسير را شب هنگام و در روشنايي آتش عرضه مي‌كردند تا هم بتوانند دربارة‌ فدية آنان تصميم بگيرند و هم اينكه آن زنان رسوا نشوند. در منابع كهن (مثلاً جاحظ و ثعالبي) به اين آتش اشاره‌اي نرفته است و گويندة شعري كه نويري در باب زمان بني شيبان آورده نيز معلوم نيست (قس: قلقشندي؛ بغدادي؛ علي، همانجا).
12. نارُالوَسْم. در واقع به معني آتش نيست، بلكه مقصود از آن داغي است كه بر اشتر يا احياناً حيوان ديگر مي‌نهادند. همة كتابهاي لغت، «نار» را به معني «وسم» يا داغ نيز دانسته‌اند (قس: همانجا).
13. نارُالقِري، يا نارُالضّيافه، يا نارُالأضياف. آتش ميهماني بوده است و چون نشان يكي از عمده‌ترين خصايل شريفان، يعني سخاوت بوده، از همة آتشهاي ديگر مشهورتر گشته است و پيداست كه شاعران آن را پيوسته وسيلة مدح مي‌ساخته‌اند (جاحظ، 5/134؛ بغدادي، 456، كه آن را همان نار مزدلفه دانسته؛ قس: منابع ديگر در همين مقاله).
14. نارُالحَرَّتَيْن (حره نام دو مكان است: حرهُ ليلي و حرهُ النّار). از مشهورترين آتشهاست. در بلاد عبس، ميان مكه و مدينه، آتشي از زمين بيرون مي‌جست كه برخي از عربان، مانند مجوسان به پرستش آن مي‌پرداختند. خالد بن سنان عبسي به فرمان خداوند آن را خاموش كرد (تفصيل داستان در ثعالبي، 455؛ جاحظ، 4/476؛ قلقشندي، همانجا؛ بغدادي، همانجا؛ ابن منظور).
برخي بر اين فهرست، آتشهاي ديگري چون نارالسَّعالي، نارُالاِحتيال، نارالحَباحِب، نارالخُلَعاء و الهُرّاب، نارالمجوس و جز اينها را نيز افزوده‌اند كه بيشتر از باب «مجاز» است.

مآخذ: آذرنوش، آذرتاش، راههاي نفوذ فارسي در فرهنگ و زبان تازي، دانشگاه تهران، 1354ش، ص 145؛ ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان‌العرب؛ بغدادي، عبدالقادر، خزانه الادب، بيروت، دارصادر؛ ثعالبي، ابومنصور، ثمار القلوب، قاهره؛ جاحظ، عمروبن بحر، الحيوان، به كوشش عبدالسلام هارون، قاهره، مصطفي البابي الحلبي، 1385ـ1386ق؛ علي، جواد، المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، بيروت، دارالعلم للملايين، 1970م؛ قلقشندي، احمد بن علي، صبح الاعشي، قاهره، وزاره الثقافه و الارشاد القومي، 1383ق؛ نويري، احمد بن عبدالوهاب، نهايه الارب، قاهره، وزاره الثقافه و الارشاد القومي.
آذرتاش آذرنوش

شیخ آتش افروز---سهروردی

شیخ آتش افروز -نیما طاهری-
شهاب الدین یحیی بن حبش بن امیرك سهروردی،‌ ملقب به الموید بالملكوت، خالق ابرایا و قدح الزند - آتش افروز و شگفتی آفرین - و معروف به شیخ مقتول، شیخ شهید و شیخ اشراق در سال 549 هجری در شهر سرورد دیده به جهان گشود.

شهاب الدین یحیی بن حبش بن امیرك سهروردی،‌ ملقب به الموید بالملكوت، خالق ابرایا و قدح الزند - آتش افروز و شگفتی آفرین - و معروف به شیخ مقتول، شیخ شهید و شیخ اشراق در سال 549 هجری در شهر سرورد دیده به جهان گشود. شهر سهرورد( گل سرخ)، در جنوب زنجان و غرب سلطانیه در ایالت جبال، یعنی ماد كهن واقع شده بود. این شهر در قرن ششم هجری هنوز آبادان و پر رونق بود. سهروردی پس از سپری كردن ایام كودكی در سهرورد، برای فراگیری دانش رهی مراغه شد. در مراغه نزد مجدالدین جیلی به فراگیری حكمت پرداخت. فخرالدین رازی هم شاگرد این استاد بود و در همانجا با سهروردی آشنا شد،‌این دو با هم مباحثاتی نیز داشتند.
سهروردی پس از چندی،‌برای ادامه ی تحصیل راهی اصفهان شد، اصفهان در آن روزگار مهم ترین فرهنگ شهر ایران زمین بود. در آن شهر نزد ظهیر الدین قار یبه خوبی با مبانی فلسفه ی مشا آشنا شد. از آن پس زندگی پر فراز و نشیب و همیشه در سفر وی آغاز شد. به دیدار مشایخ بسیاری رفت و مجذوب اندیشه ی عرفانی شد. چندی در دیاربكر اقامت كرد،در آنجا با دل گرم ترین پذیرایی دربار سلجوقیان سهروردی در ذهن ماردینی نقش بست بسیار و جالب و گویا است. وی درباره ی سهروردی به دوستان خود می گوید:» نمی دانید كه این جوان به چه آشتی می سوزد و با چه شعله ای می درخشد. در عمر خود كسی راكه همانند آن باشد ندیده ام. اما از افراط شور او و از بی احتیاطی او در حفظ زبان خود، نسبت به او بیمناكند. از آن می ترسم كه این افراط و بی احتیاطی به بهای جان اش تمام شود.« سهروردی به سفر خود ادامه داد از آناطولی به شامات رفت،‌مناظر زیبای شام وی را مسحور خود كرد. در یكی از سفرهای خود از دمشق به حلب رفت و در آن جابا ملك ظاهر شاه، پسر صلاح الدی ایوبی ملاقات كرد. ملك ظاهر شاه مجذوب حكیم جوان، سهروردی شد و از وی خواست كه در دربار وی در حلب ماندگار شود. سهروردی كه مسحور و مجذوب مناظر آن دیار شده بود. شادمانه پیش نهاد ملك ظاهر شاه را پذیرفت و در حلب ماند. اما دیری نگذشت كه كار بحث و مناظره ی وی با علمای قشری و مجریان شریعت و قضات بالا گرفت. در جامعه و فرهنگی كه نهان زیستی و مهر كردن دهان و دوختن لب، شیوه ی تداوم و بقای زندگی است،‌بدیهی است آن كه اسرار هویدا كند،‌بر سردارخواهد رفت.
سر سبز سهروردی را نه فقط زبان سرخ، بل عقل سرخ وی بر باد داد. سهروردی سودای حكیم فرمانروا را در سر می پروراند. سیف الدین آمدی حكایت می كند:»در حلب با سهروردی ملاقات كردم. گفت كه ملك روی زمین به دست من خواهد افتاد. پرسیدمش كه از كجا این حرف را می گوید؟ پاسخ داد خواب دیدم مثل این كه دارم آب دریا را سر می كشم. گفتم شاید تعبیر خوابی كه دیدی چیزی از قبیل شهرت علمی و امثال آن باشد. ولی دیدم كه او از اندیشه ای كه در دلش جای گرفته است دست بردار نیست.« سهروردی سودای برانداختن نظام درم و دینار را در سر می پروراند. شمس الدین تبریزی در این باره به صراحت می گوید:» این شهاب الدین می خواست كه این درم ودینار بر گیرد كه »سبب فتنه است و بریدن دست ها و سرها«. معاملت خلق به چیزی دیگر باشد«هم چنین نباید از یاد برد كه در آن زمان صلاح الدین ایوبی تازه توانسته بود خاندان فاطمی مصر را،‌كه از مهم ترین امیدهای اسلام باطنی اسماعیلیه بود در هم بكوبد. و از آن جا كه واژگان سهروردی گاهی بسیار نزدیك به ادبیات اسماعیلیه و فاطمیان بود؛ قضات به راحتی می توانستند برای وی پرونده ی محكمه پسند، بسازند. و چنین بود كه علمای جلیل القدرت سهروردی را به جرم الحاد، فساد در دین،‌دعوی به نبوت، مرتد و كافر، مهدورالدم اعلام كردند. و به دستور صلاح الدین ایوبی و به رغم مخالفت های ملك ظاهر شاه، سرانجام در پنجم رجب 587 هجری برابر با 29 ژوئیه 1191 میلادی،‌وی را در سن سی وهشت سالگی در زندان حلب به قتل رساندند.
تقسیم بندی آثار شیخ اشراق
با وجود این كه مجال تجربه ی زندگی طولانی از سهروردی،‌توسط حاكمان و عالمان حاكم دریغ شد،‌اما وی توانست با وجود فرصت اندك آثار بسیاری خلق كند. از سهروردی چهل و نه اثر به جای مانده است . از این چهل و نه اثر سیزده جلد آن به فارسی و بقیه به زبان عربی است. پژوهشگران،‌آثار سهروردی را به شیوه های گوناگون تقسیم بندی كرده اند.
دسته ی اول:‌آثاری كه به طور ویژه به مبانی فلسفه ی اشراق می پردازد. در این دسته تنها می توان كتاب حكمه الاشراق را جای داد. زیرا این كتاب باتمام آثار سهروردی متفاوت است و در حقیقت سنگ بنای فلسفه ی اشراقی وی به حساب می آید. وی د راین اثر سیمای تمام عیار فلسفه ی تاسیسی خود را جلوه گر می سازد. به گفته ی خود سهروردی،‌كلید درك اندیشه ها و یافته های او در همین كتاب است.
دسته ی دوم: در این دسته، چهار اثر آموزشی و نظری سهروردی كه همگی به زبان عربی است،‌قرار می گیرد. این چهار كتاب عبارت اند از: التلویحات، المشارع و المطارحات، المقاومات،‌اللمحات. در این آثار نخست از فلسفه ی مشایی،‌با خوانش ویژه ی سهروردی سخن رفته است. سپس بر این پایه،‌فلسفه ی اشراق مورد بررسی قرار می گیرد. هر چهار كتاب دارای سه بخش منطق، طبیعیان و الهیات است. التلویحات، مهم ترین كتاب در این دسته از آثار سهروردی است. در حقیقت المطارحات به منزله ی شرحی است بر التلویحات، اللمحات در حكم خلاصه ی آن است و المقاومات الحاقی است بر التلویحات.
دسته ی سوم: در این دسته،‌رساله ها و كتاب های فارسی و عربی قرار دارد كه در حقیقت درون مایه آن ها،‌خلاصه و یا شرح تفصیلی آثار دسته ی اول ودوم است. دراین دسته دو رساله مهم هیاكل النور و الالواح العمادیه قرار دارد كه به زبان عربی نوشته شده است و توسط خود سهروردی به فارسی برگردانیده شده است. رساله فی اعتقاد الحكما به زبان عربی و رساله های پرتونامه و بستان القلوب به زبان فارسی نیز در این دسته جای می گیرد.
دسته ی چهارم: در این دسته حكایت های رمزی و داستان های عرفانی سهروردی قرار دارد. آثاری كه به گفته ی جعفر میر صادقی:‌»با وجود پیچیدگی و رمز آمیز بودنشان،‌قبل از هر چیز قصه اند.. قصه هایی كه از نظر خوش ساختی و ایجاز با بهترین نمونه های داستان كوتاه قرن بیستم قابل مقایسه اند. شروع مطلب در هر یك از این قصه ها آن چنان استادانه و میخ كوب كننده است كه حتی نظیر آن را در بهترین داستان های كوتاه معاصرمان هم به ندرت می بینیم.« زبان بیشتر این رساله ها فارسی است و برخی از آنها عبارتند از :‌عقل سرخ،‌صفیر سیمرغ، آواز پر جبرییل،‌لغت موران، فی حالت طفولیت ، روزی با جماعت صوفیان،‌الغربه الغربیه و نیز رساله ی فی المعراج كه هنوز منتشر نشده است.
دسته ی پنجم: نوشته ها،‌ترجمه ها،‌تفسیرها و شرح هایی است كه سهروردی به رشته ی تحریر درآورده است. آثاری چون شرح فارسی اشارات بوعلی سینا،‌ترجمه ی رساله الطیر بوعلی،‌و از همه مهم تر رساله ی فی حقیقه العشق یا مونس العشاق كه برگرفته از رساله ی فی العشق بوعلی سینا است. همچنین تفسیر چند سوره از قرآن و برخی از احادیث نبوی كه تاكنون منتشر نشده است،در این دسته از آثار جای می گیرد.
دسته ی ششم: نیایش ها ومناجات نامه هایی كه همه گی به زبان عربی است والواردات و التقدیسات خوانده می شود. این آثار نیز تا كنون منتشر نشده است

مراسم ازدواج زردشتیان و ایران باستان

مراســم ازدواج زرتشتیان و ایران باستان






در ایران باستان و بنا بر قوانین دوره ی ساسانی، دختران خود همسر خویش را انتحاب می کردند. هنگامی که بهرام گور،پادشاه معروف ساسانی از دختران یک مرد روستایی ساده درخواست ازدواج می کند.....


در ایران باستان و بنا بر قوانین دوره ی ساسانی، دختران خود همسر خویش را انتحاب می کردند. هنگامی که بهرام گور،پادشاه معروف ساسانی از دختران یک مرد روستایی ساده درخواست ازدواج می کند؛ روستایی، پاسخ را به دختران خود وا می گذارد.. در شاهنامه زنان دلاور و خردمندی چون کتایون و تهمینه، همسر خویش را انتخاب کرده و برای یافتن همسر خود همه ی مرزهای سیاسی و طبقاتی را زیر پا می گذارند.
زرتشت نیز در اوستا برای ازدواج و تشکیل خانواده منزلت والایی دیده است. در یسنا آمده است: عروس و داماد! این کلمات را به شما می گویم: زندگی سرشار از شادی داشته باشید و به حقوق یکدیگر احترام بگذارید. بی گمان زندگی شیرینی خواهید داشت. زرتشتیان که تعداد آنها در دنیا بیش از ٣۰۰ هزار نفر و در ایران ٣۰ هزار نفر می باشد پس از گذشت قرن ها مراسم مربوط به ازدواج خود را نگه داشته و بنا بر باورهای دیرین خود رفتار می کنند. به این مراسم نگاه کنیم که چه اندازه زیبا هستند. بیاییم این آداب انسانی و والا را پاس داریم.


خواستگاری
خواستگاری زرتشتیان به این روش است که مادر و خواهر پسر در صورت تمایل خانواده دختر با چند نفر از بستگان نزدیک برای خواستگاری دختر می روند. در بیشتر مواقع خانواده پسر نامه‌ای که در باره ی خواستگاری از سوی پسر به پدر دختر نوشته شده همراه خود می برند. این نامه را بیشتر برای شگون روی کاغذ سبز رنگ و در پاکتی سبز می گذارند و با یک دستمال سبز و یک کله قند همراه با مقداری سنجد و آویشن به منزل دختر می برند. جواب نامه چند روزپس از آن از سوی خانواده دختر با همان روش به سرای پسر برده می شود. در این نامه پدر دختر، موافقت خود را بیان می دارد و به دنبال آن نامزدی آغاز می شود.

نامزدی
در روز نامزدی پسر همراه خانواده خود به خانه دختر می رود و همراه با بردن انگشتر نامزدی هدایایی (از قبیل کیف، کفش، پارچه ،‌سکه طلا) به دختر می دهد.دادن این هدایا همراه با مراسم ویژه ای است. در جلوی همه این هدایا دو لاله که در داخل هر کدام یک شمع روشن قرار دارد همراه آیینه،‌گلاب‌پاش، یک کله قند و نقل با خود می برند و پس از پیش کش کردن این هدایا از سوی پسر به دختر، آنان انگشتر نامزدی را در دست همدیگر می کنند. چند روزپس از نامزدی،‌خویشان دختر نیز با دو لاله روشن ونقل و کله قند سبز پوش،‌گل، پارچه و هدایای دیگر به خانه پسر می روند و آنها را به خانواده پسر هدیه می کنند. در این دیدار، دختر همراه پدر و مادر وخویشان خود نمی رود زیرا این کار را گونه ای سبکی ازسوی دختر می دانند. پسر می تواند بعد از انجام مراسم نامزدی به خانه دختر رفت و آمد کند .پس از مدتی،‌که به آمادگی دو خانواده بستگی دارد، روز عروسی را که باید روزی نیک و مبارک باشد برمی گزینند.

عروسی
چند روز پیش از عروسی، عروس و داماد و خویشان بسیار نزدیک به خرید وسایل عروسی می روند. از سوی داماد لباس عروسی (کیف و کفش،‌چند قواره پارچه،‌طلا و لوازم آرایش…) و از سوی دختر لباس دامادی و هدایای دیگر ( کفش، پیراهن …) خریداری می شود. دو سه روز پیش از عروسی از سوی خویشان عروس جهیزیه را به خانه‌ای که باید عروس و داماد با هم در آن زندگی کنند می برند و خانه را خود تزیین و آماده می کنند. هم چنین در این روز همراه با بر پا کردن جشن کوچکی، با نخی که از سوی خانواده دختر فرستاده شده رختخواب عروسی به یاری خانواده پسر دوخته می شود. گرد همایی برای مراسم عروسی را انجمن گویند.در یزد مراسم زیبای حنابندان نیز رواج دارد و دست و پای دختر و پسر را با نقش های زیبا می آرایند.عقد و عروسی زرتشتیان در یک روز انجام می گیرد. روز عروسی،‌عروس و داماد وخویشان نزدیک پیش از شامگاه برای انجام مراسم عقد در نیایشگاه حاضر می شوند. دراین مراسم در پیشاپیش عروس و داماد،‌کتاب اوستا، دو لاله ی روشن،‌آیینه،‌نقل سفید، انار و تخم مرغ به وسیله اقوام نزدیک به معبد برده می شود. عروس و داماد در جای ویژه ای که در جلوی سفره عقد است می‌نشینند.

سفره ی پیمان (گواه) یا عقد
سفره ی عقد یا گواه بر روی زمین گسترده می شود. این سفره از ترمه یا مخمل و ابریشم است و از سوی مادر عروس نسل به نسل نگه داری شده است . سفره باید رو به خاور یا برآمدن خورشید گسترده شود و بر روی آن این چیزها دیده می شود:گل سرخ. سینی از هفت سبزه. دو کله قند. کاسه ی عسل. سکه ی طلا. شاخ یا کاسه نبات. منقل برای اسفند. برنج. سبزی خشک. نمک. رازیانه. چای. کندر. خشخاش. انار. سیب. نانی محلی که بر آن مبارک باد نوشته اند. اوستا. آینه ی بخت. لاله( شمعدان)
عروس و داماد روبروی هم می نشینند. بر فراز سرشان توری از حریر سپید نگه می دارند و دو کله قند را به هم می سایند تا مراسم بله برون یا بله گفتن عروس به پایان رسد و می خوانند:
مسابم و مسابم!...........چی چی مسابی؟
مهر و محبت مسابم!.......برای کی مسابی؟
برای عروس و دوماد!
داماد لباس سفید چین دار و عروس ساری چین دار سفید می پوشد. بر گردن آن ها گلوبندی از گل آویزان می کنند و بر پیشانی آن ها خالی سرخ رنگ می گذارند. نخست عروس بر تخت می نشیند و سپس داماد را دوستان وخویشان به نزد او می آورند و به هنگام عروسی در دهان یکدیگر با انگشت عسل می گذارند.بنا بر دینکرد به هنگام عروسی و برای آگاهی همگان طبل و شیپور می نوازند. این مراسم را شاه جان گویند. روبروی عروس و داماد موبد و کنارشان خانواده‌های نزدیک می‌نشینند. آنگاه مراسم عقد در حضور دو شاهد که یکی از خانواده دختر و دیگری از خانواده پسر می باشد انجام می گیرد. سپس موبد شروع به خواندن بخش هایی از اوستا نموده و اندرز زناشویی می دهد. بعد از طرفین می‌پرسد که آیا به ازدواج با هم خوشنود هستند یا نه. پس از شنیدن جواب بله از هردو، نوشتن ازدواج در دفتر رسمی رزتشتیان انجام میگیرد و عروس و داماد وشاهدان آنرا گواهی میکنند . پس از پایان مراسم عقد،‌تخم مرغی که در سر سفره عقد بوده به وسیله (موبد) به پشت بام پرتاب می شود. با اینکار موبد حقوقی را که پدر نسبت به دختر خود داشته با قیچی بریده به این تخم مرغ مصالحه کرده از خانه بیرون می اندازد باین هدف که پدر دیگر حقی به دختر ندارد.
سپس ده موبد در حالی که گلاب و آیینه در دست دارد جلو مهمانان آمده همراه با نگاه داشتن آیینه روبروی آنان به آن ها گلاب می دهد و یک نفر دیگر که پشت سر ده موبد حرکت می کند به مهمانان شیرینی می دهد. آنگاه ده‌موبد سینی بزرگ پر از لورک یا آجیل را برداشته به تقسیم آن بین مهمانان که بیشتر سهم خود را به خانه می برند می‌پردازد.پس از انجام مراسم عقد، موبد،‌عروس و داماد را در معبد دور آتش مقدس می گرداند. آنگاه عروس و داماد به مجلس جشن عروسی می روند و پس از پایان مراسم جشن، عروس و داماد به وسیله خویشان نزدیک به خانه داماد برده می شوند. در این مجلس موسیقی زنده نواخته می شود و مهمانان با ترانه های بومی به رقص و پایکوبی می پردازند. انار و هندوانه و شیرینی می خورند. غذا بیشتر گوسفند بریان کرده، مرصع پلو و شیرین پلو می باشد. مراسم بین سه تا هفت روز به درازا می کشد. گاه نیز با آوردن مطرب ها به اجرای گونه ای نمایش های رو حوضی می پردازند. حوض میان خانه پر از سیب و انار و هندوانه است و بر تختی روی حوض، مردمان به تماشای نمایش کمدی و شادی می پردازند. در چند عروسی دیدم که زنی با بستن چند قاشق به انگشتان پای خود، که بر هرکدام صورتی را نقاشی کرده بودند، بر پشت نیم پرده ای خوابیده و نمایش شاد عروسکی را اجرا می کرد.
در مراسمی دیگر دو شخصیت نمایش، یکی در نقش عروس و دیگری در نقش داماد برای هم می خواندند:
آی دخترک ترگلک ورگلک خوش قد و بالا.........عقدت می کنم، عقد مدارا
تو که عقدم می کنی، عقد مدارا..................منم عروس می شم حجله می شینم
تو که عروس می شی حجله می شینی.......منم دوماد می شم، پهلوت می شینم
بادا بادا مبارک بادا

پا انداز (پاگشا)
در یزد و کرمان زرتشتیان عروس را با آداب ویژه ای به خانه داماد می برند. بدین ترتیب که سمت راست عروس، خواهر داماد و سمت چپ او خواهر عروس (یا یکی از زنان خانواده ی عروس) قرار گرٿته زنان فامیل در حالی که صف چهار یا پنج نفری تشکیل داده‌اند پشت سر عروس به سوی خانه داماد حرکت می کنند. چون به کوچه ای باریک ( کوچه ی آشتی کنان) می رسند، می ایستند و می خوانند:
این کوچه تنگه؟ بله......عروس قشنگه؟ بله
دست به زلفاش نزنید....مروارید بنده. بله
بادا بادا مبارک بادا.......ای یار مبارک بادا
همراهان عروس از جلوی منزل هر زرتشتی عبور کنند، در برابرش، آتش افروخته بر روی آن اسفند و کندر دود می کنند. زنان شاباش می کشند . بدین گونه که سر در گوش و دوش یکدیگر نهاده و فریاد شادمانه بر می آورند. در جلو در خانه، جلوی پای عروس و داماد آتش می افروزند. خانواده داماد برای ورود عروس پاگشا یا پانداز می دهند که بیشتر پول و طلاست. در خانه به مهمان ها شربتی به نام (شربت در حجله ) می دهند. در هنگام ورود عروس و داماد به حجله مادر شوهر هدیه‌ای( گوشواره، انگشتر، دستبند و سینه ریز) به عروس می دهد. پس از ورود عروس و داماد به حجله،‌در حضور عده ای‌ از زنان خانواده نزدیک آنها،‌عروس و داماد به پاشویی یکدیگر می پردازند. ابتدا سینی را در زیر پای عروس و داماد قرار میدهند. عروس و داماد از ظرفی ،مقداری سبزی که به آن (مرو) و (مور) یا مورد سبز می گویند، و مقداری شیر و آب که همه با هم مخلوط شده برداشته هر دو پای عروس را با آن می شوید و سپس عروس پای داماد را می شوید به این نشان که مانند گیاه مورد همیشه زندگی آنها سبز و خرم باشد و مانند آن شیر همواره از گناهان پاک گردند و مانند آن ریشه( مورد) زندگیشان دراز و پردوام باشد.
در این هنگام مهمانان عروس و داماد را تنها می گذارند. عروس و داماد اناری شیرین را که در روی سفره گواه بوده در اتاق حجله با هم می خورند تا به اندازه دانه‌های آن دارای اولاد گردند. بامداد روزدیگر رختخواب عروس و داماد بوسیله خواهر شوهر (یا خواهر زن) بزرگتر جمع می شود. رسم است که داماد سکه‌ای برای خواهر خویش در رختخواب می گذارد و خواهر شوهر موقع جمع کردن رختخواب، آنرا برمی دارد. بامداد همان روز نیز از طرف خانواده عروس مقداری ماست (بعنوان روسفیدی ) همراه شیرینی و پشمک (برای شیرین کامی ) برای خانواده‌های نزدیک عروس و داماد فرستاده‌می شود.

پا تختی
داماد عصر همانروز ( که روز پاتختی است) قبل از آمدن مهمانان به وسیله چندتن از مردان فامیل همراه موبد با دو لاله روشن و مقداری شیر که با برگ گل و آب مخلوط میباشد برسر آب روان میرود و پس از خواندن پاره هایی از اوستا به وسیله ی موبد،‌آنرا در آب روان می ریزد تا بدین ترتیب هر گونه آلودگی قبل از زناشویی او شسته شود و مانند آب و شیر و گل پاک باشد. دربازگشت، داماد برای دست‌بوسی وسپاس از رنج هایی که پدر برای دختر خود کشیده است به خانه پدرزن می رود و با بوسیدن دست مادر و پدر زن خود از تلاش آن ها در تربیت دخترشان که حالا زن اوست سپاسگزاری می نماید. پدر زن هدیه‌ای به داماد می دهد. سپس داماد به خانه خود باز می گردد. در بازگشت داماد، در پاگرد خانه، عروس کاسه‌ای از نقل و شیرینی به نشان پذیرایی از داماد به سر او می ریزد. دراین هنگام خویشان و دوستان هدایایی را که آماده کرده‌اند به عروس و داماد می دهند. آنگاه داماد به نشان شیربها، اناری را که به آن ٣٣ یا ۱۰۱ سکه زده شده همراه یک جفت کفش به مادر زن هدیه می کند و یک جفت کفش نیز به خواهر زن می دهد. روز سوم عروسی روز آش رشته است. رشته این آش باید به دست عروس بریده شود و به دست داماد به دیگ ریخته شود. این آش را نیز همراه با برگزاری جشن کوچکی بین دوستان و خویشان بخش می کنند.
رسم است که عروس و داماد پیش از رفتن به جای دیگر همراه خویشان خود به زیارتگاه و مکان مقدسی و در یزد به پیر سبز و چکچک و پیر بانو می روند. پس از زیارت، در یک روز خوب هفته، مادر شوهر و پدر شوهر، عروس و پسرشان را به خانه خود مهمان می کنند و هنگام ورود آن ها هدایایی به نشان پاگشا به آن ها می دهند. همین کار را مادر زن و پدرزن نسبت به داماد و دختر خود انجام داده و هدایایی به نشان پاگشا به آنها می دهند. پس از آن خویشان نزدیک عروس و داماد را به خانه‌هایشان مهمان می کنند. گاهی این مهمانی ها به درازا می کشد، زیرا عروس و داماد هر هفته در خانه یکی از خویشان مهمان می شوند. این مهمانی ها نیزهمراه با تشریفات ویژه ای است. هنگام ورود عروس و داماد یک شاخه گل و گیاه سبزی یا یک دانه انار (یا سیب و یا نارنج) به آن ها داده مقداری (آویشن) که با شیرینی و سنجد و بادام و غیره مخلوط است بر سر آنها می ریزند و چندین مرتبه با صدای بلند که همراه با خوش حالی است نسبت به عروس و داماد شادباش می گویند. زدن دف و خواندن ترانه های شادمانه و خوردن انار و هندوانه و شیرینی نیز در تمام این مراسم رایج است.

مراسم ازدواج زردشتیان و ایران باستان

مراســم ازدواج زرتشتیان و ایران باستان






در ایران باستان و بنا بر قوانین دوره ی ساسانی، دختران خود همسر خویش را انتحاب می کردند. هنگامی که بهرام گور،پادشاه معروف ساسانی از دختران یک مرد روستایی ساده درخواست ازدواج می کند.....


در ایران باستان و بنا بر قوانین دوره ی ساسانی، دختران خود همسر خویش را انتحاب می کردند. هنگامی که بهرام گور،پادشاه معروف ساسانی از دختران یک مرد روستایی ساده درخواست ازدواج می کند؛ روستایی، پاسخ را به دختران خود وا می گذارد.. در شاهنامه زنان دلاور و خردمندی چون کتایون و تهمینه، همسر خویش را انتخاب کرده و برای یافتن همسر خود همه ی مرزهای سیاسی و طبقاتی را زیر پا می گذارند.
زرتشت نیز در اوستا برای ازدواج و تشکیل خانواده منزلت والایی دیده است. در یسنا آمده است: عروس و داماد! این کلمات را به شما می گویم: زندگی سرشار از شادی داشته باشید و به حقوق یکدیگر احترام بگذارید. بی گمان زندگی شیرینی خواهید داشت. زرتشتیان که تعداد آنها در دنیا بیش از ٣۰۰ هزار نفر و در ایران ٣۰ هزار نفر می باشد پس از گذشت قرن ها مراسم مربوط به ازدواج خود را نگه داشته و بنا بر باورهای دیرین خود رفتار می کنند. به این مراسم نگاه کنیم که چه اندازه زیبا هستند. بیاییم این آداب انسانی و والا را پاس داریم.


خواستگاری
خواستگاری زرتشتیان به این روش است که مادر و خواهر پسر در صورت تمایل خانواده دختر با چند نفر از بستگان نزدیک برای خواستگاری دختر می روند. در بیشتر مواقع خانواده پسر نامه‌ای که در باره ی خواستگاری از سوی پسر به پدر دختر نوشته شده همراه خود می برند. این نامه را بیشتر برای شگون روی کاغذ سبز رنگ و در پاکتی سبز می گذارند و با یک دستمال سبز و یک کله قند همراه با مقداری سنجد و آویشن به منزل دختر می برند. جواب نامه چند روزپس از آن از سوی خانواده دختر با همان روش به سرای پسر برده می شود. در این نامه پدر دختر، موافقت خود را بیان می دارد و به دنبال آن نامزدی آغاز می شود.

نامزدی
در روز نامزدی پسر همراه خانواده خود به خانه دختر می رود و همراه با بردن انگشتر نامزدی هدایایی (از قبیل کیف، کفش، پارچه ،‌سکه طلا) به دختر می دهد.دادن این هدایا همراه با مراسم ویژه ای است. در جلوی همه این هدایا دو لاله که در داخل هر کدام یک شمع روشن قرار دارد همراه آیینه،‌گلاب‌پاش، یک کله قند و نقل با خود می برند و پس از پیش کش کردن این هدایا از سوی پسر به دختر، آنان انگشتر نامزدی را در دست همدیگر می کنند. چند روزپس از نامزدی،‌خویشان دختر نیز با دو لاله روشن ونقل و کله قند سبز پوش،‌گل، پارچه و هدایای دیگر به خانه پسر می روند و آنها را به خانواده پسر هدیه می کنند. در این دیدار، دختر همراه پدر و مادر وخویشان خود نمی رود زیرا این کار را گونه ای سبکی ازسوی دختر می دانند. پسر می تواند بعد از انجام مراسم نامزدی به خانه دختر رفت و آمد کند .پس از مدتی،‌که به آمادگی دو خانواده بستگی دارد، روز عروسی را که باید روزی نیک و مبارک باشد برمی گزینند.

عروسی
چند روز پیش از عروسی، عروس و داماد و خویشان بسیار نزدیک به خرید وسایل عروسی می روند. از سوی داماد لباس عروسی (کیف و کفش،‌چند قواره پارچه،‌طلا و لوازم آرایش…) و از سوی دختر لباس دامادی و هدایای دیگر ( کفش، پیراهن …) خریداری می شود. دو سه روز پیش از عروسی از سوی خویشان عروس جهیزیه را به خانه‌ای که باید عروس و داماد با هم در آن زندگی کنند می برند و خانه را خود تزیین و آماده می کنند. هم چنین در این روز همراه با بر پا کردن جشن کوچکی، با نخی که از سوی خانواده دختر فرستاده شده رختخواب عروسی به یاری خانواده پسر دوخته می شود. گرد همایی برای مراسم عروسی را انجمن گویند.در یزد مراسم زیبای حنابندان نیز رواج دارد و دست و پای دختر و پسر را با نقش های زیبا می آرایند.عقد و عروسی زرتشتیان در یک روز انجام می گیرد. روز عروسی،‌عروس و داماد وخویشان نزدیک پیش از شامگاه برای انجام مراسم عقد در نیایشگاه حاضر می شوند. دراین مراسم در پیشاپیش عروس و داماد،‌کتاب اوستا، دو لاله ی روشن،‌آیینه،‌نقل سفید، انار و تخم مرغ به وسیله اقوام نزدیک به معبد برده می شود. عروس و داماد در جای ویژه ای که در جلوی سفره عقد است می‌نشینند.

سفره ی پیمان (گواه) یا عقد
سفره ی عقد یا گواه بر روی زمین گسترده می شود. این سفره از ترمه یا مخمل و ابریشم است و از سوی مادر عروس نسل به نسل نگه داری شده است . سفره باید رو به خاور یا برآمدن خورشید گسترده شود و بر روی آن این چیزها دیده می شود:گل سرخ. سینی از هفت سبزه. دو کله قند. کاسه ی عسل. سکه ی طلا. شاخ یا کاسه نبات. منقل برای اسفند. برنج. سبزی خشک. نمک. رازیانه. چای. کندر. خشخاش. انار. سیب. نانی محلی که بر آن مبارک باد نوشته اند. اوستا. آینه ی بخت. لاله( شمعدان)
عروس و داماد روبروی هم می نشینند. بر فراز سرشان توری از حریر سپید نگه می دارند و دو کله قند را به هم می سایند تا مراسم بله برون یا بله گفتن عروس به پایان رسد و می خوانند:
مسابم و مسابم!...........چی چی مسابی؟
مهر و محبت مسابم!.......برای کی مسابی؟
برای عروس و دوماد!
داماد لباس سفید چین دار و عروس ساری چین دار سفید می پوشد. بر گردن آن ها گلوبندی از گل آویزان می کنند و بر پیشانی آن ها خالی سرخ رنگ می گذارند. نخست عروس بر تخت می نشیند و سپس داماد را دوستان وخویشان به نزد او می آورند و به هنگام عروسی در دهان یکدیگر با انگشت عسل می گذارند.بنا بر دینکرد به هنگام عروسی و برای آگاهی همگان طبل و شیپور می نوازند. این مراسم را شاه جان گویند. روبروی عروس و داماد موبد و کنارشان خانواده‌های نزدیک می‌نشینند. آنگاه مراسم عقد در حضور دو شاهد که یکی از خانواده دختر و دیگری از خانواده پسر می باشد انجام می گیرد. سپس موبد شروع به خواندن بخش هایی از اوستا نموده و اندرز زناشویی می دهد. بعد از طرفین می‌پرسد که آیا به ازدواج با هم خوشنود هستند یا نه. پس از شنیدن جواب بله از هردو، نوشتن ازدواج در دفتر رسمی رزتشتیان انجام میگیرد و عروس و داماد وشاهدان آنرا گواهی میکنند . پس از پایان مراسم عقد،‌تخم مرغی که در سر سفره عقد بوده به وسیله (موبد) به پشت بام پرتاب می شود. با اینکار موبد حقوقی را که پدر نسبت به دختر خود داشته با قیچی بریده به این تخم مرغ مصالحه کرده از خانه بیرون می اندازد باین هدف که پدر دیگر حقی به دختر ندارد.
سپس ده موبد در حالی که گلاب و آیینه در دست دارد جلو مهمانان آمده همراه با نگاه داشتن آیینه روبروی آنان به آن ها گلاب می دهد و یک نفر دیگر که پشت سر ده موبد حرکت می کند به مهمانان شیرینی می دهد. آنگاه ده‌موبد سینی بزرگ پر از لورک یا آجیل را برداشته به تقسیم آن بین مهمانان که بیشتر سهم خود را به خانه می برند می‌پردازد.پس از انجام مراسم عقد، موبد،‌عروس و داماد را در معبد دور آتش مقدس می گرداند. آنگاه عروس و داماد به مجلس جشن عروسی می روند و پس از پایان مراسم جشن، عروس و داماد به وسیله خویشان نزدیک به خانه داماد برده می شوند. در این مجلس موسیقی زنده نواخته می شود و مهمانان با ترانه های بومی به رقص و پایکوبی می پردازند. انار و هندوانه و شیرینی می خورند. غذا بیشتر گوسفند بریان کرده، مرصع پلو و شیرین پلو می باشد. مراسم بین سه تا هفت روز به درازا می کشد. گاه نیز با آوردن مطرب ها به اجرای گونه ای نمایش های رو حوضی می پردازند. حوض میان خانه پر از سیب و انار و هندوانه است و بر تختی روی حوض، مردمان به تماشای نمایش کمدی و شادی می پردازند. در چند عروسی دیدم که زنی با بستن چند قاشق به انگشتان پای خود، که بر هرکدام صورتی را نقاشی کرده بودند، بر پشت نیم پرده ای خوابیده و نمایش شاد عروسکی را اجرا می کرد.
در مراسمی دیگر دو شخصیت نمایش، یکی در نقش عروس و دیگری در نقش داماد برای هم می خواندند:
آی دخترک ترگلک ورگلک خوش قد و بالا.........عقدت می کنم، عقد مدارا
تو که عقدم می کنی، عقد مدارا..................منم عروس می شم حجله می شینم
تو که عروس می شی حجله می شینی.......منم دوماد می شم، پهلوت می شینم
بادا بادا مبارک بادا

پا انداز (پاگشا)
در یزد و کرمان زرتشتیان عروس را با آداب ویژه ای به خانه داماد می برند. بدین ترتیب که سمت راست عروس، خواهر داماد و سمت چپ او خواهر عروس (یا یکی از زنان خانواده ی عروس) قرار گرٿته زنان فامیل در حالی که صف چهار یا پنج نفری تشکیل داده‌اند پشت سر عروس به سوی خانه داماد حرکت می کنند. چون به کوچه ای باریک ( کوچه ی آشتی کنان) می رسند، می ایستند و می خوانند:
این کوچه تنگه؟ بله......عروس قشنگه؟ بله
دست به زلفاش نزنید....مروارید بنده. بله
بادا بادا مبارک بادا.......ای یار مبارک بادا
همراهان عروس از جلوی منزل هر زرتشتی عبور کنند، در برابرش، آتش افروخته بر روی آن اسفند و کندر دود می کنند. زنان شاباش می کشند . بدین گونه که سر در گوش و دوش یکدیگر نهاده و فریاد شادمانه بر می آورند. در جلو در خانه، جلوی پای عروس و داماد آتش می افروزند. خانواده داماد برای ورود عروس پاگشا یا پانداز می دهند که بیشتر پول و طلاست. در خانه به مهمان ها شربتی به نام (شربت در حجله ) می دهند. در هنگام ورود عروس و داماد به حجله مادر شوهر هدیه‌ای( گوشواره، انگشتر، دستبند و سینه ریز) به عروس می دهد. پس از ورود عروس و داماد به حجله،‌در حضور عده ای‌ از زنان خانواده نزدیک آنها،‌عروس و داماد به پاشویی یکدیگر می پردازند. ابتدا سینی را در زیر پای عروس و داماد قرار میدهند. عروس و داماد از ظرفی ،مقداری سبزی که به آن (مرو) و (مور) یا مورد سبز می گویند، و مقداری شیر و آب که همه با هم مخلوط شده برداشته هر دو پای عروس را با آن می شوید و سپس عروس پای داماد را می شوید به این نشان که مانند گیاه مورد همیشه زندگی آنها سبز و خرم باشد و مانند آن شیر همواره از گناهان پاک گردند و مانند آن ریشه( مورد) زندگیشان دراز و پردوام باشد.
در این هنگام مهمانان عروس و داماد را تنها می گذارند. عروس و داماد اناری شیرین را که در روی سفره گواه بوده در اتاق حجله با هم می خورند تا به اندازه دانه‌های آن دارای اولاد گردند. بامداد روزدیگر رختخواب عروس و داماد بوسیله خواهر شوهر (یا خواهر زن) بزرگتر جمع می شود. رسم است که داماد سکه‌ای برای خواهر خویش در رختخواب می گذارد و خواهر شوهر موقع جمع کردن رختخواب، آنرا برمی دارد. بامداد همان روز نیز از طرف خانواده عروس مقداری ماست (بعنوان روسفیدی ) همراه شیرینی و پشمک (برای شیرین کامی ) برای خانواده‌های نزدیک عروس و داماد فرستاده‌می شود.

پا تختی
داماد عصر همانروز ( که روز پاتختی است) قبل از آمدن مهمانان به وسیله چندتن از مردان فامیل همراه موبد با دو لاله روشن و مقداری شیر که با برگ گل و آب مخلوط میباشد برسر آب روان میرود و پس از خواندن پاره هایی از اوستا به وسیله ی موبد،‌آنرا در آب روان می ریزد تا بدین ترتیب هر گونه آلودگی قبل از زناشویی او شسته شود و مانند آب و شیر و گل پاک باشد. دربازگشت، داماد برای دست‌بوسی وسپاس از رنج هایی که پدر برای دختر خود کشیده است به خانه پدرزن می رود و با بوسیدن دست مادر و پدر زن خود از تلاش آن ها در تربیت دخترشان که حالا زن اوست سپاسگزاری می نماید. پدر زن هدیه‌ای به داماد می دهد. سپس داماد به خانه خود باز می گردد. در بازگشت داماد، در پاگرد خانه، عروس کاسه‌ای از نقل و شیرینی به نشان پذیرایی از داماد به سر او می ریزد. دراین هنگام خویشان و دوستان هدایایی را که آماده کرده‌اند به عروس و داماد می دهند. آنگاه داماد به نشان شیربها، اناری را که به آن ٣٣ یا ۱۰۱ سکه زده شده همراه یک جفت کفش به مادر زن هدیه می کند و یک جفت کفش نیز به خواهر زن می دهد. روز سوم عروسی روز آش رشته است. رشته این آش باید به دست عروس بریده شود و به دست داماد به دیگ ریخته شود. این آش را نیز همراه با برگزاری جشن کوچکی بین دوستان و خویشان بخش می کنند.
رسم است که عروس و داماد پیش از رفتن به جای دیگر همراه خویشان خود به زیارتگاه و مکان مقدسی و در یزد به پیر سبز و چکچک و پیر بانو می روند. پس از زیارت، در یک روز خوب هفته، مادر شوهر و پدر شوهر، عروس و پسرشان را به خانه خود مهمان می کنند و هنگام ورود آن ها هدایایی به نشان پاگشا به آن ها می دهند. همین کار را مادر زن و پدرزن نسبت به داماد و دختر خود انجام داده و هدایایی به نشان پاگشا به آنها می دهند. پس از آن خویشان نزدیک عروس و داماد را به خانه‌هایشان مهمان می کنند. گاهی این مهمانی ها به درازا می کشد، زیرا عروس و داماد هر هفته در خانه یکی از خویشان مهمان می شوند. این مهمانی ها نیزهمراه با تشریفات ویژه ای است. هنگام ورود عروس و داماد یک شاخه گل و گیاه سبزی یا یک دانه انار (یا سیب و یا نارنج) به آن ها داده مقداری (آویشن) که با شیرینی و سنجد و بادام و غیره مخلوط است بر سر آنها می ریزند و چندین مرتبه با صدای بلند که همراه با خوش حالی است نسبت به عروس و داماد شادباش می گویند. زدن دف و خواندن ترانه های شادمانه و خوردن انار و هندوانه و شیرینی نیز در تمام این مراسم رایج است.

دانستنیهای ایران باستان

تقديم به روح خداوندگار فرهنگ - تاريخ و ادب پارسي
فردوسي بزرگ
دريغ است که ايران ويران شود
کنام شيران و پلنگان شود
ايران سرزميني است كه بايد با جان و دل از آن محافظت نمود زيرا قلب آسيا ايران است
كشوري با هزاران سال كوله بار تمدن و فرهنگ كه همواره وطن پرستان ايراني از آن پاسداري كردند
بزرگاني همچون كاوه آهنگر – آرش كمانگير – كورش بزرگ – داريوش بزرگ – نوشيروان عادل –
بابك خرمدين – مازيار – فردوسي بزرگ – مهرداد – تيرداد و . . . كه اميدوارم ما بتوانيم ادامه دهنده
راه آنان باشيم . ايدون باد .



ناگفته هاي تاريخ ايران زمين

آيا ميداند : اولين مردماني كه سيستم اگو يا فاضلاب را جهت تخليه آب شهري به بيرون از شهر اختراع
كرد ايرانيان بودند

آيا ميدانيد : اولين مردماني كه اسب را به جهان هديه كردند ايرانيان بودند

آيا ميدانيد : اولين مردماني كه حيوانات خانگي را تربيت كردند و جهت بهره مندي از آنان استفاده

كردند ايرانيان بودند
آيا ميدانيد : اولين مردماني كه مس را كشف كرد ايرانيان بودند

آيا ميدانيد : اولين مردماني كه آتش را در جهان كشف كردند ايرانيان بودند

آيا ميدانيد : اولين مردماني كه ذوب فلزات را آغاز كردند ايرانيان بودند در شهر سيلك در اطراف
كاشان

آيا ميدانيد : اولين مردماني كه كشاورزي را جهت كاشت و برداشت كشف كردند ايرانيان بودند

آيا ميدانيد : اولين مردماني كه نخ را كشف كردند و موفق به ريسيدن آن شدند ايرانيان بودند

آيا ميدانيد : اولين مردماني كه سكه را در جهان ضرب كردند ايرانيان بودند

آيا ميدانيد : اولين مردماني كه عطر را براي خوشبو شدن بدن ساختند ايرانيان بودند

آيا ميدانيد : اولين مردماني كه كشتي يا زورق را ساختند به فرمان يكي از پادشاهان زن ايراني بوده
است

آيا ميدانيد : اولين ارتش سواره در دنيا توسط سام ايراني اختراع شد با 115 سرباز

آيا ميدانيد : اولين مردماني كه حروف الفبا را ساختند در 7000 سال پيش در جنوب ايران ، ايرانيان
بودند

آيا ميدانيد : اولين مردماني كه شيشه را كشف كردند و از آن براي منازل استفاده كردند ايراينان بودند

آيا ميدانيد : اولين مردماني كه زغال سنگ را كشف كردند ايرانيان بودند

آيا ميدانيد : اولين مردماني كه مقياس سنجش اجسام را كشف كرد ايرانيان بودند

آيا ميدانيد : اولين مردماني كه به كرويت زمين پي بردند ايرانيان بودند

آيا ميدانيد : اولين مردماني كه پا به قاره آمريكا گذاشتند ايراينان و ارتش داريوش بوده است و
كريستف كلب و واسكودوگاما بر اثر خواندن كتابهاي ايراني كه در كتابخانه واتيكان بوده به فكر قاره
پيمايي افتاده اند

آيا ميدانيد : كلمه شاهراه از راهي كه كورش بين سارد پايتخت كارون و پاسارگاد احداث كرد گرفته
شده

آيا ميدانيد : ابوريحان بيروني به چرخش زمين پي برده بود واين گاليله نبوده است كه نخستين بار به
چرخش زمين اشاره كرده است
.
آيا ميدانيد : كورش بزرگ در شوروي سابق شهري ساخت به نام كورپوليس كه خجند امروزي نام دارد

آيا ميدانيد : كورش بزرگ پس از فتح بابل به معبد مردوك رفت و براي اداي احترام به بابلي ها به
خداي آنان ستايش كرد و در همان معبد كه بيش از 1000 متر بلندي داشت براي اثبات حسن نيت خود
به آنان تاج گذاري كرد

آيا ميدانيد : اولين هنرستان فني و حرفه اي در ايران توسط كورش بزرگ در شوش جهت تعليم فن و
هنر ساخته شد

آيا ميدانيد : ديوار چين با بهره گيري از ديواري كه كورش در شمال ايران در سال 544 قبل از ميلاد
ساخت ، ساخته شد

آيا ميدانيد : اولين سيستم استخدام دولتي به صورت لشگري و كشوري به مدت 40 سال خدمت و سپس
بازنشستگي و گرفتن مستمري دائم را كورش كبير در ايران پايه گذاري كرد

آيا ميدانيد : كمبوجبه فرزند كورش بدليل كشته شدن 12 ايراني در مصر و به جاي عذر خواهي فرعون
مصر از ايرانيان به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود و به همين دليل كمبوجيه با 250 هزار سرباز ايراني
در روز 42 از آغاز بهار 525 قبل از ميلاد به مصر حمله كرد و كل مصر را تصرف كرد و بدليل آمدن
قحطي در مصر مقداري بسيار زيادي غله وارد مصر كرد . اكنون در مصر يك نقاشي ديواري وجود دارد
كه كمبوجيه را در حال احترام به خدايان مصر نشان ميدهد . و به هيچ وجه دين ايران را به آنان تحميل
نكرد و بي احترامي به آنان ننمود

آيا ميدانيد : داريوش بزرگ طرح تعلميات عمومي و سوادآموزي را اجباري و به صورت كاملا رايگان
بنيان گذاشت كه به موجب آن همه مردم مي بايست خواندن و نوشتن بداند كه به همين مناسبت خط
آرامي يا فنيقي را جايگذين خط ميخي كرد كه بعدها خط پهلوي نام گرفت . ) داريوش به حق متعلق به
زمان خود نبود و 2000 سال جلو تر از خود مي انديشيد )

آيا ميدانيد : داريوش بزرگ در پايئز و زمستان 518-519 قبل از ميلاد نقشه ساخت پرسپوليس را
طراحي كرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر نقشه آن را با كمك چندين تن از معماران مصري بروي كاغد
آورد

آيا ميدانيد : داريوش بزرگ بعد از تصرف بابل 25 هزار يهودي برده را كه در آن شهر بر زير يوق
بردگي شاه بابل بود آزاد كرد

آيا ميدانيد : داريوش در سال دهم پادشاهي خود شاهراي بزرگ كورش را به اتمام رساند و جاده
سراسري آسيا را احداث كرد كه از خراسان به مغرب چين ميرفت كه بعدها جاده ابريشم نام گرفت
آيا ميدانيد : اولين بار پرسپوليس به دستور داريوش بزرگ به صورت ماكت ساخته شد تا از بزرگترين
كاخ آسيا شبيه سازي شده باشد كه فقط ماكت كاخ پرسپوليس 3 سال طول كشيد و كل ساخت كاخ ۶۵
سال به طول انجاميد

آيا ميدانيد : داريوش بزرگ براي ساخت كاخ پرسپوليس كه نمايشگاه هنر آسيا بوده 25 هزار كارگر به
صورت 10 ساعت در تابستان و 8 ساعت در زمستان به كار گماشته بود و به هر استادكار هر 5 روز يكبار
يك سكه طلا ) داريك ( مي داده و به هر خانواده از كارگران به غير از مزد آنها روزانه 250 گرم گوشت
همراه با روغن – كره – عسل و پنير ميداده است و هر 10 روز يكبار استراحت داشتند

آيا ميدانيد : داريوش بزرگ در هر سال براي ساخت كاخ به كارگران بيش از نيم ميليون طلا مزد مي
داده است كه به گفته مورخان گران ترين كاخ دنيا محسوب ميشده . اين در حالي است كه در همان زمان
در مصر كارگران به بيگاري مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد كه با شلاق همراه بوده است

آيا ميدانيد : تقويم كنوني ) ماه 30 روز (به دستور داريوش پايه گذاري شد و او هياتي را براي اصلاح
تقويم ايران به رياست دانشمند بابلي “دني تون” بسيج كرده بود . بر طبق تقويم جديد داريوش روز اول
و پانزدهم ماه تعطيل بوده و در طول سال داراي 5 عيد مذهبي و 31 روز تعطيلي رسمي كه يكي از آنها
نوروز و ديگري سوگ سياوش بوده است

آيا ميدانيد : داريوش بزرگ پادگان و نظام وظيفه را در ايران پايه گذاري كرد و به مناسبت آن تمام
جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزير بايد به خدمت بروند و تعليمات نظامي ببينند تا بتوانند از
سرزمين پارس دفاع كنند

آيا ميدانيد : كمبوجيه فرزند كورش بزرگ يكي از ستخت گير ترين پادشاهان تاريخ ايران در راه اجراي
عدالت و قانون بوده است . يك نمونه بارز آن كه مورخين بارها از آن ياد كرده اند ريشه كن كردن
رشوه گيري در دولت شاهنشاهي او بود . وي شخصي را كه از مقامات دولتي ايران بود و خبر رسيد از
مردم رشوه گرفته است را پوست بدنش را كند و آنرا پر از كاه كرد و در دروازه اصلي شهر آويزان
كرد و پسر همان شخص را به جاي پدر نشاند و به او گفت كه هر زمان شيطان خواست كه تو را فريب
دهد عاقبت رشوه گيري پدرت را ببين و از اين كار دوري كن .

آيا ميدانيد : داريوش بزرگ براي اولين بار در ايران وزارت راه – وزارت آب – سازمان املاك –
سازمان پست و تلگراف ) چاپارخانه (را بنيان نهاد

آيا ميدانيد : اولين راه شوسه و زير سازي شده در جهان توسط داريوش ساخته شد

آيا ميدانيد : نخستين سروده جهان متعلق به ايرانيان است . گاتهاي زرتشت كه سروده هاي پند آموز
زرتشت است به عنوان نخستين اشعار جهاني برگزيده شده است . در ايران پيش از اسلام موسيقي نقشي
بسيار مهم در زندگي مردم ايران داشت به طوريكه در نبرد "ايسوس" و شكست شاهنشاه داريوش سوم
هخامنشي و آتش كشيده شدن ايران به دست اسكندر گجستك 320 نوازنده و موسيقيدان زن ايراني
اسير وي شد . يا شاهنشاهي بهرام گور و آوردن دهها موسيقيدان و نوازنده از هند به ايران و پخش
كردن آن افراد در شهرهاي ايران براي شاد كردن مردمان ايرا ن . يا موسيقيدان مشهور شاهنشاه
خسروپرويز باربد - نكيسا و بامشاد . همه اين اصول به ريشه دين بهي ) زرتشت (باز ميگشت كه فرمان
به شاد بودن مردمان داده بود . در كارنامه شاهنشاه اردشير پاپكان در 1800 سال پيش اسامي سازهاي
ايراني رايج در بين مردمان ايران به اين ترتيب آمده است : عود معمولي ) تار (رود هندي – بربط –
چنگ – تبيره ) طنبور (– سه تار عود سه تار – زنگ – ناي – قره ني – سنتور – نقاره – طبل – تنبك –
سنج – چنگ بادي – شينك . ولي پس از اسلام موسيقي و ساز و شادي حرام و گناه اعلام شد !

آيا ميدانيد : داريوش بزرگ براي جلوگيري از قحطي آب در هندوستان كه جزوي از ايران بوده سدي
عظيم بروي رود سند بنا نهاد

آيا ميدانيد : داريوش در سال 521 قبل از ميلاد فرمان داد : من عدالت را دوست دارم ، از گناه متنفرم
و از ظلم طبقات بالا به طبقات پايين اجتماع خشنود نيستم

آيا ميدانيد : در دوره شاهنشاهي اشكانيان برق و باطري براي نخستين بار در جهان كشف شده بود . اين
باطري از دل خاكهاي بغداد كه قلمرو پادشاهي ايران بود و توسط ايرانيان ساخته شده بود در سال 1938
توسط كونيگ آلماني بدست آمد و به ثبت رسيد و هم اكنون در موزه بغداد نگهداري ميشود
.
آيا ميدانيد : ساختمانهاي ضد زلزله در عصر هخامنشيان پايه گذاري شده است . بناهاي ساخته شده در
2500 سال پيش در مجتمع پاسارگارد تحمل زلزله با شدت 7 ريشتر را دارند.اين بنا ها بر روي دو پي
قراردارند كه پي اول از سنگ و ملات و ساروج بوده و پي دوم فقط از سنگ مي باشد كه بر روي پي اول
مي لغزد و به اين ترتيب مي تواند در برابر زلزله مقاومت كند .اين شيوه جز جديدترين تكنولوژي سازه
مي باشد كه در دنيا انجام مي شود و ايرانيان در زمان هخامنشيان به آن پي برده بودند و چقدر اسفناك
است كه پس از 2500 سال در اين كشور زلزله 5 ريشتري باعث مرگ 40000 ايراني مي شود. همانطور
كه آگاه هستيد ايران در خط زلزله خيز جهان قرار دارد و بناهاي پرسپوليس و پاسارگاد كه از 2500 سال
پيش تاكنون باقي مانده است گواي اين سند است

آيا ميدانيد : سيستم اداره كشور به صورت پادشاهي براي نخستين بار در جهان توسط ايران پايه گذاري
شده است . اين سيستم كه الان در كشورهاي پيشرفته اي از قبيل : انگلستان - سوئد - اسپانيا - تايلند –
ژاپن ) امپراتوري يا همان پادشاهي (- دانمارك - بلژيك - لوكزامبورگ - هلند - نروژ - استراليا و . . .
اجرا ميشود در بيش از 6000 سال پيش توسط كيومرث ها و جمشيد ها و هوشنگ ها اجرا و بنيان نهاده
شد . به صورتي كه جمشيد شاه تمام مردان روحاني و مذهبي را به قشر راهنماي مردم تبديل كرد و
اجازه ورود آنان به مسائل داخلي جامعه را نداد و به آنان مكاني در خارج از شهر داد تا به ارشاد ديني
مردم بپردازند . آثار به ثبت رسيده شده در مسجد سليمان خوزستان ) مربوط به هوشنگ شاه ) يكي از
افتخارات ديرينه ايران دارد . نمونه اي از اقدامات پادشاهان 6000 سال پيش ايران :
هوشنگ شاه داراي انجمن پادشاهاي و رايزني حكومتي بود است
هوشنگ شاه سپاهي نظامي براي دفاع از ايران تشكيل داد
هوشنگ شاه جشن سده را كه جشن ملي بود و هم اكنون هم وجود دارد را بنا نهاد و آنرا جشن شادي
براي شكف آتش براي اولين بار در دنيا نام نهاد
هوشنگ شاه در طول چهل سال پادشاهي خود بر هفت كشور تسلط داشت و آن كشورها را تحت حمايت
ايران قرار داد

بعد از وي جمشيد شاه بر تخت نشست و ذوب فلزات و نرم كردن آهن را آغاز كرد و از آن ابزار آلات
جنگي و دفاعي ساخت
جمشيد شاه با آب و خاك و آهك و . . . خشت و ساروج ساخت و از آن ها گرمابه و . . . ساخت

آيا ميدانيد : كلمه تخت جمشيد واقعي نيست و تنها يك نام براي محفوظ ماندن كاخهاي داريوش بزرگ
است تا از دست ويرانگر سپاه اسلام به دور بماند . تخت جمشيد در لغت به معني محل تاجگذري و تخت
شاهنشاهي جمشيد شاه پيشدادي كه به مقام والايي مهر ايزدي رسيده بود و در نزد جهان آن روزگار در
6000 سال پيش ارزش و مقام بزرگي داشته است . به همين دليل كاخ هاي داريوش بزرگ نام حقيقي
اش شهر پارسه است و يوناني ها آن را پرسپوليس ناميدند به معني پرس = پارسه - پارس + پوليس =
شهر و در كل به معني شهر پارسه ناميدند و تخت جمشيد تنها يك نام رويايي است كه پس از ورود اسلام
به ايران روي آن گذاشته شد تا سپاه ويرانگر اسلام آنرا مورد هجوم قرار ندهد . همانطور كه آرامگاه
كورش بزرگ را ايرانيان تغيير نام دادند و نام مقبره مادر سليمان را روي آن گذاشتند . يا نمونه ديگر
تخت سليمان كه هيچ مفهوم تاريخي ندارد و در اصل آتشكده آذرگشنسب نام داشته و تنها براي محفوظ
ماندن اين مكانها از دست اعراب بدوي و شتر سوار مردم باهوش ايران نام اين مكانهاي ارزشمند را تغيير
دادند

آيا ميدانيد : تاريخچه نام سرزمينهاي آذربايجان ما برگرفته شده از سنت نيك زرتشت گرامي است .
اين نام از زبان پهلوي گرفته شده است و در حقيقت آتروپاتان بوده است . به چم ) معني (نگهدارنده
آتش . به مرور زمام آن تغيراتي گرفت و آذرآبادگان شد و هم اكنون آذربايجان

آيا ميدانيد : پرچم كشور تركيه كنوني برگفته شده از آيين ميترايي سرزمين ايران است . رنگ سرخ و
ماه آن به گفته مورخان بيرق شناس همان آيين ميترايي و مهر و خورشيد است . اين كشور تا قبل از
يورش سپاه اسلام يكي از شهرهاي كوچك ايران بوده است و فرهنگ و سنت مردمانش بسيار برگرفته
شده از سنتهاي ايراني است

آيا ميدانيد : شهر فيروز آباد كنوني در استان فارس همان اردشيرخره - شهر بنا شده توسط شاهنشاه
ارشير ساساني است

آيا ميدانيد : امپراتوري شاهنشاهي اشكانيان در اواخر حكومتش به بيش از 240 كشور و حكومت مستقل
تقسيم شده بود و ايران تجزيه شده بود و اين اردشير پاپكان بود كه بارديگر ايران را از نابودي حتمي
نجات داد و همه شهرهاي تجزيه شده را گردهم در آورد و امپراتوري ساساني را بنا نمود كه برگرفته از
تمدن كهن پارس بود

آيا ميدانيد : پايتخت كشور از دست رفته ايراني - آذربايجان - كه باكو نام دارد ريشه تاريخي نامگذاري
اش از باگوان - باگاوان - بادكوبه - پهلوي ايراني گرفته شده است . اين واژه در پارسي باستان به چم )
معني (سرزمين خدايان بوده است كه پس از يورش سپاه اسلام تغيير لغتي پيدا نمود و باكويه ناميده شد

آيا ميدانيد : پايتخت عراق كنوني كه بغداد ناميده ميشود واژهاي كاملا ايراني است و اين شهر پايتخت
ايران بوده است ) تيسفون (. بغداد به معني بغ + داد به چم ) معني (داده شده از طرف خداوند . در
تاريخ ايران باستان آمده است كه در اين شهر شاهنشاه انوشه روان هفته اي يكبار دادگستري مينموده و
داد مظلومان را بررسي ميكرده است

آيا ميدانيد : شاهنشاه شاهپور ساساني در كنار كاخ پرسپوليس ) تخت جمشيد (رفت و نياكان خود را
ستايش كرد . وي نخست يزدان پاك را ستايش كرد - سپس نياي خود را ستايش كرد - سپس
شاهنشاهاني كه پرسپوليس را ساختند ) داريوش و خشيارشا (را ستايش كرد و براي آنان از خداوند طلب
آمرزش نمود و در نهايت در كنار اين بناي باشكوه ايراني شراب نوشيد

آيا ميدانيد : بسيار از آيين هاي دين مسيحيت برگرفته شده از آيين ميترايي ايراني است كه در هفت
هزار سال پيش در سرزمين مقدس ايران بوجود آمده است . حتي اسامي روزهاي آنان نيز ريشه اي
ايراني دارد . مانند : دوشنبه ) مه شيد ايراني ( = ماندي يا شنبه ) كيوان شيد = ساتورن ايراني ( =
ساتوردي و يا يكشنبه ) مهرشيد ايراني (= ساندي كه همان روزي است كه كنستانيتن در سال سيصد و
بيست و يك ميلادي آنرا تعطيل رسمي و روز جهاني مهر اعلام نمود

آيا ميدانيد : كشور تركستان كنوني همان توران باستاني است و در زمانهاي شاهنشاهي كياني و
پيشدادي سالها با ايران جنگيدند . سپس با به قدرت رسيدن شاهنشاهي هخامنشي و اشكاني و ساساني يكي
از شهرهاي كوچك ايران شد .

آيا ميدانيد : شاهنشاه كمبوجيه فرزند كورش بزرگ در نخستين اقدام بعد از نشستن بر اريكه
شاهنشاهي آسيا به مدت 3 سال تمام خدمات نظامي ) سربازي (و ماليات ها را براي مردمان كشورهاي
تحت كنترل ايران بخشيد . به طوري كه هرودوت مينويسد پس از مرگ وي با اينكه مشكل روحي پيدا
كرده بود ولي تمام كشورهاي آسيا براي وي گريستند .

آيا ميدانيد : واژه پاردايز در زبان انگليسي از باغهاي سلطنتي كورش بزرگ گرفته شده است . كورش
در پايتخت امپراتوري خود باغهاي عظيمي را بنا نهاد كه آنها را پرديس نام نهاده بود و به مرور زمان آن
به پارادايز انگليسي تبديل شد .

آيا ميدانيد : پس از يورش سپاه اسلام به ايران مردمان بهدين ايران زمين را "گبر" خوانده شدند . گبر
واژه اي است از پهلوي به چم ) معني (مرد و در كردي و بلوچي نيز همين معنا را دارد . ولي اعراب به
زرتشتيان ايران واژه گبر دادند به چم كافر . از ديگر نامهايي كه به ايرانيان نسبت دادند واژه مجوس بود
كه گرفته شده از مگوش در زبان پهلوي به چم ) معني (مغ و پيشواي ديني زرتشتي است . ولي سپاه اسلام
مجوس را به معني پيروان كافر و آتش پرست به ايرانيان يكتا پرست نسبت دادند . از ديگر واژه هايي كه
اعراب وحشي بر مردمان پاك ايران نام نهادند واژه عجم بوده است . به طوري كه علي بن ابي طالب در
خطبه اي به مردم ميگويد : سلام بر شما مردمان كوفه كه شما شوكت عجمان را از بين برديد ) تاريخ
طبري - جلد 6 - ص 2208

آِيا ميدانيد : فيلسوف ايراني زرتشتي "ابن المقفع" توسط مسلمانان حاكم بر ايران تكه تكه شد . ابن المقفع
نامش پيش از اينكه به ظاهر مسلمان شده باشد روزبه بوده است . ولي از شدت خفقان و فشار مذهبي
اسلامي در آن دوران خود را به ظاهر مسلمان مي نامد ولي در باطن زرتشتي اصيل بود . نام پدرش
دادويه بود و از شهر اردشير خوره ) فيروز آباد كنوني (بود . وي دانشمندي بزرگ بود كه كتابهاي كليله
و دمنه - سيرت انوشيروان - خداي نامه - كتب ارسطو و . . . را به عربي و فارسي ترجمه نمود . مورخين
گفته اند روزي او از كنار درب مهر ) آتشكده اي (عبور ميكرد و به زبان بلند شعري خواند : اي خانه مهر
گر شدم از تو برون - با چشمي اشكبار و قلبي پر خون - سوگند به خاك درت اي درگه مهر - تن بردم و
دل نهادم آنجا به درون . اين شعر وي را عده اي شنيدند و به خليفه تازي حاكم بر ايران خبرش را
رساندند و وي دستور داد كه او را تكه تكه كنند به اين صورت كه نخست دست اش را بريدند و سپس
پاهايش را بريدند آنگاه دستهاي و پاهاي بريده را در جلوي ديدگان ابن المقفع در آتش انداختند و
سوزاندند و سپس بدنش را با خنجري پاره پاره كردند . اين بزرگ مرد ايران در سال 143 هجري در
سن 36 تكه تكه شد ولي خاطره اش هميشه جاويد است .

آيا ميدانيد : اين جمله از نوشيروان عادل است : كشور با بي ديني اداره ميشود و دوران ميگذرد ولي
ظلم پايدار نيست و بزرگترين دولتها را سرنگون خواهد كرد . ) تاريخ مسعودي - مروج الذهب )

آيا ميدانيد : ايرانيان تا سالهاي سال اسلام را نپذيرفتند و دهها سال با مسلمانان نبرد كردند . تاريخ
طبري – اين هشام – البلاذري – ابن خلدون از معتبر ترين اسناد اين وقايع است . بلاذري مينويسد خانواده
هاي پارسي از آنجهت اسلام پذيرفتند كه دادن جزيه و خراج - به اعراب وحشي را براي خود ننگ بزرگي
ميدانستند .

آيا ميدانيد : حكيم سهروردي معروف به شيخ اشراق كه در سال 549 پا به جهان گشود در سال 587
هجري توسط شيخ صلاح الدين عيوبي خليفه مصر و شام در سن 38 سالگي كشته شد . او از نورالانوار
ستايش بسيار ميكند كه همان آتش زرتشت است . وي در كتب خود از حكماي ايران مانند جاماسب -
فرشوشتر و بزرگمهر به نيكي ياد ميكند .

آيا ميدانيد : فردوسي بزرگ كه در سال 329 هجري پا به جهان گشود و 35 سال از عمر باشكوه خود
را براي زنده كردن ايران از دست اعراب وحشي سپري كرد . وي در سال 416 چشم از جهان گشود ولي
مسلمانان متحجر آن زمان بر جسد وي نماز نگذاشتند و اورا كافر و آتش پرست خطاب كردند زيرا او
همه كتاب حماسي و جهاني خود را در ستايش تمدن پيش از اسلام صرف كرد . در سال 1313 آرامگاه
ابدي وي با الهام از آرامگاه كورش بزرگ به دستور رضا شاه بزرگ بنا گشت و جشني جهاني با حضور
عده زيادي از خاور شناسان كشورهاي مختلف براي گرامي داشت هزار فردوسي برگذار شد .

آيا ميدانيد : انوشيروان دادگستر بدون محافظ از دربار خارج ميشده است . به گفته فردوسي بزرگ
روزي موبدان به وي گفتند كه مردم نگرانند كه تو بدون لشگر و محافظ به درون شهر مي آيي ؟
شاهنشاه پاسخ داد كه اگر دادگر باشم اين بهترين محافظ و پاسدار براي من است .

آيا ميدانيد : شهر قزوين را جغرافيا نويسان بزرگ شادشاپور ميدانند . اين شهر توسط شاهنشاه شاپور
اول بنا گشت و به همين مناسبت نام شاد شاهپور را بروي آن گذاشت . كه درياي كاسپين يا خزر را نيز
درياي قزوين ميخوانند . زيرا قزوين از شهرهاي بزرگ و مهم آنروزگار به حساب مي آمده است .

آِيا ميدانيد : شهر هرات افغانستان يكي از شهرهاي مهم ايران بوده است . در فرگرد اول ونديداد نام
هرات آمده است . در كنيبه داريوش بزرگ در بيستون نام هرات بعنوان شهري ايران آمده است . در
كتب ديني زرتشتي ) بند 18 فرگرد اول ونديداد (آمده است ششمين شهري كه من ) اهورامزدا )
آفريدم و اهريمن از آنجا دور شد هرات است .

آيا ميدانيد : مهم ترين شهرهاي خاورميانه را يا ايرانيان ساختند و يا ترميم كردند .


بن مايه اين نوشتار :
واژه نامه ايران - دكتر جهانگير اوشيدري
مروج الذهب - مسعودي
سرزمين جاويد - پرفسور گيريشمن - واريژان موله - دكتر هرتزفلد
نسكهاي پهلوي - جاماسب جي دستور - آسانا - كتابخانه ملي ايران
آرمانهاي شهرياران ايران باستان : دلفگانگ كنادت
تاريخ طبري
شاهنامه فروسي بزرگ
گردآوري : ارشام پارسي
پاينده ايران سرزمين كهن مهر و تمدن__
وبلاگ اهورا2500

دستگاه های موسیقی ایرانی

دستگاه های موسیقی ایرانی دستگاه های خسروانی یا دستان های نوای خوش ایران، که فارابی از آن ها با نام «طرائق» یا «رواسین» یاد می کند، گوشه ها، راه ها و ردیف های فراوان داشته و به گمان درست هر گوشه را آهنگسازی در زمانی و به مناسبتی ساخته و آن را به انبوه آهنگ های دیگر ایرانی افزوده است.
برخی از این راه ها با خط موسیقی ویژه ای که در ایران رایج بوده است نوشته می شده اما هنگامی که سیه روزی های ایران مکرر شد و یورش و تاراج چنگیز و تیمور نیز در رسید و کتاب ها یکایک بسوخت و کم کم نت نویسی و نت خوانی فراموش شد. در تلاطم امواج فقر و یاس و تیره روزی ایرانیان، اگر گاهی موسیقیدان شوریده ای پیدا می شد، بدون نت تعدادی از آن آهنگ ها یا نغمه ها را فرا می گرفت و روز به روز شماره ی آن ها کم می شد، تا به این جا رسیده است که اکنون درآنیم، و شمار راه های نوای خوش، به اندازه ی یک دهم ره هایی نیست که نام آن ها در دفترهای باستان مانده، و نام چند راه و ردیف در کتاب های گذشته هم نیامده، آن نیز معلوم نیست !
برخی از راه ها در چند دستگاه تکرار می شوند چونان،‌ عشاق که در راست پنجگاه و سپاهان (اصفهان) و دشتی هر سه هست یا خسروانی که در ماهور و راست پنجگاه است و نشابورک که در نوا و شور نواخته می شود.
بدین دلیل شماره ی دستگاه ها از دید برخی موسیقیدانان متفاوت است یا آنکه برخی، راه های منصوری، اصفهان، افشاری، دشتی، بیات ترک (زند) را دستگاه به حساب می آورند و برخی، این ها را گوشه هایی از همایون و شور می شمارند.
اما آنچه که مهم است این است که از انبوه راه های باستانی، چند راه باقی مانده و اکنون شناخته و نواخته می شود. از میان گفته های پریشان، روایت «مهدی قلی هدایت» را که استاد «معروفی» آن را نقل کرده، و «دکتر برکشلی» نیز آن را آورده و تایید کرده است، در اینجا می آوریم :
1. دستگاه ماهور

دارای 34 گوشه است :
درآمد، کراغلی، داد، خسروانی، دلکش خاوران، طرب انگیز، طوسی، آذربایجانی، فیلی، زیرافکند، ماهور صغیر، ابول،‌ حصار ماهور، نیریز، شکسته، نهیب، عراق، محیر،‌آشور یا آشور آوند، زنگوله، سروش،‌ اصفهانک، راک هندی، صفیر، نغمه، راک عبدالله، ساقی نامه، صوفینامه، پروانه، بسته نگار، حربی، شهر آشوب، خوارزمشاهی و تسلسل.
2. دستگاه راست پنجگاه

دارای 33 گوشه :
زنگوله، صفیر، زنگوله ی کبیر، نغمه، خسروانی، روح افزا، نیریز، پنجگاه، سپهر، عشاق، نوروز عجم، بحر نور، قره چه، مبرقع، نهیب، عراق، محیر، آشور، اصفهانک، بسته نگار، حزین، طرز، ابوالچپ، راوندی،‌ لیلی و مجنون، نوروز عرب، نوروز صبا، نوروز خارا، نفیر و فرنگ، ماوراالنهر، راه، راک عبدالله، شهر آشوب و حربی.
3. دستگاه چهارگاه

دارای 25 گوشه :
درآمد، بدر، پیش زنگوله، نغمه، زنگوله، زابل، بسته نگار، مویه، حصار، پس حصار، معربد، مخالف، مغلوب، دوبیتی، کرشمه، حزین، حزان، حدی، پهلوی، رجز، ارجوزه ، منصوری، شهر آَشوب، حاشیه و لزگی.
4. دستگاه شور

دارای 62 گوشه :
آواز، نغمه، زیرکش سلمک، سلمک، گلریز، صفا، چهار مضراب، ابوعطا، بزرگ، دو بیتی، خارا، قجر، حزین، ملا نازی، شهناز، قره چه، رهاوی، دستان عرب، سیخی، حجاز، بسته نگار، بغدادی، چهارپاره، برگردان، افشار، رهاب،‌مسیحی، حسینی، نهیب، عراق، نهفت، شکسته، جامه دار، قرایی،‌مثنوی پیچ، شاه ختایی، اوج، غم انگیز، عقده گشا، سملی،‌کوچه باغی، ‌نشابورک، ضرب اصول، نیشابور، گریلی، دشتی، گیلکی، گبری،‌ بیات کرد، بیدکانی، حاجیانی، سرنج، چوپانی، دشتستانی، آذربایجانی، بیات ترک ، خسروانی، روح الارواح، مهربانی،‌سرور الملکی.
5. دستگاه سه گاه

دارای 25 گوشه :
درآمد، آواز، نغمه، زنگ شتر، زابل، بسته نگار، آواز مویه، حصار، زنگوله، حزان، پس حصار، معربد، مخالف، حاجی حسنی،‌ مقلوب،‌ دو بیتی، حزین،‌ دلگشا، رهاوی، ‌مسیحی،‌ ناقوس، تخت تاقدیس، شاه ختایی، مداین، نهاوند.
6. دستگاه همایون

دارای 33 گوشه :
مولیان، چکاوک، بیداد، نی داود، باوی، ابوالچپ، راوند، موره، لیلی و مجنون، گوشه ی طرز، نوروز عرب، نوروز صبا، نوروز خارا، نفیر و فرنگ، شوشتری، میگلی، بختیاری، دلنواز، غزال، موالف، دناصری (دناسیری)، جامه دران، فرح، شهرآشوب، پروانه، بیات اصفهان، بیات راجع، سوز و گداز، جوابه، راز و نیاز، چهار مضراب، مثنوی، فرح انگیز.
7. دستگاه نوا

دارای 16 راه :
گردانیه (کردانیا) نغمه، بیات راجع، حزین، مویه، عشاق، نهفت، گواشت، عشیران، نشابورک، خجسته، مجلسی،‌ ملک حسینی، بوسلیک، نی ریز، نستوری، و شش مقام سروش، بدر، چوپانی، مداین، مثنوی پیچ و دشتستانی که در کتاب هدایت دیده نشده اما در کتاب علینقی وزیری موجود است.
همه ی این گوشه ها امروز شناخته می شود، و استاد ِدرگذشته «نورعلی برومند» همه را نواخته و نت های آن اکنون در دست است و خوشبختانه جویندگان می توانند بدان دست یابند

نامهای ایرانی با معانیشان

آراسته ترین اسامی ایرانی

آرا آراستن و زیبا کردن
آرمیلا نام دختران در ایران باستان
آرمیتان شخصیتی در شاهنامه و دختر جمشید
آروشا درخشان - نورانی - باهوش
آرتا نام شهر در زمان زند که به روی دختران میگذاشتند
ارنواز شخصیتی در شاهنامه و دختر جمشید
آرتمیس گوینده راستی- نام دریاسالار زن
آرتنوس صادق - راستگو - نام دختر داریوش
آسا نام دختر شاپور دوم ساسانی- بزرگ و علیحضرت
آتاناز نامی ایرانی
آتنا نامی ایرانی
آتوسا دختر کورش بزرگ همسر داریوش بزرگ مادر خشیار
آتوشه نام عمه یا خاله شاپور شاه
آوید نامی ایرانی
آویسا آب پاک و تمیز
آیدا همچون ماه و مهتاب
آیدان چهره زیبا همچون ماه - آیسان
آیلا نور ماه و مهتاب- آیناز
آذرمهر آتش مقدس ایرانیان- آذرمینا
آذرنوش نام زنان ساسانی و همچنین آتش مقدس ایران
آزیتا نام شاهزاده - ملکه و پرنسسز در ایران
آرش نام قهرمان وطن پرست ملی ایران
آراد نام فرشته
آرآسب نام کورش اول
اَفشین نام یکی از شاهزادگان ساسانی که به بابک خرمدین خیانت کرد
آبتین شخصیتی در شاهنامه - پدر فریدون
آترین نام یکی از پادشاهان خوزستانی در زمان داریوش بزرگ
آرتاباز نام فرمانده ارشد گردونه های کورش بزرگ
آرتام نام والی فریگیه در زمان کورش بزرگ
آریاداد برخواسته از نسل آریا - داده شده آریایی
آرتین نام هفتمین پادشاه ماد
آریا نام فرمانده ارتش کورش بزرگ در جنگ کوناکزا
آریامس آریای بزرگ - از شاهزادگان سغد در زمان اسکندر گجستک
آریامهر دارنده مهر - از سرداران داریوش سوم
آریوداد ایرانداد اوستا
آریومهر از سرداران داریوش سوم
آلیش قابل اشتعال
آمیتریس نام دختر داریوش دوم و همسر خشایارشا
آموتیا نام دوشیزه در زمان زندیه
آناهیتا نام فرشتگان اهورامزدا
آندیا همسر اردشیر اول
آنیتا نام دختران در زمان زند- به معنی پرورش گیاه
آیوت یکی از بهدینان در فروردین یشت
آرتامن از همپیمانان داریوش بزرگ در براندازی بردیا
آریاناز نامی ایرانی
آذرگون دختران در زمان اشکانی ویس و رامین
آریارمن از نخستین پادشاهان ایران در 2600 سال پیش - نیای داریوش
آرتاباز یکی از فرماندهان کورش بزرگ
آذرمهر آتش مهر
آرتونیس دختر ارته باذ و خواهر برسین
آرمه ئیتی فروتنی - پاکی - نگهبان زمین
آذرمیدخت دختر همیشه جوان - دختر خسروپرویز - زنی که شاه شد
آسیمن نامی پهلوی که همان سیمین امروزی است
آماستریس دختر داریوش سوم
اَدرک دختر یزدگرد سوم ساسانی
اَردویسور فرشته آب در ایران باستان
آرته دخت شهبانو اشکانی همسر اردوان
اَرشیت دوست ترین - نامی از دوره هخامنشی
اَمِستریس شهبانوی خشایارشا
اوراشی زن پسر سیامک
آتری به معنی آتش - از نامهای باستانی
آپامه خوشرنگ و زیبا - دختر اردشیر دوم هخامنشی
آرتا از نامهای باستانی
آندیا زن اردشیر درازدست شاهنشاه هخامنشی
آئیریک نیای یازدهم زرتشت
آئین کیش - راه و روش
آئین گُشنَسب سپهبد ایرانی در نبرد با بهرام چوبینه
آپاسای منشی شاهنشاه شاپور یکم ساسانی
آتروترسه پسر اسفندیار
آتروپات سردار ایرانی که والی آذربایجان بود - سردار داریوش
آترونوش آذرنوش - پاکدین زرتشتی
آرتاپارت نگهبان ویژه کوروش بزرگ
آرتام یکی از والی های شهنشاهی کوروش بزرگ
آرتین هفتمین پادشاه ماد
آریاز راهنما و راهبر - نامی اوستایی
آبنوش از زنان ویس و رامین
آپاما دختر سپیتمن سردار ایرانی
آرتادخت وزیر خزانه داری اردوان چهارم اشکانی
آرتیستون دختر کورش بزرگ - زن داریوش
آرگون شهبانوی اردشیر یکم هخامنشی
آروکو فرزند کوروش هخامنشی
آریابد نگهبان و سردار سرزمینهای آریایی
آریاراد پسر آریامنش پادشاه کپدوکیه
آیوت یکی از بهدینان زرتشتی
اَرتاریا پسر خشایارشاه
اَرتامن از متحدین داریوش بزرگ بر ضد مغ دروغین
اَرتاوند فرمانده ناوگان خشیارشا
اَرتور در کتاب ماتیکان هزاردستان از برزگان بوده است
اَرتَمَن یکی از سرداران ماد در روزگار کوروش
اَرتَبرزین در اوستا یعنی برترین راستی - سرداری هخامنشی
اَردین راستین و بزرگوار
اَرزین فرمانده امپراتوری ایران در حمله اسکندر گجستک
اَرسیما نماینده داریوش سوم برای گفتگو با سکندر ملعون
اِستاتیرا همسر داریوش سوم
اشتوکان نامی اوستایی و رقیب زریر
اشاداد کسی که از راستی و نیکی سود جسته است
ائیریه من ایران منش در روزگار ساسانی
ادیشه نامی پهلوی - از سرداران کورش بزرگ
اُمید در پهلوی اُمیت - از نویسندگان دینکرد زرتشتیان
افروز از نامهای پهلوی
آریانا متعلق به نسل آریا
اشکان شاهان سلسله اشکانیان
اوتانا هم پیمان داریوش اول
ارشان شاهزاده در نزد ایرانیان و فرزند اردشیردوم
ارشام نام پدر بزرگ داریوش بزرگ
ارشانوش از نام نامه نخعی
ارشین از شاهدخت های هخامنشی
ارشنوش نام نامه نخعی - نام باستانی
ارشکان کنیه فرهاد دوم و اردوان دوم شاهنشاه اشکانی
ارد نام پادشاه اشکانی و همچنین اندیشمند بزرگ معاصر ارد بزرگ
اردشیر بنیانگذار سلسله ساسانیان - اردشیر بابکان
اردوان نام شاهان پارتی و برادر داریوش اول
اردا نام کشیشی در زمان ساسانیان
ارشاما نام پدر بزرگ داریوش اول
ارشک نام اولین پادشاه سلسله اشکانیان
اریکا مرتبط با زمین
افرا ستایش کردن
افشید شکوه خورشید
انوشه نام زنان در زمان ساسانیان- به معنی جاوید و ابدی
الیکا مادر زمین - شکوفه - نام دهی در شما ایران
الیا نام گل
الیزه نام مکانی در رودبار
المیرا فدا کننده
ایرسا رنگین کمان
اوراش فرزند کوچک اردشیر شاهنشاه ایران
اُوَرَش پسر اردشیر سوم
اُورداد از سرداران کوروش بزرگ
انوشیروان نام پادشاه دادگستر ایران
انوش جاودانه
انوشا خوشحالی و سرور و شادی
انوشک نام زنان در زمان ساسانیان- به معنی جاوید و ابدی


بکتاش شاه خوارزم
برسام به معنای آتش بزرگ
بامشاد از موزیسین های دوره ساسانی
بامداد پدر مزدک
بابک بابک خرمدین تندیس وطن پرستی ایرانیان
باربَد نوازنده و رامشگر مشهور خسرو پرویز شاهنشاه ساسانی
برتهم از سرداران نامی ایران
برسام از سردارن یزدگرد شاهنشاه ساسانی
بیارش کی بیارش - همان آرمین شاهنامه
بهرو بهشاد - بهرخ - بهتاب
بینا دانا و بیننده
باتیس ازسرداران داریوش سوم در حمله اسکندر گجستک
باوَند از سپهبدان مازندران
بَردیا - بَردیه فرزند کوروش بزرگ
بروسا پدر بهرام - از موبدان یزد
بَستام برادر زن هرمز چهارم ساسانی
بهداد نیک آفریده شده
به رَوِش نیکترین راه - بهترین انتخاب زندگی
بیارش کی بیارش - همان آرمین شاهنامه
برسین دختر داریوش سوم که اسکندر با او ازدواج کرد
بهنوش خوش مشرب - مطبوع - دلپذیر
بهشید نامی ایرانی به معنی بهترین روشنایی
بیتا زیبا و خوش چهره
برسین زن ایرانی اسکندر گجستک


پارمیس نوه کورش بزرگ
پروشات در اوستایی به معنی بسیار شاد
پریزاد زن داریوش دوم هخامنشی
پورچیستا پردانش-دختر زرتشت-زن جاماسب
پانته آ شاهزاده ای که اسیر کورش بزرگ شد
پریساتیس همسر داریوش دوم و نام شاهزادگان
پارمیس دختر ارشد کورش بزرگ
پوریا از پهلوانان ایران زمین
پویان جستجو کننده راستی و درستی
پردیس باغ و بهشت - واژه پارادیز انگلیسی از همین است
پریوش پریزاد - پریسا - پریداد - پری تن
پُرشاد خواهر داریوش سوم هخامنشی
پری ویس دختری در ویس و رامین
پاپَک دبیر انوشه روان دادگر و بنیانگذار شاهنشاهی ساسانی
پاردیک پدربزرگ ساسان بنوشته کتیبه کعبه زرتشت
پِدرام نبیره سام - بدرود - شادباش
پرهام از نامهای ایران باستان - تازی شده اش ابراهیم
پِرشان از نامهای اوستایی به معنی رزمجو
پرشه جرقه - دختر ایرانی
پروشات همسر داریوش دوم


تورک پسر شیدسب پادشاه زابلستان از نوادگان جمشید شاه
تیران پسر اردشیر سوم پادشاه اشکانی ارمنستان
توشنامئیتی فرشته مهر و دوستی
تیتک از نامهای زرتشتیان امروزی
تنسر بزرگ روحانی زرتشتی که اوستا را گرد آوری کرد
تهمتن بزرگ پیکر و دارنده اندام نیرومند
تیرداد پادشاه رمنستان- پادشاه اشکانی
تیگران از سرداران نامی خشیارشا - پادشاه ارمنستان
تارا ستاره
تناز مادر لهراسب - دختر آرش کمانگیر
تینا عاشق نوازش


جمشید سومین شاه پیشدادی در حدود 6000 سال پیش
جاماسب حکیم و فیلسوف ایرانی و داماد زرتشت اسپنتمان
جویان از شخصیت های شاهنامه
جهانگیر پسر رستم ذال
جاماسبه شهبانوی اردشیر درازدست


چیستا فرشته دانش و خرد
چوبین کنیه بهرام سپهسالار ارتش هرمزد انوشیروان


خشایار شاهنشاه ایران و فرزند داریوش بزرگ
خسرو در اوستا به معنی نیکنام - شاهنشاه ساسانی


دادمهر فرستاده شهر از طرف فرشته مهر
دارمان خسرو پرویز شاه ایران
داریوش شاه شاهان - شاههنشاه بزرگ تاریخ ایران
دارا نهمین پادشاه کیانی - پسر رستم - داریوش
دانوش دیانوش دوانوش - دارنده جاودانگی
داتام فرمانده ایران در کاپادوکیه
داریو از پادشاهان ایرانی در زمان پایان دوران سلوکیان
دانین از خاندانهای ایرانی
دیااکو پادشاه ماد ایرانی
داماسپیا شهبانوی اردشیر یکم
دینا نامی ایرانی
دل آسا نامی ایرانی
درسا همچون مروارید


راتین رادترین-با داد و دهشترین-از سرداران ارشیر دوم
رسام نام پیکرنگار بهرام گور شاهنشاه ایران
رامین از فرزندان کیخسرو و برادر رامی
روزبه در پهلوی روژوه- وزیر بهرام شاهنشاه ساسانی
روشاک از سرداران ایرانی در جنگ با اسکندر گجستک
راتین از سرداران اردشیر دوم - رادترین مرد
رام برزین پیشکار دربار انوشیروان دادگر
رایش پسر زادشم
رتوشتر برادر بزرگ اشو زرتشت
ریوشاد نامی ایرانی
ردیمه همسر کمبوجبه - شاهزادگان هخامنشی
رکسانا دختر داریوش دوم
رُدگون مادر داریوش اول - پرنس در اشکانیان
رائیکا پسندیده و دوست داشتنی
رادنوش بانوی شهرین
رائیکا پسندیده و دوست داشتنی
راتا فرشته بخشش و مهربانی در وندیداد


زرشام دختری از خاندان جمشید
زوپیر همپیمان داریوش بزرگ که گوش و بینی خود را در فتح بابل برید


ژوپین نام فرزند کیکاوس
ژاله اشک


سیاوش فرزند کیکاوس - شخصیت اسطوره ای ایرانیان
سورنا فرمانده نظامی اشک سیزدهم پادشاه اشکانی
سام پدر بزرگ رستم
سپنتا نامی مقدس در ایران باستان
سپاکو همسر مهرداد چوپان که کوروش بزرگ را پرورش داد
سَتوِش ستاره باران در زبان پهلوی
سریرا زیبا - خوش چهره
سندوس خواهر خشایارشاه
سی سی کام کامروا - مادر داریوش سوم - دختر اُستان برادر اردشیر دوم
سیندخت دختر مهراب پادشاه کابل
سامیار از نامهای کهن زرتشتی ایران
سپاکو زن مهرداد چوپان که کورش بزرگ را تربیت کرد
سپنتا مقدس ایرانی
ساینا سیمرغ
سپند مهر در اوستا سپنته میتر - قاتل خشایارشا
سپهرداد در اوستا سپیتریدات - داده خداوند
سپیتا از درباریان آستیاگ ماد
سروش گوش دادن به صدای وجدان - پیک ایزدی در دین بهی
سهراب تابش سرخ - پسر زال
سیامک پسر کی کاووس
سینا در اوستا سَئنا - از پیروان زرتشت


شاه بهرام نام زرتشتیان امروزی - نام بهرام گور
شروین از شاهان باوندی
شهروی چهره شاهانه - از موبدان ساسانی
شیروان از شاهان شیروانی ایران
شیروی از شاهان ساسانی
شراره از نامهای رایج امروزی
شاهیده پارسا - پرهیزکار
شیددخت دختر روشنایی و نور
شهداد داده شده از شاه
شایگان مرد بزرگ
شاهین سردار بزرگ خسرو پرویز از خاندان وهمنزاد
شهروز وزیر شاهنشاه شاپور
شیراک پدر هرمزد - نگارنده کعبه زرتشت


فرهود پسر زیبا
فَرَوَهَر نماد مقدس انسان بالدار از دوره ما قبل زرتشت
فریان نام یکی از شاهان گذشته
فَربُد به معنی راست و درست
فرمنش از پادشاهان ایرانی در گرجستان
فرامین از پادشاهان ساسانی
فرزام لایش و شایسته
فرزین نامی ایرانی
فَرَه وَشی سمبول ملی ایرانیان همان فَرَوَهَر است
فرورتیش دومین پاشاه ماد در بیستون نیز نامش هست
فرهاد نام بسیاری از شاهان ایرانی - فرهاد عاشق شیرین
فرنوش از نامهای رایج امروزی
فرنو مادر بزرگ اشو زرتشت
فرگون نام زنان در ایران باستان


کارین از خاندانهای اصیل ایرانی همان کارن
کامیار نامی ایرانی
کُردان پسر مرزبان
کورش بنیانگذار شاهنشاهی و حقوق بشر جهان
کیخسرو از شاهان پیشدادی - فرزند سیاوش- نوه کیکاوس
کیان ستاره
کامبیز یا کمبوجیه یا کامبوزیا فرزند کورش بزرگ
کی آرمین پسر کی قباد
کیازند نامی ایرانی
کیانوش برادر شاه فریدون پیشدادی
کیوان پسر موبد سروش
کیومهر نامی ایرانی
کارن فرزند کاوه - شخصیت ایرانی در شاهنامه- یکی از خاندانها
کیارش دومین پسر کیغباد- پسر کی اپیوه
کیانوش برادر فریدون شاه پیشدادی
کیانمهر کیامنش - کیافر - کیانزاد
کیانا برخواسته از نسل کیانیان
کاساندان همسر کورش بزرگ
کتایون مادر اسفندیار در شاهنامه


گلدیس از واژه اوستایی دَئسه به معنی همچون گل
گشتاسب از شاهان ایران باستان
گودرز پهلوان اسطوره ایی تاریخ ایران
گیو پسر گودرز


لُهراسب پسر کیخسرو شاه کیانی
لبینا نام یکی از قسمتهای موسیقی کهن ایران
لیدا مهسان - مهسیما – مهسو- مهرشید
لیشام از وطنپرستان دیلمی


میترادات دختر مهرداد پادشاه اشکانی
مهشید مهسان - مهسیما – مهسو- مهرشید
ملیسا مرهم - نام زنبور عسل در یونانی
ماندان ماندانا - مادر کورش بزرگ - همسر کمبوجیه اول
مرسده ملکه در ایران
میترا فرشتگان مقدس ایران باستان
مازیار از سرداران مادی کورش بزرگ - ماه یزد یار - همسنگر بابک
مزدک از نامهای دوران هخامنشی - آفریننده مزدا - آئین آورنده مزدکیان
مهراب پادشاه ایرانی در کابل و پدر رودابه
مهران همان میتران پهلوی - از خاندانهای اصیل ساسانی
ماندوی شهبانوی اردشیر سوم شاه ارمنستان
مهدیس از ماه دیس گرفته شده است به معنی گل چهره
مهرو به معنی چهره ای همچون ماه
مهدخت به معنی دختری همچون ماه
مهر آریا مهر دختر آریایها
مهر آئین کیش مهر ایرانی
میرتو از زنان شاهنشاهان هخامنشی
مهرک نام شاپور اول
مهراشک نام ایرانی
مهرساد نام ایرانی
مکابیز نام ایرانی
مهر نوش نامهای رایج امروزی
مانی نقاش دوره ساسانی که دعوی پیغبری کرد
مِهربُد نامی از دوره هخامنشی
مهیار نامی ایرانی


نازنوش نامی ایرانی
نیسا دختر یکی از شاهان پارتی
نیوشه نیوشا- گوش دهنده- نوشه
نوشا پرنس در زمان ساسانیان
نیکا نام رودخانه ای در ایران
نائیریکا بانوان پارسا در دین زرتشتی
نوشید مادر مانی نقاشی در دوره ساسانی
نِیشام فرشته نگهبان آذرخش
نرسی از شاهان ساسانی
نیوتیش برادر کوچک اشو زرتشت
نیما از دانشمندان ایرانی
نیوتیش برادر کوچک اشو زرتشت
ناهید اناهیت - اناهیتا - فرشته آب
نیسا دختر مهرداد و خوهر میترادات اشکانی
نیشام نام فرشته نگهبان آذرخش
نوشید نام مادر مانی نقاش که خود را پیامبر نامید


ورتا نامی پهلوی به معنی گل
ویس معشوقه رامین در دوره شاهنشاهی اشکانیان
ویرا ویشکا- ویدا - ویستا
وارتان یکی از شاهان ایران
وانوشه نام گل
وستا پردانش - دختر پاکدامن و با اصل و نسب
ویدا در اوستایی ویستا - پر دانش و فرهنگ
ورجاوند نورانی - مقدس - دارای احترام
وَندا امید - آرزو - سپهبد تبرستان
وَهرام نامی پهلوی - همان بهرام
ویسپار هم پیمان داریوش بزرگ در براندازی مغ دروغین


هورام واژه ای پهلوی به معنی خوش رام - خنده رو
هُرمُز نام بسیاری از شاهان ایران
هژبر شیر
هومان پسر ویسه و برادر پیران
هیراد ظاهر سالم و زیبا
هیتاسب از فرمانده هان داریوش بزرگ
هیربد روحانی گذشته ایران در زمان زرتشت
هژیر یکی از پهلوانان ایرانی
هما هفتمین پادشاه کیانی - دختر کیگشتاسب


یوتاب خواهر آریوبرزن - زنی سردار در آذرآبادگان
یاسمین پهلوی یاسمن - نوعی گل- دختری در ویس و رامین

" به اميد اينكه مردم ايران نامي ايراني داشته باشند "

ادیان ایران باستان

اديان ايران باستان



دين زرتشت
دين زرتشتي امروز که معتقدان به آن در ايران و هند زندگي مي کنند، باقيمانده دين زرتشتي دوران ساساني است که با به قدرت رسيدن اردشير پابکان براي نخستين بار به عنوان دين رسمي ايران انتخاب شد. در اين زمان مدرکي در دست نداريم که حتي با وجود زرتشتي بودن داريوش و خشايارشا، دين زرتشت هيچگاه در دوراني قبل از زمان ساسانيان، به عنوان دين رسمي مطرح شده باشد. اخلاف خشايارشا مانند اردشير دوم، پرستنده خدايان متعددي مانند آناهيتا و ميترا بوده‌اند و غير از آن، هيچگاه ديني به عنوان دين تمام مردم شاهنشاهي هخامنشي مشخص نشده است. پادشاهان اوليه اشکاني نيز احتمالا" به نوعي آئين قبيله‌اي بجامانده از باورهاي ايرانيان اوليه اعتقاد داشته اند. غير از ولاش اول و جانشينانش، مدرکي براي زرتشتي خواندن ديگر پادشاهان اشکاني نداريم.


از طرفي، دين زرتشتي ساساني تفاوتهاي عمده اي با دين زرتشتي مندرج در گاثاها دارد. بعضي از باورهاي مطرح شده در بخشهاي جديدتر اوستاي ساساني، مانند زروانيت، مخالف با باورهاي گاثايي هستند و مي توان آنها را رسوخي از دين هاي محلي و باورهاي باستاني ايرانيان و حتي تاثيراتي از مذاهب بين النهريني بابل و آشور دانست. به همين دليل، در اينجا دين گاثايي را مشخصا" ديني جدا از زرتشتي ساساني مي دانيم و بطور مستقل از آن ياد مي کنيم.
در گاثاها، زرتشت دين کاملا" جديدي را پايه گذاري نمي کند. دين زرتشت بر مبناي باورهاي باستاني ايران پي ريزي شده و زرتشت خود را تنها اصلاحگر و بازگرداننده دين اصلي مي داند. خداي گاثاها، «مزدا-اهورا» يا «سرور عقلانيت»، خود يکي از خدايان باستاني است که به همراه ميترا و وهومنه، از خدايان اصلي گروه «اهوراها» (خدايان خوب) بوده است. اما در گاثاها، مزدا-اهورا تنها خداي موجود است و اوست که انسانها را به عقلانيت راهنمايي مي کند و آنها را از زندگي کورکورانه باز مي دارد و همواره به «راستي» تشويق مي کند. در گاثاها، زرتشت به همه خدايان ديگر اعلام جنگ مي دهد و آنها را خدايان گمراهي، «دئو/ديو»، مي خواند. زرتشت حتي از نامبردن از اين خدايان نيز خودداري مي کند و در گاثاها از کسي جز مزدا-اهورا ذکري نمي بينيم، هرچند که زرتشت بطور غير مستقيم به وجود خداي نادرستي و دروغ اشاره مي کند، اما نام او را که از اوستاي جديد مي دانيم (انگره-مئنيو، اهريمن) هرگز نمي برد و تنها در پايان يکي از گاثاها، کلمه «انگره» را به کار مي برد بدون آنکه نام را کاملا" بيان کند. به نظر مي رسد که زرتشت نمي خواهد شعرهاي جاويدان خود و تعليماتش براي آيندگان را به نام خداي نادرستي آلوده کند و آن را به عهده شنونده رها مي کند.
گاثاها به زباني بسيار مشکل تنظيم شده اند و ساختمان آنها نيز بسيار پيچيده است. دانشمنداني مانند هومباخ، نوبري(Nybergکه به غلط در ايران «نيبرگ» ناميده شده) و شوارتز، توانسته اند قسمتهايي از اين ساختمان پيچيده را کشف کنند و ساختارهايي نظير تنظيم حلقه اي و تکرار معسلامح کلمات در اشعار را مشخص کنند. اين ساختمان پيچيده و زبان بسيار کهنه، باعث مي شوند که ما به سختي بتوانيم تمام مفهوم گاثاها را متوجه شويم. آنچه تا اينجا براي ما مفهوم است اينستکه اشاره و اصرار زرتشت در اين اشعار به مقابله دو عنصر «ارته» (راستي، بن حقيقت و عقلانيت) و «دروج» (نادرستي، بن دروغ و گمراهي) است. در اين مقابله، زرتشت کمک «مزدا-اهورا» را طلب مي کند که تشويق کننده انسانها به عقلانيت و تفکر است و تنها را مبارزه با ديوان که حاميان دروج هستند.


نمي توان با اطمينان گفت که دين زرتشت هيچگاه بعد از مرگ موسسش، به همانگونه که او انتظار داشته، باقي مانده است. از درجه خالص ماندن اين باورها نيز تخميني در دست نداريم، غير از اينکه داريوش نيز در کتيبه هاي خود به يکي از جنبه هاي دروج، يعني «دروگ» يا سخن ناراست (دروغ) اشاره مي کند. مي توان تصور کرد که باورهاي گاثايي که براي جامعه اي کوچک و قبيله اي در شرق ايران طراحي شده بودند، بعد از برخورد با جوامع متمدن و ساکن غرب ايران و تاثير پذيرفتن از باورهاي مغها و اديان بين النهرين و در طول سالهاي متمادي، تبديل به ديني شد که در دوران ساساني موقعيت رسمي را پيدا کرد. صحبت از دين زرتشتي ساساني را به آينده موکول مي کنيم.
• اديان ايران باستان
• ميدانيم که اصل و ريشه مذاهب مترقي جهان از عقائد ساده اقوام بدوي و قبائل و عشائر همجي ، که هزاران سال قبل در جهان مي زيسته اند، نشأت گرفته است. از اين رو در مقام تحقيق از مذهب ايرانيان باستاني نيز بايد اصل و مبدأ آن را در افسانه ها و اساطير آريائي هاي سفيد پوست، هزاران سال قبل از اين، جستجو کنيم . همان قوم و نژادي که در قرون قديمه قبل از تاريخ مکتوب يا لااقل از هزاره دوم و سوم قبل از ميلاد در فلات ايران نمايان شده اند.در طول مدت افزون از جهار هزار سال يک سلسله تحولات فکري و تنديشه هاي مذهبي در مردم آريائي نژاد اين آب خاک به ظهور رسيده است که از مبادي بدوي چون فتيشيزم و آنيميزم و پرستش مظاهر طبيعت آغاز شده و در عصر حاضر به ديانت شيعه اماميه که از فرق اسلام و مذهب رسمي امروز ما ايرانيان مي باشد ، پايان مي پذيرد.


• در هزاره اول قبل از ميلاد در اثر آميزش آرين ها با سکنه بومي در ايران و هند فرهنگ و تمدن جديدي در آن دو کشور به ظهور رسيده و لسان هاي ايشان که قبلا لهجه هاي محلي بوده و بعدا صورت تکامل حاصل کرده ، زبانهاي مستقلي شدند. مانند فرس قديم ( عصر کتيبه هاي دوره هخامنشي ) يا زبان ماد ( عصر کتاب اوستا) يا زبان سانسکريت ( عصر کتب چهارگانه ودا) يا زبان پهلوي قديم ( عصر پارت ها) .اين زبانها ي قديم در ايران زمين اکنون مورد تکلم نيست و جزء زبانهاي مرده قرار گرفته اند ولي در هندوستان زبان سانسکريت هنوز زنده و موجود و کتب مقدسه هندوها حافظ آن است.


• هم چنين در دين و اعتقادات نيز عقائد آريائي هاي باستاني در هند و ايران مشترک بوده اند، کتيبه لوحي که در بوغازکوي در نزديکي آنکارا از عصر تمدن هيت ها در سال 1907 م . کشف گرديد اشاره به اسامي خداياني مي کند که آن خدايان در نزد آرين هاي قديم مورد پرستش بوده اند و تاکنون نيز در هند معبوديت دارند. مانند : آلهه ميترا ، ايندرا ، وارونا که هر سه هم در ودا و هم در اوستا مذکورند. خلاصه آئين هاي تازه وارد در مدت ده قرن با بوميان ايران آميخته و آئين پرستش طبيعت را با عقائد مغان بومي که اعتقاد به نور و ظلمت و ايمان به سحر و جادو بود ترکيب کردند تا نوبت به ظهور دين عام مزديسني رسيد.
به هر حال اگر بخواهيم اديان ايران باستان را طبقه بندي نمائيم، مي شود آنها را به صورت زير دسته بندي نمود:

  • آئين مغان
  • آئين مهرپرستي يا ميترائيسم
  • دين زردشت
  • آئين ماني
  • آئين مزدک

تحقيقات تاريخي و دين پژوهي بر وجود پيامبران الهي و حکيمان يکتا پرست در ايران باستان صحه مي گذارد. اين موضوع از چند لحاظ حايز اهميت است: نخست اين که ريشه وحياني بعضي از تعاليم ديني ايران باستان، مانند اعتقاد به خالق متعال و بهشت و دوزخ، مشخص مي سازد؛ ثانياً اين عقيده که همه مردم ايران، آتش پرست، خورشيد پرست و مانند آن بودند را رد مي کند و در مقابل، اين احتمال را قوت مي بخشد که هنگام ورود اسلام به ايران، آثاري از تعاليم انبياء الهي و حکيمان يکتا پرست باقي بوده است؛ چنان که ايرانيان «اهل کتاب» قلمداد شدند و در نتيجه خدمات متقابل اسلام و ايران، تمدن اسلامي به شکوفايي رسيد؛ ثالثاً سخنان حکيماني مانند شيخ اشراق، مبني بر وجود حکمت ويژه اي منسوب به حکيمان يکتا پرستِ ايران باستان اثبات مي شود.
دانشمندان غربي با بيش از دو قرن تلاش، احياگران کيش زرتشت در عصر معاصر محسوب مي شوند. آنان به دنبال آموزه هاي نابي بودند تا بتوانند آنها را جايگزين کاستي هاي آيين مسيح سازند. به همين دليل متون ديني ادياني مانند بودا و زرتشت را، که در حال تبديل شدن به اديان خاموش بودند، با خود به غرب برده به احياي آنها همت گماشتند. آنان «اوستا» را ترجمه کردند و از طريق علم زبان شناسي، تاريخ زندگي زرتشت را تخمين زدند. پروفسور مري بويس، استاد اديان و زبان هاي ايران باستان، بخشي از اين تلاش را چنين بازگو مي کند: «در نتيجه آميخته شدن کيش مسيحيت با آشنايي با اساطير يوناني، اين يقين در اروپا پيدا شده بود که شرک، از ويژگي هاي روزهاي کودکي نسل آدمي است و ملل متمدن، يکتا پرست هستند. گذشته از اين، مسيحيان پروتستان - کيشي که اکثريت پژوهشگرانِ زرتشتي گري را در دامن خود پرورانده بود- به هرگونه آداب و رسومي، حتي در مورد خداي يگانه، با بدبيني مي نگريستند. پس پذيرفتن زرتشتي گريِ رايج و کوشش در پي بردن به تعاليم آن به وسيله سنت موجود و زنده، خارج از ظرفيت و حوصله و توانايي کشش شعور پژوهشگران غربي بود» .(?)
ريشه هاي يکتا پرستي در ايران باستان را بايد از عقايد مشترک هندو- ايرانيان و از زماني پيش از زرتشت دنبال کرد. مقايسه آموزه هاي «ودا» و «اوستا» ، برخي از اين مشترکات را مشخص مي کند. شايد مهم ترينِ آنها اعتقاد به «اهورا مزدا» يعني خداي حکيم، عالَم پس از مرگ و اصل «اشه» ، که معادل ودايي آن «رته» است، باشد. «اشه» اساس تعاليم زرتشت را تشکيل مي دهد وسه اصل «پندار نيک» ، «گفتار نيک» و «کردار نيک» از آن استخراج شده است. «اشه» يعني نظمي که حاکم بر جهان است و انسان ها به دليل هماهنگي اين نظم با جهان، موظف به رعايت راستي و کسب فضايل اخلاقي اند. آنچه که به زرتشت نسبت داده مي شود، تاکيد بر عظمت اهورا مزدا، به عنوان آفريننده «اشه» و تقبيح «ديوان» است. بر اساس سنت، زرتشت از ميان خدايان، «اهورا مزدا» را برگزيد و ديگر خدايان را «ديو» ناميد و نفي کرد و «امشاسپندان» و «اهريمن» را در جايگاهي پايين تر از اهورا مزدا قرار داد.
بدين ترتيب اگر آموزه ثنويت را از تعاليم خود زرتشت بدانيم، اين ثنويت فقط در اعتقاد است و در مقام پرستش، عملاً فقط اهورا مزدا پرستش مي شود. علامه مجلسي در بحارالانوار، پس از نقل و نقد نظرات نحله هاي مختلف مجوس مي گويد: «اکثريت مجوس معترف اند که ابليس(اهريمن) قديم نيست، بلکه مخلوق است و از آنجا که هر مخلوقي نيازمند خالق است، پس آفريده خداي متعال است» .(?)
قاضي صاعد اندلسي، فيلسوف و مورخ سده پنجم هجري در کتاب «التعريف بطبقات الامم» از دانش ملت فارس تجليل مي کند و از برخي کتاب هاي آنها مانند «احکام نجوم» ، «صور درجات فلک» که منسوب به زردشت است، و کتاب «تفسير» و به ويژه از کتاب ارزشمند «جاماسب» ياد مي کند، چنان که گويا به آنها دسترسي داشته و آنها را مطالعه کرده است. سپس مي گويد: «ايرانيان، به اعتقاد برخي از مورخان، در ابتدا يکتا پرست و بر ديانت حضرت نوح(ع) بودند. تا اين که يوذاسف مشرقي به نزد تهمورث، سومين پادشاه ايرانيان، آمد و ديانت حنفا را، که همان ديانت صابئي است، بياورد. پس تهمورث از او پذيرفت و مردم را مجبور به پذيرش آن نمود. حدود ???? سال به آن معتقد بودند تا اين که با ظهور زردشت فارسي در زمان گشتاسب، همگي مجوسي شدند» .(?) جاي تامل است که قاضي صاعد اندلسي، ديانت حنفا را با آيين صابئي يا مهرپرستي و آن هر دو دين را با آيين بودايي از يک مقوله به شمار مي آورد و گفته شده است که وي، اين قسمت از مطالب خود را از مسعودي برگرفته است.
علامه طباطبايي در تفسير آيه شريفه «انما انت منذر و لکل قوم هاد» (?) مي نويسند: «از اين آيه شريفه بر مي آيد که زمين هيچ وقت از هدايتگري که مردم را به سوي حق هدايت کند خالي نمي شود. يا بايد پيغمبري باشد و يا هادي ديگري که به امر خدا هدايت کند» . (?) نسبت پيامبر به هادي را نسبت علت محدثه به علت مبقيه دانسته اند؛ يعني پيامبر، شريعت را مي آورد و هادي، نگهدارنده و پيش برنده آن است. بحار الانوار به نقل از «احتجاج» طبري، مکالمه اي را ميان امام صادق(ع) و يک زنديق مي آورد. زنديق از حضرت مي پرسد: «آيا خداوند پيامبري به سوي مجوس فرستاده است؟ من کتاب هايي محکم، مواعظي بليغ و امثالي شافي از آنها يافتم که اقرار به ثواب و عقاب دارند و شرايعي دارند که به آن عمل مي کنند» . امام صادق(ع) فرمودند: «هيچ امتي نيست مگر اين که انذار دهنده اي در ميان آنان بوده است. پيامبري از سوي خداوند به همراه کتاب، به سوي آنان فرستاده شد، پس او را انکار کردند و از قبول کتابش سر باز زدند» . زنديق پرسيد: «او چه کسي بود؟ آيا زرتشت بود؟» حضرت فرمود: «زرتشت اورادي را براي آنها آورد و ادعاي نبوت کرد. پس قومي به او ايمان آوردند و قومي انکار کردند. سپس او را اخراج کردند و در بريه اي به وسيله جانوران درنده کشته شد» .(?)
گرچه سند اين روايت موثق نيست و متن آن نيز اضطراب دارد، ولي چاره اي جز بررسي و نزديک شدن به حقيقت وجود ندارد. در اين روايت، توجه به دو نکته جالب توجه است:. اول اين که ايران باستان پيامبري منذر داشته است که بالا تر از هادي و راهنما است و دوم اين که آن پيامبر بزرگ، لزوماً زرتشت نيست. البته نبوت زرتشت انکار نشده است ولي بايد به دنبال پيامبر بزرگ تري در ايران باستان بود که فراتر از زمزمه (گاهان) آورده باشد.
روايات ديگري وجود دارد که بر وجود نبي در ايران تصريح مي کند. شيخ صدوق در «من لايحضره الفقيه» روايت مي کند که: «از مجوس جزيه گرفته مي شود؛ زيرا پيامبر فرمود: با آنان همانند اهل کتاب رفتار کنيد. آنان پيامبري به نام داماسب داشتند که او را به قتل رساندند و کتابي داشتند به نام جاماسب که بر دوازده هزار قطعه پوست گاو نوشته شده بود که آن را سوزاندند» .(?)
يکي از دلايل روشن تاريخي بر وجود دين الهي وخداپرستي در ايران پيش از اسلام، شيوه برخورد فاتحان مسلمان با ايرانيان است. مسلمانان بر مبناي سخن پيامبر اکرم (ص)، ايرانيان را اهل کتاب دانستند و با آنان مانند مسيحيان و يهوديان رفتار کردند. مسلمانان از اهل کتاب، در مقابل برقراري امنيت و ارائه خدمات، جزيه مي گرفتند ولي با مشرکان چنين رفتاري نداشتند. تقريباً همه محققان اتفاق نظر دارند که مجوس، اهل کتاب شمرده مي شده اند. اين رفتار مسلمانان با زرتشتيان را محققان سختگيري مانند پروفسور بويس نيز پذيرفته اند و اعتراف مي کنند که: «علي رغم ترديدهايي که قرن ها بر آن پافشاري مي شد با زردشتيان نيز به عنوان اهل ذمه رفتار شد» .(?)
مري بويس تاکيد دارد که با ورود اسلام، زرتشتيان اصرار داشتند تا عقايد خود را حفظ کنند و تغيير کيش برخي از زرتشتيان، علل متفاوتي مانند آزادي از بردگي، فشار حکومتي، فرار از جزيه و در مواردي نيز رهايي از آداب دشوار عبادي بوده است: «بسياري از زردشتيان هرچند به ستوه آمده و مطيع شده بودند، ولي توانستند، وقتي هراس هاي اين فتح از سرگذشت، رسوم پيشين خود را پي گيرند. اما در مواجهه دين باستاني شان با اسلام، زمانه، کفه را به سود اسلام سنگين تر کرده بود» .(?)
ولي او به اين سوال پاسخ نمي دهد که چرا آنچه از باورهاي ايرانيان عهد هخامنشيان تا عهد ساساني در منابع ارمني، يوناني و سرياني آمده است در نوشته هاي خود زردشتيان، که بعد از اسلام نوشته شد، ديده نمي شود؟ درحالي که: هيچ مانعي براي ثبت و انتقال آن مفاهيم وجود نداشت. پاسخ کريستين سن، ايران شناس معروف به اين پرسش چنين است: «گاهي شخص به فکر مي افتد که چرا قسمت بيشتر اوستاي ساساني در ازمنه اسلامي نابود شده است؟ مي دانيم که مسلمانان، زردشتيان را اهل کتاب مي شمرده اند؛ بنابراين نابود شدن کتب مقدس آن طايفه را نمي توان به تعصب اسلاميان منسوب کرد و بيشتر قسمت هاي اوستاي ساساني در قرن نهم ميلادي هنوز موجود بوده يا لااقل ترجمه پهلوي آنها به انضمام تفسير معروف به زند را در دست داشته اند. مسلماً صعوبت زندگاني مادي، که در آن تاريخ گريبان گير زردشتيان شده بود، مجال نمي داد که نسلاً بعد نسل ، اين مجموعه بزرگ مقدس را رونويس کنند و از اين جا پي مي بريم که چرا نسک هاي حقوقي و نظاير آن در طاق نسيان مانده است. زيرا که در آن زمان دولت زردشتي وجود نداشت و نسک هاي حقوقي بي فايده و خالي از اهميت و اعتبار مي نمود» .(??)
دکتر زرين کوب نيز با تاثير از سخنان کريستن سن، وضعيت پاياني عهد ساساني را تشريح مي کند و نتيجه مي گيرد که شريعت زردشتي در پايان عهد ساساني چنان ميان تهي و سست شده بود که وقتي اسلام پديد آمد و موبدان، حمايت دولت ساساني را از دست دادند، خود را ناچار ديدند که در آن آيين اصلاحاتي را اِعمال کنند و با تهذيب و تلخيص اوستا و حذف پاره اي خرافات و اوهام، آن را به صورتي تازه درآوردند تا بتوانند در معرکه مجادلات اوايل عهد عباسي از محتواي آن در مقابل مسلمانان، با منطق و استدلال، دفاع کنند. سپس اضافه مي کند: «در واقع ، قسمت عمده اي از اوستا بعد از غلبه عرب از ميان رفت. با اين همه چنان نبود که تعصب مسلمانان آن اجزاء گمشده را از ميان برده باشد؛ زيرا مسلمانان با پيروان اوستا تقريباً همان معامله اي را که با ديگر اهل کتاب کردند روا مي داشته اند.(??)
پس اگر در ايران باستان، انبيايي وجود داشته اند، حکيمان و عارفاني نيز تربيت شده و آموزه هاي خود را نسل به نسل انتقال داده اند تا اين که سرانجام عروس حکمت فهلوي به دست شوريدگان جسوري چون شيخ اشراق، از پس پرده راز به بازار عکاظ مي افتد و شهره آفاق مي شود. وجود نماد هاي مشترک، از اوستا گرفته تا آثار حکيمان اشراقي، که شايد مهم ترين آنها سيمرغ باشد، اين ادعا را تاييد مي کند. در اوستا، سيمرغ بر روي درخت شگفت انگيز آشيان دارد. در «عقل سرخ »سهروردي، آشيانه سيمرغ بر درخت طوبي است. سيمرغ سهروردي را صدرالمتالهين شيرازي، عنقا يا جبرييل مي داند. جبرييل در حکمت اشراق، آفرينش گر و واسطه فيض وجود موجودات دنيايي است و معادل« سروش» در ايران باستان است و سر انجام در روايتي از سلمان فارسي نقل شده است که:« سروش روز، نام فرشته اي است که موکل نگهداري عالم است و او جبرئيل است ».(??)
اين سخن سلمان، در«مستدرک الوسايل »و «بحار الانوار»در ضمن حديث مفصلي درباره خواص روزها به نقل از کتاب« العددالقويه لدفع المخاوف اليوميه »تاليف شيخ رضي الدين علي ابن يوسف حلي، برادر علامه حلي آمده است. در مراجعه به چنين منابعي بايد از علم نجوم قديم بهره داشت ومنظور استادان اين فنون را از سعد و نحس ايام و اصطلاحات آن مد نظر داشت. آنچه از سلمان فارسي نقل شد، تأييدي بر وجود آموزه هاي حکيمانه انبيا(ع) در ايران باستان و آگاهي سلمان فارسي از آن حکمت است.
دين نزد انسان ابتدايي
از نظر پژوهشگران علوم انساني ، نخستين موجود از دين گرايش به پرستش طبيعت است. نمونه هايي از اين گرايش هم اکنون در مناطق دور افتاده جهان ، ميان انسانهاي ابتدايي مشاهده مي شود . در اين گرايش به منظور رام کردن نيروهاي طبيعت ، بايد از آن نيروها تجليل کرد و از آنها درخواست لطف و احسان داشت. علامات و دلائل موجوده که اسناد تحقيقات علماء انسان شناس است ثابت مي کند که انسان نخستين هم از ابتداي پيدايش خود به حکم غريزه فطري داراي يک نوع فکر مذهبي بوده و حوادث غيبيه نامحسوس و نامرئي در ضمير ساده و ابتدايي او تأثيري داشته است . مثلا در شکار که وسيله تغذيه او بوده کاميابي خود را بيشتر مرهون به چيزي نامرئي شبيه بخت يا شانس مي دانسته است نه به مهارت خود. به عبارت ديگر براي بدست آوردن شکار کمک غيبي را بيشتر از هنر و زحمت خود موثر مي شمرده و معتقد بوده است که يک قوه مستور نهاني خارج از وجود او بايد به او ياري کند تا بتواند صيد گريز پا و يا پرنده دوردست هدف خود را به آساني به چنگ آورد.


در همان حال همانطور که به زندگي و حيات خود علاقه داشته مسئله مرگ نيز فکر ساده او را مشغول مي کرده است در همين انديشه هاي بسيط و ابتدايي اولين بذر عقايد ديني در دماغ او کاشته شده است. خلاصه ، انسان بدوي به تمام شئون و مظاهر عالم از خرد و بزرگ و به تمام موجودات از جمادات و نباتات و حيوانات تا اجرام سماوي با اين انديشه و فکر مذهبي و با همين حس بيم و اميد نظر مي کرده است. انسانهاي ابتدايي عصر ما مراسمي ديني دارند که در آن لباسهاي عجيب و غريبي مي پوشند، ماسک بر صورت مي زنند و به حرکات موزوني مشغول مي شوند و ضمن آن از نيروهاي طبيعت کمک مي خواهند . مثلا به ابر مي گويند ببارد و به رودخانه مي گويند به گونه اي مناسب و به دور از طغيان و طوفان آنان را سيراب کند و به زمين مي گويند بروياند و از مزارع و درختان مي خواهند که محصول بهتر و بيشتري بدهند و مانند اينها.
عناصر مشترک اديان ابتدايي
با آنکه اديان ابتدايي در بيغوله هاي جهان پراکنده شده اند و نمي توان ميان آنها هيچ ارتباطي تصور کرد ، شگفت آور است که آن اديان باورهايي مشابه يکديگر دارند. برخي از اين عناصر مشترک اديان ابتدايي عبارتند از:


• خدا و خدايان


بايد توجه داشت دينداران به خدايي بسيار والا و فوق تصور بشر عقيده دارند. آنان معتقدند علم وقدرت خدا بي نهايت است و هرگاه در متون ديني چيزي بر خلاف آن يافت شود، براي تأويل آن تلاش مي کنند. از قرآن مجيد به روشني فهميده مي شود که مشرکان نيز پيوسته به چنين خدايي معتقد بوده اند.جامعه شناسان دوران شرک را مقدم بر دوران توحيد معرفي مي کنند، ولي پيروان اديان توحيدي با اين فرضيه به شدت مخالف اند و شرک را انحراف از توحيد مي دانند.به زعم برخي از اديان ، خدايان در تاريخ براي انسان جلوه گر شده اند و بتان نمادي از آنها هستند . اين سنخ اديان به فرستادگان الهي يعني انبياء عقيده ندارند.


• نياکان پرستي


ترس از مرگ باعث خرافاتي در جوامع ابتدايي شده بود و برخي از مردم باستان از بازگشت اموات مي ترسيدند ، لذا براي عدم بازگشت آنها اعمالي را انجام مي دادند، اين اعتقاد کم کم به نياکان پرستي تبديل شد و بتها در مواردي مجسمه نياکان بوده اند ، اکنون نيز مظاهر اين عقيده در سرزمينهايي مانند ژاپن به چشم مي خورد.


• جادو


در آن اديان جادو عبارت است از مراسمي براي دلجويي و مدد خواهي از نيروهاي طبيعت.در اين مراسم ، جادوگر فعاليت مي کند و رهبري مراسم را بر عهده مي گيرد.جادوگران از نيروي خود براي معالجه بيماران نيز استفاده مي کردند که به آنها شمن گفته مي شد.


• قرباني


ميان اقوام سراسر جهان قرباني براي معبود انواعي داشت و از ريختن جرعه اي آب يا شراب تا اهداي گياهان و محصولات ، ذبح حيوانات و کودکان و بزرگسالان ، همچنين به آتش افکندن کودکان را شامل مي شد.


• توتم


در اين اديان توتم قبيله عبارت است از نشاني که از قبيله حمايت مي کند، که ممکن است يک گونه حيوان ، نبات يا جماد باشد، مانند پرستش شير در آفريقا ، ببر درهندوستان ، گاو نر در يونان و مصر ، کانگرو در استراليا و...


• تابو
عبارت است از محرمات قبيله ، مانند مقررات ازدواج و تغذيه .


• مانا
در آيينهاي باستاني برخي از اشياء را داراي نيرو مي دانستند و مورد توجه قرار مي دادند.اين اشيا و آن نيرو مانا خوانده مي شدند.


• جان پرستي آنيميسم
در آيين باستاني همه مظاهر طبيعت داراي روح هستند و براي بهره برداري از آنها بايد به نيايش و سپاس و ستايش آنها پرداخت.مانند پرستش زمين ، آسمان و اجرام سماوي و آتش ، رعد و برق و... جان پرستان طبيعت را داراي شعور و انسانوار مي دانند و به گونه اي با آن راز و نياز مي کنند و براي آن قرباني تقديم مي کنند.


• فتيشيسم


فتيش واژه پرتغالي به معناي جادو است. ايمان به فتيش ، يعني احترام به يک شيءمادي که نيرويي جادويي در آن نهفته است، در اقوام ابندايي يافت مي شود. اين شيء معمولا از سنگها و مواد معدني است ، که به عقيده آن اقوام همراه داشتن آن خوشبختي مي آورد.


• اساطير


بشر هنگامي که از کشف رازهاي جهان احساس ناتواني کرد، براي توضيح پديده ها به اسطوره روي آورد و از قوه خيال کمک گرفت. مثلا نيمه اول شاهنامه فردوسي نمونه اي از اساطير است. اساطير ابعاد گوناگوني داشتند و از مهمترين ابعاد آنها ترويج فضايل و کمالات بود. از ديدگاه علمي ، فلسفه و دين تکامل يافته اسطوره هستند ، ولي اين ادعا در مورد دين از ديدگاه ديني مردود است و اعتقاد به آن با دينداري منافات دارد.
منبع:

?. تاريخ کيش زرتشت،مري بويس،ترجمه همايون صنعتي زاده، ص?.
?. علامه مجلسي، بحار الانوار، جلد،??ص??.
?. التعريف بطبقات الامم،ص???.
?. رعد?،.
?. ترجمه تفسير الميزان، ج،??ص???.
?. بحار الانوار، ج?? ص???.
?. من لايحضره الفقيه، ج،?ص??.
?. زردشتيان، باور ها و آداب ديني، مري بويس، ترجمه عسکر بهرامي، ص???.
?. همان، ص ???.
??. آرتور کريستين سن، ايرانيان در عهد ساسانيان، ص??.
??. عبدالحسين زرين کوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، ص???.
??. مستدرک الوسايل، ج? ص???.

جشن چهار شنبه سوری و ریشه های آن

جشن چهارشنبه سوری ریشه ها و آیین ها PDF(تنها برای نوشتار انگليسي) چاپ پيک الكترونيکی
نوشتارهای برگزیده - نوشتارهای برگزیده
نوشته: کورش محسنی   
 جشن سوری یا چهارشنبه سوری, نام واپسین چهارشنبه ی گاهشماری خورشیدی ایرانی است که شب ِ آن با آیین ها نغزی, به ویژه پَرش از روی آتش همراه است. به این جشن ایرانی در جاهای گوناگون، نامهای گوناگونی نیز داده اند: گول چارشمبه (اردبیل)، گوله گوله چارشمبه (گیلان)، کوله چووارشمبه (کردستان)، چووارشمبه کولی (قروه، نزدیک سنندج)، و چارشمبه سرخی (اصفهان).
رسمی بسیار نزدیک با آیین پرش از روی آتش به نام "دراندز" را ارمنیان ایران در روز تعطیل (14 فوریه) برگزار می‌کنند.

 برخی واژه ی سوری را با سور(=مهمانی, جشن) پیوند داده اند و برخی آن را با واژه ی سرخ همپیوند دانسته اند.(مانند گل سوری=گل سرخ). هر آینه انگاره ی دوم استوارتر است و نام سوری اشاره ای است به خود آتش و رنگ سرخ آن. کاربرد اصطلاح «چارشمبه سرخی» در اسپهان و برابر بودن سور و سرخ در گویش های گوناگون ایران نیز, تایید دیگری بر این دیدگاه است.

 برگزاری
 بهره گیری از آتش در جشن‌ها، تاریخ و پیشینه‌ای دیرین در ایران داشته است. آیین ویژه ی جشن سوری چنین آغاز می گردد که یک یا دو روز پیش از واپسین چهارشنبه ی سال, مردم برای چیدن بوته های گوناگون, خارشتر, خور, گون و ساقه ی برنج(در گیلان) به بیرون می روند و در شهرها با توجه به محدودیت ها, به صورت دیگری ابزار برپا کردن آتش را گردآوری می نمایند. پسین ِ روز ِ پیش از آغاز چهارشنبه سوری, خار و خاشاک و چوب فراهم آمده در حیاط خانه, یا در میدان روستا, یا در خیابان و کوچه, در یک, سه, پنج یا هفت دسته پشت سر هم گذاشته می شود.

  پس از فرو رفتن خورشید و یا کمی پس از آن, دسته های چوب و خاشاک سوزانیده می شوند, و هنگامی که زبانه های آتش در تاریکی به رقص درآمدند, مردان و زنان از روی آن می پرند و چنین می خوانند: «سرخی تو از من, زردی من از تو». باور توده ی مردم بر این است که با این کار ایشان, برای همه ی سال در برابر ناخوشی هایی و زیان هایی که انسان را رنگ پریده, زرد, سُست و بیمار می کند, ایمن خواهند شد. در برخی جاها(نایین, انارک, خور, ارومیه) آتش را بر پشت بام می افروزند و در برخی جاها این آیین بر فراز تپه ها و کوه ها انجام می شود.  پس از اینکه همگی خانواده از روی آتش پریدند, آتش رها گشته تا آرام آرام خاموش شود و یا با آب آن را خاموش می کنند. اگر این آیین در خانه برگزار شده باشد, معمولا دختری که هنوز به سن بلوغ نرسیده است, خاکسترها را جمع می کند و با یک خاک انداز به چهار راهی می برد و درآنجا پراکنده می سازد, سپس به خانه بازمی گردد. و آنگاه این پرسش و پاسخ با خانواده که درون خانه هستند رد و بدل می شود: «کی هستی؟» «منم» «از کجا آمده ای»«از یک جشن عروسی». «چه چیزی آورده‌ای؟» «تندرستی».جشن ایرانی سوری کمابیش در سراسر ایران مرسوم و معمول است. در بیشتر روستاها, نوازندگان ِ بومی –در زمان برگزاری جشن- ساز ِ همراهی کننده ای را می نوازند. آقا جمال خوانساری نویسده ی سده ی 19م, نواختن سازی را در این روز را, برای دور کردن بدبختی پیشنهاد کرده بود.

تا سال 1920م که مردم از داشتن جنگ افزار گرم بازداشته شدند, مردان از شکلیک تیر هوایی به نشانه ی افروخته شدن چوب و خاشاک بهره می بردند.در جاهایی همچون شیراز ، کردستان و آذربایگان ، آداب و آیین ویژه و کهن تری وجود دارد . برای نمونه، سفره حضرت خضر (ع) و یا آب پاشی در سعدیه که ویژه ی شیراز است و یا سفره های خوراکی رنگینی که در کردستان و آذربایگان آماده می شود.

ریشه ها
 شماری جشن «همسپهمدیم» که پس از اصلاح گاهشماری در زمان اردشیر یکم (40-224 م.)، شش روز پیش از نوروز برگزار می‌شد را ریشه ی راستین جشن سوری می دانند.  انگاره‌ی آیین آتش شدنی است که, از جشن سده برگرفته شده باشد، که جشنی زمستانی بود که در شب 11 بهمن با شادمانی فراوان و با روشن کردن آتش‌هایی بزرگ در زمین های باز یا بر فراز تپه‌ها برگزار می‌شد. به نوشته‌ی ابوریحان بیرونی، در این روز تعطیل (سده) ایرانیان باستان خانه‌های خود را برای دور کردن بلا و چشم بد، بخور می‌دادند تا این که نزد شاهان رسم شد که در این جشن آتش بیافروزند. اینکه شماری انگاشته اند, پریدن از روی آتش یا خواندن شعر «سرخی تو از من, زردی من از تو» رسمی ایرانی نیست و توهین به آتش است, آنچنان درست به نظر نمی آید. بی گفتگوست که در ایران باستان نیز برای از میان بردن جانوران ریز و زیان بار و بیماری های واگیردار از آتش به عنوان یک پاک کننده و زداینده ی ناپاکی ها و بیماری ها بهره می گرفته اند و این کار توهین به شمار نمی آمده است . آیین پریدن از روی آتش نیز ریشه در آزمون آتش دارد. برای نمونه گذر سیاوش از آتش و یا آزمون آتش آذرپاد مهر اسپندان هر کدام نشان از جایگاه آتش و آزمون گذر و پریدن از آتش در فرهنگ باستانی ایران دارد. فردوسی پیرامون گذر سیاوش از آتش می گوید

:ســیــاوش ســیــه را بــه تــنــدی بــتـــاخـــت             نــشــد تــنــگ دل جــنــگ آتــش بــســاخـــت
ز هــرســو زبــانــه هــمــی بـــرکـــشـــیـــد              کــســی خـــود و اســـپ ســـیـــاوش نـــدیـــد

 آتش انبوهی بوده و سیاوش هم تیز از آن گذشته است. باید دانست که گامهای اسب هنگام دویدن ریختاری پرش گونه دارد. این انگاره که چون در ایران باستان هفته وجود نداشته است, پس وجود نام چهارشنبه بر این جشن، نشانی از ایرانی نبودن آن است نیز بی گمان نادرست است. در ایران باستان هفته وجود داشته است و این سخن سراسر نادرست است. تنها بسنده است به وجود هفت«آهنگ شاهانه»(خسروانی) در زمان ساسانیان اشاره نمود که هر یک در روز ویژه ای از هفته خوانده می شده اند. یا بازی تخته نرد که با بهره گیری از طرحی که ساعات شبانه روز, هفت روز هفته و دوازده ماه سال را بازمی نمود, ابداع شده بود. همچنین اسناد سغدی مانوی به دست آمده, نام های کهن هفت روز هفته را که در دو سامانه ی روزشماری بنیادین به کار می رفته اند گواهی می کنند.

 

یاری نامه
:M. Kasheff & ‘A.-A. Sa‘idi Sirjani, “Chaharshanbe-Suri”, in Encyclopaedia Iranica, vol. 4, 1990, pp. 630-632 , translated by Dariush Ahmadi  

http://ariapars.persianblog.ir

اژی دهاک و فریدون

اژی‌دهاک و فریدون

آرزو رضایی:

در باور آریاییان، جنگ میان نیکی و بدی، خصیصه‌ای درخور توجه است. این خصیصه باعث شکل‌گیری استوره‌ها و حتی مذاهب شرقی شده است. داستان فریدون و اژی‌دهاک (ضحاک) یکی از این استوره‌هاست. در شاهنامه ، فراتر از مسائل ناسیونالیستی و سیاسی، فریدون و ضحاک به عنوان دو نماد نیکی و بدی مبارزه می‌کنند. ولی این دو بسیار پیشتر از شاهنامه در باور آریاییان هندو ایرانی و حتی هندو اروپایی وجود داشته‌اند. در این جستار سعی خواهیم کرد به بررسی ریشه‌های این دو بپردازیم و نگاهی به آنها خارج از شاهنامه بیفکنیم . 

اندیشه‌ی پاک و ساده ی اقوام  بدوی و شبان آریایی برای هر چیز افسانه‌ای می‌تراشید. آریاییان اشکال ابرهای آسمانی را، به انسان، جانوران و مادیات تشبیه می‌کردند. ابرهای سپید و بارا‌‌نزا در نگاه آنان، زنان زیبا، دختران آسمانی و حامل آبهای مقدس بودند. ابرها مادر برق، آتش آسمانی خوانده می شدند. مقابل آنها ابرهای بی‌باران بودند که آبها را می‌دزدیدند. آنها خشکسالی و گرسنگی را نصیب زمین می‌کردند. ابرهایی که باران می‌دزدیدند؛ ویتره vitra نامیده می شدند. یکی از بزرگترین ابرهای باران دزد، اهی Ahi نام داشت. اهی در کوه مسکن داشت و دیوان را به یاری خود می‌طلبید. او ثابت قدم و قدرتمند بود. اهی طوفانهای خشک می‌زایید. او مانند مار و اژدها به خود می‌پیچید و طوفان‌های دهشتناک و ویران‌کننده به وجود می‌آورد. اهی با هزاران حلقه فراتر از قله‌ها، مانند دیوار بلندی به آسمان می‌رفت.

  در ریگ‌ودا، کهن‌ترین مکتوب آریاییان، بارها از مبارزه با اهی سخن رفته است. همچنین در سنن باستانی ارمنی، سرودی باشکوه درباره‌ی چگونگی مارهایی که مسبب تاریکی بودند و خدایی به نام واهاگن Vahagn به معنای خدای اژدهاکش وجود دارد. در زمان‌های بسیار کهن، تشبیه مار به ابر، بسیار زیاد بوده است. آثار آن در پارسی کنونی نیز مشهود است؛ منوچهری می‌گوید :

ابر آمد ز کوه مازندران

چو مار شکنجی و ماز اندر آن

  تمامی متون و تشبیهات باقی‌مانده از آریاییان نشان می‌دهد که مار پیوسته مظهر پلیدی بوده است. در تمدن ایران باستان نیز، مار یکی از مهمترین خرفسترها خوانده شده است. در اوستا بیماری های گری، تب، آبگونه های چرکین و گوناگون و آسیب‌های دیگر پدید آمده از مار خوانده شده‌اند.(فروردین یشت، بند ۱۳۱) ایرانیان بیماری‌های پدید آمده از مار را گونه ای زهرآلود می‌دانستند. جالب است که دانش نوین هم آن را تکذیب نمی‌کند. همین باورها رفته رفته، سبب شکل گیری شخصیتی استوره ای به نام اژی‌دهاک شد.

  اژی‌دهاک، در اوستا به صورت ازی‌دهاک، در پهلوی ازدهاگ، و در پارسی اژدها و ضحاک خوانده می شوند. ازی در زبان اوستایی، به معنی مار و اژدهاست. این واژه، از همان واژه‌ی بسیار کهن اهی، ابر طوفان‌زای مارمانند، گرفته شده است. در وداها اژی دهاک به صورت ویشوه روپه Vishva ropa آمده است. در اوستا اژی‌دهاک نه پادشاه است و نه انسان و نه حتی آفریده‌ی مزدا. او موجودی اهریمن آفریده است که سه کله، سه پوزه و شش چشم دارد. در وداها نیز اژی‌دهاک سه کله و رباینده‌ی گاوهاست. سنجش استوره‌ی وداها با استوره- ی ضحاک شاهنامه که گاو برمایون را می‌کشد، به یاد آورنده ی بنیاد کهن و مشترک دو استوره ی ایرانی و هندی است.

  طبق گفته‌ی اوستا، اهریمن، اژی‌دهاک را برای تباه کردن جهان اشه به پتیارگی در جهان سودمند، آفریده است. او دارای صفات چالاکی، زورمندی، دروندی(دروغگویی)، آسیب‌رسان جهان، صاحب هزار چیستی(دانش) و گناه کاری است. (ویسپرد، آفرین پیغمبر زرتشت و سوگند نامه) در متون کهن پهلوی آمده است: ابتدا اهریمن او را جاودانه و بی‌مرگ آفریده بود. روایت مینوی خرد، در این باره جالب است: (اورمزد چون بخواهد گاهی می‌تواند، آفریدگان اهریمن را و اهریمن چون بخواهد گاهی می تواند آفریدگان اورمزد را بگرداند(تغییر دهد) ...اهریمن بیوراسب(ده هزار اسب که لقب ضحاک است) و افراسیاب و اسکندر را چنان می پنداشت که جاودانه‌اند ، و اورمزد برای سود بزرگی (که این کار در بر داشت) (آنان را) تغییر داد ، چنان که معروف است. ) گفتیم که اژی دهاک در اوستا بر خلاف شاهنامه، پادشاه نیست، ولی اعمال او مانند پادشاهان است. او مانند پادشاهان ایزدان را نیایش می‌کند و برای آنها پیشکش می برد: (( اژی دهاک سه پوزه، در سرزمین بوری Bavri صد اسب، هزار گاو و ده هزار گوسفند او را (آناهیتا) پیشکش آورد؛ و از وی خواستار شد: ای اردوی‌سورآناهیتا! ای نیک! ای تواناترین! مرا کامیابی ارزانی دار که من هفت کشور زمین را از مردمان تهی کنم. اردوی سور آناهیتا او را کامیابی نبخشید. )) این شباهت اژی دهاک با پادشاهان و تبدیل شدن او به شاه در شاهنامه، نشان از دانش کامل فردوسی به اوستا و متون پهلوی دارد. چرا که، در بعضی متون کهن پهلوی مانند بندهش، او انسان است و به پادشاهی او در هزاره ی دوم آفرینش اشاره شده است. همچنین این متون بسیاری از زشت کاری ها و پلیدی های جهان را به او نسبت داده اند. مثلا در بندهش، آفرینش قوم زنگی، حاصل نگاه او خوانده شده است. همچنین در بندهش خاندان او به طور کامل بررسی می‌شود، برخلاف شاهنامه، نسب او هرگز به تازییان نمی رسد؛ بلکه نسبش از سوی پدر به سیامک و از سوی مادر به اهریمن می‌رسد.

 سرنوشت اژی‌دهاک بیش از هر کس به فریدون گره خورده است. در اوستا آمده که فریدون اژی‌دهاک را در کوه دنباوند(دماوند) به بند کرد. در دفتر نهم دینکرد، درباره‌ی اینکه چرا فریدون اژی‌دهاک را نکشته است؛ آمده: ( برای میراندن ضحاک، فریدون گرز به شانه و دل و سر کوبیدن و نمردن ضحاک، از آن ضربه. و سپس شمشیر زدن و به نخست، دومین و سومین ضربه از تن ضحاک بس گونه، خرفستر پدید آمدن. گفتن دادار هرمزد به فریدون: که او را مشکاف که ضحاک است؛ اگر او را بشکافی این زمین را پر کند از مور و گزنده و کژدم و چلپاسه و کشف و وزغ.) در روایات سنتی زرتشتی هم آمده است؛ در هزاره‌ی سوم ،زمان هوشیدرماه، ضحاک از بند فریدون می‌رهد و یک چهارم گوسفندان ایران زمین را می‌جود، و سرانجام توسط گرشاسب کشته می‌شود.

  همانطور که می‌دانیم، قهرمان این داستان در اوستا و شاهنامه، فریدون است. داستان نزاع تری تنه Trai tana با مار سه سر، ریشه‌ای ودایی دارد. معادل اوستایی واژه ی تری تنه، ثرئیتونه Thraetavana و پارسی آن فریدون است. همچنین در وندیداد فرگرد 20 از پزشکی به نام ثریته Thrita سخن رفته است. عده ای از اوستاشناسان چون دارمستتر، معتقدند ثرئیتونه و ثریته، یک شخص هستند.  در وداها نیز از چنین پزشکی سخن گفته می شود که برای نخستین‌بار، گیاهی آیینی هوم را وارد باران کرد و اژدهای توفان‌زا را کشت. در اوستا گفته می‌شود، ثریته نخستین کسی است که از هوم برای درمان بیماری‌ها، استفاده کرد. (( بیماری را به بیماری و مرگ را به مرگ باز گرداند.)) (وندیداد فرگرد۲۰) او در واقع با استفاده از هوم، آتش و دشنه بیماریی‌هایی را که از مار حاصل می‌شود؛ درمان کرد. طبق گفته‌ی اوستا ثرئیتونه پسر آثویه (آبتین) است. آبتین، دومین کسی است که نوشابه‌ی مقدس هوم را از گیاه هوم برگرفت و به واسطه ی این نیکوکاری پسری به او داده شى که اژی دهاک را زد. (( دومین‌بار در میان مردمان جهان استومند، آبتین از من (=هوم) نوشابه برگرفت. این پادشاهی بدو داده شد، این بهروزی بدو داده شد، که او را پسری زاده شد. فریدون از خاندانی توانا که اژی دهاک را فروکوفت. اژی دهاک سه کله ی سه پوز و شش چشم. ))(یسن ۹ بند ۸-۶)

  فریدون در اوستا پادشاه است. او دارای فر جمشیدی است. (زامیاد یشت کرده ی ۶ بند ۱۹) او به جز زرتشت پیروزمندترین مردمان است. در اوستا سخنی از جاودانه بودن فریدون نیست و تنها جمشید و کاووس جاودانه خوانده شده‌اند. ولی در متون پهلوی گفته می‌شود؛ فریدون و جمشید و کاووس هر سه در ابتدا جاودانه بوده‌اند اما هر سه به واسطه ی دخالت اهریمن مرده‌اند. در اوستا گفته شده که جمشید و کاووس به دلیل ارتکاب گناهی میرنده شده‌اند. بعضی از اوستاشناسان چون وست با توجه به اوستا و متون پهلوی می‌گویند در باور مردم فریدون نیز به واسطه‌ی گناه میرنده شده است. گناه فریدون ناعادلانه و نابخردانه تقسیم کردن کشور میان سه پسرش(سلم و تور و ایرج) است که باعث شده؛ تخم کینه میان آنها پاشیده شود. همچنین در متون پهلوی در مورد نیک کرداری‌های او سخن بسیار است. در مینوی خرد در مورد اعمال او گفته شده: ( از فریدون این سودها بود مانند زدن و نیستن ضحاک بیوراسب که چنان گناه کار بود و بسیار دیو مازندر دیگر را نیز زد و از کشور خنیرس(کشور میانی از هفت کشور زمین) بیرون کرد.) در بندهش نیز او  نشاننده‌ی یکی از گونه‌های آتش بهرام خوانده شده است. متون پهلوی هم، کم و بیش مانند شاهنامه، به داستان فریدون و ضحاک و فریدون و سه پسرانش می‌پردازند. روایت بندهش در مورد فرزندان او کامل‌تر است. در بندهش علاوه بر دختر ایرج که گوزک خوانده شده، از دو پسر او به نام های انیتا و انستوه یاد شده، که به دست سلم و تور کشته شده‌اند. گفته می شود گوزک پنهانی توسط فریدون پرورش یافته و مادر منوچهر (منوشهر) است. همانند اژی‌دهاک بندهش تمامی خاندان فریدون را بررسی کرده و پیرامون او حکایت‌های شگفت آوری می‌گوید. در متون پس از اسلام نیز از فریدون یاد شده است . فرهنگ‌نویسان اسلامی گفته‌اند: نسب وخشور ایرانی زرتشت، هم از جانب پدر و هم مادر به فریدون می‌رسد. در این متون آمده: نسب پورشسب، پدر زرتشت، به دوازده واسطه به پادشاه ایران، منوچهر، پسر ایرج، پسر فریدون می‌رسد. شاید بتوان گفت آخرین جلوه‌ی فریدون در زمان هوشیدرماه است. در این زمان، هنگامی که ضحاک از دماوند می‌رهد، اورمزد و امشاسپندان نزد فریدون می‌روند و می‌خواهند او را بکشد؛ ولی روان فریدون می‌گوید که توان این کار را ندارد.

  فریدون و اژی دهاک یا ضحاک تازی بیوراسب، جلوه ای زیبا از استوره های هندوایرانی هستند. کمی کنکاش نشان می‌دهد که در اروپا نیز، شخصیت‌هایی شبیه این دو وجود داشته‌اند. این دو مرد استوره‌ای یادگاری از فرهنگی دیرینه و مشترکند.

----------------------------------------------------

 

منابع :

·         پورداوود ، ابراهیم . ویسپرد . انتشارات اساطیر . چاپ اول : تهران ،1381 .

·         تفضلی ، احمد . مینوی خرد . انتشارات توس . چاپ چهارم : تهران ، 1385.

·         دادگی ، فرنبغ . بندهش . ترجمه‌ی بهار ، مهرداد . انتشارات توس . چاپ سوم : تهران 1385 .

·         دوستخواه ، دکترجلیل . اوستا ، کهن‌ترین سرودهای ایرانیان .انتشارات مروارید . چاپ دهم : تهران ، 1385.

·         رایشلت ، هانس . رهیافتی به گاهان زرتشت و متن‌های نواوستایی . گزارش دوستخواه ، دکترجلیل .انتشارات ققنوس . چاپ دوم : تهران ، 1386 .

·         معین ، دکتر محمد . مزدیسنا و ادب پارسی . ج اول . انتشارات دانشگاه تهران . چاپ چهارم : تهران 1384.

این نوشتار سال پیش در وبلاگ سرای دانای توس منتشر شده بود .

   + آرزو رضایی ; ۱۱:٢٧ ‎ق.ظ ; ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۸

نگاهی به تمثیل و رمز آیینی در آثار سهروردی

جايگاه‌ تمثيل‌ و رمز آييني‌ در آثار سهروردي‌


نگاهي‌ به‌ رسائل‌ تمثيلي‌ شيخ‌
9-1- رسائل‌ تمثيلي‌ و رمزي‌ شيخ‌اشراق‌ بيش‌ از آثار تعليمي‌ و مدون‌ او از لحاظ‌ شناخت‌ عقيده‌ي‌ باطن‌ و گرايش‌ حكمتي‌ و عرفاني‌ شيخ‌، ارزش‌ و اهميت‌ دارد و آيينه‌اي‌ است‌ كه‌ صورت‌ واقعي‌ و بي‌حجاب‌ سهروردي‌ را به‌ ما نشان‌ مي‌دهد. 

از ميان‌ اين‌ رسائل‌ مي‌توان‌ رسالة‌الطير ، عقل‌ سرخ‌ ، الغربة‌ الغريبة‌ را در يك‌ رديف‌ محسوب‌ كرد و آواز پرجبرئيل‌ را هم‌ در رديف‌ مشابه‌ آنها قرار داد. در اين‌ چهار رساله‌ با همه‌ي‌ اختلافاتي‌ كه‌ با هم‌ دارند وجه‌ مشترك‌ « سلوك‌ تا مرتبه‌ي‌ تماس‌ با واهب‌ الصور و برخورداري‌ از تعاليم‌ اشراقي‌ مصدر روحاني‌ عالم‌ عنصري‌ » به‌ چشم‌ مي‌خورد. 

رسائل‌ روزي‌ با جماعت‌ صوفيان‌ و في‌حالة‌ الطفولية‌ و لغت‌ موران‌ از لحاظ‌ توجه‌ به‌ جنبه‌هاي‌ گوناگون‌ «معرفت‌ و شهود» در يك‌ رديف‌ قرار مي‌گيرند ولي‌ از نظر شيوه‌ي‌ تمثيل‌، لغت‌ موران‌ رساله‌اي‌ استثنايي‌ است‌.
رساله‌ي‌ في‌ حقيقة‌العشق‌ اساسي‌ترين‌ تمثيل‌ عرفاني‌ سهروردي‌ و شارح‌ چگونگي‌ آفرينش‌ عالم‌ و آدم‌ براساس‌ تجليات‌ گوهر نخستين‌ و ماهيت‌ و كيفيت‌ «فطرت‌ مشتاق‌ و محتاج‌ عالم‌ ناسوتي‌» است‌ و در ميان‌ رسايل‌ تمثيلي‌ وضعي‌ ممتاز و مشخص‌ دارد. همچنين‌ رساله‌ي‌ صفير سيمرغ‌ به‌ شرحي‌ كه‌ گذشت‌، شايد مرموزترين‌ و معتبرترين‌ اثر عرفاني‌ شيخ‌ و از يك‌ لحاظ‌، يعني‌ از نظر نمايش‌ روح‌ عرفاني‌ سهروردي‌ و اشاره‌ي‌ مستقيم‌ او به‌ مسائل‌ كه‌ رنگ‌ و بوي‌ «وحدت‌» دارد، منحصر به‌ فرد است‌. 

چنان‌ كه‌ در يادداشت‌ مربوط‌ به‌ في‌حقيقة‌ العشق‌ اشاره‌ كرديم‌ شايسته‌ است‌ شيوه‌ي‌ سهروردي‌ را در استخدام‌ روش‌ تمثيلي‌ براي‌ تعليم‌ مقاصد فلسفي‌ و عرفاني‌، شيوه‌ي‌ «رمزي‌» بناميم‌. بدين‌ معني‌ كه‌ اجزاء تمثيلات‌ نيز دوشادوش‌ قالب‌ كلي‌ تمثيل‌ به‌ عنوان‌ رموزي‌ براي‌ افاده‌ي‌ معاني‌ و مفاهيم‌ منظور داراي‌ وظيفه‌ هستند. بدين‌ ترتيب‌ شيخ‌اشراق‌ هم‌ از «تمثيل‌ كلي‌» و هم‌ از «رموز مفرده‌» در گفتار خود استفاده‌ مي‌كند، مثلاً در رسايل‌ قصة‌الغربة‌ الغربية‌ و رسالة‌الطير از يك‌ سوي‌ قالب‌ كلي‌ داستان‌ حاكي‌ از سقوط‌ نفوس‌ انساني‌ در زندان‌ ناسوتي‌ و حصول‌ معرفت‌ از طريق‌ سلوك‌ و نيل‌ به‌ فيض‌ شهود و استفاده‌ از تعاليم‌ روح‌القدس‌ و لزوم‌ تكرار مجاهدت‌ براي‌ ازاله‌ي‌ علايق‌ مادي‌ است‌ و از سوي‌ ديگر كلمات‌ و اجزايي‌ از قبيل‌ «ماوراءالنهر و بلاد مغرب‌ و مدينه‌ي‌ قيروان‌ و صيد مرغان‌ ساحل‌ درياي‌ سبز و شيخ‌هادي‌ و عاصم‌ و هدهد و غيره‌» در غربة‌الغربية‌ و «مرغان‌ گرفتار و دام‌ و دانه‌ي‌ صيادان‌ و مرغان‌ داناتر و هشت‌ كوه‌ و والي‌ و ملك‌ و رسول‌ ملك‌» در رسالة‌الطير هر يك‌ رمزي‌ از يك‌ مفهوم‌ معين‌ به‌ شمار مي‌رود. بنابراين‌ استنباط‌ مقصود كلي‌ شيخ‌ از رسائل‌ تمثيلي‌ مطلقاً كافي‌ نيست‌ زيرا اين‌ مقاصد كلي‌ غالباً از مقوله‌ي‌ كليات‌ است‌ و اختصاص‌ به‌ شيخ‌ اشراق‌ ندارد بلكه‌ اجزاء و عناصر رمزي‌ تمثيلات‌ است‌ كه‌ مختصات‌ ديدگاه‌ فلسفي‌ و عرفاني‌ سهروردي‌ را نشان‌ مي‌دهد و به‌ كشف‌ نظام‌ ذوقي‌ و فكري‌ او كمك‌ مي‌كند. 

شيوه‌ي‌ گفتار سهروردي‌ در رسائل‌ فارسي‌ از مؤثرترين‌ و زيباترين‌ شيوه‌هاي‌ بيان‌ و گفتار است‌. اين‌ شيوه‌ گاهي‌ به‌ اوج‌ دلنشيني‌ و بلاغت‌ مي‌رسد. موارد اين‌ اوج‌ در آثار سهروردي‌ بسيار است‌ و به‌ عنوان‌ نمونه‌ مي‌توان‌ از سرتاسر رساله‌ «في‌ حقيقة‌ العشق‌» و فصولي‌ مانند «ستايش‌ هورخش‌» در الواح‌ عمادي‌ (ص‌ 184-183) ياد كرد. 

طبقه‌بندي‌ رموز در رسائل‌ شيخ‌ مقتول‌
9-2- از مهم‌ترين‌ مسائل‌ در مورد شيوه‌ي‌ تعليم‌ و بيان‌ سهروردي‌ مسئله‌ي‌ رمز آييني‌ و استفاده‌ از رموز و مصطلحات‌ بديع‌ و شگفت‌انگيز در تعليم‌ حكمت‌ و عرفان‌ است‌. اين‌ رموز به‌ سه‌ دسته‌ قابل‌ تقسيم‌ است‌:
* نخست‌ - مصطلحات‌ و سلسله‌ي‌ رموز اشراقي‌، كه‌ به‌ دستگاه‌ نور و ظلمت‌ در نظام‌ اشراقي‌ تعلق‌ دارد. تنوع‌ اين‌ رموز كم‌ و تكرار آنها بسيار است‌.
* دوم‌ - مصطلحات‌ خسرواني‌ يا رموز و واژه‌هاي‌ ايران‌ باستان‌، كه‌ در ضمن‌ اثبات‌ علاقه‌مندي‌ و مجذوبيت‌ سهروردي‌ نسبت‌ به‌ منابع‌ مجهول‌ اين‌ مصطلحات‌ بي‌ارتباط‌ با مصطلحات‌ دسته‌ي‌ نخستين‌ به‌ نظر نمي‌رسد. درك‌ اين‌ ارتباط‌ يعني‌ ارتباط‌ «رموز ايراني‌» با «سلسله‌ي‌ نوريه‌»، ابهام‌ رموز ايراني‌ را تا حدي‌ كاهش‌ مي‌دهد و اين‌ احتمال‌ و نظريه‌ را مطرح‌ مي‌كند كه‌ توجه‌ سهروردي‌ به‌ اين‌ رموز گذشته‌ از ارتباط‌ با فلسفه‌ي‌ سيمرغ‌ نشان‌ خسرواني‌ امكان‌ دارد در بعضي‌ موارد از توجه‌ به‌ جنبه‌ي‌ صوري‌ اين‌ قبيل‌ واژه‌ها (مانند فرّ و خرّه‌ وينابيع‌الخرّه‌ واضواء المينويه‌) و مناسبت‌ آنها با نظام‌ نوري‌ حكمت‌ اشراق‌ سرچشمه‌ گرفته‌ باشد. گذشته‌ از اين‌ نكته‌ با توجه‌ به‌ انواع‌ مصطلحات‌ ايراني‌ (واژه‌ها و مفاهيم‌ مربوط‌ به‌ فرّ نوراني‌ و اضواء مينوي‌، نامهاي‌ متداول‌ در فرهنگ‌ مزديسنا و حتي‌ فرهنگ‌ پارسي‌، واژه‌هاي‌ ايراني‌ مجهول‌ الاصل‌ كه‌ امكان‌ دارد محرّف‌ يا برساخته‌ باشند، اشارات‌ و اشخاص‌ اساطيري‌) كه‌ بعضي‌ از آنها در رديف‌ اصطلاحات‌ اشراقي‌ و بعضي‌ در رديف‌ اصطلاحات‌ يوناني‌ استعمال‌ مي‌شوند و گاهي‌ هم‌ عنان‌ با اشراقات‌ نورالانوار و گاهي‌ موازي‌ با مثل‌ و ارباب‌ و اصنام‌ ظاهر مي‌گردند كه‌ جستجوي‌ قالب‌ واحدي‌ براي‌ جمع‌ همه‌ي‌ اين‌ واژه‌ها و اصطلاحات‌ و نامها در يك‌ جا كوشش‌ بي‌فايدهاي‌ به‌ نظر مي‌رسد. چنين‌ قالبي‌ كه‌ جامع‌ اين‌ سلسله‌ باشد جز «مصطلحات‌ ايراني‌» نمي‌تواند باشد. اگر چه‌ سهروردي‌ از حكماي‌ فرس‌ مصرحاً ياد كرده‌ ولي‌ تحليل‌ مصطلحات‌ ايراني‌ او شايد نشان‌ دهد كه‌ آنچه‌ آن‌ را «حكمت‌ فرس‌ به‌ نقل‌ از شيخ‌اشراق‌» مي‌ناميم‌ جز تعدادي‌ اصطلاحات‌ و واژه‌ها و نامهاي‌ اساطيري‌ معروف‌ (مقصودمان‌ نوع‌ فرّ و كيان‌ خرّه‌ و فريدون‌ و كيخسرو و بهمن‌ و شهريور و خرداد و مرداد و ارديبهشت‌ است‌) كه‌ در كوره‌ي‌ اشراقي‌ سهروردي‌ رنگ‌ و جلاي‌ خاصي‌ يافته‌ و درخشان‌ و نوراني‌ بيرون‌ آمده‌ چيز ديگري‌ نيست‌. فراموش‌ نكنيم‌ كه‌ اصولاً نامها و اصطلاحات‌ ايران‌ باستان‌ در ادبيات‌ فارسي‌ نيز با نور و آتش‌ قرين‌ و نزديك‌ است‌ و ازدواج‌ چنين‌ طبيعت‌ نوراني‌ و آتشيني‌ با طبيعت‌ نظام‌ نوري‌ حكمت‌ اشراق‌ استبعادي‌ چندان‌ ندارد. به‌ عبارت‌ روشن‌تر مقصود اين‌ است‌ كه‌ شأن‌ و شكوه‌ «السيدالعظيم‌ هورخش‌... رئيس‌ السماء، واجب‌ تعظيمه‌ في‌ سنة‌الاشراق‌» (حكمة‌الاشراق‌، القسم‌ الثاني‌ المقالة‌ الثانية‌، ص‌ 150-149) و يا جلال‌ معنوي‌ «شهريور» كه‌ صاحب‌ الصنم‌ «هورخش‌» است‌ و هورخش‌ طلسم‌ و مظهر نمودي‌ آن‌ در عالم‌ ناسوتي‌ محسوب‌ مي‌شود (حكمة‌ ص‌ 149، قس‌ با طلسمات‌ ساير امشاسپندان‌ خرداد و مرداد و ارديبهشت‌ و اسفندارمذ تا آنجا كه‌ به‌ انطباق‌ اين‌ رموز و اصطلاحات‌ با دستگاه‌ آفرينش‌ و سلطنت‌ اهورايي‌ در آيين‌ مزديسنا مربوط‌ است‌ در درجه‌ي‌ اول‌ از نوعي‌ اقتباس‌ و استخدام‌ زيركانه‌ي‌ عناصر ايراني‌ براي‌ تزيين‌ و تفخيم‌ و خارق‌العاده‌ جلوه‌ دادن‌ مسائل‌ حكمت‌ اشراقي‌ حكايت‌ مي‌كند. يعني‌ در دستگاه‌ اشراقي‌ سهروردي‌ جنبه‌ي‌ صوري‌ وظايف‌ امشاسپندان‌ و هور و فرّه‌ به‌ استثناي‌ منشأ مجهول‌ واژه‌ي‌ هورخش‌ و عظمت‌ خارق‌ العاده‌ي‌ شهريور و بهمن‌ حاكي‌ از اقتباس‌ اصطلاحي‌ و آرايشي‌ است‌، شبيه‌ استعمال‌ مغان‌ و مغبچه‌ و آتشكده‌ و غيره‌ در شعر فارسي‌، البته‌ با امتيازي‌ كه‌ مربوط‌ به‌ زمينه‌ي‌ حكمتي‌ و عميق‌ آثار سهروردي‌ است‌).
ولي‌ هرگاه‌ روح‌ فلسفي‌ اين‌ واژه‌ها و اصطلاحات‌ را در آثار شهاب‌الدين‌ مورد بررسي‌ قرار دهيم‌ (همان‌ چيزي‌ كه‌ متداعي‌ با مسئله‌ي‌ فلسفه‌ي‌ خسرواني‌ است‌) متوجه‌ چند نكته‌ خواهيم‌ شد: 

1- امكان‌ دارد روح‌ حكمتي‌ اصطلاحات‌ ايراني‌ سهروردي‌ بيش‌ از آنكه‌ از ماهيت‌ فلسفي‌ و حكمتي‌ آن‌ اصطلاحات‌ حاكي‌ باشد، از تأثير مشرب‌ فكري‌ و ذوقي‌ خاص‌ سهروردي‌ در تعليه‌ي‌ فلسفي‌ و عرفاني‌ مصطلحات‌ ايران‌ باستان‌ و حالتي‌ شبيه‌ وضع‌ ثانوي‌ حكايت‌ بكند. 

2- روح‌ وظايفي‌ كه‌ شهاب‌الدين‌ بر عهده‌ي‌ عناصر ايراني‌ (فرّ و خرّه‌ كه‌ نوعي‌ تأييد آسماني‌ يا بانگ‌ دعوت‌ وصلاي‌ ياري‌ اصل‌ لاهوتي‌ است‌، هورخش‌ كه‌ مجسمه‌ي‌ عنصري‌ نورالانوار است‌، شهريور و بهمن‌ و خرداد و مرداد و ارديبهشت‌ و اسفندارمذ ك‌ صاحبان‌ اصنام‌ طلسمات‌ عنصري‌ يا مثل‌ برين‌ انواع‌ كلي‌ مخلوقات‌ يا روح‌ مينوي‌ كالبد ناسوتي‌ هستند) گذاشته‌ است‌ با روح‌ وظايفي‌ كه‌ برعهده‌ي‌ «دستگاه‌ انوار و اضواء» و «سلسله‌ي‌ كلمات‌» در دستگاه‌ فلسفي‌ سهروردي‌ مي‌باشد سازگارتر مي‌نمايد تا با سرشت‌ فلسفه‌ي‌ مزديستا. مقصود اين‌ است‌ كه‌ مثلاً خرّه‌ كياني‌ را در حكمت‌ سهروردي‌ در قالب‌ فكر جديدي‌ كه‌ مناسب‌ دستگاه‌ اشراقي‌ و نوري‌ و گاهي‌ متمايل‌ به‌ طرز فكري‌ مانوي‌ (بروز استعداد فطري‌ انوار محبوس‌ براي‌ ارتباط‌ با انوار مجرده‌ و آرمان‌ اتصال‌ با نورالانوار) و متناسب‌ با سلطه‌ي‌ «كلمه‌ و روح‌» (حصول‌ سعادت‌ تذكر براي‌ كلمه‌ي‌ صغري‌ و آرمان‌ صعود آن‌ به‌ سوي‌ كلمات‌ كبري‌ و كلمه‌ي‌ عليا) است‌ پيدا مي‌كنيم‌ و در زير نقاب‌ كيان‌ خرّه‌ با مفهومي‌ شبيه‌ نظريه‌ي‌ شيخ‌ يوناني‌ درباره‌ي‌ حصول‌ معرفت‌ كه‌ وسيله‌ي‌ حركت‌ نفوس‌ در قوس‌ صعودي‌ است‌ و عقيده‌ي‌ ادريه‌ درباره‌ي‌ فيض‌ تحصيل‌ گنوس‌ و تذكار روح‌ نسبت‌ به‌ مصدر لاهوتي‌ به‌ ياري‌ لوگوس‌ يا كلمه‌ مواجه‌ هستيم‌. همچنين‌ رابطه‌ي‌ امشاسپندان‌ مزديسنا را با عالم‌ خاكي‌ از مقوله‌ي‌ رابطه‌ي‌ ارباب‌ اصنام‌ با طلسمات‌ و يادآور «مثل‌ افلاطوني‌» و «صدور ماهيات‌ امكانيه‌ از نفس‌ كل‌ در فلسفه‌ي‌ اشراق‌» و «اصل‌ و ظل‌ و اسماء و مظاهر» مي‌يابيم‌ كه‌ شايد ممتاز از ديدگاه‌ مزديسنا در اين‌ مورد (رابطه‌ رب‌ النوعي‌ و نگهباني‌ مخلوقات‌ جهان‌ استومند به‌ وسيله‌ي‌ ايزدان‌ و امشاسپندان‌ مينوي‌) باشد. براي‌ نظر استاد كربن‌ درباره‌ي‌ «خرّه‌» به‌ كتاب‌ در اسلام‌ ايراني‌ (ج‌ 2، ص‌ 140-81) و براي‌ «ارباب‌ انواع‌ و اصنام‌» به‌ همان‌ كتاب‌ (صفحات‌ 111 به‌ بعد) رجوع‌ شود. طرز تلقي‌ شهاب‌الدين‌ درباره‌ي‌ رابطه‌ي‌ ارباب‌ و اصنام‌ و «نقش‌ صاحبان‌ اصنام‌ و طلسمات‌ در جهان‌ اشراقي‌» در كتاب‌ حكمة‌اشراق‌ (ص‌ 160-154) منعكس‌ است‌. 

3- با در نظر گرفتن‌ نكات‌ مذكور مي‌توان‌ تصور كرد كه‌ منشاء و منبع‌ حكمت‌ خسرواني‌ را بيش‌ از ايران‌ باستان‌ بايد در مكتب‌ سهروردي‌ و امثال‌ او جستجو كرد و شايد اين‌ حكمت‌ چيزي‌ جز بازتاب‌ طلعت‌ اصطلاحات‌ و نامهاي‌ سنتي‌ و اساطيري‌ ايراني‌ از وراي‌ نقاب‌ ملمع‌ ذوق‌ و فكر شهاب‌الدين‌ كه‌ تار و پودش‌ از امتزاج‌ بديع‌ معارف‌ گوناگون‌ رايج‌ در زمان‌ به‌ وجود آمده‌ است‌، نباشد. 

جاذبه‌ و تأثير سحرآميز واژه‌ها و مايه‌هاي‌ اساطيري‌ ايراني‌ در حكمت‌ اشراق‌ كه‌ منشاء تجسم‌ حكمت‌ فرس‌ و حكماي‌ فرس‌ در ذهن‌ سهروردي‌ محسوب‌ مي‌شود، محل‌ ترديد نيست‌ (سهروردي‌ و افلاطونيان‌ ايران‌، هانركربن‌، صفحات‌ 201 و 200 و 211، مطالب‌ مربوط‌ به‌ «خسروانيون‌» و «اشراقيون‌») و در وجود فلسفه‌ي‌ ديني‌ مزديسنا اعم‌ از باستاني‌ و ساساني‌ و همچنين‌ جهان‌بينيهاي‌ جنبي‌ از قبيل‌ مانوي‌ وزرواني‌ و مهرپرستي‌ نيز نمي‌توان‌ شكي‌ كرد. ولي‌ به‌ نظر مي‌رسد آنچه‌ به‌ عنوان‌ نظريه‌ي‌ «حكماي‌ فرس‌» مي‌شناسيم‌ مجموعه‌اي‌ از واژه‌ها و مفاهيم‌ ديني‌ و اساطيري‌ و داستاني‌ ايراني‌ است‌ كه‌ در بوته‌ي‌ حكمت‌ شهاب‌الدين‌ فرو رفته‌ و پس‌ از انحلال‌ و تركيب‌، تحت‌ تأثير آتش‌ و گرماي‌ افلاطوني‌ و نوافلاطوني‌ و گنوسي‌ ودود و دم‌ مانوي‌ و بارقه‌ي‌ عقايد مهري‌ و حرارت‌ ذوق‌ شخصي‌ سهروردي‌ با تشخص‌ فعلي‌ ظاهر شده‌ است‌. از اين‌ لحاظ‌ شايد فرقي‌ اساسي‌ ميان‌ اصطلاحات‌ ايراني‌ و عناصر اسلامي‌ وجود نداشته‌ باشد، يعني‌ مواد و عناصر اسلامي‌ سهروردي‌ نيز از چنين‌ استحاله‌اي‌ مصون‌ نمانده‌ و با از دست‌ دادن‌ بسياري‌ از خواص‌ سنتي‌ خود تشخصي‌ اشراقي‌ احراز كرده‌اند و نيز با وجود اين‌ نمي‌توانيم‌ شخصيت‌ خاص‌ عناصر اسلامي‌ را در مكتب‌ سهروردي‌ جز مواد اسلامي‌ از ديدگاه‌ شهاب‌الدين‌ يا استفاده‌ي‌ خاص‌ شهاب‌الدين‌ از مواد و مفاهيم‌ عام‌ اسلامي‌ چيزي‌ ديگر بدانيم‌. 

در هر حال‌ مقصود ما ترديد در وجود نوعي‌ حكمت‌ (و لااقل‌ نوعي‌ حكمت‌ ديني‌ و نزديك‌ به‌ آيين‌ عرفاني‌) در ايران‌ پيش‌ از اسلام‌ نيست‌، بلكه‌ فقط‌ مي‌خواهيم‌ مجهول‌ بودن‌ چيزي‌ را كه‌ به‌ صرف‌ تأييد چند حديث‌ منقطع‌ به‌ عنوان‌ اصلي‌ مشخص‌ در بررسي‌ ماهيت‌ منابع‌ فكري‌ و ذوقي‌ سهروردي‌ تلقي‌ مي‌كنيم‌ يادآور شويم‌ و نيز لزوم‌ استمداد از معيارهاي‌ عمومي‌ حكمت‌ و عرفان‌ و ذوق‌ و سليقه‌ي‌ سهروردي‌ را در بررسي‌ «فرهنگ‌ ايراني‌» سهروردي‌ مطرح‌ كنيم‌. بحث‌ بيشتر در اين‌ باره‌ نيازبه‌ مجال‌ ديگري‌ دارد.
* سوم‌ - رموز تمثيلي‌ و عمومي‌، كه‌ به‌ خصوص‌ در رسائل‌ تمثيلي‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد. اهميت‌ اين‌ نوع‌ رموز از اين‌ لحاظ‌ است‌ كه‌ سهروردي‌ در استخدام‌ و استعمال‌ آنها برعكس‌ رموز دسته‌ي‌ نخست‌ و دسته‌ي‌ دوم‌، محدوديتي‌ احساس‌ نمي‌كرده‌ و از قوه‌ي‌ ابداع‌ و تجسم‌ ذهن‌ توانا و تخيل‌ نيرومند خود با دامنه‌اي‌ وسيع‌ و امكاني‌ نامحدود در اين‌ مورد استفاده‌ كرده‌ است‌. به‌ همين‌ سبب‌، پژوهش‌ درباره‌ي‌ اين‌ رموز و كشف‌ مفاهيم‌ آنها با همه‌ي‌ ضرورت‌ و لزومي‌ كه‌ دارد كاري‌ بسيار دشوار و مزله‌ي‌ تحقيق‌ است‌ و چون‌ مفتاح‌ و معيار واحد و مشخصي‌ براي‌ گشودن‌ اين‌ گنجينه‌ وجود ندارد كشف‌ هر مورد يا حداكثر هر دسته‌ از اين‌ رموز، نيازمند تدقيق‌ و تحقيقي‌ مستقل‌ است‌ و از طرف‌ ديگر اشتباه‌ در مفاهيم‌ و معاني‌ واقعي‌ اين‌ رموز موجب‌ احتجاب‌ و استتار مقاصد فلسفي‌ و عرفاني‌ سهروردي‌ بلكه‌ باعث‌ التباس‌ و اشتباه‌ خواهد شد. مقصود اين‌ است‌ كه‌ آشنايي‌ با دستگاه‌ انوار و اشراقات‌ شهاب‌الدين‌ و كيفيت‌ برداشت‌ فلسفي‌ يا عرفاني‌ او در مورد رموز و نامها و اساطير ايران‌ باستان‌ و شناخت‌ سرچشمه‌هاي‌ مورد علاقه‌ي‌ سهروردي‌، به‌ مثابه‌ي‌ مفتاح‌ كلي‌ درك‌ اين‌ سلسله‌ از اصطلاحات‌ را آسان‌ مي‌كند. ولي‌ تحصيل‌ مراد شيخ‌ از استعارات‌ و تمثيلاتي‌ از قبيل‌ «كنيزك‌ حبشي‌ و تقابل‌ نظر او با نظر پير دهم‌ كه‌ موجب‌ حاملگي‌ كنيزك‌ مي‌شود» (آواز پرجبرئيل‌) و «چشمه‌ي‌ زندگاني‌ و كيفيت‌ وصول‌ به‌ آن‌» (عقل‌ سرخ‌) و «كشتي‌ نوح‌ و عصاي‌ موسي‌» (صفير سيمرغ‌) و نظاير اينها گذشته‌ از معرفت‌ كافي‌ به‌ آراء خاص‌ فلسفي‌ و نظرگاههاي‌ عرفاني‌ سهروردي‌، مستلزم‌ تحليل‌ دقيق‌ رسايل‌ تمثيلي‌ و تطبيق‌ رموز و تمثيلات‌ موازي‌ و مشابه‌ است‌.

انگيزه‌هاي‌ شيخ‌ از رمز آييني‌
9-3- انگيزه‌ و علت‌ رمز آييني‌ سهروردي‌ چيست‌؟ اين‌ سؤال‌ كه‌ درباره‌ي‌ سهروردي‌ و هر شيوه‌ي‌ رمزي‌ ديگر، مثلاً شيوه‌ي‌ مولوي‌ در ديوان‌ كبير يا شيوه‌ي‌ حافظ‌ مي‌تواند مطرح‌ شود از لحاظ‌ شناخت‌ مسئله‌ي‌ رمز آييني‌ و آشنايي‌ با ارزشهاي‌ رمزپردازي‌ اهميت‌ بسيار دارد. براي‌ رمزپردازي‌ شيخ‌ اشراق‌ چهار انگيزه‌ و علت‌ مي‌توان‌ در نظر گرفت‌: 

1- ممكن‌ است‌ استفاده‌ از رمز، به‌ منظور آرايش‌ گفتار و تأمين‌ زيبايي‌ بيشتر كلام‌ يا تزيينات‌ شاعرانه‌ باشد. در بسياري‌ از رموز رسائل‌ تمثيلي‌ سهروردي‌ اين‌ مقصود متجلي‌ است‌. 

2- استفاده‌ از رموز و شيوه‌ي‌ رمز آييني‌ گاهي‌ وسيله‌اي‌ است‌ براي‌ افزايش‌ بلاغت‌ و ظرفيت‌ كلام‌، مثلاً سهروردي‌ از نيروي‌ معنوي‌ و ظرفيت‌ عظيم‌ بعضي‌ واژه‌ها و اصطلاحات‌ كه‌ حامله‌ي‌ معاني‌ مبهم‌ اساطيري‌ و سنتي‌ و معتقدات‌ قرون‌ و اعصار هستند براي‌ افزايش‌ نيروي‌ بلاغت‌ و ظرفيت‌ كلام‌ خود استفاده‌ مي‌كند و نقص‌ و مضيقه‌ي‌ زباني‌ و بياني‌ را در اداي‌ مفاهيم‌ والاي‌ حكمتي‌ و عرفاني‌ برطرف‌ مي‌كند. 

3- تأمين‌ روح‌ حماسي‌ و ايجاد جاذبيت‌ روحاني‌ براي‌ تهييج‌ مريدان‌ و مسحور و مجذوب‌ ساختن‌ پيروان‌ يكي‌ از انگيزه‌هاي‌ سهروردي‌ در استفاده‌ از شيوه‌ي‌ رمزآييني‌ بوده‌ و ترديدي‌ نمي‌توان‌ داشت‌ «نور اسفهبد و هورخش‌ و اضواء مينويه‌ و ينابيع‌ خرّه‌ و فرّه‌ نوراني‌ و خداوند نيرنگ‌ ملك‌ افريدون‌ باز پس‌ ستاننده‌ي‌ وردگان‌» و «سفير سيمرغ‌ و ده‌ پير و فرزند نخستين‌ آفرينش‌ و ناكجاآباد و مرغان‌ ساحل‌ درياي‌ سبز» كه‌ حتي‌ امروز جان‌ و دل‌ خواننده‌ي‌ آثار شهاب‌الدين‌ را تسخير مي‌كند در آن‌ روزگار صد چندان‌ در مريدان‌ با صفا و شيدا اثر كرده‌ است‌.
 
4- آنچه‌ در مقدمه‌ي‌ رساله‌ي‌ في‌ حالة‌الطفولية‌ درباره‌ي‌ كتمان‌ اسرار از نااهلان‌ و در رساله‌ي‌ لغت‌ موران‌ درباره‌ي‌ تظاهر هدهد به‌ روز كوري‌ در شهر بومان‌ و مضامين‌ ديگر از اين‌ قبيل‌ در ديگر رسايل‌ سهروردي‌ ذكر شده‌ است‌ يكي‌ از انگيزه‌ها و موجبات‌ مهم‌ رمزآييني‌ را در مكتب‌ شهاب‌الدين‌ معرفي‌ مي‌كند. اين‌ انگيزه‌ و سبب‌ كه‌ در مورد همه‌ي‌ آيينهاي‌ مخفي‌ اعم‌ از ديني‌ و مذهبي‌ و عرفاني‌ مصداق‌ دارد در آيين‌ عرفان‌ سهروردي‌ نيز مورد استفاده‌ قرار گرفته‌ و قفل‌ بر در اين‌ گنج‌ افكنده‌ است‌. از علل‌ چهارگانه‌ كه‌ ذكر شد هر چهار علت‌ در پيروي‌ سهروردي‌ از شيوه‌ي‌ رمزپردازي‌ مؤثر بوده‌ و در بسياري‌ از گفتارهاي‌ رمزي‌ شيخ‌، اجتماع‌ چند علت‌ و گاهي‌ هر چهار علت‌ محسوس‌ است‌. 

نامهاي‌ دل‌انگيز رسايل‌ و شيوه‌ي‌ نگارش‌ زيبا و شيوا و بيان‌ ساحرانه‌ي‌ سهروردي‌ همگي‌ حاكي‌ از تجلي‌ ذوق‌ و طبع‌ لطيف‌ و تخيل‌ نامحدود و تجسم‌ شگفت‌انگيز اين‌ حكيم‌ ژرف‌نگر است‌. ولي‌ به‌ همان‌ اندازه‌ كه‌ مثلاً رمز «صفير سيمرغ‌» با زيبايي‌ و تناسب‌ خود گوش‌نوازي‌ و دلبري‌ مي‌كند از مايه‌اي‌ افسانه‌اي‌ و اساطيري‌ نيز بهره‌مند است‌ و در عين‌ حال‌ چهره‌ي‌ مقصودي‌ بزرگ‌ را در زير نقاب‌ دارد.

آیا ایرانیان آتش می پرستیدند؟

آیا ایرانیان آتش می پرستیدند؟

آتش پرستی تهمتي است ناروا که از سوی بسیاری از تازیان و بدخواهان بی اطلاع در میان نهاده شده است. برای دانستن حقیقت و روشن شدن موضوع از یک سنجش کمک می گیرم که نخست نیاز به اندکی توضیحات درباره ی دین زرتشت و آشکار شدن گوشه های نهانی از دین اسلام دارد.

ایرانیان از دیرباز بسیار طبیعت گرا بودند و عناصر نخستین حیات را گرامی می داشتند به گونه ای که نخستین آیین شناخته شده در میان آریاییان ایرانی مکتب گرامی داشتن درخت بوده است. بسیاری از مورخان مانند هرودوت٬ کتزیاس٬ گزنفون و ... به این نکته اشاره کرده اند و در تاریخ ها نوشته اند که ایرانیان به فرزندان خود می آموختند که بر روی زمین آب دهان نریزند٬ آب ها را آلوده نکنند و به گیاهان و آتش احترام بگزارند.

این گرامی داشت عناصر طبیعت به ویژه زیباترین آن ها یعنی آتش پس از روی آوردن ایرانیان به دین زرتشت نیز در میان آن ها باقی ماند زیرا که آتش در این دین نماد و مظهر زیبایی و قدرت خداوند و پرواز دهنده ی کار های نیک به سوی پروردگار به شمار می آمد...

از این رو ایرانیان در آتشکده ها و مهراب ها در برابر آتش و شراره های زیبای آن به نیایش می پرداختند.

 هنوز آتش پارسی نمرده است(احمد غزالی)

 سده هايی بسيار است٬ بلکه چندين هزاره از انديشه ی زرتشت می گذرد که روشنايی و نور و آتش نماد خداوند٬ نماد و نشانه ی دانش و شناخت خداوند و راهی به سوی عرفان و پاکی معرفی می شود. ما را کاری با آن نيست که در دوران ساسانيان٬ گروهی از مغان/موبدان٬ همان کرپن ها يا کاهنانی که زرتشت سخت با آنان مخالف بود و آنان را فريب کار و آموزگاران دروغين ناميده و مردم را از آموزه های ريا کارانه شان پرهيز می داد ـ گونه ای رفتار کردند و تعليم دادند و با آتش عمل کردند٬ که کراهت آن آموزه ها تا امروز نيز گريبانگير ايرانيان است٬ چون بسياری در ادوار تاريخی بوده که آموزگاران هر دينی ـ پس از درگذشت دين آور٬ برای سودجويی يا قدرت٬ تعاليم پيامبران را تحريف کرده اند. اما در ايران نور و آتش از زبان پيامبر٬ رمز و کنايه از دانش خداوند٬ مانثر يا خرد درست معرفت يزدانی و پاکيزگی اخلاقی است.

 زرتشت می گويد:

 at aa thwahamaai. aathre. raataam. manang'ho. ashya maa. yavat. isaai. manyaai

 با توسل و نماز به آتش تو٬ می کوشم تا هنگامی که به اشا(شناخت خداوند٬نظم درست) دست يابم.۱

 اينک کلام زرتشت را از خود وی در گاثا ها بشنويم:

 و تو را پاک شناختم ای مزدااهورا ـ آنگاه که بهمن به سوی من آمد و از من پرسيد: که هستی و از کدام هستی؟ با کدام نشان در روز های پرسش زندگی٬ خويشتن خويش را خواهی شناسانيدن؟آنگاه به او گفتم: نخست منم زرتشت٬ هرچند که بتوانم٬ به درستی دشمن دروغ پرست (بی نظمی٬ بيداد) و پناه نيرومند پيروان اشا (نظم و قانون مندی و داد) خواهم بود٬ تا آنکه در آينده٬ کشور آرزو شده (شهريور٬ مدينه ی فاضله) را برپا کنم٬ تا هنگامی که ای مزدا ميستايم و می سرايم.و تو را پاک شناختم ای مزدا-اهورا٬ آنگاه که بهمن به سوی من آمد در پرسش: از چه خواهی که خود را باز شناسی؟ (در پاسخ گفتم) : با آن دهش نماز نزد آتش تو٬ تا هنگامی که بتوانم به راستی (اشه) خواهم انديشيدن.

 اين آتشی که زرتشت به آن اشاره می کند٬ کنايه از جمال سرمدی است. ذات حق تعالی و معرفت محض است که زرتشت بيان می دارد : در نظر اصحاب جمال٬ حقيقت نهايی چيزی جز جمال سرمدی نيست. جمال سرمدی به اقتضای ذات خود در پی آن است که روی خود را در آينه ی جهان بنگرد. از اين رو جهان٬ نگار يا عکس جمال سرمدی است. به اين ترتيب اصحاب نحله ی جمال از مفهوم نوافلاتونی آفرينش٬ که جهان را نشئه ی فياضيت الاهی می شمرد٬ دور شدند و اعتقاد کردند که٬ تجلی زيبايی٬ علت خلقت است و عشق  نخستين مخلوق است و عشق است که جمال سرمدی را تحقق می بخشد. صوفيان ايرانی به اقتضای اصل زرتشتی (بنياد های حکمت خسروانی)  خود اين عشق جهانگير را آتش مقدس ناميدند (و جايگاه آن در دل های پاک٬ آتشکده ی دل) که جز خدا همه چيز را می سوزاند.۲

 بازتاب اين انديشه را می توان در ادبيات ايرانی پس از اسلام نيز به فراوانی يافت مانند. مولوی نيز در آغاز مثنوی همين بيان را مطرح کرده:

 بشنو از نی چون حکايت می کند        از جدايی ها شکايت می کند

 کز نيستان تا مرا ببريده اند                 در نفيرم مرد و زن ناليده اند

 سينه خواهم شرحه شرحه از فراق      تا بگويم شرح درد اشتياق

 هر کسی کو دور ماند از اصل خويش    باز جويد روزگار وصل خويش

 آتش است اين بانگ نای و نيست باد    هرکه اين آتش ندارد نيست باد

 نيز اشاره به سماع و ترنم های ايرانی و غزل های پهلوی و تو حيد از درخت شنيدن:

 بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی     می خواند دوش درس مقامات معنوی

 يعنی بيا که آتش موسا نموده گل       تا از درخت نکته ی توحيد بشنوی

 مرغان باغ قافيه سنجند و بذله گوی     تا خواجه می خورد به غزل های پهلوی

 يا در اين بيت ديگر:

 به باغ تازه کن آيين دين زرتشتی    کنون که لاله بر افروخت آتش نمرود

 هنگامی که زرتشت رسالت خود را بيان می کند در اين ابلاغ به رمز مجمر آتشی را که آورده عرضه می کند :

 يکی مجمر آتش بياورد باز            بگفت از بهشت آوريدم فراز

 جهان آفرين گفت بپذير اين          نگه کن بدين آسمان و زمين

 که بی آب و خاکش بر آورده ام      نگه کن بدو تاش چون کرده ام

 نگر تا تواند چنين کرد کس            مگر من که هستم جهاندار و بس...

 پديد آمد آن فره ی ايزدی               برفت از دل بدسگالان بدی

 پر از نور ايزد ببد دخمه ها              وز آلودگی پاک شد تخمه ها

 و چون مدتی از اين رسالت می گذرد:

 چو چند گاهی بر آمد بر اين         درختی پديد آمد اندر زمين

 از ايوان گشتاسب تا پيش کاخ     درختی گشن بيخ و بسيار شاخ

 همه برگ او پند و بارش خرد         کسی کو چنان بر خورد کی مرد...

 خجسته پی و نام او زردهشت      که آهرمن بد کنش را بکشت

 پديد آمد آن فره ی ايزدی                برفت از دل بد سگالان بدی

 اين قرينه ی درخت و آتش که نماد فروزان شدن دل و افزونی دانش و معرفت الاهی است در قرآن نيز آمده که الّذی جعل  لکم من الشّجرة الاخضر ناراً : همان که از برای شما از درخت سبز آتشی پديد آورد که از آن می افروزيد۳

 پس اين معنی به روشنی مفهوم می شود که در حکمت ايران باستان٬ و آنچه که زرتشت از نماد نور و آتش مطرح کرده بسيار مفهوم عالی و حکيمانه ای داشت و آن چه که زرتشت در نظر داشت٬ اين عنصر پاک مقدس شمرده می شد و به عنوان نماد و نشانواره و قبله افروخته شده و هنگام افروختن و رؤيت٬ به عنوان تعظيم و تکريم ذات خداوندی٬ ادعيه ای تلاوت می شد و حرمت آن واجب بود٬ چنانکه هنوز پس از هزاران سال٬ ايرانيان  هنگام افروختن آتش و روشن کردن چراغ٬ با احترام دعاهايی زمزمه می کنند يا در هنگام های متبرک و يادبودهای مقدس٬ و در سقاخانه ها و هنگام سوگ و عزا و جشن و شادی٬ آتش و چراغ روشن می کنند.

 سهروردی در حکمة الاشراق می گويد:اگر در جهان هستی٬ چيزی باشد که نيازی به تعريف و شرح آن نباشد بايد خود ظاهر و بالذّات باشد که نيازی به تعريف و شرح آن نباشد. به ناچار بايد خود ظاهر و بالذّات باشد و در عالم وجود چيزی اظهر و روشن تر از نور نيست. پس بنابراين چيزی از نور بی نياز تر از تعريف نيست. و چون آتش برادر نفس و جانشين انوار و روشنايی ها و تابش هاست٬ دانشمندان و حکمای پارس٬ از زمان کهن٬ قبله قرار دادند آن را برای مردم که متوجه بدان باشند در هنگام های نماز و عبادات؛ و برای آن انوار معظمه٬ خانه ها و آتشکده ها بنا کنند. و هوشنگ نخستين کسی بود که آتشکده برپا کرد و پس از او جمشيد و بعد فريدون و بعد کيخسرو و ديگر ملوک دانشمند. و زرتشت فريضه کرد اين سنت را.

 اکنون کمی به دین اسلام بپردازیم که در میان ما بسیار شناخته شده است ولی هنوز ابعادی تاریک و نهان به جا مانده که برای سنجشی میان این دو فرهنگ یا دین باید به آن ها پرداخت.

 همانگونه که بر همه ی ما روشن است نام خدای مسلمانان الله است

نام بسیاری از تازیان پیش از مسلمان شدن نیز عبدالله... بوده است زیرا اللّة نیز بتی بود که در میان دیگر بت های اعراب در بت خانه ی کعبه نگه داری می شد. اعراب جاهلی هر سال همان آداب و رسومی را انجام می دادند که امروزه مسلمانان نیز عینن همان ها را انجام می دهند مسلمانان امروز همانگونه به دور کعبه می گردند٬ میان صفا و مروه می دوند٬ به اهریمن سنگ می پرانند و در یک روز بیش از ۲۰۰۰۰۰۰ گوسفند را برای مراسم قربانی می کشند و به چاله ها می ریزند (در حالی که شاید بتوان با گوشت آن ها یا هزینه ی این کار جان بسیاری از مسلمانان آفزیقایی را از مرگ نجات داد) بله مسلمانان نمازشان را به سوی بت خانه ی اعراب جاهلی می خوانند و بر روی گل خشک شده در برابر خانه ای از سنگ سجده و تعظیم می کنند...

 ای قوم به حج رفته کجاييد کجاييد                  معشوق همين جاست بيا ييد بياييد

 معشوق تو همسايه ی ديوار به ديوار              در وادی سرگشته شما در چه هواييد...

 آن ها که به سر در طلب کعبه دويدند             چون عاقبت الامر به مقصود رسيدند

 رفتند در آن خانه که بينند خدا را                    بسيار بجستند خدا را و نديدند

 چون معتکف خانه شدند از سر تکليف             ناگاه خطابی هم از آن خانه شنيدند

 که ای خانه پرستان چه پرستيد گل و سنگ    آن خانه پرستيد که پاکان طلبيدند

 

 حال با مقايسه و سنجشی ساده ابعاد حقیقت بر ما روشن خواهد شد. همه می دانیم مسلمانان بت پرست یا سنگ پرست نیستند٬ اگرچه نام خدایشان نام بتی است٬ بر گل سجده می کنند٬ به سوی خانه ای از سنگ نماز می خوانند٬ برای

خشنودی خدایشان قربانی می کنند و به چاله می ریزند...

حال چگونه می توان مسلمانان را مشرک و سنگ پرست ندانست و اسلام را دین توحیدی شناخت ولی ایرانیان زرتشتی را آتش پرست و مشرک دانست؟

پاسخ این پرسش را به خرد و منطق سلیم شما واگزار می کنم.

 ۱ـ يسنا٬ هات ۴۳ ٬ بند ۹ـ۷

۲ـ سير فلسفه در ايران٬محمد اقبال لاهوری٬ص۸۶

۳ـ سوره ی ۳۶ ٬آيه ی ۸۰   قرآن

معنا و مفهوم فلسفه در اسلام

مقاله مذهبی معنا و مفهوم فلسفه در اسلام

معنا و مفهوم فلسفه در اسلام




در پرتو قرآن و حدیث که اصطلاح حکمت در هر دوی آنها به کار رفته است ، صاحب نظران مسلمانی که وابسته به مکاتب فکری مختلف هستند ، طی سالهای متمادی درصدد شرح و توضیح معنای حکمت و فلسفه اصطلاحی که در خلال ترجمه های یونانی در قرون دوم ق./ هشتم م. و سوم ق./ نهم م. به زبان عربی وارد شد بوده اند. از سویی می بایست آنچه که در زبان انگلیسی فلسفه خوانده می شود را در بافت تمدن اسلامی جستجو و معنا کنیم . یعنی نه تنها در مکاتب گوناگون فلسفه اسلامی ؛ بلکه در مکاتبی که نامهای دیگری بویژه کلام ، معرفه ، اصول الفقه و نیز علوم اوایل دارند، اگر نگوییم موضوعاتی همچون تاریخ که شاخه های خاص فلسفه را شکل داده اند. از سوی دیگر، هر مکتب فکری بر آن بوده که آنچه از حکمت یا فلسفه به دست می آید را بر طبق دیدگاه خود معنا کند و این مساله به عنوان نکته مورد توجهی در مکاتب فکری گوناگون اسلامی باقی مانده است . بخصوص تا آنجا که به مکاتب فلسفه اسلامی مربوط می شود. در طول تاریخ اسلامی ، اصطلاحاتی در فلسفه اسلامی و نیز در مجادله های میان فیلسوفان ، متکلمان و گاهی صوفیه به کار رفته که تا حدی ، البته نه کاملا، معنای این اصطلاحات از زمانی تا زمان دیگر تفاوت می کرده است . اصطلاحات حکمت و فلسفه همچنان استفاده می شوند. در حالی که در قرنهای اخیر تاریخ اسلامی - بخصوص در مکتب ملاصدرا - اصطلاحاتی مانند الحکمه الالهیه و الحکمه المتعالیه معنا و کاربردی جدید کسب کرده اند. اصطلاحی که بیشترین مجادله روی آن صورت گرفته است ، حکمت بوده که صوفیان ، متکلمان و نیز فیلسوفان مدعی آن بوده اند. همه آنها به حدیثی همچون «علیک بالحکمه فان الخیر فی الحکمه» استناد می کنند. برخی از صوفیان مانند ترمذی ، حکیم خوانده شده اند و برخی دیگر مانند ابن عربی - همان طور که در همان عنوان شاهکارش فصوص الحکم دیده می شود - از خرد که در طول هر یک از تجلیات عقل از آن پرده برداشته می شود به عنوان حکمت یاد می کند. در حالی که بیشتر متکلمان مانند فخرالدین رازی مدعی بوده اند نه فلسفه بلکه کلام ، حکمت است . ابن خلدون نیز با فلسفه یا حکمت نامیدن کلام متاخرین ، این دیدگاه را تصدیق می کند. با این وصف ، بحث ما عمدتا مربوط به فهم فیلسوفان اسلامی از تعریف و معنای تصور فلسفه و اصطلاحات حکمت و فلسفه است ، البته این فهم متضمن آنچه که یونانیان از اصطلاح فیلوسوفیا درک کرده بودند و نیز بسیاری از تعاریف موجود در منابع یونانی است که گاهی صرفا با جرح و تعدیل ناچیزی به زبان عربی راه پیدا کرده است . برخی از تعاریفی که یونانی اصیل بوده و میان فیلسوفان اسلامی بسیار شایع بوده به قرار زیر است : 1- فلسفه الفلسفه دانش به همه چیزهای موجود است ، آنچنان که هستند اشیائ الموجوده بما هی موجوده

2- فلسفه دانش به امور الهی و بشری است

3- فلسفه پناه بردن به مرگ است ، یعنی عشق به مرگ 4- فلسفه تشبه به خداوند تا حد توان بشری است

5- فلسفه صناعه الصناعات و علم العلوم است

6- فلسفه شوق و اشتیاق به حکمت است

فیلسوفان اسلامی در مورد این تعاریف از فلسفه که از منابع باستانی به ارث برده اند، تعمق کرده و آن را با اصطلاح قرآنی حکمت یکسان دانسته اند. با این باور که ریشه حکمت باید الهی بوده باشد. ابویعقوب الکندی ، از نخستین فیلسوفان اسلامی ، در فلسفه الاولی خود می نویسد: «فلسفه شناخت واقعیت اشیائ تاحد توان و امکان انسان است ؛ زیرا هدف فیلسوفان در دانش نظری ، کشف حقیقت و در دانش عملی ، رفتار کردن بر طبق آن حقیقت است . فارابی با وجود این که این تعریف را می پذیرد، تمایزی میان فلسفه مبتنی بر یقین الیقینیه یعنی برهان و فلسفه مبتنی بر ظن المظنونه یعنی جدل و مغالطه می نهد و تاکید می کند فلسفه مادر علوم بوده و با هر چیزی که موجود است ، سر و کار دارد. ابن سینا نیز گرچه دقتهای خاص خود را اعمال می کند، تعاریف اخیر را می پذیرد. وی در عیون الحکمه می گوید: حکمت که وی آن را چیزی یکسان با فلسفه می داند استکمال نفس انسانی از طریق تصور اشیائ و تصدیق واقعیت های نظری و عملی تا حد توان بشری است . اما وی در اواخر زندگی پا را فراتر نهاده و میان فلسفه ارسطویی و آنچه که وی الحکمه المشرقیه - که صرفا مبتنی بر استدلال و تعقل نیست ؛ بلکه شامل شناخت حقیقی و آنچه که زمینه ساز حکمه الاشراق سهروردی است ، می باشد - می نامد تمایز قایل می شود. در این میان بهمینار ، برجسته ترین شاگرد ابن سینا با بازگو کردن قول ارسطو که فلسفه مطالعه موجودات است ، آنچنان که هستند فلسفه را کاملا مطالعه موجودات می داند، همان طور که ابن سینا در آثار ارسطویی خویش - مثل شفا - این کار را انجام داده است . بهمنیار در مقدمه التحصیل خود می نویسد: هدف از علوم فلسفی شناخت موجودات است . تفکر اسماعیلی و هرمسی فیثاغورثی که با دیدگاه های فلسفی متفاوت در گسترش فلسفه شناخته شده تر ارسطویی در موازات هم قرار دارند ؛ اما با این وجود تعاریفی از فلسفه ارائه می دهند که تفاوت چندانی با تعاریف ارسطویی ندارد و حتی شاید بیشتر از آن بر ارتباط میان وجه نظری فلسفه و بعد عملی آن و نیز ارتباط میان تفکر فلسفی و سوق به سوی حیات فضیلت محور تاکید می کنند. این پیوند که در تمام مکاتب فلسفه اسلامی متقدم مشاهده می شود، حتی پس از سهروردی روشن تر می شود و در سراسر جامعه اسلامی ، حکیم کسی دانسته نمی شود که تنها به روش زیرکانه در مورد تصورات ذهنی بحث کند؛ بلکه کسی دانسته می شود که علاوه بر آن ، براساس حکمت نظری رفتار کند. اندیشه غربی مدرن فیلسوفان ، هرگز در جهان اسلامی گسترش نیافت و آرمانی که از سوی اخوان الصفا -کسانی که در قرن چهارم ق./ دهم م. می زیستند وهم عصر ابن سینا بودند- بیان شد با شدت زیادی بر اعصاری که فلسفه اسلامی رشد و نمو می کرد، انعکاس یافت . اخوان می نویسند: ابتدای فلسفه دوستداری علوم ، وسط آن شناخت حقایق موجودات تا حد توان انسانی و انتهای آن اقوال و اعمال مطابق شناخت است . ما با ورود سهروردی ، صرفا به دوره جدیدی از فلسفه اسلامی وارد نمی شویم ؛ بلکه به قلمرو دیگری از آن وارد می شویم . سهروردی به عنوان موسس دیدگاه جدید فکری در اسلام ، در هر دو عنوان شاهکار فلسفی خود و مکتبی که رسما آغاز کرد، اصطلاح حکمه الاشراق را به جای فلسفه الاشراق به کار برد. هانری کوربن ، شاگرد وفادار سهروردی و مترجم حکمه الاشراق به زبان فرانسه ، برای ترجمه اصطلاح حکمه - همانطور که از سهروردی و خردمندانی همچون ملاصدرا به دست می آید - به زبان فرانسه ، به جای واژه فلسفه ، از واژه اشراق استفاده کرد و ما نیز الحکمه المتعالیه ملاصدرا را در زبان انگلیسی به اشراق متعالی برگردانده ایم و موافق با ترجمه اصطلاح کوربن نیز هستیم ؛ البته استدلال تقریبا موجهی وجود دارد که طی دوره های اخیر در زبان های اروپایی ، بخصوص انگلیسی ، اصطلاح اشراق معنای نادرستی یافته و با رمز و راز و شبه دروغ پیوند خورده است . اصطلاح فلسفه هم طی چند قرن اخیر، از محدودیت هایی که از سوی آنهایی که آن را به کار می برند بر آن تحمیل شده است ، رنج می برد. اگر هابز، هیوم و آیر فیلسوف هستند، در آن صورت کسانی که سهروردی آنها را حکما می نامد، فیلسوف نخواهند بود و برعکس . تضییق معنای فلسفه ، جدایی میان فلسفه و عمل روانی در غرب و بخصوص تحویل فلسفه به عقلگرایی یا تجربه گرایی ، لازم می آورد تمایزی میان معنایی که از سوی سهروردی یا ملاصدرا به حکمت داده شده و فعالیت ذهنی صرف که امروزه در حلقه های خاص غرب فلسفه نامیده می شود، به وجود آید. به کار بردن اصطلاح اشراق برای ترجمه فهم اخیر از اصطلاح حکمت ، مبتنی بر معنای قدیمی و دیرپا از اصطلاح اشراق در تاریخ فکری اروپایی بوده است . همانگونه که با افرادی چون ژاکوب بوهمه در ارتباط بوده است نه به عنوان اصطلاحی که در قرن سیزدهم ق./ نوزدهم م. از سوی برخی از معتقدان به رمز و رازهای بریتانیایی به کار برده شده است . هر طوری که باشد، تاکید بر این نکته مهم است که تلقی سهروردی و تمام فیلسوفان مسلمان متاخر از حکمت عمدتا الحکمه الالهیه به معنای واقعی کلمه حکمت الهی یا اشراق است که نه صرفا ذهنی ؛ بلکه باید با تمام وجود انسان درک شود. سهروردی این حکمت را وجودی می داند که پیش از ظهور عقل گرایی ارسطویی در یونان باستان وجود داشت و نیز حکمت را با آنچه که از بدن انسان خارج شده و به عالم انوار صعود می کند، یکسان می داند. همان طور که افلاطون آن را یکسان می دانست . در تمام آثار سهروردی ایده های مشابهی یافت می شوند و تاکید می کند که بالاترین سطح حکمت به هر دو کمال قوه نظریه و تزکیه نفس نیازمند است . با ورود ملاصدرا نیز نه تنها تلفیق مکاتب گوناگون تفکر اسلامی پیش از ملاصدرا، بلکه تلفیق دیدگاه هایی که معنای اصطلاح و تصور فلسفه را لحاظ کرده اند، می توان یافت . وی در حالی که برخی از تعاریف متقدم را دقیقا و به طور خلاصه تکرار می کند در آغاز اسفار می نویسد: فلسفه ، استکمال نفس انسانی است برای شناخت حقیقت ذاتی اشیاء ، آنچنان که هستند و حکم تحقیقی براساس برهان به وجود آنها نه حکمی که از ظن و تقلید اخذ شود و در شواهد الربوبیه می افزاید: انسان از طریق حکمت عالم عقلی می شود که مضاهی با عالم عینی و مشابه با نظام وجود است . در کتاب اول اسفار که مربوط به وجود است ، ملاصدرا به طور مفصل از تعاریف گوناگون حکمت بحث می کند و نه تنها بر دانش نظری و این که عالم عقلی شدن ، عالم عقلی عینی را منعکس می نماید، تاکید می کند؛ بلکه به رهایی از دلبستگی ها و تزکیه نفس از پلیدی های مادی یعنی آنچه که فیلسوفان اسلامی تجرد یا تخلیه می نامند، نیز تاکید می کند. ملاصدرا معنایی که سهروردی از حکمت فهم کرده را می پذیرد. سپس معنای فلسفه را توسعه می دهد تا آن جنبه از شرح و توضیحی که از سوی اشراق بیان می شود و نیز فهم صوفیانه از این اصطلاح را دربرگیرد. نزد ملاصدرا و همچنین هم عصران و اغلب جانشینان وی ، فلسفه به عنوان علم اعلی به مبدا در نهایت الهی تلقی می شود که از «مقام امن نبوت» و حکما - به عنوان کامل ترین انسان هایی که در مراتب مختلف و فقط پایین تر از پیامبران و امامان قرار دارند - ناشی می شود. این تصور از فلسفه که مرتبط با کشف از حقیقت ، طبیعت اشیاء و ترکیب معرفت ذهنی با تزکیه و تکامل وجود شخص است تا به امروز در جاهایی که سنت فلسفه اسلامی ادامه یافته و در حقیقت در عمق وجود برجسته ترین نمایندگان سنت فلسفی اسلامی که تا به امروز تجسم شده ، توسعه یافته است . استادانی در قرن چهاردهم ق./ بیستم م. همچون میرزا احمد آشتیانی مولف نامه رهبران آموزش کتاب تکوین ، سیدمحمد کاظم عصار مولف رساله های متعددی از جمله وحدت وجود، مهدی الهی قمشه ای مولف حکمت الهی خاص و عام و نیز علامه سیدمحمدحسین طباطبایی مولف رساله های فراوان بویژه اصول فلسفه و روش رئالیسم همگی تعریف فلسفه را طبق سطوری که بالا ذکر شد ، نوشته اند و براساس آن روزگار می گذرانده اند

پرتو خرد

 

پرتو خرد

استاد ابراهیمــی دینانــی، ســرآمـد سهروردی پژوهان معاصر است ودر توجه به اندیشه های سهروردی، در كارنامه ایشان ویژگی هایی هست كه در مقایسه با نمونه های آن بی نظیر است.

توجه به نوشته ها و آثار سهروردی در ایران معاصر، تفاوت های عمده ای با رویكرد قدما دارد. آنها در بررسی اندیشه های سهروردی وحدت نظر قابل تأملی داشته اند كه این شاخصه در نوشته های آنها پیداست. برای مثال شهرزوری و قطب الدین شیرازی در شرح یكی از مهم ترین نوشته های سهروردی به نام «حكمت الاشراق» وحدت رویه ای مشابه دارند؛ به گونه ای كه هردوی آنها سهروردی را حكیم، عارف و منطقی می دانند. صرف نظر از اینكه چنین توجهی به سهروردی در آثار این دو شارح بزرگ، شباهت ها و تفاوت های بسیار دارد اما آنچه در این باره و در این نوشته مورد توجه است، این است كه قدما در معرفی اندیشه و شخصیت سهروردی از یك شاخصه استفاده می كرده اند و آن این بوده كه او را حكیم و عارف و منطقی می دانستند.

در بررسی های سهروردی پژوهی معاصر، وحدت رویه قدما در نظر به سهروردی از میان رفته است. امروزه دوستداران اندیشه سهروردی از چند منظر تخصصی به او نگاه كرده و تنها از همان منظر سعی در اثبات شاخصه اصلی اندیشه او دارند.

به طور كلی 3 روش مهم در توجه به سهروردی هست كه تفصیل هر یك از آنها نیاز به نوشته ای جداگانه دارد اما به اجمال می توان گفت كه این روش ها عبارتند از:

1 - سهروردی یكی از فیلسوفان و حكیمان بزرگ مسلمان است و می توان او را مؤسس دومین حوزه فلسفی در اسلام با عنوان «حكمت اشراق» نامید.

2 - سهروردی یكی از منطق دانان بزرگ عهد اسلامی است كه توانسته حكمت اشراق خود را بر اساس همان منطق استوار كند. ابداع های او و نیز نقد به نظام منطقی ارسطو توانسته از وی چهره ای قابل توجه در منطق ارائه كند.

3 سهروردی، صوفی و عارف بوده و آنچه به عنوان حكمت و فلسفه در اندیشه او دیده می شود، ناظر به تهذیب و مراقبت های صوفیانه وی است و در حقیقت، كلمه اشراق مسبوق به گونه ای خاص از عرفان و تصوف نزد سهروردی است. اینكه وی در سلسله معنوی خود از بزرگان صوفیه یاد می كند، دلیل اثبات این مدعاست.

همان گونه كه مطرح شد نقد و بررسی این 3 منظر و نمایندگان آنها در این مختصر نمی گنجد، اما انگیزه طرح این 3 دیدگاه آن است كه جایگاه توجه استاد ابراهیمی دینانی به سهروردی از میان این دیدگاه ها نشان داده شود. نگاه عمده در آثار ایشان در حقیقت همان نگاه نخست در 3 منظری است كه برشمردیم. ایشان سهروردی را با استناد به گفته خود او «احیاگركننده حكمت» می داند. حكمت اشراقی در این توصیف همان خمیره ازلی است كه مراتب آن ذیل نور بیان شده است. در حقیقت، سخن استاد ابراهیمی دینانی ناظر به نقش بسیار مهم سهروردی در تاریخ فلسفه است و در این نقش، او به خوبی توانسته به ابعاد مختلف معنای حكمت بپردازد و از این روست كه می توان او را از میان 3 گزینه مذكور، تنها فیلسوف دانست؛ فیلسوفی كه در نوع تفكر خود توانسته به ساحت منطق و تصوف نیز توجه كند. استاد ابراهیمی دینانی، سهروردی را فیلسوف نور می داند و اینكه فلسفه او بر این اساس استوار بوده است. سهروردی در این منظر جامع تعلیمات ابن سینا و فارابی است و در سنت تفكر آنها می اندیشد. او برای نیل به این كمال در سنت فلسفی خویش به میزان درست از نادرست نایل شده است.

آنچه در اینجا مهم است، بیان مختصات رویكرد استاد ابراهیمی دینانی به سهروردی است. ایشان مقالات بسیار زیادی درباره سهروردی نوشته اند و سال هاست كه متون او را درس می دهند و نوشته عمده ایشان درباره سهروردی كتاب «شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردی» است. درمجموع این نوشته ها سهروردی، فیلسوف دانسته شده است و بیش از همه به نقد و بررسی اندیشه های فلسفی او توجه می شود. در این بررسی ها آنچه بیش از همه مورد نظر واقع می شود، این است كه سهروردی اگرچه شارح و مفسر سنت فكری مشائیان مسلمان و در رأس آنها ابن سیناست اما او را خالی از ابداع فلسفی ندانسته و معتقد است كه برای تأسیس حكمت اشراقی خود نیاز به ابداع فلسفی داشته است؛ بنابراین در این نوشته، سهروردی نه تنها فیلسوف بلكه «فیلسوف مؤسس» دانسته شده و در این تأسیس، بسیاری از مسائل فلسفی نقد و بررسی شده است.

به نظر استاد ابراهیمی دینانی در اندیشه های سهروردی یك اصل مسلم قابل توجه بوده و آن این است كه اگر سهروردی بدون شاخصه های اصلی - كه در اندیشه او را سراغ داریم - بررسی شود، دیگر نمی توان او در مقام تفكر و اندیشه دارای سخنی تازه دانست؛ یعنی با قراردادن او در سلك تصوف در واقع او را در سلسله نسب معنوی قرار داده ایم كه در این جعل، مقام تفكر فلسفی اش را از وی گرفته ایم. بنابراین حكمت و فلسفه، اساس اندیشه سهروردی محسوب شده و از این حیث، می توان گفت نوشته های استاد ابراهیمی دینانی بر این محور استوار بوده و این تمایل را نشان می دهد. با وجود این، اگر این معنا پذیرفته شود، باید دید چگونه می توان این نوع نگاه را در سهروردی پژوهی معاصر، سرآمد دانست.

در وضعیت كنونی این نوع پژوهش، غلبه اصلی با بررسی های فلسفی اندیشه سهروردی است. غربیان كمتر تمایل به تفسیر و تحقیق اندیشه های سهروردی نشان داده و بیشتر تمایل داشته اند كه او را عارف یا صوفی بدانند. در ایران از گذشته تا كنون غالب توجه به سهروردی گونه ای فلسفی بوده است. اگرچه این تمایل گاه شدت و ضعف داشته اما همواره كانون توجه بوده و در میان معاصران از استادان فلسفه، تنها استاد ابراهیمی دینانی در این حوزه صاحب نظر است. ایشان در نوشته های خود به صورت متن محور، اندیشه های سهروردی را تفسیر كرده اند. ابتدا قسمتی از یكی از آثار سهروردی آمده و سپس آن را شرح و توضیح داده اند. نقطه اوج این نوشته ها در كتاب «شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردی» است كه در این ایام به چاپ هفتم رسیده است. این نوشته یكی از مهم ترین نوشته هایی است كه درباره سهروردی نوشته شده و بحث و بررسی آن فرصت جداگانه ای می طلبد اما در این مختصر باید گفت كه روش تالیف این نوشته بر اساس همان شیوه مرضی متن محوری است كه در نوشته های استاد ابراهیمی دینانی مشهود است. چاپ جدید این نوشته - كه با حروف نگاری و ویرایش جدید توام است - فرصت مطالعه بیشتری را به خواننده برای آشنایی بیشتر با سهروردی می دهد.

در پایان، فهرستی از مقالات استاد ابراهیمی دینانی جهت اطلاع بیشتر خوانندگان از كوشش های ایشان در معرفی سهروردی تقدیم می شود:

1 - «حكمت اشراق1»، پرتو خرد، ویراسته حسن سید عرب، تهران، مهر نیوشا، 1385، صص258-237.

2 - «حكمت اشراق1»، عقلانیت و معنویت، تهران، موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، 1383، ص105.

3 - «حكمت اشراق2»، پرتو خرد، ویراسته حسن سید عرب، تهران، مهر نیوشا، 1385، صص270-259.

4 - «حكمت اشراق2»، عقلانیت و معنویت، تهران، موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، 1383، صص147-133.

5 - «خمیره ازلی یا حكمت جاویدان از نظر سهروردی»، مجموعه مقالات همایش نقد تجدد از دیدگاه سنت گرایان معاصر، تهران، دانشگاه تهران و موسسه تحقیقات و علوم انسانی، 1382، صص21-17.

6 - «خمیره ازلی یا حكمت جاویدان از نظر سهروردی»، پرتو خرد، ویراسته حسن سید عرب، تهران، مهر نیوشا، 1385، صص 275-271.

7 - «خمیره ازلی یا حكمت جاویدان از نظر سهروردی»، خرد جاودان، تهران، 1382، صص21-17.

8 - «خودآگاهی محصول صور خودآگاهی نیست»، منتخبی از مقالات فارسی درباره شیخ اشراق سهروردی، به اهتمام حسن سیدعرب، تهران، شفیعی، 1378، صص174-153.

9 - «خویشاوندی معنوی نیچه و سهروردی»، پرتو خرد، ویراسته حسن سید عرب، تهران، مهر نیوشا، 1385، صص 288-276.

10 - «خویشاوندی معنوی نیچه و سهروردی»، در شناخت نیچه، به كوشش حامد فولادوند، تهران، مهر نادر، 1384، صص 91-81.

11 - «سهروردی؛ فیلسوف ایرانی اسلامی»، روزنامه همشهری، شماره 3133 (دوشنبه، بیستم مرداد 1382)، ص6.

12 - «سهروردی و انكار صفات حقیقیه خداوند»، نیایش فیلسوف، مشهد، دانشگاه علوم رضوی، 1377، صص 406-401.

13 - «سهروردی و انكار صفات حقیقیه خداوند»، یادنامه خاتمی (مجموعه مقالات بزرگداشت حاج سید روح الله خاتمی)، به كوشش محمد تقی فاضل میبدی، قم، موسسه معارف اسلامی امام رضا(ع)، 1376، صص 337-334.

14 - «سهروردی و انكار صفات حقیقیه خداوند»، نامه سهروردی (مجموعه مقالات)، به كوشش علی اصغر محمدخانی و حسن سید عرب، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1382، صص16-11.

15 - «عقل مطرود»، روزنامه همشهری شماره3122 (چهارشنبه، هشتم مرداد 1382)، صص13 و 18.

16 - «عقل مطرود»، پرتو خرد، ویراسته حسن سید عرب، تهران، مهر نیوشا، 1385، صص299-289.

17 - «فلسفه اشراق یا هزاره گرایی» ماجرای فكر فلسفی در جهان اسلام، ج2، تهران، طرح نو، 1377، صص377-364.

18 - «فلسفه نوری سهروردی»، پرتو خرد، ویراسته حسن سید عرب، تهران، مهر نیوشا، 1385،صص236-227.

19 - «فلسفه نوری سهروردی»، مقدمه نور در حكمت سهروردی، تالیف سیما نوربخش، تهران، محبی، 1383، صص20-11.

20 - «نور یا وجود»، ماجرای فكر فلسفی در جهان اسلام، ج3، تهران، طرح نو ،1382، صص152-129.

نظام کیهانی در فلسفه سهروردی

 آموزه هماهنگي با نظام کيهاني در فلسفه اشراق سهروردي

آموزه هماهنگي با نظام کيهاني در فلسفه اشراق سهروردي

بهروز ديلم صالحي

عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد چالوس

چكيده

يكي از مهم‏ترين جريان‏هاي فكري در ايران اسلامي، جريان «حكمت اشراق» است. بنيان‏گذار اين مشرب فكري، «شهاب الدين سهروردي» است كه پيوندي بين انديشه ايران باستان و انديشه اسلامي ايجاد كرده است. سهروردي هماهنگي و سازگاري انسان و جامعه را با نظام كيهاني لازم مي‏داند، چرا كه معتقد است در پرتو آموزه هماهنگي با نظام كيهاني، وجود آدمي مشرقي و نوراني مي‏شود. سهروردي همانند ايرانيان باستان، وجود را به عنوان «نور» تعبير مي‏كند. مفهوم نور از يك سو، با مفهوم «خرّه» و از سوي ديگر، با آيات سوره نور در قرآن كريم پيوند پيدا مي‏كند. وي «خرّه» را نوري مي‏داند كه نفس و بدن به آن روشن مي‏شوند. او در كتاب هياكل النور، از آرمان رهايي نور اسير شده در جسم سخن مي‏گويد. هم‏چنين «عشق» را به مثابه اساس نظام كيهاني مي‏داند كه در تمام پديده‏هاي جهان هستي جاري و ساري است. «هانري كربن»، حكمت اشراق را گذار از «حماسه پهلواني» ايران باستان به «حماسه عرفاني» ايران در دوره اسلامي مي‏داند.

كليد واژه‏ها: حكمت اشراق، نظام كيهاني، هستي‏شناسي، نور، عشق.

مقدمه

حكمت اشراقي و انديشه عرفاني همانند فلسفه قديم، به جست و جوي نظام احسن كائنات مي‏پردازد و در اين تكاپو، انسان و جامعه را به سوي سازگاري و مطابقت با آن نظام احسن فرا مي‏خواند. آيين اشراق و عرفان، در انديشه سلطه بر انسان، تصرف جهان هستي و دگرگوني نظام كيهاني نيست. (طباطبائي، 1368 :153) اين آيين، فضيلت و كمال انسان و جامعه را در موافقت و مرافقت با نظام هستي مي‏داند. به همين لحاظ، وقتي در آيين اشراق و عرفان، از انسان كامل سخن مي‏گوييم، بدان معناست كه هماهنگي و سازگاري او با نظام كيهاني كامل است و به عبارتي، به مجموعه قانون‏مندي‏هاي نظام كيهاني وفاي كامل دارد. از اين رو، تزاحمي ميان انسان و كل كائنات وجود نخواهد داشت و انسان تلاش مي‏كند از مجموعه مقدورات و توانايي‏هاي هستي براي اين سازگاري و هماهنگي استفاده كند. اگر انسان چنين سلوكي در جامعه داشته باشد. وجودش مشرقي و نوراني مي‏شود و با نورانيت وجود خويش راه را براي هماهنگي با نظام هستي روشن و هموار مي‏سازد.

سهروردي، بنيان‏گذار حكمت اشراق

وقتي از حكمت اشراق سخن مي‏گوييم، بي‏درنگ نام «شهاب الدين يحيي بن حبش بن اميرك سهروردي» (549 ـ 587ق) ملقب به «شيخ اشراق» به ذهن مي‏آيد. در ميان آثار و تأليفات گوناگون و متعدّد او سه اثر به نام‏هاي حكمت اشراق، هياكل النور و الواح عمادي ما را در فهم آيين اشراق بهتر و بيشتر كمك مي‏كند. (ر.ك: كديور، 1378: 59 ـ 85)

شيخ اشراق در تمام آثار خويش در جست و جوي احياي حكمت الهي ايران باستان است. اگر چه حكمت اشراق وارث دو انديشه فلسفيِ يوناني و ايراني است، به طوري كه در فلسفه يونان بر مكاتب فيثاغوري و افلاطوني تكيه داشت و از فلسفه ايران هم، مفهوم نور و ظلمت را وام مي‏گيرد، اما به طور كلي مي‏توان گفت كه سهروردي، حكمت ايران باستان را در سير كلي فلسفه اسلامي وارد كرد. از اين رو، با ظهور آيين اشراق، فلسفه و عرفان، فلسفه و دين با هم تلفيق شدند. (همان: 45 ـ 46).

حكمت اشراق، طرز فكر، جهان‏بيني، شيوه تعقل و جوهر ذوق ايراني و روح بزرگ فرهنگ اصيل باستاني پارسيان را زنده كرده است. (امام، 1353: 20) به همين دليل، سهروردي در كتابي كه به همين نام، يعني حكمة‏الاشراق نام‏گذاري شده است، تصريح مي‏كند كه ما اسرار علم حقيقت را در اين كتاب آورده‏ايم. در اين كتاب حكمت كهن دوباره زنده شده است؛ يعني حكمتي كه همواره مورد عنايت پيشوايان حكمت در هند، پارس، كلده، مصر و فيلسوفان كهن يونان مانند افلاطون بوده است. (شايگان، 1371: 208) در حكمة‏الاشراق آمده است:

بنابراين، قواعد و ضوابط اشراق در باب نور و ظلمت كه راه و روش حكما و دانايان سرزمين پارس است، به مانند جاماسف و فرشاد شور و بوذر جمهر و كساني كه پيش از اينان بودند، بر رمز نهاده شده است. (سهروردي، 1366: 19)

هم‏چنين سهروردي در اثر ديگر خود به نام هياكل النور قصد اين را داشته كه بين آموزه‏هاي ايراني و اسلامي پيوندي برقرار كند. (همو، 1379: 39) اما سؤال اساسي اين است كه منظور از «اشراق» چيست و چرا بايد حكمت اشراق را در ايران جست و جو كرد؟

نخست، توجه به اين نكته ضروري است كه سهروردي خود را ميراث‏دار حكمت عتيق و جاودانه به نام «حكمت اشراق» مي‏داند، زيرا معناي حكمت حقيقي در زمان او كه همان حكمت ذوقي و شهودي و مبتني بر سير و سلوك است، فراموش شده بود. از منظر سهروردي، حكمت حقيقي يا حكمت نوري را بايد در مشرق جست و جو كرد، اما نه مشرق جغرافيايي، بلكه مشرق بدان معنا كه محل تابش نور حقيقت و وجود است. (پازوكي، 1378: 50 ـ51) چنين مشرقي، يونان و ايران باستان است. پس ايران از آن جهت كه در شرق جغرافيايي اسلام قرار گرفته است، شرقي نيست، بلكه از آن رو كه شعبه‏اي از حكمت حقيقي و جاودان خرد در اين سرزمين وجود داشته است، شرقي قلمداد مي‏شود. بر همين مبنا سهروردي از زرتشت و ديگر حكماي پارسي مانند بوذرجمهر (بزرگمهر) به عنوان حاملان اين حكمت نام مي‏برد.

هانري كربن، پژوهش‏گر انديشه‏هاي ايراني، سه ويژگي اساسي را براي نظريه اشراقي برمي‏شمارد كه عبارت‏اند از: 1. برقرار كردن پيوند با حكمت الهي ايران باستان؛ 2. تلفيق شناخت نظري و عرفاني در شاهراه «حكمت» كه لازمه احياي انديشه الهي نور است؛ 3. دست‏يابي به شناختي كه فقط شناخت نظري نبوده، بلكه اشراق به شمار مي‏رود. (شايگان، 1371: 214)

هانري كربن، رجعت شيخ اشراق به حكمت ايران باستان را با تاريخ تحوّل انديشه فلسفيِ ايران در دوران اسلامي متعارض نمي‏داند، بلكه احياي حكمت الهي ايران باستان را در راستاي امتداد تاريخي هويت انديشه سياسي ايران تفسير مي‏كند. تفسير كربن ناظر بر اين است كه انديشه ايراني از «حماسه پهلواني» به «حماسه عرفاني» انتقال يافته است و بايد بين حماسه پهلواني فردوسي و حماسه عرفاني سهروردي پيوست و پيوند تاريخي برقرار ساخت. (طباطبائي، 1368: 161 ـ 162)

بنابراين، آيين اشراق آميزه‏اي از دو بنياد انديشه سياسي ايران و اسلام، يعني نظريه نبوت و امامت و باورهاي باستاني ايرانيان درباره فره ايزدي پادشاهان است. اما آيا آيين اشراق خود به خود به وجود آمده و خاستگاه نظري ندارد؟ پاسخ روشن است، زيرا اگر پيوند و تداوم تاريخي انديشه‏هاي ايراني را در نظر داشته باشيم، بدون شك، بايد خاستگاه نظري آيين اشراق را در متون اصلي فلسفه سياسي، به ويژه در آثار فارابي جست و جو كرد. از سوي ديگر، در ساخت بينش سياسي سهروردي و نظريه‏پردازي او در باب مشروعيت حكومت شاهي، آرماني مانند اَفريدون و كيخسرو، آثار نصيحة الملوك غزالي و سياست‏نامه خواجه نظام الملك تأثير بسزايي داشته‏اند. (ضيايي، 1378:108)

هستي‏شناسي سهروردي

جهان‏شناسي و هستي‏شناسي شيخ اشراق از دو عنصر تركيب شده است: جهان دروني و جهاني بيروني. جهان دروني با قلب شهودي قابل تجزيه و دريافت است و جهان بيروني با عقل استدلالي ساخته شده و قابل فهم است. از اين رو، جهان‏شناسي سهروردي فلسفه‏اي است كه از يك سو، با تجربه جهان دروني (شهود) و از سوي ديگر، با ساخت جهان بيروني (عقل) فهم مركبي از نظام هستي به دست مي‏دهد. حتي در تأمّلات هستي شناسانه سهروردي، «خرد» يوناني و ايراني و نيز عرفان ايراني ـ بين النهريني با هم تركيب شده است، به طوري كه مي‏توان گفت كه جهان‏شناسي او، از نظر وحدت بخشيدن به دو سنّت غرب و شرق حايز اهميت است. (كاوياني، 1378: 139)

شيخ اشراق در متدلوژي هستي‏شناسي خود از هر دو رهيافت شهودي و نظري استفاده مي‏كند. او حكيمي است كه دانش و معرفت را با فرا رفتن از عقل استدلالي، از منبع نورالانوار و از طريق ذوق شهودي دريافت مي‏كند. اين مسئله دلالت بر آن دارد كه فلسفه براي او فقط تأمّلات نظري نبوده، بلكه در عين حال، دريافت شهودي به شمار مي‏رود. از منظر سهروردي، معيار شناخت حقايق، برهان عقلي است، هر چند تكيه بر استدلال كافي نيست. او در كتاب تلويحات خود توصيه مي‏كند كه از هيچ كس تقليد نكنيد، زيرا معيار شناخت حقايق، برهان است، ولي تكيه بر استدلال و مباني منطقي كافي نيست، بلكه علم تجرّديِ اتصاليِ شهودي لازم است تا انسان، «حكيم» به حساب آيد. در واقع، سهروردي در مقام يك فيلسوف، نه تنها به تأمّلات فلسفي درباره شناخت حقيقت مي‏پردازد، بلكه حتي از قواعد فلسفي و برهان‏هاي منطقي نيز در هستي‏شناسي خود استفاده مي‏كند. (همان: 141 ـ 142) بنابراين، سهروردي در دستگاه و ساختمان هندسيِ معرفت‏شناسي خود، مثلثي برپا كرده است كه در رأس آن، معرفت (خرد) متمايز از عقل استدلالي مشّايي و نمايان‏گر عقل فعّال قرار گرفته و در دو قاعده آن استدلال و شهود جاي دارند. (همان: 143)

از منظر سهروردي، ناظم و پيوند دهنده هستي خداوند است. او در كتاب حكمة‏الاشراق به صاحبان بصيرت و روشن‏دلان راه حقيقت توصيه مي‏كند كه آفريدگار جهان، آسمان و زمين را همواره به‏ياد داشته باشند و از ظلمت و دنياي تاريكي‏ها دوري جويند. (سجادي،1363: 67ـ68)

سهروردي بر خلاف مشي استدلالي فلاسفه كه وجود را به سه نوع واجب، ممكن و ممتنع تقسيم مي‏كنند، از «وجود حقيقي» كه نور مطلق يا نورالانوار است، سخن مي‏گويد. وي معتقد است كه وجود يا نور است يا ظلمت. (حلبي، 1372: 143) «اشياي عالم بر دو قسم‏اند: يكي آنچه در حقيقت، ذاتش نور و ضوء است و (ديگر) آنچه در حقيقت ذاتش نور و ضوء نيست». (سهروردي، 1366: 198) در هياكل النور به اقسام نور و ظلمت اشاره مي‏كند كه نور و ظلمت قائم به ذات و قائم به غير است. در «هيكل پنجم» مي‏خوانيم:

... نور بر دو قسم است: يكي آن است كه نور هيئت باشد در ديگري، مثل نور آفتاب كه عالم را روشن كند كه اگر نور آفتاب نباشد، نفوس را كه در عالم هست از جمادات و نباتات و حيوانات نتوان دريافتن. و اين را نور عارض خوانند و دوم آن است كه نور هيئت نباشد در ديگري، بلكه نور باشد، لذاته لاهيئته لغيره، اين را نور مجرد و نور محض خوانند، مثل عقول كه مجرداتند از تعلّق اجسام و مثل نفوس كه مدبّرات و متصرفات اجسام‏اند. (همو، 1379: 173 ـ 174)

سهروردي در تبيين «نظريه نور» خود از سخنان زرتشت الهام گرفته است، آنجا كه نخستين آفريده اهورامزدا يا نورالانوار را «بهمن» معرفي مي‏كند. (نصر، 1378:139) «نخستين صادر از نورالانوار يكي بود و آن نور اقرب، نور عظيم بود كه پاره‏اي از پهلويان آن را بهمن ناميده‏اند». (سهروردي، 1366: 230) كه هم مظهر خرد و دانايي الهي است و هم صادر اول. «در صبح ازل ظهور و در فوق سلسله وجود، نورالانوار قرار دارد، نورِ غني بالذات و قيّوم مطلقي كه وجود هر موجودي به وجود اتم و اكمل و ظهور هر ظاهري به ظهور اعلا و اشراف و حضور هر حاضري به حضور ارشد و اقهر اوست. (كربن، 1371: 355)

سهروردي، از جمله نورهاي قاهر را «روح القدس» و يا «عقل فعّال» مي‏نامد. در هيكل چهارم از هياكل النور مي‏خوانيم: «از جمله نورهاي قاهر، اعني عقل‏ها، يكي آن است كه نسبت وي با ما همچون نسبت پدر است و او ربّ طلسم نوع انساني است، و او واسطه و بخشنده نفس‏هاي ماست و مكمل انسان است. و شارع او را «روح القدس» مي‏گويد و اهل حكمت او را «عقل فعّال» گويند. و جمله عقول، انوار مجرد الهي‏اند». (سهروردي، 1379: 142) در واقع، شيخ اشراق با اشاره به نظر فرزانگان باستاني كه براي هر نوعي در عالم فلكي و در جهان ناسوت، رب يا فرشته‏اي در عالم نور در نظر مي‏گرفتند، براي نوع انساني هم فرشته خاص خود را معرفي مي‏كند. فرشته ويژه نوع انساني، همان روح القدس است كه نوري در دل فيلسوفان افكنده و به پيامبران الهام مي‏بخشد. سهروردي آن را «جاويدان خرد» مي‏نامد، به طوري كه نفوس ما از آن صادر شده‏اند. (كربن، 1369:126)

از اين منظر، نوعي پيوند معنوي بين فرشته روح القدس يا جاويدان خرد و نفوسِ صادر شده از آن برقرار شود. بنابراين، جهان‏شناسي شيخ اشراق، تصويري تمثيلي و جذاب از روح القدس يا عقل فعّال ارائه مي‏كند، به طوري كه اين فرشته دو بال دارد؛ يكي از نور و ديگري ظلمت. (كربن، 1378:93) توجه به اين نكته ضروري است كه قاعده نور و ظلمت، طريقه فرزانگان ايران بوده است و نبايد با ثنويت مجوس و ماني اشتباه شود. «اين قاعده (يعني قاعده نور و ظلمت كه اساس حكمت اشراق است) نه آن اساس و قاعده مجوسان كافر است و نه مانيان ملحد و نه آنچه به شرك كشاند». (سهروردي، 1366: 19)

سهروردي در حكمة‏الاشراق تصريح مي‏كند كه نور، رمز وجوب و ظلمت، رمز امكان است، نه اين كه مبدأ اول دو تا باشد، زيرا اين سخن را هيچ خردمندي نمي‏گويد. چه رسد به دانشوران پارس كه در درياي دانش‏هاي حقيقي شناور هستند. (امام، 1353: 18)

با اين توصيف، روشن مي‏شود كه سهروردي به عنوان يك مسلمان و حكيم الهي، در رويكرد هستي‏شناختي خويش از مذهب زرتشت به مثابه مذهبي آسماني الهام مي‏گيرد و تلاش مي‏كند كه يكتاپرستي زرتشت را ثابت كند. اما وقتي از نور سخن گفته مي‏شود، ستايش آتش و آتشكده‏ها چگونه قابل توجيه است؟

سهروردي معتقد بود كه آيين ديني ايران باستان، توحيد و يكتاپرستي بوده است و ايرانيان آتش را ستايش مي‏كردند نه پرستش را. يكي از دلايل ستايش، فوايدي بوده كه اين عنصر به عنوان يكي از مهم‏ترين اركان حيات داشته است. (فارابي، 1371: 23) از نظر سهروردي، ايرانيان آتش را مظهر نورانيت خدا و خليفه خدا بر روي زمين مي‏دانسته‏اند. (سجادي، 1363: 84) به همين دليل، فلاسفه و دانشمندان پارسي از روزگار باستان مردم را به سوي آن فرا مي‏خواندند، حتي شاهان، آتشكده مي‏ساختند و نخستين كسي كه براي آتش، آتشكده بنياد كرد، هوشنگ بود، پس از او جمشيد و فريدون و آن گاه كيخسرو و ديگر پادشاهان. در واقع، آتشكده، محل پرستش آتش نبوده، بلكه محلي بوده كه در آنجا آتش را كه نمودار فروغ ايزدي و تجلّي نورالانوار و پروردگار جهان هستي است، همواره روشن و برافروخته نگه مي‏داشتند تا خداشناسان در پرتو فروغ يزداني، با دل‏هاي روشن، خداوند يگانه را ستايش كنند. (امام، 1353: 116) از سوي ديگر، چون بين نور و آتش پيوندي برقرار است، سهروردي از آفتاب به عنوان اشرف موجودات ياد مي‏كند، زيرا هم گرمابخش موجودات هستي است و هم اين كه شدّت نور و هيبت الهي آن موجب رياست آسمان و مثال اعلا در زمين شده است. در هيكل پنجم از هياكل الانوار مي‏خوانيم:

و اين معنا كه چون آفتاب اشرف موجودات آمد، پس در اجسام شريف‏تر از وي نيست. آن است كه وي پاك است از عوارض جسماني و رتبت ملكي دارد در اجسام. و بدين اعتبار او را در قهر و غلبه باشد به شدّت نور و رياست آسمان اوراست و روز كه سبب معاش جانوران است، از ظهور اوست، كمال قوّت‏ها اوراست، صاحب عجايب است و صاحب هيبت، نصيب بزرگ‏تر اوراست و هيبت او از هيبت الهي است و جمله اجسام را از كواكب نور بخشد و از هيچ جسم نور نستاند، و او مثال اعلاست در زمين. (سهروردي، 1379: 150 ـ 151)

مفهوم خورنه يا خرّه در نزد سهروردي

تأثير اوستا بر حكمت اشراق به اندازه‏اي است كه يكي از مفاهيم ملهم از جهان‏بيني زرتشتي، مفهوم خورنه يا «خرّه» به شمار مي‏رود. خرّه مفهوم بنيادين حكمت اشراق است و سهروردي با بازخواني اين مفهوم ايران باستان، به تجديد «حكمت خسرواني» شاهان آرماني پرداخت. (معين: 147ـ150)

سهروردي به نقل از زرتشت، جهان را به دو بخش تقسيم مي‏كند، آن گاه مفهوم «خرّه» را تبيين مي‏سازد:

... كما اخبر الحكيم الفاضل و الامام الكامل زرادشت الاذربيجاني... حيث قال: العالم ينقسم بقسمين مينوي هو العالم النوراني الروحاني و گيتي هو العالم الظلماني الجسماني. و لان النور الفائض من العالم علي الانفس الفاضله الذي يعطي التاييد و الرّاي و به يستضي الانفس و يشرق اتم من اشراق الشمس و يسمي بالفهلويه: «خرّه» علي ما قال زرادشت: خره نور يسطع من ذات اللّه‏ تعالي و به يراس الخلق بعضهم علي بعض، و يتمكن كل واحد من عمله و صناعه بمعونته، و ما يتخصص بالملوك الافاضل منهم يسمي «كيان خرّه»؛ (امام، 1353، 94)

چنان كه حكيم دانشمند و پيشواي كامل زرتشت مي‏گويد: جهان بر دو بخش است: جهان مينوي كه عالم نوراني و روحاني است و گيتي كه مراد از آن جهان ظلماني و جسماني است. و چون نور فيض دهنده و تابنده از عالم بالا بر نفوس فاضله و به آنان نيروي درخشش و رأي مي‏بخشد و مانند آفتاب مي‏درخشد، و اين نور را به زبان پارسي پهلوي، «خرّه» مي‏نامند و چنان كه زرتشت گفته است خره نوري است كه از ذات پروردگار مي‏درخشد و به وسيله همين نور، آفريدگان برخي به برخي ديگر فرمانروايي مي‏كنند و هر يك از آفريدگار پروردگار به نيروي آن نور مي‏توانند كار يا هنري انجام دهند. و بخشي از اين نور كه ويژه پادشاهان دانشمند است، آن را «كيان خرّه» مي‏گويند.

هانري كربن معتقد است كه اين نور يا خرّه، سرچشمه فرهمندي پيامبران و داراي همان نقش معنوي است كه «نور محمدي» در پيامبرشناسي و امام‏شناسي شيعي دارد. (شايگان، 1371: 222) هم‏چنين مفهوم خرّه مبين اسكان نور جلال در جان پادشاهان فرهمند ايران باستان است كه بهترين نمونه فريدون و كيخسرو به شمار مي‏روند. بنابراين، خرّه كه در اصل سازمان دهنده كيهان است، از منظر سهروردي، همان «نور محمدي» است.

شايان ذكر است كه سهروردي بين مفهوم «خورنه» اوستايي و مفهوم «سكينه» قرآني هم‏ساني و ارتباطي برقرار مي‏كند. سكينه به معناي ساكن شدن و رحل اقامت افكندن است و شيخ اشراق اين مفهوم را با انوار محضي كه در نفس اسكان مي‏يابند و نفس را به «هيكل نوراني» تبديل مي‏كنند، ارتباط مي‏دهد. همان طور كه از مفهوم خرّه، اسكان نور جلال در جان پادشاهان فرهمند ايران باستان فهميده مي‏شود. (كربن، 1369: 89)

بنابراين، يكي از برجستگي‏هاي حكمت اشراق، جمع ميان دو مفهوم ايراني (خورنه) و اسلامي (سكينه) است.

عشق، اساس نظام كيهاني

از منظر شيخ اشراق، بنياد نظام كيهاني بر عشق استوار شده است و حتي عشق در پايداري و استواري و استمرار نظام هستي مدخليت دارد. سهروردي بر اين باور است كه عشق به معناي عام در تمام موجودات و پديده‏هاي جهان جاري و ساري است و مجموعه كائنات به حكم عشق در جريان و حركت هستند. از آفرينش انسان خاكي تا ملكوتيان مجرد، همه متحرك به عشق هستند. از اين رو، عشقي كه شيخ اشراق مورد تأمّل فلسفي خويش قرار داده، عشقي است كه همه مخلوقات در مورد خالق و صانع عالم دارند؛ يعني عشقي كه هم در موجودات زنده زميني است، از جمله انسان و حيوانات، و هم در عناصر، افلاك و كواكب و نيز در فرشتگان يافت مي‏شود. به همين دليل، اين عشق را مي‏توان «عشق كيهاني» ناميد. (پورجوادي، 1371: 22) عشق كيهاني، قلمرو و گستره‏اي دارد كه عشق انسان به پروردگار جزئي از آن به شمار مي‏رود. در عشق كيهاني، نسبت تمام مخلوقات و آفريده‏هاي جهان با يكديگر سنجيده مي‏شود. در واقع، شيخ اشراق، از مفهومي سخن مي‏گويد كه تا حدود زيادي به مسائل مابعدالطبيعي نزديك مي‏شود و صورت فلسفي پيدا مي‏كند.

شيخ اشراق بر اين باور است كه در پهناي عشق كيهاني، عشق اكبري وجود دارد و آن شوق آدمي براي لقا و ديدار حق است و همين عشق، نيروي جاذبه جهان را تشكيل مي‏دهد و شور و شررهايي را در نظام آفرينش برپا مي‏كند. و اگر اين عشق كيهاني وجود نمي‏داشت، موجودات جهان مضمحل و نابود مي‏شدند. (سجادي، 1363: 117) بنابراين، آموزه عشق در پيوند انسان و جامعه با نظام كيهاني مدخليت دارد، به طوري كه اگر اين آموزه نمي‏بود تمام پيوندها به گسست‏ها تبديل مي‏شدند و نظام هستي متلاشي مي‏شد، زيرا عشق، نيروي جاذبه جهان هستي به شمار مي‏رود.

نور و عشق، از آموزه‏هاي اصلي حكمت اشراق است كه پيوند بين انسان، جامعه و نظام هستي و به طور كلي پيوند بين زمين و آسمان را برقرار مي‏سازد. آموزه نور، خط پيوند انسان و جامعه با نظام كيهاني را روشنايي مي‏بخشد تا زمينيان در امتداد اين خط حركت كنند و منحرف نشوند. در واقع، آموزه نور، روشنايي‏بخش و گرمابخش پيوند و ارتباط زمين و آسمان به شمار مي‏رود. به همين نسبت، هنگامي كه از ظلمت سخن گفته مي‏شود، ناظر بر اين معناست كه انسان و جامعه نمي‏توانند در تاريكي، به نظام هستي بپيوندند و در حقيقت، پيوند و اتصال در تاريكي ميسر نيست. به همين دليل، انتظاري كه از انسان و جامعه وجود دارد، اين است كه همواره در پرتو نور، كه راه اتصال با عالم كائنات را روشن مي‏سازد، حركت كنند.

آموزه عشق، ضامن نور و روشنايي است. عشق، خود از نورالانوار صادر مي‏شود. عشقي كه در پرتو نور، در تمام پديده‏هاي جهان جاري و ساري است، پيوند انسان و جامعه را با نظام هستي، جذاب، آسان و دل‏پذير مي‏سازد، به طوري كه كليت نظام آفرينش همواره در حال گردش به سر مي‏برد و اين گردش متوقف نمي‏شود. از سوي ديگر، عشق كيهاني، استعدادهاي انساني را براي درك نيروهاي هستي و قانون‏مندي‏هاي آن شكوفا مي‏كند، هم‏چنين حيات آدمي را در كنار ساير موجودات هستي ممكن و آسان مي‏سازد. در حقيقت، عشق جوهر حركت آدمي و گردش گيتي است، به همين لحاظ، به وجود عشق، هستي همواره در حال گردش است و اگر لحظه‏اي فيض عشق كيهاني، منقطع شود، آدم و عالم محو و ناپديد و پيوند انسان و جامعه با نظام كيهاني نيز گسسته خواهد شد.

حكومت و حاكم آرماني از منظر شيخ اشراق

شيخ اشراق، سياست و حكومت را در پهنا و گستره نظام هستي قرار مي‏دهد و معتقد است كه اعتبار و مشروعيت سياست مدينه در اثر ارتباط و هماهنگي با نظام كائنات به دست مي‏آيد. به هر ميزان سياست و حكومت از قانون‏مندي‏هاي نظام كائنات پيروي كنند، اعتبار و مشروعيت آن افزايش مي‏يابد. از اين رو، حاكمان چنين مدينه‏اي، چه حكما و فيلسوفان باشند و چه پادشاهان بايد نشاني از الهي بودن حكومت در دست داشته باشند، نشاني كه به موجب آن، بر حق بودن آن حكومت آشكارا پديدار شود.

شيخ اشراق، يكي از نشانه‏هاي الهي بودن حكومت را كسب حكمت مي‏داند و معتقد است كه انوار الهي در وجود پادشاه و رئيس مدينه رسوخ كرده است. از اين ديدگاه، هر كس حكمت بداند و بر سپاس و تقديس نورالانوار مداومت كند، از فره ايزدي (خره كياني)، برخوردار و رئيس خلق و جامعه خواهد شد. سهروردي، شاهان ايران باستان را اهل حكمت و داراي نفوس قدسيه مي‏دانست كه قدرت آنها از تأييد و توفيق الهي به دست مي‏آمد. برخي عقيده دارند كه چون شيخ اشراق، شاهي را مقام الهي مي‏داند و شاه را برگزيده خداوند معرفي مي‏كند كه داراي فره ايزدي است، اين معنا به دست مي‏آيد كه پادشاهاني كه از انوار مينويه و فره ايزدي بهره‏مند شده‏اند و به الهامات غيبي ملهم هستند، به ناچار مصداق كامل نبوت خواهند بود. (ضيايي، 1378:107)

حاكم آرماني در نزد شيخ اشراق، از عالم برتر الهام گرفته و واسطه بين آن عالم و عالم حس مي‏شود. اين حاكم آرماني چون مؤيد به تأييد الهي است، صلاحيت و توانايي ايجاد ارتباط و پيوند بين جامعه و نظام هستي را دارد. سياست و حكومت بر حق از نظر سهروردي سياست و حكومتي است كه در آن امر الهي جاري باشد. (همان: 107) اين پرسش مطرح مي‏شود كه چگونه حاكم آرماني يا رئيس مدينه مي‏تواند پذيراي الهام الهي شود و استعداد پذيرش فيض را كسب كند؟ پاسخ شيخ اشراق اين است كه حاكم آرماني علاوه بر اين كه كسب حكمت مي‏كند، بايد «صاحب كرامات» شود تا بتواند فيض دريافت شده از عالم علوي را به ديگران نشان دهد و در عمل برتري خود را اظهار كند تا بدين طريق، اهل مدينه با ديدن كرامات، از وي فرمان ببرند. (همان: 113)

بنابراين، شيخ اشراق، كسب حكمت و كرامت را براي حاكم آرماني و رئيس مدينه لازم مي‏داند و معتقد است كه در هيچ دوره‏اي از تاريخ بشر، زمين بدون حجت خدا نبوده و در واقع، روزگاري پيش نمي‏آيد كه امام در بين مردم نباشد. عالم وجود، هيچ‏گاه از دانش و حكمت خليفه و جانشين خداوند بزرگ تهي نباشد و تا زماني كه زمين و آسمان پايدار و استوار است، اين قانون الهي حاكم و جاري است. زماني كه رياست واقعي جهان به دست حاكم آرماني مي‏افتد، زمان او بس نوراني و درخشان است و هرگاه جهان از تدبير الهي تهي ماند، ظلمت و تاريكي چيره شود. (همان: 114 ـ 115)

از اين بحث نتيجه مي‏گيريم كه سياست و حكومت در نزد شيخ اشراق، مبتني بر حكمت است و رئيس مدينه يا حاكم آرماني بايد حكيم باشد تا به عنوان قطب جهان هستي شناخته شود و ارتباط و پيوند جامعه با كائنات را فراهم كند. آيين سياسي شيخ اشراق براي پادشاهان روزگارش حامل اين پيام بود كه اگر طالب قدرت و فرهي پيشينيان هستند، بايد در نزد حكيمي متالّه حكمت بياموزند. برخي معتقدند كه اين پيام سياسي در سرنوشت سهروردي (قتل) وي مؤثر بوده است. (همو: 119)

كتاب‏نامه

1. امام، سيد محمدكاظم، فلسفه در ايران باستان و مباني حكمة الاشراق و افكار و آثار و تاريخچه زندگاني سهروردي، انتشارات بنياد نيكوكاري نورياني، تهران، 1353.

2. پازوكي، شهرام، «شرق سهروردي و غرب هيدگر»، نامه فرهنگ، سال نهم، دوره سوم، شماره 31، پاييز 1378.

3. پور جوادي، نصراللّه، «عشق كيهاني»، نشر دانش، سال دوازدهم، شماره چهارم، خرداد و تير 1371.

4. حلبي، علي اصغر، تاريخ تمدن اسلام (بررسي‏هايي چند در فرهنگ و علوم عقلي اسلامي)، انتشارات فلسفه، تهران، 1372.

5. سهروردي، شهاب الدين يحيي، حكمة الاشراق، ترجمه و شرح سيد جعفر سجادي، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم، تهران، خرداد 1366.

6. ـــــــــــــــــ ، رساله هياكل النور، تصحيح و مقدمه محمد كريمي زنجاني اصل، نشر نقطه، تهران، 1379.

7. سجادي، سيد جعفر، شهاب الدين سهروردي و سيري در فلسفه اشراق، انتشارات فلسفه، تهران، 1363.

8. شايگان، داريوش، هانري كربن، آفاق تفكّر معنوي در اسلام ايراني، ترجمه باقر پرهام، انتشارات آگاه، تهران، 1371.

9. طباطبائي، سيد جواد، درآمدي فلسفي بر تاريخ انديشه سياسي در ايران، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1368.

10. ضيايي، حسين، «سهروردي و سياست، بحثي درباره آيين سياسي در فلسفه اشراق» در كتاب منتخبي از مقالات فارسي درباره شيخ اشراق سهروردي، به اهتمام سيد حسين عرب، انتشارات شفيعي، تهران، 1378.

11. فارابي، ابونصر، سياست مدينه، مقدمه سيد جعفر سجادي، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران، 1371.

12. كاوياني، شيوا، روشنان سپهر انديشه: فلسفه و زيباشناسي در ايران باستان، انتشارات كتاب خورشيد، تهران، 1378.

13. كربن، هانري، تاريخ فلسفه اسلامي، ترجمه اسداللّه مبشري، انتشارات اميركبير، تهران، 1371.

14. ــــــــــــ ، فلسفه ايراني و فلسفه تطبيقي، ترجمه جواد طباطبائي، انتشارات توس، تهران، 1369.

15. ــــــــــــ ، «سهروردي، شيخ اشراق»، ترجمه جواد طباطبائي، در كتاب منتخبي از مقالات فارسي درباره شيخ اشراق سهروردي،ربه اهتمام سيد حسين عرب، انتشارات شفيعي، تهران، 1378.

16. كديور، محسن، «كتاب‏شناسي توصيفي فلسفه اشراق»، در كتاب منتخبي از مقالات فارسي درباره شيخ اشراق سهروردي، به اهتمام سيد حسين عرب، انتشارات شفيعي، تهران، 1378.

17. نصر، سيد حسين، «مفسر غربت و شهيد طريق معرفت»، در كتاب منتخبي از مقالات فارسي درباره شيخ اشراق سهروردي، به اهتمام سيد حسين عرب، انتشارات شفيعي، تهران، 1378.

18. معين، محمد، «هورخش سهروردي»، در كتاب منتخبي از مقالات فارسي درباره شيخ اشراق سهروردي، به اهتمام سيد حسين عرب، انتشارات شفيعي، تهران، 1378.

ابعاد سیاسی فلسفه اسلامی

منشورات محسن مهدي از سال 1957 تا

1990 آمده است.

مقدمه (چارلز.اي. باترورث)

در غرب از زمان توماس آكويناس (قرن
سيزدهم) تا اصحاب دائرة المعارف (قرن
شانزدهم) و بالاخره تا قرون هفدهم تا
نوزدهم گرايش هايي به فلسفه اسلامي
وجود داشته است. اين تمايلات امروزه
شكل جهاني به خود گرفته است.
متأسفانه به ابعاد سياسي فلاسفه اسلامي
كم تر پرداخته شده است.


|278|

برخي معتقدند ارزش ها و تفكرات
غربي هيچ گونه جايگاهي در كشورهاي
اسلامي ندارد. اين گونه سؤال ها ما را به
ريشه هاي تفكر بشر متوجه مي سازد.
خداوند ِجهانيان نمي تواند وحي خود را
به زبان و رسوم و سرزمين خاصي
محدود سازد. اين گونه سؤال ها موضوع
مقاله هاي كنفرانسي را تشكيل داد كه در
پاييز سال 1988 برگزار شد.

انديشه سه دسته فلاسفه اسلامي مورد
بحث واقع گشت: دسته اول مربوط به
سنت فلسفه اسلامي دوره ميانه است و
شامل ابويوسف يعقوب كندي، ابوبكر
رازي، ابونصر محمد فارابي و ابن سينا
مي شود. دسته دوم از ابن سينا متأثرند
ولي عمدتاً انديشه اشراقي دارند، همانند
شهاب الدين سهروردي، ابويعقوب
سجستاني و قطب الدين شيرازي و
محي الدين ابن عربي. دسته سوم
شامل مرزهاي غربي جهان اسلام
همانند ابن باجه، ابن طفيل و ابن رشد
مي شود.

فارابي كسي بود كه براي نخستين بار
فلسفه سياسي را در فرهنگ اسلامي
وارد ساخت و متفكراني همانند ابن سينا،
ابن باجه، ابن طفيل و ابن رشد از او
متأثر شدند. "مريام گالستون" در مقاله
سوم به خوبي سعادت بشر از ديدگاه
فارابي را بااستفاده از كليه منابع موجود
بررسي كرده است. "جيمز موريس" نيز
بدين شيوه افكار ابن سينا را توضيح
مي دهد. "استفن هاروي" در مقاله
چهارم سعي مي كند ارتباط زندگي
دنيايي ابن باجه و رساله غيردنيايي او
(تدبيرالمتوحدين) را تبيين نمايد. او با
ارجاع تفكرات ابن باجه به فارابي،
خواننده را به تعارض فوق راهنمايي
مي كند.

"هيلل فراكين" در مقله ششم روش
فهم حي بن يقظان ابن طفيل را به عنوان
داستاني فلسفي تبيين مي نمايد. ميشل
بلاستين روش خطابي كتاب ابن رشد
(نقد خطابه ارسطو) را توضيح مي دهد.
اگر تعليمات صحيحي پشت خطابه
وجود نداشته باشد، دروغ جايگزين آن
مي شود. وي نشان مي دهد كه چگونه
ابن رشد در خطابه فراسوي ارسطو
رفته است. اين كتاب ها تفاسيري جديد


|279|
از انديشه سياسي فلاسفه اسلامي به
دست مي دهد.

چارلز.اي .باترورث و
پاول .اي .واكر سعي مي كنند رهيافت
سياسي كندي و رازي را بررسي نمايند و
نشان دهند به چه دلايلي آن ها فيلسوف
سياسي ناميده شده اند. كندي علاقه مند
به سازوكار تصميم انسان در مقابل
تفكرات Aided و Unaided مي باشد. و
اگر به موضوع پيش گويي در انديشه رازي
علاقه مند است. مباحثات ابوبكر رازي و
ابوحاتم رازي مشخص مي كند كه چرا
ابوبكر رازي يك فيلسوف سياسي
تمام عيار ناميده شده است.

در مقاله آخر كتاب به متفكرين شرق
مي پردازد. حسين ضيايي بحث خود را
بر سهروردي متمركز مي كند. به اعتقاد او
در اين بحث ما به هانري كربن مديون
هستيم. كربن مجموعه آثار سهروردي را
تصحيح نموده است. ضيايي علاوه بر آن
توانسته است انديشه سهروردي را
استخراج نمايد.

"جان وال بريج" كليه كتاب هاي
قطب الدين شيرازي را بررسي كرده، و
عكس العمل وي در مقابل سه گرايش
فارابي، خواجه نظام الملك و خواجه
نصيرطوسي را نشان داده است.

پروفسور محسن مهدي، فردي
شاخص در فلسفه اسلامي است و در
اروپا و خاورميانه و آمريكا از اين جهت
معروف مي باشد. وي رهيافت منظمي
در تحقيقات خود دارد. او هم چنين
رساله هاي مختلفي را در اين موضوع
راهنمايي كرده است. او در 21 ژوئن
1926 در كربلاي عراق زاده شد. پس از
گذران تحصيلات متوسطه راهي دانشگاه
آمريكايي بيروت شد و در آن جا به
تحصيل فلسفه پرداخت. سپس براي
تحصيل در رشته اقتصاد به دانشگاه
شيكاگو رفت و از محضر اساتيدي
هم چون "نابيا اكبوت" و "لئواستراوس"
كسب فيض كرد. وي در سال 1954
تحصيلات دوره دكترا را در دانشگاه
شيكاگو به پايان رساند. رساله دكتراي او
درباره فلسفه تاريخ از ديدگاه،
ابن خلدون بود. وي سپس به بغداد
بازگشت و در عين حال با دانشگاه
شيكاگو همكاري نمود.


|280|

وي در سال 1969 دعوت دانشگاه
هاروارد را پذيرفت.


مقاله اول: كندي و آغاز فلسفه سياسي اسلامي

( Charles.E Butterworth )

ابويوسف يعقوب ابن اسحاق كندي متولد
بصره و تحصيل كرده بغداد است. او
تقريبا به سال 252ه.ق. (866م)
زاده شد. او در كليه علوم زمان خود
متبحر بود. او حدود 270 كتاب به رشته
تحرير در آورده است، ولي كم تر از
يك دهم آن ها در اختيار ما مي باشد.
مهم ترين آن ها عبارت است از:
"في الفلسفه العليا"، الرساله الكبري في
الرياسة، رساله في رياسة الامة و
رسالة في كمية كتب ارسطاطاليس.

قرائت ارسطو توسط كندي در كتاب
حجيم رساله في كمية كتب
ارسطاطاليس تبيين شده است. تمايل
كندي به ارسطو بيش از ديگر فلاسفه
است. به اعتقاد او علوم بشري در
درجات پايين تري نسبت به علوم الهي
قراردارند. او كتاب هاي ارسطو را به
چهار دسته تقسيم كرده است. آثار
اخلاقي ارسطو، اهداف زندگي بشر را به
خوبي ترسيم مي نمايد. به اعتقاد كندي
انسان به كمك فلسفه مي تواند همانند
پيامبر(ص) شود.

كندي در بحث غم و شادي، ابتدا
معناي غم و علل آن را بررسي مي كند و
تأثير عادت و عمل را در آن نشان
مي دهد. به نظر او مردم با از دست دادن
عادت هاي خود، دچار غم مي شوند.
اگر مايملك خود را از آن ِخدا بدانيم و
اعتقاد داشته باشيم هرگاه خواست
مي تواند آن ها را از ما بگيرد، غمگين
نمي شويم. وي به ترتيب، كشتي و
مسافران و ناخداي آن را به بدن انسان ها،
ارواح آن ها و خداوند تشبيه مي كند و
مي گويد: كشتي ِبدن وظيفه دارد
مسافران خود را به سرمنزل مقصود
برساند. مسافران هر چند بركشتي
سوارند، ولي حوادث دريا برآن ها تأثير
مستقيم ندارد. در اين سفر دريايي برخي
عادت ها مانع از رسيدن به ساحل نجات
مي شوند. ما بايد خود را از لذت هاي
جسماني برهانيم. او همانند سقراط


|281|
تعادل را در "عدالت" مي بيند و عقل را به
عنوان ابزار جهان و وجود اخروي معرفي
مي كند. قوي ترين مردم (اقوي الناس)
كسي است كه بر روح خود چيره تر
باشد. كندي از اين بحث است كه به
حقوق و سياست كشيده مي شود. او به
هرحال مباحث ناقصي درباب سياسيات
دارد.

كندي به زندگي فيلسوفانه معتقد
است. براي فهم عقايد او بهتراست
ارتباط فارابي و رازي را با ارسطو و
افلاطون بررسي كنيم.


مقاله دوّم: استلزامات سياسي فلسفه رازي

(Paul E Walker)

كتاب "فيلسوف ري: محمد بن زكرياي
رازي" كه توسط انجمن آثار ملي ايران در
سال 1974 به چاپ رسيده، آثار مختلف
او را يك جا گردآوري كرده است.

رازي در زمان "المكتفي" از خلفاي
عباسي مي زيست و به سال 313ه.ق
(925م) در ري چشم از جهان فروبست.
او علاوه بر فلسفه، در طب نيز تبحر ِ
عجيبي داشت و رياست بيمارستان
عضدي را برعهده گرفت.

رازي فيلسوفي سياسي نبود و به اين
موضوع علاقه نداشت. در عين حال
لوازمي سياسي از كلام او قابل استنتاج
مي باشد. از اين جهت كه او طبيب
بوده است، ديدي فيزيكي به جهان
داشت. از ديدگاه او نظم سياسي مناسب
بايد با قانون طبيعت هم آهنگ باشد.
شايد او معتقد به حقوق طبيعي
بوده است.

براي رازي، معلم و فيلسوف واقعي،
سقراط بود. يكي از اصول بديهي او عدم
تساوي ارزش هاي فردي است.
"عدالت" در فلسفه سياسي رازي معناي
مبهمي است كه برعدم تساوي انسان ها
نيز صدق مي كند. او به "شهر" و "ملت"
به عنوان مقولات سياسي نمي پردازد و از
اين لحاظ فيلسوفي سياسي محسوب
نمي شود.

ابوحاتم رازي برضرورت تاريخي و
استدامه پيش گويي تاكيد دارد. لازمه اين
سخن آن است كه هر ارزش عقلاني يونان
قديم بايد از وحي پيامبر مشتق گردد.


|282|

زكرياي رازي در مقابل اين انديشمند
اسماعيلي قد علم كرد و مدعي شد كه
دليلي وجود ندارد مثل موسي بر مثل
افلاطون برتري داشته باشند. البته موضع
او در مقابل حضرت محمد(ص) و اسلام
از اين جهت مشخص نيست. درعين حال
او در اين مورد كه پيامبران در
قانون گذاري و ساختن اجتماع به نكاتي
دسترسي دارند كه فيلسوفان را بدان
راه نيست، ساكت مي باشد. همان طور
كه ابوحاتم گفته، مذهب رازي فقط و
فقط فلسفه است.


مقاله سوم: ابعاد عملي و نظري "سعادت" در رساله هاي سياسي فارابي

(Miriam Galston)

اراده و انتخاب، دو اصل فلسفه عملي
هستند. "انتخاب" يعني قبول سعادت و
راه هاي آن مفسرين فارابي در اين باره كه
آيا سعادت شكل عملي يا نظري يا تركيبي
از آن دو است، اختلاف نظر دارند. به
اعتقاد ابن باجه، فارابي ادعا كرده كه
زندگي اخروي وجود ندارد و سعادت
چيري جز شكل سياسي آن نيست.

برعكس، ابن طفيل تفسيري متناقض از
فارابي به دست مي دهد.

به اعتقاد او مدينه فاضله فارابي در
ارتباط مستقيم با سعادت اخروي است.

فارابي در "تحصيل السعادة" تصريح
مي كند كه تكامل مستلزم فلسفه عملي و
نظري است. به اعتقاد او تعالي فكري و
اخلاقي و عملي تفكيك ناپذيرند. كسي
كه در اين سه جهت سرآمد باشد،
كامل ترين و سعادت مند ترين شخص
خواهد بود. اجتماع عقلاني محل اتحاد و
تلاقي عقل و عاقل و معقول است.

چون سعادت، تركيبي از تكامل
عملي و نظري است، فيلسوف شاه بيش
از ديگران از سعادت بهره مند است.او از
اين نكته طفره مي رود كه نتيجتاً
فيلسوف شاه است كه موجب سعادتمندي
شهروندان مي شود. سياست از ديدگاه
فارابي فرع مسئله سعادت است. براي
ايجاد سعادت، فيلسوف بر مردم
"حكومت" مي كند. سعادت تركيدي از
فلسفه و حكومت است.


|283|


مقاله چهارم: فيلسوف نبي در فلسفه سياسي ابن سينا

(Jame W Moris)

براي متدينين روش ودست آوردهاي
سياسي و حكومتي انبيا بااهميت است.
در اين راستاست كه انديشه ابن سينا
(428-370ه. ق.) برجسته مي شود.

شاه كليد تفكرات سياسي بوعلي
تفسير اواز پيش گويي صاحبان وحي
است. كسي كه مي تواند صحت يا بطلان
پيش گويي و اعجاز پيامبران را تشخيص
دهد، فيلسوف است. وي براي اثبات اين
مدعا ظرايفي از قرآن كريم را توسط
نوشته هاي فلسفي خود تبيين مي كند.
بدون شك اين گونه مطالب براي توده
مردم قابل فهم نبود.

پيش گويي دوچهره دارد: جنبه
اجتماعي و سياسي و جنبه مذهبي. ملاك
تشخيص صحت پيش گويي، كاوش هاي
فيلسوفانه است. ابن سينا بسياري از
انديشه هاي سياسي خود را وامدار فارابي
است.

از ديدگاه ابن سينا تحقق علم سياست
تنها به وسيله علم اخلاق ممكن است.

به عقيده بوعلي پيش گويي بايد سه
خصيصه داشته باشد: گستردگي، تداوم
و تحدي. با توجه به اين خصايص است
كه معجزه از مكاشفه و رؤيا و امثال آن
تمايز مي يابد.

اگر ابن سينا را همانند پيامبري
تصور كنيم، موفقيت ها و ناكامي هايي
داشته است. از يك طرف بهمنيار و
خواجه نصير طوسي و ابن طفيل و ديگران
از او متأثر بودند، و از طرف ديگر
محدوديت هايي در تبليغ رسالت خود
داشت.


مقاله پنجم: جايگاه فيلسوف در شهر از ديدگاه ابن باجه

(Steven Harvey)

از ديدگاه ابن باجه (533-478ه. ق)
فيلسوف، خواهان اصلاح شهر است
ولي طبيعت ِمردم بدخواهي و نپذيرفتن
نصايح اوست. فارابي نيز اين نكته را از
افلاطون اخذ كرده بود.

تفكر سياسي ابن باجه نياز به
تجديد نظر و موشكافي دارد. "تدبير


|284|
المتوحد" او وجود فيلسوفي غريب در
جامعه اي فاسد را فرض مي كند. او خود
تصريح دارد كه نمي خواهد بحث اقسام
حكومت ها يا تعاليمي جهاني را
عرضه دارد. ابن باجه پس از طرح
بحث اخلاق و معرفت شناسي، "متوحد"
را به "فيلسوف" نزديك مي كند. اين
امكان تنها براي اندكي از مردم وجود
دارد.

ابن باجه در نقد فارابي مي گويد:
زندگي اخروي وجودندارد و سعادت در
شكل سياسي آن خلاصه مي شود. او
احتياج جامعه به فيلسوف را بيش تر از
نبي مي داند. ابن طفيل در "حي بن
يقظان" گرايشي بين فارابي و ابن باجه
دارد.


مقاله ششم: انديشه سياسي ابن طفيل

(Hillel Fradkin)

مهم ترين اثر كتبي ابوبكرابن طفيل
(581-504 ه. ق) فيلسوف اسپانيايي،
حي بن يقظان است. اين كتاب نشان
مي دهد كه او در سلسله فلاسفه اسلامي
همانند فارابي، ابن سينا و ابن باجه
قراردارد.

سياست براي ابن طفيل حالت
محوري ندارد. ابن طفيل در اثر مشهور
خود فيلسوفي را در جزيره اي تصور
مي كند كه عزلت گزيده است. اين
كتاب، اثري سياسي محسوب نمي شود،
ولي در عين حال لوازمي سياسي دارد.

"حي" به شكل تصادفي در آن جزيره
متولد شده و سعي مي كند دوست هايي
بيابد و به شهر وارد گردد. ابن طفيل در
"عزلت حي" به ابن باجه نزديك
مي شود، ولي به هر حال فيلسوف او تابع
وحي است. در انديشه وي عقل شرقي با
تجربه و وحي تركيب مي شود.

در مجموع مي توان گفت "حي بن
يقظان" تافته جدا بافته اي نسبت به ديگر
آثار فلاسفه اسلامي نيست. محتواي اين
كتاب با كتاب هاي فلاسفه اي چون
افلاطون و فارابي هم آهنگ است و
تنها شكل آن است كه خصوصيات و
ويژگي هاي جديدي در طرح مطلب
دارد.


|285|


مقاله هفتم: دامنه و روش هاي خطابي تلخيص ابن رشد از خطابه ارسطو

(Michael Blaustein)

ابن رشد همانند ارسطو خطابه را روش
گفتمان براي نخبگان فلسفي در توصيف
موضوعات نظري و خداشناسي
مي داند. از ديدگاه ارسطو اثر اين فن در
اقناع مردم بسيار زياد است. هدف اين
مقاله چگونگي قرائت ابن رشد از ارسطو
در اين موضوع مي باشد. اصول تفكر اين
دو فيلسوف در اين بحث همانند است،
ولي تأكيد ابن رشد بيش تر مي باشد.
ابن رشد خطابه را به مباحث نظري نيز
گسترش داد. اگر ضرورت آموزش
مباحث نظري به مردم آشكارشود، ارزش
كار ابن رشد نيز مشخص مي گردد.


مقاله هشتم: منبع و ماهيت اقتدار: مطالعه اي درباره نظريه سياسي و اشراقي سهروردي

(Hossein Ziai)

شهاب الدين سهروردي (587- 549ه.ق)
در شمال ايران زاده شد و به دستور
مستقيم صلاح الدين ايوبي اعدام گشت.
در اين مقاله جنبه سياسي تفكرات او، كه
كم تر بدان پرداخته شده است، را بررسي
خواهيم نمود.

سهروردي با فلسفه اشراق خود به
موضوع اقتدار نيز پرداخت و غضب
صلاح الدين ايوبي را بر انگيخت.

دراين مقاله به سه سوال اساسي پاسخ
داده مي شود:

1- آيا "تئوري" سياسي در آثار
سهروردي وجود دارد؟

2- چه نوع حكومتهاي سياسي مورد
بحث قرارگرفته اند؟

3- آيا اثري از فلسفه اشراق در آراي
سياسي او وجود دارد؟

ابتدا بايد به اين نكته اشاره نمود كه
سهروردي درصدد ارائه نظريه اي سياسي
همانند ديگر فلاسفه ماقبل خود
نبوده است. او لازم نمي ديد راجع به
"شهر" بحث و بررسي كند و هيچ گاه
نسبت به "شهر خوب و "شهر بد"
نپرداخت. سهروردي فيلسوفي سياسي
محسوب نمي شود و اثر ويژه اي در باب
سياست از خود به جاي نگذاشت.


|286|

در جواب سوال دوم بايدگفت
سهروردي بحث حكومت و مديريت را به
بحث شهر مرتبط نمي ساخت. هرگاه او
از مفهوم حكومت سخن گفته، آن را با
"حكومت الهي" مرتبط ساخته و هيچ گاه
به روند سياسي خاصي اشاره
ننموده است. حكام، خواه شاه يا
فيلسوف، بايد به شكلي نشانه اي از
الهامات اشراقي همراه داشته باشند.
آن ها واسطه رب و مربوب هستند و بايد
خود را لايق اشراق آسماني گردانند.

اگر بخواهيم به وجهي از "نظريه
سياسي اشراقي" سخن گوييم، ناچاريم
به نظريه اسلامي نبوت و قدرت
اعجازآميز انبيا و اوليا و سنت شاهنشاهي
ايراني اشاره نماييم. از ديدگاه سهروردي
قدرت شاه به شرط پذيرش اشراق
آسماني مشروعيت مي يابد. بهترين
حكومت سياسي، حكومتي است كه
تحت اقتدار فيلسوف حكيم قرارگيرد.
اين شخص مي تواند امام، قطب يا شاه
باشد. اقتدار فيلسوف حكيم با عقل
اشراقي و از جانب آسمان تأمين
مي شود.


مقاله نهم: انديشه سياسي قطب الدين شيرازي

(John Walbndge)

انديشه سياسي قطب الدين رازي (710 -
634ه.ق) بايد با توجه به دوران تاريك
تاريخ اسلامي، يعني حمله مغول و
تشكيل امپراتوري آن، بررسي شود.
تفكرات سياسي فلاسفه يونان در بين
مسلمانان رواج نداشت و شجره تفكر
سياسي يونان در خاك اسلامي ريشه
ندوانده بود. كوشش فارابي، ابن سينا،
ابن باجه، و ابن طفيل و ابن خلدون در
احياي تفكر يوناني كافي به نظر
نمي رسيد. در زمان خواجه نصير طوسي
فلسفه سياسي يوناني در جوامع اسلامي
تقريباً نابود شده بود. باعنايت به اين
نكات است كه ارزش كار قطب الدين
شيرازي آشكار مي گردد.

شيرازي در دو جا از سياست بحث
كرده است: عباراتي كوتاه درباره فلسفه
اشراق و قسمت وسيعي راجع به فلسفه
عملي و سياست در كتاب "تاج
مرواريد". اين كتاب شامل يك مقدمه
درباره علم و پنج بخش راجع به منطق،


|287|
فلسفه اولي، فيزيك، رياضيات و
الهيات (كلام) مي شود. قطب الدين با
نقد فلسفه اشراق به سنت ابن سينا نزديك
مي شود.

در كتاب تاج مرواريد او از دو روش
استفاده كرده است. در آن جا كه از
روش هاي متافيزيكي استفاده مي كند،
ارجاعي به قرآن و سنت نمي دهد؛ و
هنگامي كه از قياس استفاده مي كند،
براي اثبات پادشاهي از آيه "اطيعوا الله
واطيعوا الرسول واولي الامر منكم"
بهره مي جويد. عمده مطالب اين كتاب
عقلاني است.

وظيفه حكومت برقراري عدالت در
شهرها، استان ها و امپراتوري است.
سياست درباره محدوديت هاي رفتار
انسان بحث مي كند. دو استدلال براي
ضرورت چنين محدوديت هايي
وجود دارد: استدلال اول اين است كه
فرض مي كنيم همه افراد دسترسي به مواد
اوليه و... دارند.

اگر هركس از اين طريق مالكيتي براي
خود ايجاد نمايد، وجود دولتي براي
سامان دادن اين حقوق ضرورت مي يابد.

استدلال دوم براساس مفهوم خير و شر
و نياز به اخلاق و اقتصاد و سياست
مبتني است. از آن جا كه روح انسان
داراي سه جنبه عقل، خواهش و غضب
است، وجود حكومتي براي تعديل
انسان ها و ايجاد محدوديت هايي براي
آن ها ضروري مي نمايد. براين اساس
مي توان نتيجه گرفت بهترين حكومتي كه
مي تواند اقتدار خود را اعمال نمايد،
پادشاهي مطلقه است. البته شاه فقط بايد
حكومت كند و متواضع و باهوش باشد تا
مردم را حول خود جمع نمايد.

قطب الدين شيرازي برخلاف فارابي و
خواجه نصير معتقد است سعادت تنها در
اجتماع به دست نميآيد. جامعه
فقط مي تواند موانع دسترسي به سعادت
را از بين ببرد. از ديدگاه اين فيلسوف
اسلامي فلسفه سياسي در حد تطابق
اعمال شاه با حقوق و قوانين اسلامي
تنزل مي يابد.

هانری کربن

مجموعه مقالات هانری کربن

 دکتر شهرام پازوکی در پیشگفتار کتاب نگاشته است: " فکر جمع آوری مقالات ترجمه شده هانری کربن به زبان فارسی در جریان برگزاری همایش بزرگداشت یک صدمین سال تولد وی در آذر 82 در محل موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران به ذهن نگارنده خطور کرد و از آقای محمد امین شاهجویی که در آن ایام در برگزاری همایش و تدوین مقالات با نگارنده همکاری کردند خواهش کردم که این مقالات را جمع آوری کنند و ایشان از طریق مراجعه به کتابخانه های مختلف به گردآوری تعداد زیادی از آنها مشغول شدند. کتاب حاضر به منظور تحقق این مهم گردآوری و منتشر شده است ".

این مجموعه مقالات شامل 15 مقاله است که عناوین آنها عبارتند از: شکوفایی فلسفه در اسلام از ابن سینا تا ابن رشد، سه فیلسوف آذربایجان، زندگی و شخصیت ملاصدرای شیرازی، میرداماد یا معلم ثالث، احوال و شخصیت و آثار سید حیدر آملی، فلسفه قدیم ایران و اهمیت امروز آن، سه گفتار در باب تاریخ معنویت در ایران، تاویل قرآن و حکمت معنوی اسلام، پارادوکسهای صوفیانه، پیشداوری هایی درباره تشیع، درباب امام دوازدهم، تحلیلی از آیین جوانمردان، خانعه کعبه و راز معنوی آن از نظر قاضی سعید قمی، یزدان شناخت تنزیهی همچون پادزهری برای نهیلیسم، اشارات مقدمه حکمت الاشراق سهروردی.

هانری کربن، برجسته‌ ترین مفسر غربی حکمت معنوی و فلسفه اسلامی ایران در چهاردهم آوریل 1903 در پاریس متولد شد. او در یک خانواده معتقد کاتولیک فرانسوی پرورش یافت. سپس در یک مدرسه عالی علوم مسیحی به تحصیل پرداخت. اما به سبب علاقه خاصی که به عرفان و حکمت اشراقی داشت، در درون محیطی که بیشتر به جنبه تشریعی دین و فلسفه‌های استدلالی محدود بود، این علاقه شکوفا نشد. لذا به اشتیاق کسب معرفت، توجه خود را به نهضت پروتستان که در عصر رنسانس، تمایلاتی از حکمت الهی و عرفان در آن موجود بود، معطوف داشت و جهت ادامه تحصیلات رسمی وارد دانشگاه سوربن شد. او در سال 1925 موفق به دریافت لیسانس فلسفه از آن دانشگاه شد و در سال 1926 پایان‌نامه عالی فلسفه و در 1928 دیپلم مدرسه تتبعات عالیه دانشگاه پاریس و در سال 1929 دیپلم مدرسه السنه شرقیه پاریس را به دست آورد. کربن علاوه بر تسلط کامل بر فلسفه غربی و زبان‌های کلاسیک اروپایی، با عربی و فارسی نیز کاملا آشنا شد و حتی زبان پهلوی را فراگرفت.

 کربن از یک طرف تحت تعلیم اتین ژیلسون، بزرگ‌ ترین صاحبنظر در فلسفه قرون وسطای اروپایی در دوران اخیر، با میراث غنی فکری قرون وسطای غربی آشنا شد و از این استاد روش تفسیر افکار فلسفی را مبتنی بر یک متن دقیق که اتفاقا همانا روش حکمای اسلامی است، آموخت. از سوی دیگر تحت تاثیر فلسفه پدیدارشناسی ادموند هوسرل و فلسفه وجود مارتین هیدگر قرار گرفت و کتاب‌های پدیدار شناسی مرگ و مابعدالطبیعه چیست؟ را در این حوزه به فرانسه ترجمه کرد.

اما آنچه او را از فلسفه‌های اروپایی زمانش مستغنی ساخت، ورود کربن به عالم فکری و معنوی اسلام و مخصوصا تشیع بود.
کربن مدتی را در محضر لویی ماسینیون، اسلام‌شناس فرانسوی، به فراگیری تصوف و تشیع و فلسفه اسلامی اشتغال ورزید. در این ایام بود که ماسینیون نسخه‌ای از کتاب حکمة‌الاشراق سهروردی را به کربن داد و از او خواست که این کتاب را مطالعه کند. همین عمل، حیات فکری شاگرد جوان را بکلی دگرگون کرد و او را به صرافت انداخت تا به شرق سفر کند. او به مدت شش سال که در استانبول بود، توانست آثار چاپ نشده سهروردی و دیگر حکمای اسلامی را مطالعه کند و توسط روش هلموت ریتر، مستشرق آلمانی که برای تصحیح نسخ عربی و فارسی به وجود آورده بود، اولین مجلد از مجموعه آثار سهروردی را در سال 1945 به طبع رساند. این اثر کربن باعث شد تا او به عنوان جانشین لویی ماسینیون برای کرسی اسلام شناسی در مدرسه تتبعات عالیه دانشگاه سوربن برگزیده شود.

در سال 1946 وزارت خارجه فرانسه، کربن را به عنوان رئیس بخش ایران شناسی موسسه ایران و فرانسه برگزید، و او سلسله انتشاراتی را تحت عنوان "مجموعه کتب ایرانی" آغاز کرد. کربن از آن پس، سالی چند ماه به ایران می آمد و آن چنان شیفته فرهنگ فلسفی و معنوی این سرزمین شده بود که حتی پس از بازنشستگی به عنوان استاد محقق در انجمن حکمت و فلسفه ایران به تحقیقات خود می پرداخت. در این ایام کربن با شخصیتهایی مانند: استاد سید کاظم عصار، استاد مهدی الهی قمشه ای، استاد علامه طباطبایی، مرتضی مطهری، بدیع الزمان فروزانفر و سید حسین نصر به مباحثه و تعاملات فلسفی - معنوی پرداخت. وانگهی ورود به عالم فکری ایران، کربن را نه تنها با تشیع و تصوف و فرقه های شیعه همچون شیخیه از نزدیک آشنا کرد، بلکه او را به مرحله ای جدید از شناخت حکمای الهی هدایت کرد و جهان اندیشه متفکرانی همچون سید حیدر آملی، ابن ترکه، میرداماد، ملاصدرا و سبزواری را برای اولین بار بر او مکشوف ساخت.

 کربن به مدت بیست سال در اول پاییز به ایران می آمد و به تدریس در دانشکده ادبیات علوم انسانی دانشگاه تهران می پرداخت و در اواخر پاییز نیز به پاریس باز می گشت و تدریس خود را در دانشگاه سوربن که به حکمت و عرفان اسلامی اختصاص داشت ادامه می داد. کربن ضمن عضویت در بنیاد ارانوس، در بسیاری از کنفرانسها و مجامع بین المللی فلسفی و علمی توانست حکمت و عرفان اسلامی و ایرانی را در معرض توجه برخی از برجسته ترین متفکران جهان قرار دهد. به پاس این تلاشها از سوی دانشگاه تهران و فردوسی مشهد به کربن دکترای افتخاری اعطا شد. هانری کربن سرانجام در هفتم اکتبر 1978 در پاریس درگذشت.

میراث هانری کربن اهمیت ویژه ای دارد، نه فقط به سبب فهم بخشی از تفکر اسلامی، بلکه به سبب اینکه باعث شد مردم غرب با معنویتی فراموش شده یا سرکوب شده که مشترک بین همه ادیان صاحب کتاب است، آشتی کنند. مومنان می خواهند با درک پیام وحی، مفهوم حیات را دریابند اما پیام الهی را فقط تا حدی می فهمند که خودشان را در حکم موضوعات متعالی گشوده باشند.

از مجموعه آثار هانری کربن، پنج اثر به فارسی ترجمه شده که عبارتند از ارض ملکوت و کالبد انسان در روز رستاخیز، ترجمه ضیاء ادین دهشیری؛ انسان نورانی در تصوف ایرانی، ترجمه فرامرز جواهری نیا؛ تاریخ فلسفه اسلامی، جواد طباطبایی ؛ روابط حکمت اشراق و فلسفه ایران باستان، ترجمه سید احمد فردید و عبدالحمید گلشن؛ فلسفه ایرانی و فلسفه تطبیقی، جواد طباطبایی .  

این مجموعه مقالات به همت انتشارات حقیقت و در  477 صفحه منتشر شده است.

به مناسبت روز بزرگداشت سهروردی

در پي آواز پَر جبرئيل
در ميان مكاتب مختلف فلسفه اسلامي، 3 مكتب از شهرت بيشتري برخوردارند كه عبارتند از: مكتب مشايي سينوي، مكتب اشراق و مكتب حكمت متعاليه. ابن‌سينا حكيم شهير ايراني نماينده اصلي مكتب اول و ملاصدرا نماينده اصلي مكتب حكمت متعاليه محسوب مي‌شوند. اما شهاب‌الدين سهروردي را شايد بتوان تنها نماينده مكتب خود؛ يعني مكتب اشراق دانست. در اين كه چرا مكتب اشراق به اندازه 2 مكتب ديگر پيرو ندارد دلايل بسياري را مي‌توان ذكر كرد، ولي توجه به همين مطلب كه سهروردي جان خود را پاي عقايد فلسفي خود داد، تا حد زيادي پاسخ سوال ما را آشكار مي‌كند. امروز، سالروز بزرگداشت اين حكيم شهيد است و در مطلبي كه اكنون مي‌خوانيد زندگي وآتار اين فيلسوف با بياني ادبي و زيبا توصيف شده است.
از صخره شدم بالا
در هر گام، دنيايي تنهاتر، زيباتر!
و ندا آمد: بالاتر، بالاتر!

«و بعضي از دوستان من از من درخواستند كه «صفت حضرت مَلك بگوي و وصف زيبايي و شكوه او»! و اگرچه به آن نتوانيم رسيد، بعضي موجز بگويم:

بدان كه هرگاه در خاطر خود جمالي تصور كنيد كه هيچ زشتي‌اي با او نياميزد و كمالي كه هيچ نقص؛ پيرامُن او نگردد او را آنجا يابيد كه همه جمال‌ها به حقيقت او راست. گاه نيكويي همه روي است، گاه جود همه دست است. هركه خدمت او كرد، سعادت ابد يافت و هركه از او اعراض كرد، خسر الدنيا والاخره شد.

و بسا دوستا كه چون اين قصه بشنود،گفت «پندارم كه تو را پري رنجه مي‌دارد يا ديو در تو تصرف كرده است. به خداي كه تو نپريدي، بل كه عقل تو پريد و تو را صيد نكردند، كه خرَد تو را صيد كردند. آدمي هرگز كي پريد؟ مرغ هرگز كي سخن گفت؟ گويي كه صفرا بر مزاج تو غالب شده است يا خشكي به دماغ تو راه يافته است. بايد كه طَبيخ افتيمون (نوعي طعام) بخوري و به گرمابه رَوي و آب گرم بر سرريزي و روغن نيلوفر به كار داري و دَر طعام‌ها افگني و از بيداري دور باشي و انديشه‌ها كم كني كه بيش از اين، عاقل و بخرد ديديم تو را. و خداي برما گواه است كه ما رنجوريم از جهت تو و از خَلَلي كه به تو راه يافته است.»

چون بسيار گفتند و چون اندك پذيرفتيم. و بَتَرين سخن‌ها آن است كه ضايع شود و بي‌اثر مانَد. واستعانت من با خداي است. «شهاب‌الدين سهرودي» (1)

جملاتي كه خوانديد بخشي از رساله‌ قصه مرغان شيخ شهاب‌الدين يحياي سهروردي فيلسوف و عارف بزرگ ايران زمين بود كه اين گونه دوستانش او را متهم به ديوانگي و جنون مي‌كنند. توگويي اين مساله هميشگي متفكران بزرگ تاريخ است كه نه تنها كسي نمي‌تواند آنها را در زمانه‌شان درك كند بلكه تحمل زنده بودن اين چنين فرزانگاني را نيز ندارند و سعي مي‌كنند با تهمت‌هاي متعددي چون كفر و بي‌ديني و... از شر وجود آنها (و در واقع از شر ناداني و سفاهت خود) خلاص شوند. اينان هميشه تنهايند و گويي تنهايي سرنوشت محتوم و مقدر آنهاست بقول استاد شفيعي كد كني:

گه دهر‌ي و گه ملحد و كافر باشد / گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد / بايد بچشد عذاب تنهايي را / مردي كه زعصر خود فراتر باشد

و البته فراتر از قوم و قبيله و عصر خود بودن نزد عوام گناه كمي نيست تا آنها را به اين گناه، شمع آجين‌ كنند يا بردار روانه سازند.

و اما سهروردي كيست؟

شهاب‌الدين يحياي سهروردي كه او را شيخ اشراق، شيخ شهيد، شيخ مقتول، شهاب مقتول هم مي‌خوانند، مرد يكتا و مجردي بود. نه هيچ يار و ياوري داشت و نه هيچ شيخي. نزديك 30 سالگي، از اين‌كه تا به اين سن و سال رسيده و هيچ‌كسي را نيافته است كه چيزي سرش بشود و يا دست كم همصحبت خوبي باشد گله مي‌كند. 38 سال قمري (37 سال شمسي) بيشتر عمر نكرد و بيشتر عمرش به سفر گذشت.

وي در سال 549 هجري قمري در قريه سهرورد نزديك زنجان به دنيا آمد و در آنجا به نزد مجدالدين جيلي تحصيلات اوليه خود را به پايان رساند. سپس به اصفهان رفت و تحصيلات عاليه علمي را نزد ظاهرالدين فارسي استاد امام فخررازي (متكلم و مفسر برجسته) به پايان رساند.

در مسافرت به حلب آوازه بحث و مناظره و تفوق علمي او به ظاهرشاه حاكم آنجا (پسر صلاح‌الدين ايوبي سردار جنگ‌هاي صليبي) رسيد. ظاهرشاه او را به نزد خود فراخواند و از بودن در كنار او و آموختن نكته‌هاي بديع از او لذت مي‌برد. اما اين كار موجبات خشم و كينه علماي قشري و ظاهربين را فراهم كرد و آنها به حاكم تذكر دادند كه صلاح نيست با اين جوان درويش يك لاقبا همنشين باشد ولي ظاهرشاه توجهي به اين تذكرات نمي‌كرد. حتي مجالس مناظره براي شهاب‌الدين و علما ترتيب داد تا به آنها نشان دهد كه اين جوان تنها، چه اعجوبه‌اي است در علم و دانش.

يكي از تهمت‌هايي كه علماي ظاهربين به شهاب‌الدين زدند اين بود كه: چرا در آثارت اين همه از دين زردشت سخن گفته‌اي و بر احياي ديني كه حتي آسماني بودن آن معلوم نيست كوشيده‌اي؟ و در مناظره‌اي به او گفتند اي شهاب‌الدين براي كسي كه به آثار تو آشنا باشد يا مدتي باتو نشست و برخاست كند، شيفتگي تو را به آيين منسوخ و نادرست ايرانيان پوشيده نمي‌بيند و تو چه پاسخي براي اين سوال داري؟

شهاب‌الدين در پاسخ گفت: «من معتقدم كه حضرت محمد (ص) سرور و سالار ما، خاتم پيامبران است. با دين او همه اديان گذشته منسوخ شده‌اند اما اين‌كه من در كتاب‌هايم فرزانگان پارس را مطرح كرده‌ام، هرگز به معني اقرار به حقانيت و منسوخ نشدن دين زردشت نيست. من همه جا آشكارا گفته‌ام كه آنچه براي من ارزش دارد حكمت فرزانگان ايران باستان است، نه تنويتي كه گروهي از مجوس آن را وارد آيين زردشت كرده‌اند. خود زردشت يك موحد بود و بسياري از فرزانگان ايران باستان يكتاپرست بودند. براي من حكماي ايران و يونان فرق ندارد. آنچه مهم است حكمت است و من در حكمت اشراق به احياي حكمت حكماي ايران زمين پرداخته‌ام، نه چيز ديگر! اين حكمت را افلاطون و حكماي پيش از وي نيز تاييد كرده‌‌اند كه از فرزانگان ايران باستان گرفته‌اند.» (2)

اما ظاهربينان از علما گوششان بدهكار اين حرف‌ها نبود. آنها وقتي ديدند تذكراتشان به ظاهرشاه كارگر نمي‌شود نامه‌اي به صلاح‌الدين ايوبي (پدر حاكم) نوشتند تا به پسر بگويد او را از ميان بردارد. اما ظاهرشاه به اين سخن پدر توجهي نكرد. ظاهربينان از علما بيكار ننشستند، اين بار نامه‌اي به صلاح‌الدين نوشته و خدا مي‌داند در آن چه تهمت‌هايي به شهاب‌الدين زدند و چه هشدارهايي به صلاح‌الدين دادند كه پدر اين بار در نامه‌اي به پسر يادآور شد اگر شهاب‌الدين را از ميان برندارد، خود از حكومت عزل مي‌شود.

شمس تبريزي (همان كسي كه مولوي غزلياتش را به نام او سروده است) مي‌گويد: «آن شهاب‌الدين را علمش بر عقلش غالب بود. عقل مي‌بايد كه برعلم غالب باشد، حاكم باشد. دماغ  كه محل عقل است  ضعيف گشته بود.» (3)

شهرزوري شاگرد نزديك شيخ در كتاب نزهه‌الارواح كه  شايد بهترين شرح حيات سهروردي باشد  در باب كيفيت قتل شهاب‌الدين مي‌گويد: «چون شيخ را اين حكم محقق گشت و حال را بر آن منوال ديد، گفت مرا در خانه محبوس سازيد و طعام و شراب ندهيد تا آن كه به الله كه مبداء كل است واصل شوم.» (4)

و اين‌گونه بود كه شهاب‌الدين سهروردي در جواني به همان سرنوشتي مبتلا شد كه صوفي مشهور و محبوب وي حلاج به آن دچار شده بود.

آثار شيخ اشراق

سهروردي با وجود كمي عمر، حدود 50 كتاب به فارسي و عربي نوشته كه بيشتر آنها به دست ما رسيده‌ است. نوشته‌هاي وي سبك جذابي دارد و از لحاظ ادبي ارجمند است و آنچه به فارسي نوشته از شاهكارهاي نثر اين زبان به شمار مي‌رود كه بعدها سرمشق نثرنويسي داستاني و فلسفي شده است. آثار وي از چند نوع است و مي‌توان آنها را به 5 دسته تقسيم كرد:

1- چهار كتاب بزرگ تعليمي و نظري كه همه‌ آنها به زبان عربي نوشته شده است. در سه كتاب تلويحات، مقاومات و مطارحات ابتدا از فلسفه مشايي به آن صورت كه سهروردي تفسير كرده و تغيير شكل داده، بحث مي‌شود و سپس بر پايه همين فلسفه، حكمت اشراقي مورد تحقيق قرار مي‌گيرد.

بدان كه هرگاه در خاطر خود جمالي تصور كنيد كه هيچ زشتي‌اي با او نياميزد و كمالي كه هيچ نقص؛ پيرامُن او نگردد او را آنجا يابيدو بالاخره شاهكار سهروردي حكمه‌ الاشراق است كه مختص به بيان عقايد اشراقي اوست. خود شيخ در مقدمه اين كتاب از كتاب‌هاي ديگري كه قبلاً نوشته است ذكري به ميان مي‌آورد و مي‌گويد: «حقايق و مطالب آن نخست براي من از راه فكر و انديشه حاصل نيامده است و بلكه حصول آنها به امري ديگر بود.» كه منظور همان ذوق و كشف و شهود باشد.

قطب‌الدين شيرازي در مقدمه‌اي كه بر اين كتاب نوشته مي‌گويد: «اين كتاب از يك سو شامل مهم‌ترين و سودمندترين مسائل حكمت بحثي و از سوي ديگر مشتمل بر والاترين و روشن‌ترين مسائل حكمت ذوقي است زيرا شيخ اشراق در هر دو بخش حكمت ذوقي و بحثي سرآمد بود. او را انديشه‌هايي ژرف و مقامي بس بلند است تا آنجا كه انديشه‌هاي دانايان به ژرفناي وي نرسيده است.» (5)

تلفيق حكمت بحثي و حكمت ذوقي با اتكا به تعاليم فرزانگان ايران باستان كه به گفته همه مفسران بارزترين و ارزشمندترين دستاورد شيخ و طليعه‌ احياي حكمت اشراق بوده است در اين كتاب صورت قطعي يافت.

2- سهروردي رساله‌هاي كوتاه‌تري به فارسي و عربي دارد كه در آنها مواد چهار كتاب سابق به زبان ساده‌تر و بصورت خلاصه توضيح داده شده است. از اين جمله است، هياكل النور، الالواح العماديه‌ (اهدا شده به عمادالدين) كه هر دو هم به عربي و هم به فارسي نگاشته شده، پرتونامه، في‌اعتقاد الحكماء، اللمعات، يزدان‌شناخت و بستان القلوب.

3- تحريرها، ترجمه‌ها، شرح‌ها و تفسيرهايي كه بركتاب‌هاي فلسفي قديمي‌تر و نيز بر قرآن كريم و حديث نوشته است مانند: ترجمه فارسي رساله‌ الطير ابن سينا، شرح براشارات ابن‌سينا، تاليف رساله‌ في حقيقه‌ العشق كه مبتني بر رساله‌ في العشق ابن‌سيناست و تفسيرهايي برچند سوره از قرآن و برخي احاديث.

4- دعاها و مناجاتنامه‌‌هايي به زبان عربي كه سهروردي آنها را الواردات و التقديسات ناميده است.

5- حكايت‌هاي رمزي و عرفاني. كه عبارتند از: 1- رساله‌ الطير (قصه‌ مرغان)، 2- آواز پر جبرئيل، 3- عقل سرخ، 4- روزي با جماعت صوفيان، 5- رساله‌ في حاله‌ الطفوليه، 6- رساله‌ في حقيقه‌ العشق يا مونس العشاق، 7- لغت موران.

اما متاسفانه مرتبه و ارزش اين آثار تاكنون چنان كه بايد شناخته نشده است. اين داستان‌هاي رمزي و حكايت‌هاي عرفاني پتانسيل آن را دارد تا جزو شاهكارهاي داستان كوتاه عرفاني در سطح جهان براي عامه مردم ترجمه و شناسانده شود. شايد اغراق نباشد كه بگوييم اين قصه‌هاي دل‌انگيز عرفاني اگر به زبان‌هاي انگليسي و آمريكايي ترجمه و شرح شود به اندازه ترجمه‌هاي مثنوي مولوي در جهان طرفدار پيدا مي‌كند خصوصا آن كه اين داستان‌ها كوتاه و مختصر و متناسب با ذائقه انسان اين عصر است. هركدام از اين حكايات در چند صفحه به نحوي اعجازگونه روايتي را بيان مي‌كنند. اين داستان‌ها قبل از آن كه داراي مفهوم و محتواي فلسفي باشند، قصه‌اند و شكل و ساختار داستاني آنها رعايت شده است. به گمانم اگر كتاب‌هاي فلسفي سهروردي به دلايلي امروز در دسترس ما نبود و ما تنها اين داستان‌ها را از وي در دست داشتيم، او را در سطحي به مراتب بالاتر از پائولوكوئيلو به عنوان راوي سفرهاي معنوي و روحاني بشر مي‌شناختيم.

سهروردي در اين داستان‌ها از سفر نفس در مراتب وجود و رسيدن به رستگاري و اشراق سخن گفته است. و هر يك از اين داستان‌ها صحنه و پرده‌اي است از حيات معنوي انسان كه جنبه عملي زيست انسان اشراقي را توصيف مي‌كند.

پا‌نوشت‌ها:

1. قصه‌هاي شيخ اشراق. شهاب‌الدين يحياي سهروردي، ويرايش متن: جعفر مدرس صادقي، نشر مركز، ص 7.

2. قلندر و قلعه (داستاني براساس زندگي شيخ شهاب‌الدين سهروردي)، تاليف دكترسيديحيي يثربي، نشر قو، ص 288.

3. مقالات شمس: شمس‌الدين محمد تبريزي، نشر مركز، ص 38.

4. به نقل از مجموعه مصنفات شيخ اشراق، جلد سوم، نشر پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، ص 29.

5. حكمه الاشراق، شيخ شهاب‌الدين سهروردي، ترجمه و شرح از دكتر سيدجعفر سجادي نشر دانشگاه تهران، ص 4.

سهروردی و مهر ایزد

سهروردي ‏مي‌نويسد:«عشق بنده‌اي خانه‌زاد است كه در شهرستان ازل پرورده شده است ‏و سلطان ازل و ابد، شحنگي1 كونين بدو ارزاني داشته است و اين ‏شحنه هر وقتي، بر طرفي زند، و هر مدتي نظر بر اقليمي افكند؛ و در ‏منشور او چنين نبشته است كه: در هر شهري كه روي نهد، مي بايد كه خبر ‏بدان شهر رسد، گاوي از براي او قربان كنند كه: ان الله يأمركم ان تذبحوا ‏بقره و تا گاو نفس را نكشد، قدم در آن شهر ننهد...» (سهروردي،مجموعه مصنفات ‏ج3، ص 289-291)

اگر شخص مطلع بر تعليم مغاني از مطالعه اين كلمات از فرط دهشت ‏مدهوش شود، چندان جاي عجب نيست. آنچه مايه‌ تعجب است، بي‌توجهي ‏پژوهندگان است به قدر و قيمت اين سخنان كه اكنون در شرح آن كمي ‏مي‌نويسيم:‏

‏1) «عشق بنده‌اي است خانه‌زاد.» در قطعه يكم «مهريشت»2 آمده است: ‏‏«اهوره مزدا به زردشت سپيتمان گفت: من كه مهر بخشندة چراگاههاي ‏فراخ را بيافريدم ... او را همانند خويش پرستيدني و نيايش كردني آفريدم ‏‏...»‏

‏2) «كه در شهرستان ازل پرورده شده است.» از جمله در قطعه‌ ‏شانزدهم مهريشت از مهر به عنوان «ايزد مينوي» نام برده شده است.‏

‏3) «سطان ازل و ابد، شحنگي كونين بدو ارزاني داشته است.» در قطعه ‏صد و سوم مهر يشت آمده است: «اهوره مزدا او را (:مهر را) نگهبان و ‏پاسباني آفريد كه كمال يافتن همه جهان از اوست.» و در قطعه‌ نود و سوم ‏آمده است: «اي مهر بخشندة‌ چراگاههاي فراخ، ما را در دو عالم چسماني ‏و روحاني از دست مرگ نابكار و خشم نابكار ... نگاه‌دار.»‏

‏4) «و اين شحنه هر وقتي بر طرفي زند.» در قطعه‌ شصت و پنجم ‏مهريشت آمده است: «او (:مهر ايزد) با گرودنة‌ مينوي بلند چرخ خويش ‏روان مي‌گردد از اقليم شرقي به اقليم مركزي درخشان.»‏

‏5) «و هر مدتي نظر بر اقليمي افكند.» در قطعه پانزدهم مهر يشت آمده ‏است: «مهر توانا مي‌نگردد به دو اقليم شرقي و غربي و دو اقليم جنوب ‏شرقي و جنوب غربي و دو اقليم شمال شرقي و شمال غربي و به اين اقليم ‏مركزي درخشان.»‏

‏6) «و در منشور او چنين نبشته است كه: در هر شهري كه روي نهد، ‏مي‌بايد كه خبر بدان شهر رسد، گاوي از براي او قربان كنند...» در قطعه‌ ‏نهم مهريشت آمده است: «هر كدام كه او را با اخلاص و توجه و از ميان ‏جان پرستد، بدو روي آورد مهر بخشنده‌ چراگاههاي فراخ ...» ‏بر آگاهان پوشيده نيست سخن سهروردي به مضامين مهريشت چندان ‏نزديك است كه گويي از آن يشت قديم به فارسي ترجمه كرده است؛ اما در ‏مهر يشت اگرچه از پرستيدن مهر با همه آداب سخن رفته است، در ‏خصوص قرباني كردن گاو سخني در ميان نيست و محتمل است ‏سهروردي اين معني را از رسوم جشن مهرگان اخذ كرده باشد. اگر بر ‏آن باشيم كه سهروردي با بعضي كانون‌هاي زردشتي (مثلاً شيز در آذربايجان) سر و كاري داشته است، آنگاه اطلاع وي از مهريشت و آداب جشن ‏مهرگان3 امري بعيد نخواهد بود.‏

حقيقت اين است كه فيلسوف اشراقي درباره‌ سنت زردشتي اطلاعاتي ‏داشته؛4 اما آنچه در كار او مهم است، مقدار معلومات او از مسائل ‏ايران باستان نيست، بلكه تيزبيني خاصي است كه در فهم و تفسير آن ‏معلومات به خرج داده است.‏ سهروردي به حكم همان روح جاويدان خردي خويش، از قربان كردن گاو ‏در پيش پاي مهرايزد (شحنه وجود) سخن مي گويد، در عين حال كه رمز ‏گاو را از سوره‌ بقره و داستان گاو بني اسرائيل برگرفته است! از نظر ‏ظاهربينان اين دو سنت (يعني سنت مغاني ايراني باستان و سنت اسلامي) ‏به كلي از يكديگر دورند؛ اما در نظر درون بين و ژرف‌كاو سهروردي ‏بين اين دو سنت پيوندي عميق هست؛ چه، هر دو جلوه‌گاه «حقيقت»اند و ‏حقيقت يكي بيش نيست.‏

سهروردي اشارات قرآني درباره گاو بني اسرائيل را به دقت تأويل كرده ‏است: «نفس گاوي است كه ... رنگي خوش دارد، زردي روشن است ‏فريبنده، هر كه دو او نگاه كند، خرم شود ... نه پير است ... نه جوان است ‏‏... نه به آهن رياضت، زمين بدن را بشكافد تا مستعد آن شود كه تخم عمل ‏در او افشاند، نه به دلو فكرت از چاه انبساط، آب علم مي‌كشد تا به واسطه معلوم ‏به مجهول رسد. پيوسته در بيابان خودكامي چون افسار گسسته ‏مي‌گردد...» ‏

اگر زردشت از نفسِ گاو (گئوش اوروَن) سخن گفته است، سهروردي از ‏گاوِ نفسگاهان (يسنه‌ 29، قطعه‌ پنجم و چند جاي ديگر در گاهان)، گئوش ‏اورون به وصف -‏azi‏ توصيف شده است؛ كه بر پايه كار سهروردي ‏معني آن را از عبارت قرآني «لا فارض و لا بكر عوان بين ذلك» (بقره ، ‏‏63) مي‌توان به دست آورد. سخن مي‌گويد كه مآلاً اين دو يك حقيقت بيش ‏نيست.5 و 6



پي نوشتها:

‏1. «شحنه در شهر كارش مالش مفسدان و اقامه‌ حدود شريعت است و ‏ياري دادن عامل در تحصيل اموال ديواني» (ابوسعيد ابوالخير، ج 2، ص ‏‏629)‏

‏‏2. فقرات مهريشت از روي تصحيح و توضيح گرشويچ نقل شده است.‏

‏3. درباره‌ اين رسوم به مقاله‌ مري بويس مي‌توان رجوع كرد تحت ‏عنوان «جشن مهرگان در ميان زردشتيان»

4. سهروردي در آثار خويش خورشيد را به نام «هورخش» ‏خوانده است. هورخش از لفظ -‏hv?raox?na‏ اوستايي آمده است كه در ‏مهر يشت همان خورشيد است. از اينجا نيز به دست مي‌آوريم كه ‏گويا سهروردي از مهريشت خبري داشته است.‏

‏5. «نفس گاو» با نظر به عالم كبير و «گاو نفس» با نظر به عالم صغير ‏عنوان شده است.

‏6. اين نوشتار گزيده‌اي است از مقاله «سهروردي و مهرايزد»، نوشته دكتر ‏بابك عليخاني كه در پژوهشنامه علوم انساني دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه شهيد بهشتي، ش36 به چاپ رسيده است.


مغلوب علم خویش

» مغلوب علم خويش


طيف قضاوت كنندگان
بررسي تاريخ گذشته و معاصر نشان مي دهد كه پيرامون آراء و احوال بزرگان سه دسته افراد قضاوت كرده و مي كنند:
الف) عوامان و مردم عادي كوچه و بازار كه به نوعي انديشه هاي بزرگان با زندگي آنها پيوند مي خورد و نوعي چالش دروني را براي آنها بوجود مي آورد و آنها را دچار سؤال مي كند.
ب) صاحبان قدرت و سياست ورزاني كه آراء و عملكرد بزرگان حوزه معرفت با ايدئولوژي مورد تأكيد آنها رابطه پيدا مي كند، خواه نسبتي تأكيد كننده يا تضعيف كننده.
ج) صاحبان آراء و انديشه ورزاني كه با آن بزرگان معاصرند يا سالها بعد از طريق آثار و اقوال، نسبت به آنها آگاهي پيدا مي كنند و اعلام موضع مي نمايند.
 
 
معيارهايي براي فهم دقيق قضاوت هاي بزرگان
بزرگان قلمرو علم و عرفان را از سه منظر مي توان مورد قضاوت قرار داد:
الف) تاريخچه زندگي پر فراز و نشيب آنها
ب) بررسي آثار به جا مانده از آنان و گزارش هاي ديگران از آراء افكار و احوال آنها
ج) حديث نفس ها، گلايه ها، و گفتگوهاي تنهايي آنها با خويش
پيداست هر يك از اين منظرها، ما را با ابعادي از شخصيت بزرگان آشنا مي كند و قلمروهاي ناشناخته روحي و ابعاد حقيقي تري از حيات آنها را آشكار مي سازد.
 گاه در متون بزرگان قضاوت هايي نسبت به همديگر ديده مي شود كه از دو ديدگاه پذيرش آنها مشكل مي نمايد:
1)                هم را ستايي نوع نگاه آن بزرگان به جهان
گاه مشاهده مي شود بزرگي چيزهايي را نفي كرده است كه خود او هم كم و بيش داراي همان افكار و نظرات بوده است ، لذا اين ترديد را پيش مي آورد كه آيا اين بزرگان با توجه به محدوديتهاي جهان گذشته با تمام احوال و آثار همديگر آشنا بوده اند كه اينگونه قضاوت كرده اند؟ مبادا كه اين آراء مربوط به مقطعي از عمر آن بزرگان باشد و سخن هاي نهايي آنها نباشد؟....
2)                تشابه در سرنوشت و زندگي بزرگان
بررسي شيوه زندگي، نوع تعاملات و پيامدهاي زندگي بزرگان، ما را در جهت حدس هايي پيرامون آنها هدايت مي كند، هر چه نوع زندگي و سبك و سياق زندگي بزرگان با هم تشابه بيشتري داشته باشد ، مي توان آراء آنها را نسبت به همديگر در فضاي مفهومي نزديك تري مورد بررسي قرار داد.
پيداست كه اين تشابه را تنها مي توان در خطوط كلان زندگي بزرگان پي گرفت و باور داشت كه آنها سليقه ها و شيوه هاي تفسير و تأويل هاي ويژه اي براي فهم پديده هاي جهان داشته اند.
اين قضاوت ها گاه به نقد و نظر شفاهي آراء و انديشه ها محدود مي شده است و گاه به مناظره ها و جدالهاي قلمي علمي نيز كشانده مي شده و گاه كه مواضع اين بزرگان با قدرت و انديشه هاي تبليغي آنها تعارض مي يافته است دادگاههاي فرمايشي براي محكوميت اين بزرگان بر پا مي شده است تا قلم بدستان مداح بتوانند از عدالت حاكمان در برخورد آزاد انديشانه با آراء مخالفان سخن بگويند.
 
شمس تبريزي و داوريهاي او در رابطه با بزرگان
شمس تبريزي كه به تعبير ?خرقه پوش صحبت? است ، قلندري بي محابا و تند و تيز، كم حوصله، تندخو، يك دنده، پرخاشگر، سخت گير و انعطاف ناپذير است... اما همين مرد خشن هنگام تنبيه در دل آرزو دارد كاش او را از خطاي ديگران آگاه نمي‌ساختند. در كتاب مقالات شمس كه گفتارهاي شفاهي او به مناسبت هاي گوناگون است گاه در مسند داوري و قضاوت پيرامون بزرگان مي نشيند، ظاهر اين قضاوتهاي صريح و بريده و بي پرده نشان مي دهد كه اين قضاوت ها گاه در پاسخ به سؤالاتي كه مطرح شده اند،آمده اند و يا در لابلاي كلام به آنها اشاراتي رفته است. جنس اين قضاوت ها از نوع تحليل علمي و موشكافانه مستند به آثار اين بزرگان نيست، بلكه غالبا نتيجه تعاملات ، ديدارها ، شنيده ها، و محك زنيهاي تجربه هاي فردي شمس با اين بزرگان است. گاه ظاهر اظهار نظرهاي او به قول خودش آميخته به ? نخوت درويشي ? است كه ? محمد رسول ا...? نيز در اين ايام مهار او را رها كرده است تا هر چه مي كند بكند، گاه خود او گلايه مي كند ? آنها كه با اولياء حق عداوت مي كنند پندارند در حق ايشان ، بدي مي كنند?
و در تحليل آنچه كه خلق با بزرگان مي كنند مي گويد:
عيب از اين بزرگان است و گرنه اين خلق چه سگانند كه در طعن در اين بزرگان زنند؟
شمس در رهگذار قضاوت هاي نقادانه خود كه آميخته به طعنه و طنز است بسياري از بزرگان را مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهد، و به تعبير خودش ? برهنه مي كند? . گاه از منصور حلاج بيزاري مي جويد و مي گويد كه ديروز از فلان زن بيرون آمده است و ادعاي خدايي [انا الحق] مي كند... با اذعان به فايده هايي كه از محي الدين ابن عربي برده و علي رغم اينكه نيكو مؤمني و همدردي اش ، را قبول داشته است ، او را (با وجود اين كه ابن عربي فرزند مي خوانده) تازيانه مي زده است . و بر خلاف ابن عربي كه شمس را ?اهل شرع? مي دانست اما، او آشكارا مي گفته كه شيخ محمد متابعت دين محمد نمي كرده است... به فخر رازي طعنه مي زد كه تو چه زهره داري كه مي گويي محمد تازي چنين      مي گويد و محمد رازي فلان... و آنگاه كه سخنان نقل شده از عين القضات را مي شنود،  مي گويد يخ از آن مي باريد.... و آنكه او را سلطان العارفين ‍]بايزيد بسطامي] مي خوانند بي خبر مي داند و استدلال مي كند ? ابا يزيد را اگر خبري بودي، هرگز ? انا‌ ? ( من ) نگفتي و نتيجه مي گيرد ?‌هرگز حق نگويد كه انا الحق ،هرگز حق نگويد: سبحاني. از عارفان كه بگذريم برخي فيلسوفان چون ابن سينا و خيام نيز از حمله او در امان نمانده اند ، او مي گفت خيام سرگردان بود و بوعلي سينا، ? نيم فيلسوف? است....
در ميان اين تهاجمات ، آنگاه كه از مواجهه شيخ ابوالحسن خرقاني را با سلطان محمود ياد مي كند مي گويد: شيخ ابوالحسن خرقاني ، مرد[‍ي] بزرگ بود....
شمس تبريزي داوري و مواجهه با بزرگان را رسالت خود مي داند و مي گويد:
مرا در اين عالم با عوام هيچ كاري نيست، براي ايشان نيامده ام ، اين كساني كه رهنماي عالمند، به حق انگشت بر رگ ايشان مي نهم،... من شيخ را مي گيرم و مؤاخذه مي كنم، نه مريد را ، آنگه نه هر شيخ را ، شيخ كامل را، شايد خود شمس هم در چنين تهاجماتي احساس خوبي نداشته و آن را نوعي سياست مي دانسته كه گفته است:
بسيار بزرگان را در اندرون دوست مي دارم و مهري هست الاظاهر نكنم.
 
تفاوت نگاه مولانا با شمس
يكي از نكته هاي عجيبي كه مي تواند از مواضع اختلافي بين شمس و مولوي خبر دهد اين است كه رفتار و آراء بزرگاني كه آماج حمله هاي شمس بوده اند در مثنوي كه سالها بعد از غيبت شمس سروده شده است به گونه اي متفاوت توجيه و تقديس شده است، براي مثال تفسيرهايي از شطحيات بايزيد بسطامي كه در حالت سكر گفته بود: سبحاني ما اعظم شأني ، و يا تقديس هايي كه از منصور حلاج و انا الحق گفتن او مولانا به عمل آورده است.
حال با توجه به هدف مقاله به بررسي آراء شمس در مورد سهروردي مي پردازيم.
عارفي سرگردان، پرنده اي بي آشيان ،دو همراه؟
شهاب سهروردي و شمس تبريزي از ابعادي به هم نزديكند و از ابعادي دور...، اين دوري و نزديكي متأسفانه بدليل فقدان آثار قلمي شمس چندان قابل تبيين دقيق و تحليل مقايسه اي نيست ، تنها با استفاده از خطوطي كه در مقالات آمده قابل تحليل و ردگيري است . مستند سازي اين تشابه ها و تفاوت ها در يك فضاي جغرافيايي مشابه خود نيازمند كاري جداگانه است ، اما در اين مقال براي فهم مفهوم انتساب احتمالي كفري كه شمس به شهاب نسبت داده است به چند تشابه عمده و تعيين كننده، اشاره مي شود تا اين نكته روشن شود كه از چنين انتساب احتمالي ، نمي توان معاني امروزي مانند مرتد بودن برداشت كرد:
 
غربت و تنهايي، سرنوشتي محتوم
يكي از وجوه تشابه سرنوشت روحهايي كه مثل همه نيستند و قصد بالا مي كنند، تجربه احساس غربت و تنهايي است ، سهروردي در ابتداي قصة مرغان مي گويد:
? هيچ كس هست از برادران من كه چنداني سمع عاريت دهد كه طرفي از اندوه خويش با او بگويم ، مگر بعضي از اين اندوهان من تحمل كند به شركتي و برادري؟ كه دوستي هيچ كس صافي نگردد تا دوستي از مشوب كدورت نگاه ندارد و اين چنين دوست خالص كجا يابم؟ كه دوستي هاي اين روزگار چون بازرگاني شده است. ?
و از طرفي ديگر سرنوشت شمس تبريزي بي تشابه با سهروردي نيست ، او در وصف غربت خود مي گويد:
هيچ آفريده اي از خالصان باشد كه صحبت مرا ، تحمل تواند كرد؟ از بركات مولاناست هر كه از من ، كلمه اي مي شنود ، اين خمي بود از شراب رباني، سر به گل گرفته، هيچ كس را بر اين وقوفي نه، در عالم گوش نهاده بودم ، مي شنيدم ، اين خنب به سبب مولانا ، سر باز شد، هر كه را از اين فايده رسد سبب مولانا بوده باشد.
 
 
رويكرد مشابه به متون مقدس
يكي از عمده ترين وجوه تفاوت و يا تشابه آراء بزرگان حوزه دين كه زمينه ساز نزديكي يادوري آنها به ديگر مي شود، نوع انتظار و برداشتي است كه بزرگان از متون مقدس مانند قرآن دارند، در اين رابطه سهروردي و شمس در يك فضاي نزديك قرار دارند؛ سهروردي مي گويد:
?قرآن را چنان بخوان كه گويي برخود تو نازل شده است?
و شمس تبريزي مي گويد:
? ما را رسول عليه السلام در خواب خرقه داد، نه آن خرقه كه بعد از دو روز بدرد و ژنده شود و در تونها افتد و بدان استنجا كنند ، بلكه خرقه صحبت، صحبتي نه كه در فهم گنجد ، صحبتي كه آن را دي و امروز و فردا نيست مرا رساله محمد رسول ا.. سود ندارد، مرا رساله خود بايد، اگر هزار رساله بخوانم كه تاريك تر شوم ، اسرار اولياء حق را ندانند، رساله ايشان مطالعه مي كنند، هر كسي خيالي مي انگيزند و گوينده آن سخن را متهم مي كنند، خود را هرگز متهم نكنند و نگويند كه اين كفر و خطا در آن سخن نيست، در جهل و خيال انديشي ماست. من سخن كس نشنوم، الا آنكه صاحب كلام آيد و تفسير كلام خويش گويد.?
و به طور كلي شمس بر اين باور است كه:
مرا از اين علمهاي ظاهر و از اين تازيها مي بايست كه با اينها بگويم، كه دريغ است اين علم من با ايشان گفتن، كي توان با اين علم به آنها مشغول شدن؟ ايشان را به همان مشغول بايد كردن كه بدين نمي ارزند . [ در يغم مي آيد كه به علم من پوست ايشان بكنم، اين علم من پوست مي كند‍[
حال كه دو، ركن اصلي تشابه شمس و سهروردي بحث شد، به اصلي ترين قضاوت شمس در مورد سهروردي كه كافر بودن اوست مي پردازيم:
 
شهابي در پهنه شمس
در لابلاي گفتار شمس تبريزي چندين بار به نام شهاب به صورت منفرد (و يا در تركيب) بر مي خوريم كه بايد اين يادكردها را از مشابهت هاي اسمي با ديگر شهاب هاي مورد نظر شمس تفكيك كرد. اين توجه به شخصيت سهروردي بيانگر آن است كه شخصيت و سرانجام شيخ شهاب الدين در جهان آن روز بازتاب جدي داشته است و شمس تبريزي را كه مدتها در حوالي حلب و شام آن ايام پرسه مي زده است به قضاوت پيرامون اين شخصيت و حادثه هاي پيراموني او كشانده است.
اظهارات شمس در رابطه با شيخ شهاب الدين سهروردي متناقض و پريشان به نظر مي رسد، گاه از او دفاع مي كند و برايش دل مي سوزاند و گاه او را متهم به عدم متابعت مي كند، اين تعارض ها در تحليل شمس از شهاب الدين سهروردي مي تواند چند منشأ داشته باشد:
1)                بر وفق شرايط خاص اظهار نظر كردن
ممكن است محفل و افراد حاضر در آن از نظر خاص و عام بودن شمس را مجبور مي كرده است بر بعد خاصي از شخصيت سهروردي تأكيد كند و آن را مورد قضاوت قرار دهد.
2)                پاسخ متناسب با نوع سؤال مطرح شده از شمس
اين احتمال مي رود برخي قضاوتها در پاسخ به سؤالي بوده كه از شمس پرسيده شده و اكنون بر ما روشن نيست كه آن سؤال چه بوده؟ لذا پاسخ هاي شمس تبريزي در مقايسه با همديگر متناقض جلوه مي كنند.
3)       سوء تعبيرهاي ناشي ازعدم دقت ثبت كننده اظهارات شمس در مقالات
ممكن است برخي قضاوت ها كه در رابطه با شهاب نامي در مقالات صورت گرفته، دقيقا منظور شيخ شهاب الدين سهروردي ( شيخ اشراق ) نباشد و منظور ديگر شهاب هاي شناخته و ناشناخته اي باشند كه معاصر و يا نزديك به زمان شمس بوده اند، به ويژه آن كه به نظر مي رسد شمس در حق همشهري شيخ اشراق يعني شيخ سهروردي صاحب عوارف المعارف نظر مثبتي نداشته و در حق او گفته است:
سخن او [ شيخ اشراق ] شهاب سهروردي را با سخنش فرو بردي.
4)                مو شكافانه سخن گفتن شمس
از شخصيتي چونان شمس تبريزي انتظار مي رود كه مقلدانه و مداحانه از افراد ياد نكند و پس از تجزيه و تحليل ابعاد گوناگون حالات و رفتار آنها، با دقت و مو شكافي خاص از آنها ياد كند.و همين باعث تنوع در ديدگاه شمس شده است.
 
 
شهاب كافر يا نوراني؟
در رابطه با كفر شيخ اشراق دو گونه اظهار نظر متناقض از شمس مشاهده        مي شود. گاه كافري او تأئيد مي شود و گاه انكار
الف) تأئيد كفر شهاب الدين سهروردي
در مقالات شمس، اظهار نظري هست بيانگر آن كه ، شمس، شهاب الدين سهروردي را كافر مي داند، ولي با ظرافت مفهوم كفر نسبي را از نسبت ميان شهاب و شمس به معناي دو جرم آسماني نتيجه مي گيرد و پيش بيني مي كند كه شهاب در خدمت شمس بدر كامل مي شود? پيش شمس شهاب كافر باشد، چون در آيد به خدمت شمس، بدر شود كامل گردد?
ب) انكار فرعي شيخ اشراق
شمس استدلال مي كند شخصيتي مانند شهاب الدين ، نمي تواند كافر باشد و تنها بي انصافاني چون اسد متكلم او را دشنام مي دهند و كافر مي خوانند .? آن شهاب را آشكارا كافر مي گفتند آن سگان ، گفتم: حاشا شهاب كافر چون باشد؟ چون نوراني است.?
براي تحليل اين تناقض ها در قضاوتهاي شمس مي توان گفت كه:
اول) احتمال دارد آن شهاب كافر كه متابعت نمي كرد شيخ اشراق نباشد.
دوم) عدم دقت در ثبت نام شهاب بطور دقيق در مقالات منشأ اين داوري باشد.
سوم)متأثر بودن قضاوت شمس از جور زمانه
ابن خلكان مي گويد:
من خود سالياني را درحلب دانش اندوزي و معرفت آموزي اشتغال داشتم و اهل آن ديار را درباره سهروردي دو گونه يافتم، هر گروهي مطابق هواي خويش سخن        مي گفت و او را به زندقه و الحاد منسوب مي داشتند و گروهي او را اهل صلاح و داراي كرامات مي انگاشتند البته بيشتر مردم بر آن بودند كه وي ملحد بود و به چيزي اعتقاد نداشت. آيا قضاوت شمس نيز متأثر از اين دو گانه نگري در مورد سهروردي نبوده است؟
چهارم) چنانچه بپذيريم كه شمس انتشاب كفر به شيخ اشراق داده باشد
قضاوت او از جنس انتساب هاي عاميانه اين صفت نبايد دانست، زيرا شمس بر اين باور است كه:
? كافر چه سگ است كه كفر را داند، كفر صفتي از خدا آمده ، اگر دانستي كه كفر چيست او يگانه بودي، كافر نبودي?
و در اين معنا است كه نظر شمس در مورد كافري محي الدين يا شيخ شهاب الدين يك قضاوت فقهي نيست، قضاوتي از جنس ديگر است، قضاوتي از جنس آنكه پيامبر فرمود :? اگر بر آنچه در دل مسلمان است ، ابوذر  آگاه بودي، او را كافر مي دانست.?
شهاب خلوت نشين يا مصلح اجتماعي؟
در اظهارات شمس كه با نقل قول ابن خلكان از معاصران سهروردي هم راستا است مي توان به نوعي
نتيجه گرفت كه شيخ سهروردي فيلسوف عارف مسلك گوشه نشيني نبوده است كه با تعقلات و تخيلات خود دلخوش باشد و در پي آن بوده است، تا براي فتنه ها راه حل يابد و حتي با كرامت قدرت خويش را به پسر صلاح الدين ايوبي نيز نشان داده است، و برخي چون شيخ فخر الدين مارديني از تهور و بي مبالاتي اش بر آينده وي بيمناك بوده است شمس مي گويد:
? اين شهاب الدين مي خواست كه اين درم و دينار برگيرد، كه سبب فتنه است و بريدن دستها و سرها[تا] معاملت خلق به چيزي دگر باشد?.
ملك ظاهر [پسر صلاح الدين] را گفت: تو چه داني لشگر چه باشد؟ نظر كرد بالا و زير لشگر ها ديد ايستاده ،
شمشيرهاي برهنه كشيده ، اشخاص با هيبت در و بام و صحن و دهليز پر....
 
 
نتيجه گيري
شمس در انتهاي چنين قضاوتي نتيجه مي گيرد كه:
آن شهاب الدين را علمش بر عقلش غالب بود، عقل مي بايد كه در علم غالب باشد، حاكم باشد ، دماغ كه محل عقل است ضعيف گشته بود.
سؤال جدي كه پيرامون اين اظهار نظر شمس مي توان مطرح كرد اين است كه:
براستي چگونه مي توان اتهام بي عقلي به كسي زد كه حكمه الاشراق را نوشته است؟ كتابي كه نويسنده آن از تمامي پيچ و خمهاي علم حصولي عقل مدار گذشته و خود را به نور الانوار رسانيده است؟...
با تأملي مختصر مي توان اظهار نظر كرد كه منظور از اين عقل نمي تواند آن عقلي باشد كه مورد حمله عرفاست ، يعني همان عقل جزئي ، عقلي كه با آن فيلسوفان داعيه شناخت حق دارندبلكه منظور عقل عملي بايد باشد، عقلي كه در پرتو آن تناسب بين روش و هدف جستجو مي شود، و خود نوعي حكمت است. به عبارت امروزي آن نيرويي كه فراتر از هيجانات عمل مي كند و راهبردهاي (استراتژي)چگونگي ارائه يك دستاورد فكري، مي تواند يكي از دستاوردهاي اين نوع عقل باشد. مي توان گفت: احتمالا منظور شمس بايد آن باشد كه سهروردي جوان چندان دغدغه طرح زيركانه و نافذ آراء خود را نداشته است و دانسته و يافته هاي خود را در فضاي معادلات سياسي آن ايام كه به فيلسوفان چندان توجه نمي شد، مدبرانه مطرح نكرده است و همين امر باعث شده تا سركش ببرند.آيا      مي توان پرسيد كه شمس از اين نقد انتظار نوعي محافظه كاري از سهروردي داشته است؟
عمل زدگي و بي باكي شمس تبريزي نشان مي دهد، اين سخن به معناي محافظه كاري شمس و شهامت شهاب در پرتو چنين تحليلي نيست.
شمس مي گويد:
? اگر اهل ربع مسكون جمله يك سو باشند و من به سويي ، هر مشكل شان كه باشد، همه را جواب دهم و هيچ نگريزم از گفتن، و سخن نگردانم و از شاخ به شاخ نجهم?
حال بايد در نگاهي فرا تاريخي از خود پرسيد : آيا شمس پرنده كه خود مجروح تيغ تيز ناهمواران تاريخ است چگونه سهروردي غريب را كافر به معناي معمول آن        مي داند، شمسي كه بر اين باور است كه ?در عالم كافر كو تا سجودش كنم و صد بوسه اش دهم، تو بگو كه من كافرم تا ترا بوسه دهم.?
 
منابع
1)       سهروردي: يحيا?حكمت الاشراق? ترجمه و شرح دكتر سيد جعفر سجادي، انتشارات دانشگاه تهران
2)                 تدين، عطاا... ?سهروردي ،شيخ اشراق? انتشارات تهران
3)     عباسي داكاني، پرويز ?شرح قصه غربت غربي?، نشر تنديس 1381
4)                 تبريزي ، شمس ?مقالات شمس? ضياء موحد، انتشارات خوارزمي
5)                 مدرس صادقي، جعفر ? قصه هاي شيخ اشراق? نشر مركز


ارائه شده در همايش عرفان، اسلام، ايران و انسان معاصر ونكوداشت شيخ شهاب الدين سهروردي بهمن 83

چیستی نور در فلسفه سهروردی

چيستي نور در فلسفه سهروردي


نويسنده: حامد فرجي


    ايرانيان بلاشك برجسته ترين ملتي هستند كه با تربيت و تقديم دانشمندان برجسته به جهان اسلام، سهم بزرگي در گسترش فرهنگي آن داشته اند. جدا از تعميق و ترويج اسلام توسط ايرانيان و تلاش بي شائبه ايشان در پيشرفت آن، وامگيري حكماي مسلمان از ميراث معنوي پارسي زبانان و آميزش و تزئين معارف اسلامي با صور متعالي معنويت ايراني نيز جزو امور باارزشي به شمار مي رود كه ظهور و تبلور قابل ملاحظه اي در نظام فكري متفكران مسلمان داشته است. در ميان فلاسفه مسلمان بدون ترديد <شيخ مقتول شهاب الدين سهروردي> را مي توان به عنوان مصداق اتم سخن فوق ذكر كرد.
    فيلسوفي كه با اندك دقتي در آثارش روشن مي شود تا چه ميزان متاثر از فرشته شناسي و جهان بيني زردشتي است و تلاش مي كند تعاليم اصلي زردشتي را با معارف حقه قرآني و آموزه هاي عرفاني درآميزد و با انضمام نبوغ و استعداد خويش به آن، منظومه عرفاني- فلسفي اي را پي ريزي مي كند كه آيينه تمام نماي تلفيق <عقل و شهود> باشد.
    
    حكمت خالده و حكمت اشراقي
    يكي از نكات بسيار قابل تامل در مورد سهروردي ادعاي او درباره احياگري و تداوم بخشي <حكمت خالده> است. او معتقد است در طول تاريخ حكمت جاوداني توسط حكماي اشراقي ادامه داشته كه هدف آن تاله و دانستن بوده نه نظام سازي صرف فلسفي. سهروردي سرآغاز اين جريان فلسفي را ادريس نبي (هرمس) و موبدان ايران باستان و سرانجام آن را صوفياني چون ابوالحسن خرقاني و ذوالنون مصري و... مي داند. او ادعا مي كند اين حكمت كه توسط ادريس نبي آغاز شده در لايه هاي باطني خود با وحي الهي داراي ارتباط وثيقي است و از اين رو عملاخود را با حكمت عقلي صرف محدود نمي سازد. به نظر مي رسد اعتقاد شيخ به امتداد ناگسستني اين نوع حكمت در طول تاريخ او را بر آن داشته تا ريشه هاي <حكمت خالده> را در فيثاغورث، افلاطون، كيومرث و فريدون جست وجو كند و <حكمه الاشراق> را به عنوان ثمره اصلي تلاش هاي فلسفي خود دربردارنده حكمت هاي اصيل باستاني و تعاليم عرفاني بنمايد. اما اين نظام فكري يك سره عرفاني نيست بلكه اين تعاليم با استدلالات عقلي توامان شده و همان طور كه شيخ در مقدمه <حكمه الاشراق> يادآور مي شود اين كتاب با تفكر احتجاجي به دست نيامده بلكه با <شهود عقلاني و كشف باطني> حاصل شده و از اين رو با شك شكاكان از بين نخواهد رفت. شيخ در ادامه مي افزايد كه بعد از دريافت دروني و كشف حقيقت بوده كه سخنانش را با حجت و برهان مستدل ساخته تا بر شهود خويش رنگ عقلاني بخشد. اين قسمت از آن جهت ذكر شد كه بدون توجه به خصلت شهودي فلسفه اشراق و تعلق خاطر سهروردي به حكمت هاي باستان بحث در مورد انديشه هاي او عقيم و بي نتيجه خواهد ماند از جمله بحث در <چيستي نور.> چراكه از طرفي <آتش> در نگاه زردشتيان حضور مستقيم عالم روحاني در عالم مادي است و در كنار باد، آب و خاك از عناصر مقدس شمرده مي شود و از طرف ديگر <نور> به عنوان صفتي در قرآن براي خداوند ذكر شده و در آن واحد در جغرافياي عرفاني نماد بسيار ارزشمندي به حساب مي آيد. پس براي خوانش صحيح <نور> در فلسفه سهروردي نمي توان به آن به مثابه نقطه عطف حكمت هاي كهن بالاخص حكمت زردشتي، آموزه هاي قرآني و تعاليم عرفاني بي توجه بود.
    
    نور و حكمت اشراقي
    جهان شناسي سهروردي با تمام اختلافات تحت تاثير جهان شناسي ابن سينا است. ابن سينا سلسله موجودات را از <واجب الوجود بالذات> آغاز و به <هيولي اولي> ختم مي كند. بوعلي ماسوي الله را از آنجا كه در تمام هستي شان منوط و وابسته به واجب اند، ممكن قلمداد مي كند. سهروردي اين سلسله مراتب را حفظ كرد اما به جاي <وجود>، <نور> را جانشين ساخته و معتقد است از آنجا كه نور موجب رويت اشيا مي شود اساس هستي شناسي نور است.
    
    اما نور داراي ويژگي هايي است كه سهروردي با دقت به آن پرداخته:
    1- نور عين ظهور و ظهور عين نور است و از آنجا كه اشيا با جاري و ساري شدن نور تعين و تشخص مي يابند، نور <ظاهر بالذات و مظهر بالغير> است. <معني اين سخن اين است كه ظهور در عالم خارج جز حقيقت نور چيز ديگري نيست. نور كه پيوسته ظاهركننده خويش است، خود نمي تواند كه ظاهر نباشد. به اين ترتيب مي توان گفت نور چيزي است كه ظاهر بالذات و مظهر بالغير به شمار مي آيد.>
    2- با توجه به <ظاهر بالذات و مظهر بالغير> بودن نور به ناچار بايد پذيرفت كه نور امري بسيط و فاقد اجزا است چراكه در غير اين صورت نور بايد امري مركب از جنس و فصل لحاظ شود و ناگفته پيداست جنس آن ماهيت مبهمي است كه براي تحقق و تحصلش وابسته به فصل است و اين با ويژگي اول نور يعني <ظاهر بالذات و مظهر بالغير> بودن منافات دارد چراكه وقتي نور مركب فرض شود وابسته به خارج از ذاتش است و در اين صورت ديگر نمي تواند <ظاهر بالذات و مظهر بالغير> باشد.
    3- مفهوم نور، مفهومي بديهي است؛ مفهومي كه از جنس و فصل مبرا و هر ذهني به معناي آن واقف است. ويژگي هايي كه تا اينجا ذكر شد، شباهت زيادي با اوصاف وجود در فلسفه صدرايي دارد و شايد از همين رو باشد كه صدرالمتالهين معتقد است سهروردي نور را جانشين وجود كرده.
    4- در نگاه شيخ نور داراي مراتبي است. اين سلسله از <نورالانوار> علت و مبراي تمام موجودات، آغاز مي شود و به ظلمت يا عدم نور پايان مي يابد. هر موجودي به واسطه اشراق نورالانوار هستي يافته، در نتيجه هستي با نور ممزوج شده و انفكاك آن دو از هم غيرممكن است. اختلاف ميان انوار هم از آنچه ما به الاشتراك شان است نشات مي گيرد. به عبارت ديگر ميان طبقات انوار نوعي تفاوت تشكيكي وجود دارد يعني آنچه تمام انوار مشترك است همان مايه اختلاف مي شود. <همه انوار في نفسه و از لحاظ نور بودن شان اختلافي ندارند. تنها اختلاف آنان به كمال و نقصان آنها و اموري خارج از ذات شان مربوط است.>
    5- تعيين جايگاه انوار به چيست؟ در فلسفه اشراق عالم هستي به صورت دنياي همراه با نور و ظلمت ترسيم مي شود و هر موجودي داراي مرتبه خاص خود اوست كه به ميزان قرب و بحرش از نورالانوار آن را به دست آورده. اما اين قرب و بعد و مرتبه وجودي خود معلول چيست؟ <خودآگاهي> و <علم به خويشتن> ملاك تعيين جايگاه انوار است. هر نوري كه علم بيشتري نسبت به خويش داشته باشد از مرتبه وجودي بالاتري برخوردار است و برعكس. پس ملاك تعيين مرتبه وجودي انوار <علم و معرفت> است.
    6- همان طور كه گذشت انوار داراي انواع مختلفي اند. بنا به اعتباري انوار يا قائم بالذات اند يا ممكن اند. شيخ دسته اول را <نور جوهري> يا <نور مجرد> و دسته دوم را <نور عرضي> و فقير ناميده است. شيخ در كنار طبقه بندي انوار، ظلمت يعني <نبود نور> را نيز طبقه بندي كرده. سهروردي تاريكي قائم به خود را <غسق> و تاريكي قائم به غير را <هيئت> مي نامد. به تعبيري ديگر انوار يا قائم به ذاتند يا قائم بالغيرند و ظلمت نيز همين طور. نور قائم بالذات نور مجردي است كه داراي آگاهي بالذات باشد همچون نورالانوار. نور قائم بالغير هم نوري عرضي است كه داراي آگاهي بالغير باشد همچون ستارگان، اما اگر موجودي قائم بالذات و ناآگاه باشد غسق است همچون اجسام طبيعي و اگر قائم بالغير و غافل از خويش باشد هيئت ناميده مي شود همچون الوان و بوعا.
    7- در سلسله انوار هر نور زيريني نسبت به نور برين خود شوق ذاتي دارد و هر جزء بالاتر نسبت به اجزاي پايين تر، رابطه قهري و تمام اجزا در تكاپو براي يكي شدن با مصدر خويش يا نورالانوارند. تمام ويژگي هاي طرح شده نشانگر آن است كه فلسفه اشراق پيوستگي عجيبي با رموز عرفاني دارد و رمزگشايي آن جز با توجه به فضاي عرفاني اي كه اين نظريات در آن نسج گرفته و ديگر موارد كه شرح آن گذشت، قابل فهم نيست. پس بايد دانست نور با اين اوصاف نمي تواند تنها نور مادي و فيزيكي را شامل شود. گويي اين نور اشاره به حقيقت ديگري مي كند كه در لايه هاي باطني خود با حكمت و تصوف تنيده شده و علم به كنه آن، همان گونه كه شيخ هم بر آن تصريح دارد نه با عقل استدلالي فيلسوف بلكه با دل صاف صوفي به دست مي آيد.

پرتوئی از اشراق سهروردی

پرتوی از اشراق سهروردی :: سعیده رجایی پور

قرن ششم هجری بود. از سویی فلسفه‌ی اسلامی را ابن‌سینا به اوج رسانیده بود و همچون شمعی بر صدر علما می‌درخشید. ابن‌سینا راه استدلال را برای درک حق برگزیده بود و دلیل و برهان را بهترین راه برای اثبات حق و نیل به عالم بالا می‌دانست. از سوی دیگر کسانی همچون غزالی با ترک درس و مدرسه و استدلال و دلیل و برهان، به درک شهودی از حق معتقد شده بودند و آفتاب حق را دلیل آفتاب می‌دانستند. این عده سرانجام با ظهور ابن‌عربی به راه عرفان رفتند و راه خویش را از زاهدان جدا کردند. در برزخی میان غروب ابن‌سینا و طلوع ابن‌عربی، شیخ‌شهاب‌الدین سهروردی پا به عالم هستی گذاشت...


شیخ شهاب‌الدین‌ یحیی سهروردیبین سال‌های ۵۴۵ تا ۵۴۹ هجری در سهرورد (قره‌قوش) قیدار زنجان متولد شد. خانواده‌ی اوبه علم و دین شهره بودند. دوره‌ی کودکی و نوجوانی را در زادگاه خود به آموختن مقدماتو حفظ قرآن کریم گذراند. به زیرکی و تیز‌هوشی و قدرت حافظه زبانزد خاص و عام شد. درمراغه به محضر مجد‌الدین گیلی رسید و با امام فخر رازی به کسب علم متداول پرداخت.
سپس سهروردی به اصفهان نزد ظاهر‌الدین قاری رفت و به تحصیل منطق و فلسفه همت گماشت.علاقه‌ی فراوانی به جدل و مناظره پیدا کرد. نزد صوفیان راه یافت و با سیر و سلوک وآداب تصوف مأنوس شد. در حکمت هند، ایران، اسلام و یونان متبحر گردید. به «المؤیدفی‌‌الملکوت» ملقب شد و آوازه‌اش در حوزه‌های علمی پیچید. سهروردی پس از پایانتحصیلات رسمی، به سفر کردن در داخل ایران پرداخت و از بسیاری از مشایخ تصوف دیدنکرد و بسیار مجذوب آنان شد. در واقع در همین دوره بود که به راه تصوف افتاد ودوره‌های درازی را به اعتکاف و عبادت و تأمل گذراند. سفرهای وی رفته رفته گسترده‌ترشد و به آناتولی و شامات نیز رسید و به شهر دیار بکر ترکیه سفر کرد و مورد عنایت واحترام عماد‌الدین قره ارسلان(امیر خربوط) قرار گرفت. کتاب الواح‌العمادیه خود رابه او هدیه کرد. در این سفر مناظر شام«سوریه» او را بسیار مجذوب خود نمود.
دریکی سفرها از دمشق به حلب رفت و در ‌آن‌جا با «ملک‌ظاهر» پسر «صلاح‌الدین ایوبی» (سردار معروف مسلمانان در جنگ‌های صلیبی) ملاقات کرد. ملک ظاهر که محبت شدیدی نسبتبه صوفیان و دانشمندان داشت، مجذوب این حکیم جوان شد و از وی خواست که در دربار ویدر حلب ماندگار شود. سهروردی که عشق شدیدی نسبت به مناظر آن دیار داشت، شادمانهپیشنهاد ملک‌ظاهر را پذیرفت و در دربار او ماند. عطش دانش‌آموزی او را به گردش وکوشش و رسیدن به خدمت دانشمندان وامی‌داشت. با همه‌ی شهرتی که در سنین جوانی داشت بهظاهر خود نمی‌پرداخت از تظاهر بیزار بود، جامه‌های کهنه و شوخگن می‌پوشید و گاهی بهجامه‌ی صوفیان و درویشان درمی‌آمد.
وی در ثبت مکتوبات خویش تلاش می‌کرد و نظریاتاشراقی‌اش را بر مردم روزگار عرضه می‌نمود. سهروردی از فلسفه‌ی نور می‌گفت، زرتشت وکیخسرو را بزرگ می‌شمرد. بر معتقدات ایران باستان صحه می‌گذاشت. این‌گونه بی‌پرواسخن گفتن از جانب سهروردی باعث شد تا بهانه‌ی مناسبی به دست روحانی نمایان کج‌اندیش ومتحجر حلب بیفتد. سخن گفتن‌های بی‌پرده و بی‌احتیاط بودن وی در بیان معتقدات باطنیدر برابر همگان و زیرکی و هوشمندی فراوان وی سبب آن می‌شد که با هر کس بحث کند، بروی پیروز شود و نیز استادی وی در فلسفه و تصوف، از عواملی بود که دشمنان فراوانیبرای سهروردی فراهم آورد. فضل و فضیلت، دانش فراوان و آزادگی و شهرت او بلای جانششد و حسادت و عداوت علمای قشری را برانگیخت به مدلول: «الناس اعداٌ ما جهلوا» زبانبه بدگویی گشودند و او را به اظهار‌نظرهای ضددینی متهم کردند. وارستگی و بی‌اعتناییسهروردی جوان، آتش کینه و حسد عالم نمایان را مشتعل‌تر ساخت. نزد ملک‌ظاهر آمدند واز او خواستند که سهروردی را از حلب بیرون کند. ملک‌ظاهر این درخواست را عملاًنپذیرفت.
کار مخالفت بالا گرفت و علمای ظاهر‌ساز به تحریک اوباش و اراذل حلبپرداختند و نامه‌ای به صلاح‌الدین ایوبی نوشتند تا پسرش را به تنبیه و اخراجسهروردی مجبور سازد. صلاح‌الدین که سخت سرگرم جنگ با صلیبیان بود و وقت و فرصت تحقیقو تفحص در این گونه مسائل را نداشت از فرزندش خواست که این سر و صداها را خاموشکند. ملک‌ظاهر دستور داد مجلس مناظره‌ای ترتیب دادند و علما و سهروردی را در آنمجلس گردآوردند. شیخ اشراق به منتقدان پاسخ گفت متانت و احاطه‌ی علمی سهروردی خشم ودشمنی علمای کم‌مایه حاضر را بیش از پیش برانگیخت. گفتند: سهروردی در جواب به آرایفلسفی و صوفیانه استدلال می‌کند و شرع و فلسفه را درهم می‌آمیزد. باید به سؤال ماپاسخ شرعی بدهد. شیخ به زبان شرع پاسخ گفت تا راه بهانه‌جویی را برآنان ببندد.
جواب‌های محکم و مستند سهروردی کار را به لجاجت و مجادله مخالفان کشاند و داد وفریاد عوام‌فریبان برخاست. یکی از آنان گفت: تو در یکی از آثار خود نوشته‌ای: «خداوند می‌تواند پیامبری دیگر، بیافریند». این سخن باطل و محال است. شیخ با آرامشهمیشگی که شیوه و شگرد او بود گفت: آفرینش مخصوص ذات‌الهی است و هیچ قدرتی بر ویمحال نیست.
دلایل قوی و منطقی سهروردی در دل سنگ و گوش‌های به عمد بسته و اذهانمنجمد مخالفان تأثیر نکرد. با نگاه‌های خشم‌آلود و هو و جنجال به زندقه و الحادحکیمی مسلمان رأی دادند و این بار اعدام او را خواستار شدند. جایی که رگ‌های گردن بهحجت قوی شود و عقل و منطق جای خود را به کینه و ستیز دهد و عوام‌الناس به قضاوتبنشینند، چاره‌ای جز سکوت نمی‌ماند. ملک‌ظاهر مصلحت را در‌ آن دید که سهروردی را درخانه‌ای زندانی کند تا این هیاهوی بی‌اساس فرو نشیند.
در کیفیت شهادت سهروردینظرات مختلف است. جمعی برآنند که او را گرسنه و تشنه در قید و بند نگاه داشتند تاجان به جان آفرین تسلیم کرد. در هر حال گروهی جاهل، علیه عالمی بزرگ قیام کردند وجهان حکمت را از وجود حکیمی توانا و بلند‌اندیش محروم ساختند و شهیدی برشمار شهدایفضل و فضیلت افزودند.
ای کاش جهل و نفاق از میان برخیزد و علم و منطق برسرنوشتآدمیان حاکم شود تا چنین اعمالی تکرار نشود و شاهد شهادت علم و فضلیت نباشیم ونباشند و به سوگ روزگار مردانی چون شیخ‌ شهید ننشینیم و ننشینند.
حکیم سهروردیدر ۳۸ سالگی به شهادت رسید و در حلب سوریه به سال ۵۸۷ در مکانی که عمداً مشهوربه‌ «بواب‌الساری وردی= سهروردی» است به خاک سپرده شد. اگر سن او از ۳۸ به ۸۳می‌رسید هم‌چنان به تفکر و تألیف می‌پرداخت، امروز آثار گران‌قدر بیش‌تری از وی شاهدبودیم و افسوس که از چنان نعمتی بی‌بهره‌ایم. کاتبی فهیم و دردمند بر لوح قبر او بهعربی نوشته است: «صاحب این گور مرواریدی پنهان بود که خدا او را از عز و شرف تراشیدهو صیقل داده بود. روزگار قدر و قیمتش ندانست و خداوند او را به صدفش بازگرداند».
 
فلسفه‌ی اشراق
سهروردی را رهبر افلاطونیان جهان اسلام لقبداده‌اند. او خود فلسفه‌اش را حکمت اشراق نامیده بود که به معنای درخشندگی و برآمدنآفتاب است و اقوام لاتین آن را aurora conurgens نام نهاده‌اند. اما این تفکر فلسفه‌یخاص افلاطونی نیست و در آن آرای افلاطون و ارسطو و نوافلاطونیان و زرتشت و هرمس واسطوره‌ی تحوت و آرای نخستین صوفیان مسلمان درهم آمیخته است.
مکتب سهروردی همفلسفه هست و هم نیست. فلسفه است از این جهت که به عقل اعتقاد دارد، اما عقل را تنهامرجع شناخت نمی‌داند. عرفان است از این نظر که کشف و شهود و اشراق را شریف‌ترین وبلند مرتبه‌ترین مرحله‌ی شناخت می‌شناسد. او به سختی بر ابن‌سینا می‌تازد و از کلیاتو مثل افلاطون دفاع می‌کند. بر وجود‌شناسی ابن‌سینا ایراد می‌گیرد که چرا اظهارداشته که در هر شیء موجود، وجود امری حقیقی است و ماهیت امری اعتباری و برای تحققمحتاج وجود است. در حالی که طبق حکمت اشراق، ماهیت امری حقیقی است و وجود امریاعتباری.
بنابر نظر سهروردی واقعیت‌های مختلف، چیزی غیر از نور نیستند که ازلحاظ شدت و ضعف با یکدیگر تفاوت دارند. واقعیت نیازمند به تعریف نیست؛ چرا که قاعده‌یآن است که پیوسته امر غیرواضح را با امری روشن و واضح تعریف کنند. در حالی کهپیداست که هیچ چیز از نور، آشکار‌تر و روشن‌تر نیست و بنابراین، آن را با هیچ چیزدیگری نمی‌توان تعریف کرد. حقیقت این است که همه چیزها به وسیله‌ی نور آشکار می‌شود وبه همین دلیل، بایستی به وسیله آن تعریف شود.
نور محض که سهروردی آنرا «نور‌الانوار» نامیده است، حقیقت الهی است که روشنی آن به علت شدت نورانیت و فیض،کورکننده است. نور اعلی منبع هر وجود است؛ چراکه جهان در همه‌ی درجات واقعیت خود، چیزیجز درجات مختلف نور و ظلمت نیست. سهروردی در این‌باره چنین می‌گوید: «ذات نخستیننور مطلق یعنی خدا، پیوسته نور‌افشانی (اشراق) می‌کند و از همین راه متجلی می‌شود وهمه‌ی چیزها را به وجود می‌آورد و با اشعه‌ی خود به آن‌ها حیات می‌بخشد و هر چیز در اینجهان منشعب از نور ذات او است. و هر زیبایی و هر کمال، موهبتی از رحمت اوست، ورستگاری عبارت از وصول کامل به این روشنی است».
سهروردی برای تدوین فلسفه‌ی خویشمنابع متعددی داشت که با گردآوری آن‌ها و تنظیم شگفت‌انگیز ایشان در کنار هم فلسفه‌ینوین خود را پایه‌گذاری کرد.
 
آثار سهروردی
کتاب‌های صرفاً فلسفی وی که به زبان عربی است. تلویحات، المقاومات و مطارحات ومعروف‌ترین کتاب فلسفی وی، حکمت الاشراق، از این جمله‌اند.
رساله‌های عرفانی ویکه به زبان پارسی و برخی به عربی است. از این جمله عقل سرخ، آواز پر جبرئیل، صفیرسیمرغ و لغت موران به پارسی و هیاکل النور و کلمةالتصوف به عربی است.
ترجمه‌هاو شروحی که او بر کتب پیشینیان، قرآن و احادیث نوشته است. مانند ترجمه‌ی فارسیرساله‌الطیر ابن‌سینا و شرحی بر اشارات و تنبیهات ابن‌سینا و تفاسیری بر چند سوره‌یقرآن کریم.
دعاها و مناجات‌نامه‌هایی که به زبان عربی است و آن‌ها را الواردات والتقدیسات نامیده است.
او فردوسی ثانی بود و اگر فردوسی زبان ادب پارسی را حیاتجاودان بخشید، سهروردی حکمت ایرانی را زنده کرد. حکمتی که از یک‌سو از سرچشمه‌ی زلالمعنویت فرهنگ ایران باستان سیراب می‌شود و از سوی دیگر از معرفت قرآنی بهره‌می‌برد. سهروردی آشکارا خود را زنده‌کننده‌ی حکمت ایران باستان می‌داند. با ظهوررودکی به ویژه فردوسی در سده‌ی چهارم، یعنی عصر زرین فرهنگ ایرانی اسلامی، نخستایرانیان دو گوهر گم‌گشته‌ی خود را بازیافتند: گوهر زبان و ادب پارسی و گوهر تاریخ.فردوسی با سرودن شاهنامه هم زبان پارسی را زنده کرد و هم تاریخ ایران را. غیر ازگوهر زبان و ادب و گوهر تاریخ مردم ایران یک گوهر گمشده‌ی دیگر نیز داشتند کهجست‌و‌جوی آن نه فقط بایسته می‌نمود که ضرورت داشت و آن گوهر گم شده و فراموش شده،حکمت ایرانی بود. فلسفه‌ی اصیل ایرانی همانا حکمت عرفانی اشراقی مبتنی بر وحدت است وچنان بود که نخستین گام‌ها به سوی حکمت ایرانی اشراقی اسیر بزرگ‌ترین فیلسوف عقل‌گرا،ابن‌سینا برداشته شد. این قدر مسلم است که کاری را که ابن‌سینا آغاز کرد با سهروردیبه کمال رسید و صورتی بایسته و نهایی یافت. آهنگ بازیابی و احیای حکمت اشراقیایرانی از سوی ابن‌سینا، آن هم در عصر طلایی فرهنگ ایران این حقیقت را مسلم می‌سازدکه به رغم نظر برخی از محققان عرفان و اشراق، نه محصول دوره‌های انحطاط و بحراناست، نه اندیشه‌ای واپس‌گرا و ایستاست که اگر نیک تأمل کنیم مکتبی است پویا و حرکت‌آفرین، انسان‌پرور و انسان‌ساز. جلوه‌هایی از این پوپایی را در افلاطون و حکمت اوکه بر‌ آمده از حکمت ایرانی است و نیز در سهروردی شهید و حکمت او توانیم دید وجلوه‌ای از آن را در ناآرامی‌ها و بی‌قراری‌های مولوی و حافظ و اندیشه و هنر آنانشاهد توانیم بود. هیچ خردمندی و هیچ صاحب بصیرتی جهان‌بینی عرفانی اشراقی را نفینکرده‌ است.
 
منابع:
۱.       سهروردی و مکتب اشراق، مهدیامین‌رضوی، برگردان: مجد‌الدین کیوانی، نشر مرکز
۲.       نور در حکمت سهروردی، سیما‌نوربخش، نشر شهید سعید محبی.
۳.       روابط حکمت اشراق و فلسفه ایران باستان، هانریکربن، ترجمه ع. روح‌بخشیان، انتشارات اساطیر.
۴.       سه حکیم مسلمان، سیدحسین نصیر،ترجمه احمد آرام، انتشارات کتابهای جیبی.
۵.       دائره‌المعارف فارسی، غلامحسینمصاحب، جلد اول.
۶.       عنوان مقاله: شیخ اشراق و شعر او، دکتر قاسم انصاری، همایشبزرگداشت شیخ‌شهاب‌الدین سهروردی حوزه‌ی هنری استان قزوین در تاریخ ۸ مرداد ۸۴.
۷.       عنوان مقاله: تأملی بر سیر حکمت از فردوسی تا سهروردی، دکتر اصغر دادبه،تهران امروز
منبع: وبلاگ بوی کاغذ http://jmahdi.blogfa.com
شهرزوریشاگرد شیخ شهید در نزهةالارواح تعداد آثار او را ۴۹ و خاورشناس آلمانی پرفسور ریتر ۹۳ کتاب و رساله نوشته‌اند. آثار سهروردی را می‌توان به چهار بخش تقسیم کرد:

ابن رشد(در گفتگو با آقای دینانی)

ابن رشد

در گفتگو با دكتر غلامحسين ابراهيمی دينانى

حكمت و فلسفه- انتشار كتاب «درخشش ابن رشد درفلسفه مشاء» (انتشارات طرح نو) مباحث تازه اي را در ميان اهل فلسفه و فكر موجب شده است. دكتر غلامحسين ابراهيم ديناني در گفت و گويي از برخي از مباحث اين كتاب رمز گشايي مي كند. هدف فلسفه تعريف سعادت عقلي بعضي از انسان هاست و اينانند كه بايد حكمت را بياموزند، اما شرايع قصدشان آموزاندن همه مردمان است (تهافت التهافت ، ابن رشد) وقتی بخواهیم درباره ابن رشد سخن بگوییم ،گذشته از همدلی كه باید با این فیلسوف داشته باشیم، می بایست به نوعی با گونه های مختلف فكری فلسفه نه تنها در جهان اسلام بلكه در یونان باستان نیز آشنا باشیم؛ چراكه گویی جمع این دو در ذهن و زبان ابن رشد معنایی خاص مي بابد.او از یك سو حامی و دلباخته فلسفه است و بر عقلانی بودن این جریان تأكید دارد و از سوی دیگر بنیان شریعت را نیز بر پایه خرد مي داند اما ....

در این گفت وگو كه دكتر دینانی به بحث فلسفه و دین در ذهن ابن رشد مي پردازد. این گفتگو به بهانه انتشار كتاب «درخشش ابن رشد در حكمت مشاء» ترتیب یافته است.

آقای دكتر دینانی زمانی كه ابن رشد در اندلس به كار فلسفی خود مشغول بود، در این سوی جهان اسلام در شام، سهروردی نیز مشغول تأملات فلسفی بود. اگر اجازه دهید به فضای فكری و فلسفی آن دوره اشاره كنیم. در آن دوره یعنی سده پنجم و ششم چه فضایی حاكم بود كه سهروردی به قتل مي رسد و ابن رشد چنان مشغول فعالیت فلسفی بود كه آراء او بعدها زمینه تغییرات اساسی را در گونه های مختلف به وجود آورد؟

در قرن پنجم و ششم همان طور كه اشاره كردید، یعنی سال 578 شهادت سهروردی در حلب و 595 وفات ابن رشد در قرطبه اتفاق افتاد. طبیعتا فضای مغرب جهان اسلام با فضای مشرق جهان اسلام،یعنی ایران، تفاوت های اساسی داشته واز زمینه های فرهنگی متفاوتی برخورداربودند. درست است كه هر دو مكان مسلمان نشين بودند و امروز هم مسلمان هستند، البته منهای اسپانیا كه از تسلط اسلام بیرون رفته است، اما تفاوت های فرهنگی بسیار بوده است. ضمناً اصلاح كنم كه سهروردی بیشتر عمرش را در شام نبوده و بیشتر در ایران زندگی كرده است. عمده تحصیلاتش در مراغه و اصفهان بوده است. سهروردی متولد سهرورد در زنجان است.اسم این مكان عوض شده بود اما به تازگی مجدداًبه نام سهرورد نامیده مي شود. سهروردی در مراغه و شاگرد مجدالدین جیلی است، همان كسی كه استاد امام فخر رازی نیز هست. در واقع شهاب الدین سهروردی و امام فخر رازی هر دو همدرس و همكلاس بودند. ظاهرا خود جیلی به همراه فخرالدین رازی به مراغه آمد و سهروردی هم به آنها پیوست و بعد از آن جا به اصفهان مي رود، در آن جا درس مي خواند و بعد مسافرتی را آغاز مي كند كه حدود ده سال به طول مي كشد واز طریق آناتولی به شهر حلب مي رود. او به دربار ملك ظاهر كه پسر صلاح الدین ایوبی بود، تقرب مي جوید. در آن جا همان طور كه عده ای هم پیش بینی كرده بودند، گستاخانه و بی پرواسخن مي گفت.سخنان او به خصوص برای فقهای آن سامان قابل تحمل نبود. شاید اگر در ایران مي ماند این خطر با اوهمراه بود، اما خطر در حلب بیشتر بود. سرانجام فتوای قتلش را صادر كردند و در همان جا به شهادت رسید.

من همیشه مي گویم كه قدمای ما حتی حاجی سبزواري هم او را « شیخ مقتول» نامیده است، اما من مترصدم كه او را« شیخ شهید» بنامم؛ چرا كه در راه حقیقت كشته شد و كسی كه در راه حقیقت كشته شود شهید است. به هر حال افكار او برای اهل ظاهر قابل تحمل نبوده است. ابن رشد و سهروردی هر دو معاصر بودند. ابن رشد هفتاد سال و سهروردی 38 سال عمر كرد و هر دو در یك زمان بودند، اما در دو فضای فكری كاملا متفاوت زندگی مي كردند. با این تفاوت كه شیخ در حال سلوك بود و تمكن مالی هم نداشت و در سختی زندگی مي گذراند، ولی ابن رشد مقرب دربار بود و همه امكانات دربار را داشت و قاضی القضات هم بود و المنصور از او خواست كه شرحی بر ارسطو بنویسد.

اگر اشتباه نكنم گویا ابن طفیل از او خواهش كرد كه چنان شرحی بنویسد.

المنصور این خواهش را كرده بود چرا كه مي گفت نمي تواند آرای ارسطو را به خوبی بفهمد. البته ابن طفیل واسطه شد چرا كه در دوران كهولت بود و شاید اگر جوان هم بود به نظر من آن چنان كه ابن رشد از عهده این كار بر آمد او نمي توانست چنین كار ژرفی را انجام دهد. برای اینكه مذاق ابن طفیل آن چنان مذاق ارسطویی نیست. یك مذاق شبه اشراقی داشت و خیلی نمي توانست با ارسطو همراه باشد. ظاهرا به خاطر كهولتی كه داشت ابن رشد را به دربار معرفی كرد و ابن رشد هم از عهده این كار برآمد. ابن رشد یكی از شارحان ارسطو در كل تاریخ بشر است. هنوز هم ارسطو شناسان جهان اعتراف دارند كه یكی از بهترین كسانی كه به بهترین وجه ارسطو را شناخته ابن رشد است با اینكه زبان یونانی هم نمي دانست.

آیا مي توان گفت كه شرحی كه ابن رشد بر مابعدالطبیعه ارسطو نوشته با شرحی كه فارابی برآن نوشته، به لحاظ سلاست و روانی، برابری مي كند؟آن چنان كه ابن رشد و حتی دانته در« كمدی الهی» او را« شارح الكبیر» دانسته است. من تصور مي كنم اگر این سخن درست باشد كه فارابي به زبان سریانی مسلط بوده، ما مي توانیم شرح فارابي را دقیق تر بدانیم، چنان كه در شرح برخی از اصطلاحات از ارسطو این دقت نظر فارابی را مي بینیم. من تصور مي كنم ما ابن رشد را تا حدودی از این لحاظ از فارابی بالاتر برده ایم.

بله نظر من هم دقیقاً همین است. تقریبا هشتصد سال از زمان ابن رشد مي گذرد و بدون اغراق در ایران یك نفر هم ابن رشد را نخوانده است. این یك مسئله است كه چرا یك فیسلوف بزرگ اسلامی كه غربی ها او را بزرگ ترین فیلسوف جهان اسلام مي دانند و معتقدند كه با مرگ ابن رشد فلسفه اسلامی به تاریخ سپرده شد و به گور رفت ما آثار او را نخواندیم. ایران كه مهد حكمای بزرگ بوده است.مردم ایران از فلاسفه دوران باستان تا امروز اهل فلسفه بودند. فلاسفه ما اهل مطالعه بودند و آثار فلسفی را مي خواندند؛ مثلا ملاصدرا كه آخرین فیلسوف بوده مي توان گفت كه ورق پاره اي در كتب حكمی و كلامي وعرفاني نبوده كه نخوانده باشد. او همه چیز را مي خواند و احاطه و تسلط كامل داشته است. ولی یك بار از ابن رشد نام نمي برد و حرفی از او نقل نمي كند. قطعاآثاراورا نخوانده است. گاهی این حرف براي برخي اشخاص سنگین مي آید و جوابی كه مي گویند این است كه راه دور بوده و آثارش به این جا نیامده است. من بلافاصله با این نقض وارد سخن مي شوم كه ابن عربی و ابن رشد معاصر بودند و در یك شهر و منطقه زندگی مي كردند و دوبار با یكدیگر ملاقات كرده اند با این تفاوت كه ابن رشد مسن بود و ابن عربی جوان. در هر حال معاصر بودند. این بهانه كه راه دور بود در این جا بسته مي شود كه كتاب های ابن عربی كتاب های درسی در ایران بود و صدها شرح بر كتاب «فصوص »ابن عربی تا كنون نوشته شده و بسیاری از آنها ایرانی بودند و هم اكنون در حوزه های علمیه اين كتاب در حوزه عرفان ،كتاب درسی است. چگونه است برای ابن عربی راه دور نبوده اما برای ابن رشد راه دور بوده است؟ این یك مورد را كه عرض كردم معمایی است. چرا یك فردی مانند ملاصدرا كه همه چیز مي خوانده، ابن رشد را نخوانده است. البته من پاسخی دارم.

گفتيد كه ما دو فضای متفاوت در اندلس و شرق اسلام مي بینیم. طبیعی است كه با سهروردی آن گونه برخورد مي شود و با ابن رشد هم البته برخوردهایی مي شود و برخی فقها درباره او فتواهایی هم مي دهند. آیا شما با این سخن موافق هستید كه زمانه سهروردی، زمانه حكومت سلجوقیان بوده و در میان تمدن اسلامی یعنی در شام و بغداد حنبلی ها مسلط هستند اما در اندلس «موحدون» هستند؟ این ارتباط را شما موثر مي دانید كه موحدون به حیات عقلی و خردورزی كه در ابن رشد بوده بیشتر علاقه مند بودند، در حالی كه در شافعی و حنبلی چراغ حكمت خاموش است.

بله، این طور است. موحدون سعی مي كردند با حكمت رابطه ارتباط داشته باشند. اما آن قدر هم باز نبودند و یك بستگی ها و جمودهایی هم داشتند و از حنبلی های این سوی جهان بهتر بودند. اما سلسله موحدون سعی مي كردند از حكمت طرفداری كنند. با اين وجودگرفتاری هایی داشتند. اندیشه های اشعری غزالی در آن جا نفوذ داشت و آن اندیشه ها در اندلس نیز حاكم بود. این سلسله سعی داشتند حكمت رااحيا كنند و ارسطو را خوب بشناسند. برای همین همه امكانات را در اختیار ابن رشد قرار دادند كه شرح ارسطو را بنویسد. در این سوی جهان اسلام فضا این گونه نبود.یكی از دلایل خوانده نشدن ابن رشد همین است. البته دلیل واضح ویگانه اي نیست و ما سعی مي كنیم دلایلی را طرح كنیم. ابن رشد یك فیلسوف عقلانی محض است. ابن سینا جایگاه بالايي را در جهان اسلام داشت و ما امروزه با افكار ابن سینا زندگی مي كنیم. ابن رشد با فارابی و ابن سینا بسیار مخالف بود. او با صراحت مي گوید نه فارابی و نه ابن سینا ارسطو را نفهمیدند. او كتاب« تهافت التهافت» رادرپاسخ «تهافت الفلاسفه» غزالی نوشته است. شاید كتابی به این اندازه باعث نشده است كه ریشه فلسفه به قول برخي درجهان اسلام خشكانده شود. تهافت نویسی بعد ازغزالي باب شد و كتابی هم توسط علاء الدوله طوسی نوشته شده كه به درخواست سلاطین عثمانی براي داوري بین غزالی و ابن سینا نوشته شد. به هر صورت كتاب «تهافت التهافت» كه رد آرای غزالی و اندیشه های اشعری است، چون نیك بنگری بیش از هفتاد درصد آن درواقع در رد ابن سینا است. او ظاهرا علیه غزالی نوشته اما در بسیاری از موارد با غزالی همدرس و همعنان مي شود و با صراحت مي گوید ابن سینا سخن حكیم را نفهمیده است. از نظر ابن رشد ارسطو حكیم است و گاهی هم مي گوید كه ابن سینا یك متكلم اشعری بیش نیست و این حرف ها را هم از اشعریون گرفته و همین نظر را نسبت به فارابی دارد. یكی از علل مي تواند همین باشد. چون ابن سینا و فارابی در ایران محبوبیت داشتند و هنوز هم دارند، طرفداران ابن سینارا این سخنان خوش نیامد.

من تعجب مي كنم كه ابن رشد چنین قضاوت مي كند. با این كه زبان یونانی بلد نیست چه چیزی را مبنای ترجمه و فهم درست ارسطو قرار داده بود كه همان تبديل به ملاك قضاوتش در مورد فارابی و ابن سینا شده بود؟ ابن رشد چه ملاكی داشت كه مي گفت ابن سینا و فارابی حرف حكیم را نفهمیدند؟

فارابی با متی بن یونس سرو كار داشت و اینها هم زبان یونانی نمي دانستند. فارابی زبان یونانی نمي دانست و استادش هم زبان یونانی نمي دانست اینها زبان سریانی مي فهمیدند. بعضی زبان یونانی به سریانی ترجمه كردند و بعضی به عربی و گاهی هم از سریانی به عربی ترجمه شده است. بنابراین نمي توان گفت كه آن هایی كه زبان سریانی مي دانند بهتر فلسفه را مي فهمند. اگر كسی یونانی مي دانست این امتیاز را داشت كه بهتر ارسطو را بفهمد. در این صورت حق باشماست. ولی خود حنین بن اسحاق و متی بن یونس هم زبان یونانی نمي دانستند و سریانی مي دانستند. ملاك ابن رشد را من دقیقا نمي دانم. بعد از 800 سال كه از فوت ابن رشد مي گذرد، ارسطو شناسان بسیاری در عالم آمدند و زبان یونانی را فراگرفتند و شارحان ارسطو را خواندند. مورخان مغرب زمین و همه كسانی كه ارسطو را شرح كردند مانند اسكندر افرودسی را دیدند و مقایسه كردند و كسانی كه زبان یونانی مي دانستند قضاوت كردند كه ابن رشد، شارح بزرگ ارسطو است. این نبوغ ابن رشد یكی از معماهاست ؛چراكه ابن رشد فقط زبان عربی مي دانست. ولی من نمي توانم بگویم كسی كه زبان سریانی مي داند، ارسطو فهم تر است. من نمي توانم بگویم كه حنین بن اسحاق بهتر از ابن رشد ارسطو را مي فهمد.

تقریبا صد سال قبل از ظهور اسلام، یعنی سال 529،ما شاهد یك كوچ علمی از مدارس یونان به اسكندریه و از اسكندریه به انطاكیه هستیم و مي بینیم این كوچ علمی تنها ترجمه نیست، بلكه خود افراد مي آمدند و آثارشان را نیز همراه داشتند و به عبارتی در انتقال علوم نقش ایفا مي كردند. اما مگر مقایسه اي كه ابن رشد در تشریح ارسطو كرده غیر از منابع موجود آن زمان بوده است؟

من نمي خواهم بگویم كه ابن رشد از ابن سینا بهتر فهمیده است.دارید وادار مي كنید كه ازابن رشد دفاع كنم. كتابی را كه من نوشتم به یك معنی دفاع از ابن سینا است. ولی من دلایلتان را كافی نمي دانم. ابن رشد باواسطه زبان عربی با ارسطو آشنا شده و فارابی هم حداكثر از زبان سریانی، وهيچ ترجمه اي هم به ترجمه دیگر باج نمي دهد. در هر حال، فهم فلسفی مهم است و حتی كسی مي تواند از یك متن ترجمه اي فهم فلسفی بهتری داشته باشد. فهم فلسفه غیر از این حرف هاست. به خصوص مسائل هرمنوتیكی كه امروز مطرح مي شود، معنا در لفظ تنها مطرح نیست. هنر خواننده است كه بتواند معنا را استخراج كند. افق فكری مولف را باید درك كرد. با این اوصاف تمام خوف من این است كه مبادا برداشت شود كه من ابن سینا را بر ابن رشد ترجیح داده ام. تمام همت من دفاع از ابن سیناست. من هنوز هم باور ندارم كه ابن رشد بهتر از ابن سینا ارسطو را مي فهمیده و در كتاب«درخشش ابن رشددرحكمت مشاء» هم جواب داده ام.

البته در یك جاهایی حق با ابن رشد است، اما نه اینكه ابن سینا نفهمیده است. ابن رشد مي گوید كه ابن سینا ارسطو را نفهمیده است. پاسخی كه من مي دهم این است كه ابن سینا فهمیده است، ولي نخواسته ارسطویی باقی بماند. فرق است بین نفهمیدن و ارسطویی باقی نماندن. ابن سینا ارسطو را خوب فهمیده مثل ابن رشد و شاید هم بهتر اما ابن سینا نمي خواسته كه ارسطویی باشد.

در مقدمه« منطق المشرقین» هم سعی كرده بگوید كه من ارسطویی نیستم.

بله در آن جا هم طرح شده است. البته ابن سینا به یك معنی مشایی است. اما آن حكمتی كه در« منطق المشرقین» مي گوید اشاره به ایران باستان است. من مي خواهم بگویم كه ابن رشد موضع گیری هایی درباره ارسطو كرده و ارسطو شناسان هم مي گویند درست است. ولی ابن سینا از ارسطو عبور كرده و میلی ندارد كه در ارسطو بماند.اما ابن رشد در ارسطو متوقف مي شود و در آن مي ماند و در فهم معتقد است كه فهم كل هستی، فهم ارسطویی است.

آیا ابن رشد تصحیح روش شناسی فكر فلسفی را در نظر داشته است؟

نه، ابن رشد تمام تلاشش این بود كه بداند كه ارسطو چه مي گفته است.

مقصود من این است كه آیا ابن رشد به دنبال یك روش و فهم فلسفي جدیدی بوده است؟

برخی این گونه طرح كرده اند و مي گویندروشي كه او در تفسیر اندیشه های ارسطو به كار برده، روشي است كه از تفسیر قرآن آمده بود؛ یعنی همان طوری كه مفسران در تفسیر قرآن، آيات را جمله به جمله مطرح مي كنند و آیات را با آیات دیگر تفسیر مي كنند ؛چیزی شبیه كار علامه طباطبایی در تفسیر المیزان. برخی معتقدند كه ابن رشد در این شیوه تمامی ترجمه هایی كه از راسطو شده را با دیگر ترجمه ها مقایسه مي كرد. لذا برخی بر این سبكی كه در میان مترجمان قرآن موجود بوده را مي گویند كه ابن رشد چنین شیوه اي را به كار برده است.

اگر موافق باشید قدری درباره تلاش ابن رشد در هماهنگی میان دین و فلسفه صحبت كنیم. ابن رشد در آغاز رساله« فصل المقال» مي نویسد: آیا پرداختن به فلسفه از منظر شریعت جایز است و یا مباح و یا اینكه توصیه نشده است؟ آیا ابن رشد مي خواسته فلسفه را یار شریعت تلقی كند؟ ابن رشد واقعا چه هدفی را مد نظر داشت؟

هر فیلسوفی كه مسلمان و مومن است به این مسائل توجه مي كند. سئوال اولی كه فلاسفه اغلب طرح مي كنند همین است و جرمی كه باعث شد ابن رشد را مدتی تبعید كردندنیز همین بود. ابن رشد مي خواست در مقابل اهل شریعت موضع گیری كند. ابن رشد مي خواهد از قرآن مدد بگیرد تابگويد فلسفه علم گمراهی نیست. ابن رشد مسئله را به صورت فقهی مطرح مي كند كه آیا خواندن و فهمیدن فلسفه مطابق با كدام يك ازاحكام خمسه در فقه اسلامی است. ابن رشد سپس مطرح مي كند كه «واجب است». بعد برای این كه وجوب آن را نشان دهد به برخي آیات استناد می كند؛ آیاتی كه ما را تشویق به تفكر و تدبر مي كند. ابن رشد به تمامی این آیات استشهاد مي كند كه قرآن ما را به تأمل دعوت كرده است. بنابراین ایشان از فقه به نفع فلسفه استفاده مي كند.

ابن رشد در فصل المقال به سه آیه به صراحت تأكید مي كند كه نتیجه گیری خاصی هم مي كند: سوره اعراف آیه 184، سوره حجر آیه دوم و آیه 125 سوره نحل. ابن رشد مي گوید مگر مي شود خداوند وقتی در آیه 125 سوره نحل سخن از «حكمت» مي گویدمنظورش چیزی جز فلسفه باشد؟ من تصور مي كنم شاید در ابن رشد به شیوه اي افراطی به مسئله امتزاج دین و فلسفه نزدیك مي شویم. البته این شیوه در اندلس بوده و ابن باجه و ابن طفیل علاقه بسیاری به چنين تلفیق و جمعي داشتند. ابن رشد سخنش این است كه هم فلسفه و هم دین حق است و حق با حق معارضه نمي كند. بنابراین با توجه به این دو آیه ما همچنان كه در فقه قیاس فقهی داریم، مي توانیم از آن برای قیاس عقلی بهره بگیریم. اگر سئوال كنند كه قیاس عقلی بدعت بوده و كسی این كار را انجام نمي داد، ابن رشد مي گوید كه این قیاس فقهی است. آیا شما با این نظر موافق هستید؟

بله موافقم.

آیا مي توانیم تعبیر كنیم حكمت همان فلسفه اي است كه ابن رشد در پی آن بوده است؟

ابن رشد كه نمي گوید فلسفه من. حكمت« اتقان صنع» است. همه كسانی كه اهل واژه شناسی هستند و ادبیات خوانده اند، مي دانند كه اتقان وقتی صورت مي گیرد كه كاری عقلانی باشد و حكیم نیز كاری عقلانی مي كند. اگر كاری عقلانی نباشد، اتقان ندارد. بنابراین اشكالی ندارد كه حكمت را به اتقان صنع ترجمه كنیم. یعنی در مسائل بنیادی آفرینش بیندیشید. اگر این حكمت نباشد پس چه چیزی حكمت است؟ برخی میل دارند كه حكمت را به حكمت عملی تفسیر كنند. گویا پيش ازتولدكانت، ما كانتی مآب زیاد داشتیم. چنانكه مي دانید كانت عقل نظری را خلع سلاح مي كند و آن چیزی كه عقل به آن مي رسد عقل عملی است. البته عیبی هم ندارد و عقل عملی هم حكمت است، ولی عقل عملی هم عقل است و تقسیم عقل به عملی و نظری یك تقسیم عقلي نیست.یك اشتباه همین جا رخ داده و ما دو تا عقل نداریم و این غلط است، حتی اگر خیلی از اشخاص گفته باشند. این تقسیم به لحاظ متعلق است. اگر متعلق عقل، احكام عملی باشد، این عقل، عملی است و اگر متعلقش نظری باشد، این عقل، نظری است. بنابراین بسته به این است كه متعلق عقل چه باشد. اگر عقل به ریاضیات تعلق گرفت مي شود عقل ریاضی و اگر عقل درمسائل تجربی مطالعه كرد این عقل تجربی است. همه این ها یك عقل است، اما این تقسیم به لحاظ متعلق است. بنابراین كسانی كه حكمت را منحصر در عقل عملی مي دانند، مرتكب اشتباه شده اند و عقل عملی هم حكمت است.

اگر اشتباه نكرده باشم ابن رشد در تعارض فرضی كه بین شریعت و عقل به وجود مي آید شریعت را ترجیح مي دهد؟

ابن رشد بین شریعت و عقل تعارضی نمي بیند. مسائل شریعت بسیاری از احكام جزیی زندگی را شامل مي شود. فرض كنید مثل نماز خواندن كه یك دستور الهی است. اصل نبوت، عقلی است. اصل پذیرش وحدانیت خداوندهم عقلی است.

البته مقصود من تكالیف شرعی نیست كه به نوعی اطاعت محسوب مي شود. ابن رشد در باب خاتمیت مي گوید ما از شریعت مي توانیم خاتمیت را فهم كنیم.

هیچ عیبی در این مورد دیده نمي شود. خاتمیت با عقل تعارضی ندارد. اصل اینكه نبوت را بپذیرید، یك مسئله عقلی است. شما موارد تعارضی را پیدا نمي كنید. شریعت حق است، عقل هم حق است و حق با حق تعارض ندارد. شما وقتی كه از تعارض صحبت مي كنید باید نمونه اي را نشان دهید. از نظر ابن رشد، شریعت با عقل تعارضی ندارد. ابن رشد مي گوید دین، انسان را به حقیقت دعوت مي كند؛ عقل هم به حقیقت دعوت مي كندوبنابراين حقیقت با حقیقت تعارضی ندارد.

آقای دكتر!! شما درباره ظاهر و باطن دین تا كنون صحبت های بسیاری را طرح كرده اید. همین موضوع از دغدغه های جدی ابن رشد هم هست. آیا شما موافقيد كه ابن رشد عبارتی دارد كه دین ظاهر و باطنی دارد و تأویل هم ضروری است؟ این نكته بسیار مهمی است. البته من نمي خواهم وارد حوزه تأویل و هرمنوتیك شوم. مي خواهم دیدگاه ابن رشد را بدانم.

تأویل یك واژه قرآنی است و یازده بار هم در آیات گوناگون قرآنی به كار رفته است. طبیعتا ابن رشد به عنوان فیلسوف مسلمان با قرآن و واژه«تأویل» سر و كار پیدا كرده و آن را نیز قبول دارد. منتها اختلافی كه ابن رشد با سایر حكما و اهل تفسیر دارد این است كه دیگران تأویل را به معنای بازگشت به اصل تعبیر مي كنند. اما این اصل چيست؟ عرفا معمولا از تأویل برداشت دیگری دارند و حتی حكمای ما مانند ملاصدرا نیز از تأویل برداشت دیگری دارند و این اصل را به معنای شهود باز مي گردانند. همان طور كه وحی از جانب خداوند آمده است شهود هم نیز از جانب خداوند آمده و كسی كه بتواند به آن شهود و مقام برسد، این همان تأویل است. البته بسیاری اصل را« راسخان در علم »گرفتند كه اگر بتوانند به مقام شهود برسند كه قدری بالاتر از اصل استدلالی است اینها اهل تأویل هستند. اكثر حكمایی كه عارف مشرب هستند نیز این گونه سخن مي گویند.

ابن رشد یك اختلاف بنیادی با دیگران دارد. او ضمن اینكه تأویل را قبول دارد، شهود را قبول ندارد و مي گوید عقل تمام عیار است. مي گوید من اصلا نمي دانم كه شهود یعنی چه؟ این مكاشفه و شهودی كه عرفا مي گویند را نمي فهمم.

البته در این جا تا حدودی ابن سینایی است.

بله، ابن سینا با شهود موافق است. ابن رشد مي گوید من نمي دانم یا از نظر من این موضوع بی معنی است. یا اگر هم معنی داشته باشد یك امر شخصی است. كسی كه اهل شهود است از خودش سخن مي گوید و نمي تواند شهودش را به من منتقل كند و اگر من هم اهل شهود باشم نمي توانم به دیگری منتقل كنم. پس وارد بحث شهود نمي شود، ضمن اینكه تأویل را قبول دارد. حرف عجیبی كه مي زند این است كه تأویل همان بازگشت به اصل است، اما حقیقت باطن همان عقل است و ابن رشد عقل را باطن مي داند و ادراكات حسی و ظاهری را نیز مطرح مي كند، اما تعقل محض، باطن انسان است. شما در ظاهر مي بینید و مي شنوید و مي نوشید و حتی تخیل مي كنید، اما از نظر ابن رشد تعقل، باطن باطن است. بنابراین تأویل از نظر ابن رشد و« راسخ در علم» كسانی هستند كه بعد از خداوند راسخ در علم هستند و این راسخون از نظر ابن رشد حكما هستند و حكما هم كسانی هستند كه با برهان آشنایی دارند. كسانی كه درك برهانی از علم دارند حكما هستند. تقریبا كمتر كسی است كه درباره تأویل این گونه سخن گفته باشد. حكمای این سوی جهان اسلام هیچ يك این گونه سخن نگفتند و تأویل را در حد وحی و شهودمطرح كردند.

البته ما در بین مفسران كسانی كه تأویل را حقیقت محض دانسته اند داریم و خود ابن رشد هم درباره ظاهر و باطن دین مي گوید ما اصلا ظاهر و باطن دین نداریم.

نخیر اصلا چنین چیزی نمي گوید.

ابن رشد مي گوید ما بر اساس استعداد مردم ظاهر و باطن داریم.

بله، ما افراد با استعدا داریم و آدم های با استعداد كه به اصل نمي رسند. ابن رشد حقیقت دین را معقول مي داند. ابن رشد باطن را عقل مي داند و باطن دین هم معقول بودن آن است، اما همه به باطن دین نمي رسند. راسخان در علم مي توانند به معقول محض راه داشته باشند. اكثر مردم اهل خطابه و جدل هستند. نه این كه بگوید چنین چیزی نیست. آن راسخان در علم كه به معقول مي رسند، حكما هستند.

شما تا چه اندازه به این حرف اعتقاد دارید كه با ظهور ابن رشد پنجره عقل در جهان اسلام بسته مي شود، همان طور كه مستشرقان و ابن رشد دوستان گفته اند؟

بنده چنین اعتقادی ندارم و همیشه باب حكمت را مفتوح مي دانم. مستشرقانی كه با ابن رشد فلسفه اسلامی را پایان یافته تلقی كرده اند،یا مغرض بودند و یا بی اطلاع. البته برخی از آنها از روی غرض گفتند. آنهایی هم كه بی اطلاع بودند، مطالعاتشان منحصر به كشورهای عربی بوده است. آنها به ایران كمتر توجه داشتند و چراغ فلسفه همیشه در ایران روشن بوده و هیچ وقت خاموش نشده. در زمانی كه مستشرقان مي گویند با مرگ ابن رشد پرونده فلسفه بسته شد، در این جا و در ایران آغازی دیگر براي فلسفه بود و با ظهور سهروردی فلسفه اي دیگر ظهور كرد. حتی خواجه نصیر نیز آغاز به كار فلسفی كرد. البته من بارها گفته ام كه مدافع حقیقی فلسفه، خواجه نصیر بوده است. درست است كه ابن رشد از فلسفه دفاع كرده اما در این دفاع بیشتر خودش را مطرح كرده است. ولی دفاع خواجه نصیر بسیار جانانه تر است و این برای غربی ها شناخته شده نیست. برای ما هم شناخته شده نیست. خواجه كسی است كه شخصیتش باید به خوبی شناخته شود. بعد از خواجه، حوزه شیراز و اصفهان و حتی میرداماد و ملاصدرا را داریم و تا امروز چراغ فلسفه همیشه روشن بوده است. البته گاهی كم فروغ مي شده اما هیچ گاه خاموش نشده.بعد از ابن رشد این حرف غربی ها به یك معنی درست است كه چراغ فلسفه در جهان اسلام به غیر از ایران برای همیشه خاموش شد. من ناسیونالیست نیستم. با مرگ ابن رشد در تمام جهان اسلام به غیر از ایران فلسفه به گور سپرده شد. در ایران نه تنها فلسفه به گور سپرده نشد، بلكه آغاز دیگری شروع شد و خوشبختانه تا به امروز ادامه دارد، اگر مخالفانش بگذارند.

شاید تا قبل از ابن رشد ما گسترشی در فلسفه در بخش های متعد جهان اسلام داشتیم، اما با ظهور خواجه نصیر همچنان كه اشاره كرديد و بعد مكتب شیراز و اصفهان و تهران هیچ گسترشی از این حوزه به بیرون از جهان اسلام سرایت نمي كند؛ یعنی دیگر ما هیچ فیلسوف نامداری از خواجه نصیر به بعد در بیرون از حوزه جهان اسلام نداریم.

عجیب این است كه ابن رشد در سرزمین خودش یك شاگرد هم ندارد. یعنی بعد از ابن رشد، پرونده ابن رشد بسته مي شود.درمورد ابن سینا چند تا شاگرد مانند بهمن یار و ابو عبید جوزجانی هستند كه آثارش را نگهداری كنند، اما پرونده ابن رشد با مرگش بسته مي شود

 

هیاکل النور سهروردی

 

هیاکل النور «رساله عرفانی شیخ شهاب الدین سهروردی»

گردآورنده: فاطمه رحيمي

 

هیکل در اصطلاح شیخ اشراق، به معنی کالبد و جسم به کار رفته است و شاهد آن در حکمة الاشراق این عبارت است « و هذه، کلها اشراقات علی النور المدبر فتنعکس الی الهیکل والی الروح النفسانی » « فهذه القوی فی البدن کلها ظلّ ما فی النور الاسفهبد والهیکل » انها هو طلسمه ...».

حدود یک سوم حکمة الاشراق مقدمه مختصری است در مباحث منطق و فلسفه و بقیه سراسر، بحث نور است و شئونات نور بحث نور، بحث اساسی حکمة الاشراق است. همه آثار عربی و فارسی شیخ اشراق همچون مقدمه ای هستند برای حکمة الااشراق..

رساله هیاکل النور از انوار موجود در جسد جسمانی که حقیقت آن موجودات همان نورانیت آنهاست سخن می گوید بسیاری از سمبلهای کار شیخ اشراق اصنام و ارباب انواعند که عبارت دیگری است از هیاکل و هیکل تا آنجا که نام یکی از رسائل شیخ هیاکل النور است. ابوریحان این کلمه را نمودار بت پرستی می داند کلمه هیکل در طول تاریخ به مجسمه ها و بتهایی اطلاق میشده که نماینده اشخاص یا امور مقدسی بودند. یونانیان قدیم اصنام را واسطه بین خود و بین علت اولی می دانستند و آنها را به نامهای کواکب و جواهر عالیه عبادت می کردند.

افلاطون در مقاله چهارم کتاب نوامیس خود می گوید:« واجب است افراد و کسانیکه از کرامات الهی برخوردارند او را در لباس اموری ستایش نمایند بنابراین هیاکل و اصنام نمودار امور روحانی و ملائکه و مقدسات بود که همه امور را به آنها نسبت می دادند.».

یکی از دلایلی که معتقدند شیخ اشراق از باطنیه متأثر شده است برگزیدن همین نام «هیکل» است زیرا اسماعیلیان نیز از هیاکل هفتگانه نام برده اند. (ممکن است منظور آنها از هفت هیکل عناصر اربعه باشد به اضافه موالید ثلث).

شیخ اشراق شاید منظورش محورهای وجودی باشد که مظاهر حق اند. در این رساله نیز از «من اندیشنده و خود» بحث کرده است. در کتاب حکمة الاشراق کلمه هفت مسلک را نیز آورده است که به قول قطب منظور حواس پنجگانه ظاهری به اضافه قوه متخیله و ناطقه است و عالم مثل معلقه را اقلیم هشتم نامیده است.

هیکل اول در مورد جسم است

جسم آن چیزی است که قابل اشاره حسی باشد و طول و عرض و ارتفاع داشته باشد و اجسام در جسمیت مشترک هستند و هر دو امر مشترک دارای وجه امتیاز هم می باشند و آن غیر از جنبه جسمانیت آنهاست و هیئت نام دارد که لازم جسم است و از آن منفک نمی شود.

هیکل دوم در مورد نفس است و تجرد آن از ماده

سهروردی معتقد است انسان بعضی از اعضاء و جوارح خود را در برخی اوقات فراموش می نماید ولی همین انسان هرگز خود را به دست فراموشی نمی سپارد و شناختن کل بدون شناخت اجزا امکان پذیر نمی باشد پس آنچه هرگز فراموش نمی شود و نام آن «خود» است نمی تواند کل اجزا و جوارح به شمار آید زیرا اعضا و جوارح در برخی اوقات به دست فراموشی سپرده می شود. او از طریق ثبات و تجرد علم، وجود نفس استدلال کرده است و مطالب بسیاری در مورد نفس ناطقه بیان کرده که تا اندازه زیادی به مسلک حکمای مشایی نزدیک گشته است.او در پایان هیکل دوم از کتاب هیاکل النور می گوید بدان که گروهی از مردم چون دانستند نفس ناطقه جسم نیست پنداشتند که خدای است و بدین پندار از حق تعالی دور افتادند زیرا که حق تعلی یکی است و نفوس بسیار است که هر شخصی را نفسی است جداگانه، زیرا که اگر همه مردم را یک نفس باشد باید هرچه یکی می داند همه بدانند و دانایی در همه اشخاص مساوی باشد و چنین نیست و اگر نفس ناطقه خدا بود چگونه اسیر قوتهای تن بود و خود را گروگان شهوت ساخته و چگونه حکم آسمان بروی روان بوده و نفس ناطقه جزوی از خدا هم نیست چون خدا مرکب نیست که اجزا داشته باشد و ازلی و قدیم نیز نیست زیرا چه ضرورتی باعث شد از عالم قدسی و حیات به عالم تاریکی و مرگ بیاید.

هر نفس قوتی دارد که ادراک ظاهر از طریق حواس پنجگانه می کند. لمس و سمع و بصر و ذوق و شمّ قوتی دیگر هستند در باطن و ایشان نیز پنج اند یکی را حس مشترک خوانند و نسبت وی با حواس پنجگانه ظاهر نسبت عرضی است که در وی پنج جوی سرچشمه دارد و بدین قوت صورت بیند روشن نه به وسیله تخیل و قوت دیگر اخیال نامند و او خزانه حس مشترک است که در وی صورت ظاهر نماید چون از حواس برو دو دیگری قوه وهم است و پیوسته منازعت عقل می کند و حکم عقل را انکار کند مثل اینکه در شب مرده ای بترسد وهم او را می ترساند و عقل او را ایمن می کند که مرده حرکت نکند و عاقبت وهم غالب آید و این وهم جزو محسوسات مسلم را ندارد و در نامحسوس با عقل خلاف کند. و هر جماعت که متابعت وهم کنند نامحسوس را مسلم ندارند و جزو محسوس معترف  نشوند. و این گروه بیندیشند که عقل ایشان و وهم و تخیل و نفس ایشان نامحسوس است بلکه نور چشم نیز محسوس نیست و قوت دیگر حافظه است و آن خزانه وهم است هر صورتی که از وهم غایب شود در این قوت نماند و این حواس در دماغ جای دارد.

 در هیکل اول مؤلف از جسم بحث می کند و اینکه اشاره حسی به آن ممکن است جسم است که دارای طول و عرض و عمق است و جسم به ذرّات لایتجزی  قابل تقسیم نیست چنانچه متکلمون می گویند.

و در هیکل دوم، مشکل وجود نفس و تجرد آن و قوایش مشخص می شود.دلیلی بر وجود نفس این است که انسان ابداً از ذاتش غافل نیست ولی گاهی از جزئی از جسم یا عضوی از اعضایش غافل می شود

هیکل سوم( جهات عقلی )

واجب آنست که موجودات ممکن هم می تواند موجود شود و هم نشود اگر علت آن موجود باشد و جمیع راههای عدم بر آن بسته باشد موجود است و ممتنع آنست که موجود نگردد.

هیکل چهارم( در اثبات وحدت واجب الوجود )

اگر دو واجب الوجود باشد در وجوب وجود مشترکند و وجه فارقی هریک دارند که جهت دارا بودن آن وجه فارق ممکن الوجود می گردند زیرا وجود هریک مبتنی بر این وجه فارق است. پس واجب الوجود واحد است و ممکنات کثیرند.صفات واجب بالذات نیستند زیرا نیاز به محل ندارند و آنچه نیازمند محل است ممکن می باشد. واجب الوجود هم فاعل و هم قابل نیست در آن صورت مرکب خواهد بود. اجسام در جسمانیت مشترکند اما بعضی نور دارند و بعضی نور ندارند و نور اجسام نور عرضی است یعنی قائم به نور دیگری است و قائم به جسم نیست زیرا خود جسم پست تر از آن است و نور باید از شریفتر صادر شود و اگر واجب الوجود بالذات نباشد پس انوار دیگری است که آن انوار به واجب منتهی می شود .

اول صادره از حق

جسم نیست چون اختلاف آن به هیئت است و هیئت نیست چون محتاج محل است و نفس نیست چون محتاج بدن است پس جوهری است قائم بالذات خویش و مدرک ذات خویش و ذات باری خویش جوهری است ممکن در نفس خود و واجب به ذات خالق خود از آن روی که ادراک نسبت خدا با خالق واجب می کند جوهر قوسی دیگر ایجاد می کند.

 از آن روی که ادراک امکان خود می کند که اعتباری پایین تر است اقتضای جرم سماوی می کند از آن روی که ادراک ذات خود کند اقتضای نفس سماوی می کنند فاعل مطلق اول است و این جواهر خالق مطلقند و واسطه در ایجاد هستند فعل از اوست جسم انسان با غذاهایی که مصرف می کند تغییر می کند اما نفس مماثل  با آن در تغییر نیست. نفس قادر است بر ادراک معانی مجرد پس باید طبیعت ذاتش هم مجرد باشد. نفس دارای قوای ظاهر است که 5 باطنیه شامل مخیله، تفکر، واهمه، ذاکره و هریک از این قوی مرکز خاصی در مخ دارد. ولی حیوانات سه قوه دارند: محرکه، شهوانیه و غضبیه. و چون روح حیوانی که این قوا را دارد نفس ناطقه را دریافت کند دارای روح الهی می شود.

در هیکل سوم سهروردی بعضی از مبادی مشائیین را در ماده قضایا بحث می کند یعنی واجب و ممکن و ممتنع و به طریق غیر مستقیم مذهب صدفه اشعری را رد می کند. چون مادامی که علت کامل موجود باشد معلول موجود است چون رابطه بین علت و معلول ضروری است.

در هیکل چهارم، بعضی از مبادی حکمت اشراق را بیان می کند 5 فصل دارد : 1- واجب الوجود واحد من جمیع الجهات است و شریکی ندارد و چون دو این واجب الوجود ممتنع است که باشد چون دو واجب الوجود صفاتی مختص به خود دارد که دیگری ندارد زیرا واحد است در آن صورت در ذات خداوند کثرت به وجود می آید.

در فصل دوم نفس جوهر معرفی می شود که اگر عرض باشد صادر از نورالانوار نمی تواند نور عرضی باشد بلکه قائم بالذات است. و در فصل سوم سهروردی نظریه صدور واحد از واحد را بیان می کند که «الواحد لا یصدر عنه الا الواحد» و در فصل چهارم سه عالم مطرح می کند 1- عقول 2- نفوس 3- اجسام عالم عقول شامل انوار قاهره است و از جمله انوار قاهره روح القدس است و ارباب انواع اما مشائین عقل فعال را مطرح کردند. و در عالم نفوس شامل نفوس مدبره برای افلاک سماویه و اجسام انسانیه و سهروردی از مشائین دور می شود.

و عالم سوم عالم جسم است که جسم عنصری است

در فصل پنجم، موجودات از نور انوار صادر می شوند و تشبیه رمزی مثل افلاطون و افلوطین که تشبیه به نورالانوار مانند خورشید است. سهروردی در مورد عالم افلاک و اجرام سماوی با ابن سینا هم عقیده است که زنده و دارای شعور هستند چون در عالم اثیری به سر می برند و از نورالانوار تنها اشرف صادر می شود. و اینکه موجودات به صورت زوج در عالم طبیعت به وجود می آیند تا علاقه بین آنها ایجاد شود و در هیکل سوم آنچه را که سهروردی در مقاله پنجم از جزء دوم کتاب حکمة الاشراق از معاد و نبوّت آورده نوشته و در هیکل هفتم از احوال و مواقف صوفیه بحث می کند .

به آراء فرس یا صائبی اشاره می کند هر جا هیکل به کار رفته در مقابل جسم انسانی است و «ذلک فیما عدا المواضع التی یتکلم فیها عن هیاکل الفرس» که برای پرستش آتش به کار بردند. و صائبین کواکب را به هفت دسته تقسیم کردند که هر کوکبی هیکلی خاص در معابه آنان بوده و برای هر کوکبی روزی خاص از ایام هفته و دعاهای خاص داشت و نیز ممکن است غیرمستقیم به آراء صائبین از اسماعیلیه اشاره کرده باشد. و خداوند هفت مسلک را ایجاد کرد در امر بسیط که هفتمی بسیار است و جسم انسانی است و مسلک هفتگانه.

حواس خمسه ظاهره ...

سهروردی تحت تأثیر مذهب صائبین از طریق اسماعیلیه برای کواکب هفتگانه هفت شخص روحانی که ائمه هفتگانه باشند اشاره کرده و صائبین معابدی را برپا داشتند در آن واسطه های انسانی با هیاکل روحانی در ارتباط بودند قوای حسی ما هیاکلی هستند که انوار الهی را در عالم ما ظاهر می سازند مانند صائبین و اسماعیلیه که به هفت امر قائلند[1] و نفسهای فاضل از تاریکی تن و هیکل خلاص یابند و در فضای جبروت و در شرفای ملکوت اشراق نور حق برایشان حاصل آید چیزها ببینند که هیچ نسبتی با دیدن چشم ندارد زیرا وقتی از تاریکی چشم برکشند به نور آفتاب روشن شود.

هیکل هفتم

نفس ناطقه از جوهر ملکوت است و او را قوت تن و مشاغل از توجه به عالم خود بازداشته است و هرگاه نفس فضایل روحانی قوی گردد و سلطان قوای بدنی ضعیف شود به سبب کم خوردن و کم خفتن، در این صورت نفس خلاصی می یابد و به عالم قدس می پیوندد و از عالم ارواح قدس معرفتها حاصل می کند و به نفوس افلاک پیوسته که ایشان به لوازم حرکات خود عالم هستند و نفس فاضل به مرتبه ای از اشراق نور حق می رسد مثل آهن گداخته که کار آتش کند و اکوان عالم اطاعت از او می کند و آن مرتبه ختم مرتبت است.

منابع:

1-       فرهنگ اصطلاحات شیخ اشراق، سید محمد خالد غفاری، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1380

 

2-   مجموعه دوم مصنفات شیخ اشراق با تصحیح و مقدمه هانری کوربن ، انستیتو ایران و فرانسه، حکمة الاشراق، شمس الدین محمد شهرزوری

 

3-   حکمة الاشراق، شیخ شهاب الدین یحیی سهروردی، ترجمه، سید جعفر سجادی، انتشارات دانشگاه تهران، 1357

 

4-   منتخبی از مقالات فارسی درباره شیخ اشراق سهروردی، غلامحسین ابراهیمی دینانی، باهتمام حسن سید عرب، انتشارات شفیعی، 1378

 

5-       هیاکل النور السهروردی الاشراقی، محمد علی ابوریان، مکتبة الکلیات الازهریه

 

6- مجموعه مصنفات شیخ اشراق، جلد سوم، تصحیح   و تحشیه و مقدمه، سید حسین نصر، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1372

رمزگشایی قصه ی پادشاه و کنیزک مولانا

رمز گشایی و کالبد شکافی قصه ای نمادین پادشاه و کنیزک از مثنوی مولانا

 

چکیده :

                جلال الدّین محمد بلخی با آفرینش مثنوی جایگاه و کاربُرد ویژه ای به قصه های رمزی بخشیده است. از این روست که اقبال لاهوری گفته است :

 

روی خود بنمود پیر حق سرشت

 

کاو به حرف پهلوی قرآن نوشت

 

همچنین :

 

شاعری کاو همچو آن عالی جناب

 

نیست پیغمبر ولی دارد کتاب

           

مولانا در حدود دویست و پنجاه داستان یا تمثیل بلند وکوتاه در مثنوی آورده است که به معانی و رای آنها نظر داشته و گاه استخراج معانی باطنی آن را بر عهدۀ خواننده نهاده است . در این گفتار از قصۀ نمادین پادشاه و کنیزک از دفتر نخست مثنوی مولانا رمز گشایی و کالبد شکافی انجام شده است. عناصر داستانی عباتند از شخصیت ها ، زاویه های دید، هستۀ داستان ، درون مایۀ داستان و لحن داستان .

 

    سخن از یک قصه ی رمزی و جهان مه آلود و نمادین آن است . می دانیم که قصه های رمزی و سمبلیک در ادب منثور داستانی ما از قرن پنجم با آثاری همچون رسالۀ النظیر(داستان مرغان) ابن سینا و سپس در آثار کسانی چون احمد غزالی (رسالۀ الطیر) و شیخ اشراق سهروردی و روزبهان بقلی و دیگران جلوه و روایی ویژه ای یافته است (1).

          در پی آن آثار شعری نمادینی با رویکرد عرفانی و در قالب قصه ی پرندگان پدید آمد که برجسته ترین آن ، مقامات الطیور یا منطق الطیر عطار نیشابوری است .

          امّا در سده ی هفتم پیر شوریده ی بلخ ، جلال الدّین محمد با آفرینش مثنوی معنوی جایگاه و کاربرد ویژه ای به قصه های رمزی بخشیده است . او بازبانی ساده و به کمک واژگان و ترکیب های برآمده از کاربرد ویژه ای به قصه های رمزی بخشیده است . او با زبانی ساده و به کمک واژگان و ترکیب های برآمده از کاربردهای زبان اجتماعی از کالبد قصه چـونان پیکره ای برای بیان و باز نمود جان مایه های دینی - عرفانی و آموزه های قرآنی بهره گرفت و در حقیقت به تفسیر و گزارش مضامین و مفاهیم عالی قرآن کریم به زبان شعر پرداخت ، هم از این روست « اقبال » نیز همچون « عبدالرحمن جامی » و « رینولد نیکلسن» در آثار خود، خویش را از تبار آتش دمانی چون مولانا خوانده می گوید :

 

 

روی خود بنمود پیر حق سرشت

 

کاو به حرف پهلوی قرآن نوشت

                                                       (کلیات ، اسرار و رموز ، ص 29)

 

شاعری کاو همچو آن عالی جناب

 

نیست پیغمبر ولی دارد کتاب

         (کلیات ، پیام مشرق ، ص 322)

 

          به هر روی، مولوی در مثنوی به شیوه ی قصه پردازی « مرزبان نامه»  و « کلیله و دمنه » ، داستان در داستان و یا بیان زنجیره ای و پیوستاری مطالب پرداخته است که این خود گویای خلاقیت ذهن سرشار و جادو نگار اوست. گسترده و گنجایی اندیشه و افکار او به گونه ای است که برای هر چیز که بر زبانش آمد، حکایات ومثل های گوناگونی را فرا یاد میآورد و نمادهای فراوانی را به کار می بُرد.

          «وسعت دنیای هنرمندان به وسعت نمادهای آنان است و آدمیان رابیش از زبان در هنرشان می توان شناخت.» (2)

          از این رو ، هنر ناب مولانا نشانی از زبان سخته و والای او و زبانش بازتاب جمال جان نهان و جهان پر گهر و دریا صفت اوست.

گفتیم که قصه های مثنوی برای سرگرمی و نشاط خاطر به قصد بیرون شدن از حال و مقال نیست . بلکه ظرفی است که درون مایه ی آگاهانه برای بیان خواسته گزینش شده است، آن چنان که در مثنوی می خوانیم :

 

ای برادر قصه چون پیمانه است

 

معنی اندر وی به سان دانه است

دانه ی معنی بگیرد مرد عقل

 

ننگرد پیمانه را گر گشت نقل

 

و این تلنگری است که مولوی از سر تیز هوشی به خواننده ی خود می زند که به نقش و نگار برونی و گیرایی های پوسته و پیکره ی ظاهری کلام فریفته نشوند. لایه های مه آلود و فضای تو در توی قلمرو رمزی را کنار بزنند تا به هسته و جان مایه ی مقصود و معنا برسند.

          « اگر از تأویل مربوط به آیات و روایات بگذریم، مولانا در حدود 250 (دویست و پنجاه) داستان یا تمثیل بلند و کوتاه در مثنوی آورده است که به معانی و رآی آن ها نظر داشته ، گاه به تأویل این حکایات ، خود صریحاً اشاره کرده و گاه استخراج معانی باطنی آن را بر عهده ی خواننده نهاده است »(3)

          این که چرا رمز و سمبل پدید می آید و شاعران و نویسندگان آثاری نمادین میآفرینند خود مساله ای ژرف و شگرف است که به بنیادهای باور شناختی و پویه های روانکاوانه و خواهانی های تباری اساطیری فرهنگ ها و آیین های ملّت ها برمیگردد و ما را توان و زمان در آمدن به این پهنه ها نیست ، لیکن به کوتاهی یادآور می شویم که گنجینه ی واژگانی زبان انسان،  برخاسته از دنیای رویاروی و طبیعت برون و پدیده های پیرامون وی است . به همین سبب است که زبان پژوهان ، زبان را پدیده ای اجتماعی انسانی می دانند.

          از آن جا که انسان خود موجودی پیچیده و دارای جهانی راز ناک در اندرون است . نمی توان به یاری واژه های ظاهری زبان دنیای نهاد نهان او را با همه ی رمز و راز هایش باز شناخت . چرا که در قاموس زبان ، هر واژه نمودکار معنایی است و مصداق بیرونی ویژه ای دارد.

          امّا انسان که تنها به هستی ظاهری و جسم خود خلاصه نمی شود. او اسرار و رموزی در جان و نهان دارد که این کلمات از بازگویی آن ناتوانند . در ظرف تنگ و تاریک لغات زمینی و خاکی در نمیگنجند. تو گویی از همین روست که مولانا خود فریاد برمیآورد که :(مثنوی ، دفتر اول ، قصه ی طوطی و بازرگان)

 

حرف چه بود تا تو اندیشی از آن

 

صوت چه بود خار دیوار رزان

حرف و صوت و گفت را برهم زنم

 

تاکه بی این هر سه با تو دم زنم(4)

 

« مولوی در مثنوی خود اغلب از تنگنای زبان می نالد و ما را دعوت می کند تا با توجه به تنگنای زبان ، پس پشت عبارات را ببینیم و بخوانیم .

 

لفظ در معنی همیشه نارسان

 

زان پیمبر گفت قد کل لسان »

                                                                (مثنوی ، دفتر دوم ، ص 3018 (5)

 

پس ، آن گاه که زبان بشر از بازگویی حقایق و معانی بازماند واژگان از کشیدن بار معنایی و ورود به ساحت قدسی عالم معنا در بمانند، نماد یا رمز پدیدار میگردد. بنابر این در ادبیات فارسی از سده ی ششم با سنایی که عشق و معانی بلند عرفان به قلمرو شعر در آمد، فضا و آثاری نمادین و راز آمیز نمایان گشت . در این میدان عشق ناک و عرفانی است که واژه های دست فرسود وعادی ، نخ نما شده و بی فروغ اند.

          امّا ذهن های خلاق و شاعران بزرگ بیشتر از ذخیره های زبانی خـویش بـهره گرفته ، رنساسی (نوزایی) در حوزه ی معنایی واژگان پدید میآورند و از خلاف آمدِ عادت کام می گیرند و آشنایی زدایی می کنند تا آنچه را در آسمان اندیشه دارند به کمک واژگان زبان به زیر بکشند و به ادراک آورند. بدان سان که هاتف اصفهانی در این ترجیع بند پُرآوازه ی عرفانی خویش گفته است :

 

«هاتف ! ارباب معرفت که گهی

 

مست خوانند شان و گه هشیار

از«می» و «بزم» و «ساقی» و«مطرب»

 

وز«مغ» و»دیر» و « شاهد» و «زنار»

قصد ایشان نهفته اسراری است

 

که به ایما کنند گاه اظهار»(6)

 

اینک ، برپایه ی آنچه گفته آمد، به رمزگشایی و کالبد شکافی قصه ی «پادشاه و کنیزک » از دفتر نخست مثنوی مولوی می پردازیم.

عناصر داستانی

الف ) شخصیت ها

پادشاه

کنیزک

طبیبان

حکیم

رسولان

زرگر سمرقندی

ب ) زاویه ی دید ( راوی داستان) : سوم شخص مفرد (دانای کل ) که در اینجا شاعر ، بیرون از فضای قصه قراردارد و کارکردهای شخصیت ها را گزارش می دهد.

پ ) هسته (طرح) داستان : دلبستگی و عشق پادشاه بر کنیز و بیان زنجیره ی رویدادهایی که در راه پیوند این دو پیش می آید.

ت ) درون مایه ی داستان :

          پیوستن نفحه ی الهی (روح) به کالبد خاکی و تعلق جسم مادی به هوا و هوس و دلبستگی های مادی که سبب می شود تمام فر و شکوه و جلال و جمال خود را از کف بدهد و تاکید بر نقش راهبر و مرشد راه عشق و معرفت در سلامت نفس.

ث ) لحن داستان : جدّی یا رسمی

* چکیده ی قصه ی « پادشاه و کنیزک »

پادشاه که به همراه چاکران و نزدیکان خود به شکار می رود، در سر راه خویش به کنیزکی بر میخورد. کنیزک ، دل از شاه ربود و شاه با همان یک نظر ، یک دل که نه ، صد دل شیفته و فریفته ی جمال و زیبایی کنیزک گشت و چونان دل شده ای ، دین و دل باخته ی او شد و گفت :

 

جان من سهل است ، جان جانم اوست

 

دردمند و خسته ام در مانم اوست

هرکه درمان کرد مر جان  مرا

 

برد گنج و دُر و مرجان مرا

                                                         (مثنوی معنوی ، دفتر اول ، ص 43 ، 42)

 

شاه با دادن زر و سیم فراوان، سرانجام کنیزک را به چنگ آورد. امّا این وصال و خوشی ها و دوستکامی های آن دیری نپایید . کنیزک رنجور و بیمار گشت .

 

آن کنیزک از مرض چون موی شد

 

چشمِ شَه از اشک خون، چون جوی شد

 

پادشاه همه ی پزشکان را فرا خواند. در آغاز هر یک مدعی بودند که در شفا بخشی ، دَم (50) مسیحایی دارند و چونان مسیح معجزه می کنند ( هر یکی از ما مسیح عالمی است ). با گذشت زمان روشن شد که این طبیبان به گزاف ادعا می کردند و از درمان کنیزک وتشخیص درد و رنج او درماندند.

          شاه که از این طبیبان مدعی و گزافه گوی نا امید شد ، با حالتی شکسته دل و نالان و پریشان ، رو به درگاه حق کرد و بادلی آکنده از سوز و گداز عشق و از سرزاری و درماندگی ، سرگرم راز ونیاز و غم دل گفتن بر آستان حق شد  درمیان این احوال ، خواب او را در ربود، در عالم رؤیا پیری راز آشنا و نهان دان ، بر او نمایان می شود و می گوید :

پادشاها : برتو بشارت باد که حاجات تو روا گردید ، فردا ناشناسی از جانب ما نزد تو میآید که حکیمی صادق و نیک کردار است و درمان درد تو به دست اوست.

دیگر روز ، پادشاه پس از ساعاتی انتظار ، همان چهره ای را که در عالم رویا دیده بود ، در برابر قصرش به جای آورد و به گرمی او را مورد پذیره و نواخت خویش قرار داد.

 

شه به جای حاجبان خود پیش رفت

 

پیش آن مهمان غیبِ خویش رفت (70)

گفت معشوقم تو بودستی نه آن

 

لیک کار از کار خیزد در جهان(71)

دست بگشاد و کنارانش گرفت

 

همچو عشق اندر دل و جانش گرفت (76)

 

سپس پادشاه ، این حکیم را بر بالین کنیزک حاضر کرد. حکیم با معاینه ومشاهده ی رنگ رخسار و علامات وی گفت : آنچه پزشکان مدعی پیشین به او داده اند ، به خطا بود ، زیرا آنان درد حقیقی را تشخیص نداده اند.

 

گفت هر دارو که ایشان کرده اند

 

آن عمارت نیست ویران کرده اند(8)

 

    درد وغم این کنیزک ، از گونه ای دیگر است و من درمان آن را می دانم. درد و رنجوری او ریشه در دل او دارد. درد عشق است و این زاری و بی تابی برخاسته از دل است.

 

دید از زاریشِ کو زار دل است

 

تن خوش است و او گرفتار دل است(89)

عاشقی پیداست از زاری دل

 

نیست بیماری ، چو بیماری دل(90)

علت عاشق ز علت ها جداست

 

عشق اسطرلاب اسرار خداست(91)

 

حکیم از شاه می خواهد که خلوتی فراهم کند و او را با کنیزک تنها بگذارد تا بتواند در نهان، اسرار دل کنیزک را دریابد و بداند که او دل در گرو کدام شهر و دیار ویار نهاده است .

          سرانجام پس از پرس وجوهای بسیار، دریافت که کنیزک ، دل به زرگری از سمرقند سپرده است.

 

نرم نرمک گفت شهر تو کجاست

 

که علاج اهل هر شهری جداست(125)

زان کنیزک بر طریق داستان

 

باز می پرسید حال دوستان(136)

نبض او بر حال خود بُد بیگزند

 

تا بپرسید از سمرقندش چو قند(145)

نبض جست و روی سرخ و زرد شد

 

کز سمرقندی زرگر فرد شد (146)

         

پس از کشف راز ، حکیم به پادشاه خبر می دهد و او نیز رسولانی را برای آوردن زرگر سمرقندی به آن دیار روانه کرد. رسولان رفتند و به وعده های دل پذیر از سوی شاه ، زرگر را فریفتند.

          زرگر نیز مست از خیال باطل ، به همراه آنان عازم قصر شاه شد.

          پادشاه او را به گرمی پذیرفت وآن گاه حکیم به وی گفت که کنیزک را به زرگر بسپارد:

 

 پس حکمیش گفت کای سلطانِ مِه

 

آن کنیزک را بدین خواجه بده164

شه بدو بخشید، آن مَه روی را

 

جُفت کرد آن هر دو صحبت جوی را165

 

به تدبیر حکیم ، وصال زرگر و کنیزک ممکن گشت. پس از این ، کنیزک دوباره آن نشاط و طراوت و روزگار شادابی و کام جویی خود را بازیافت و به زیبایی و جمال نخستین خویش رسید.

          حدود شش 6 ماه از این ماجرا نگذشت که زرگر به خط پایان خوشی های خود رسید و حکیم زهری برای او ساخت و به خوردش داد. سرانجام زرگر مست از غرور مال و منال به شعوذه ی خیال ، جان باخت.

 

بعد از آن از بهر او شربت بساخت

 

تابخورد و پیش دختر می گداخت166

خون دوید از چشم همچون جوی او

 

دشمن جان وی آمد روی او 169

 

با رفتن زرگر از دنیا، آن همه عشق و دلبستگی کنیزک به او نیز در دلش سرد و خاموش گردید.

 

عشق هایی کز پی رنگی بود

 

عشق نبود ، عاقبت ننگی بود168

ز آن که عشق مردگان پاینده نیست

 

ز آن که مُرده سوی ما آینده نیست179

عشق آن زنده گزین ، کاو باقی است

 

کز شراب جان فزایت ساقی است 181

 

به این ترتیب در فرجام این قصه، دوباره پادشاه و کنیزک باهم و برای هم ماندند.

 رمز گشایی شخصیت های قصه :

1)     پادشاه : رمز روح معنوی ، روح قدسی و سلطان روح است .

2)     کنیزک : رمز جسم مادی و قفس تن و نفس حیوانی تواند بود.

3)     طبیبان : رمز مدعیان بی خبر و نا آگاه از اسرار عشق و حقیقت ، علمای ظاهر بین

4)     حکیم : رمز پیر راز آشنا و راهنمای حقیقی و آگاه به اسرار عشق

5)     رسولان : رمز قوای ادراک و دریافت و عقل و فهم.

6)     زرگر : رمز نفس مادی که طالب حطام دنیایی و پیرو هوا و هوس است . خواجه ی نفس.

کالبد شکافی و تحلیل نمادین قصه .

     در آغاز این قصه ی سمبلیک به عاشق شدن پادشاه و پیوند او با کنیزک برمیخوریم . گفتیم که پادشاه نماد « روح قدسی» است . هم از این رو است که مولوی به دیرینگی و ازلی بودن آن در مصراع نخست اشاره کرده ، می گوید؛ « بود شاهی در زمانی پیش از این »

        بنابر این پیوند شاه و کنیزک ، در حقیقت در آمدن روح به کالبدتن و جسم مادی است. پس از این می بینیم که به سبب رنج کشی ها و ریاضت های روحانی و زهد پیشگی و کوشش روح متعالی و کمال جوی جـسم به دشـواری و رنج و عـذاب در مـی افتد و زار و نـزار و رنجور میشود.

        به بیان دیگر ، با حضور روح پر جذبه و کوشش ، مرکب نفس حیوانی زمین گیر می شود و نمی تواند گرانی و سنگینی نفحه ی رحمانی را بر پیکر آلوده به زنگار هوا و هوس حمل کند. به این سبب رنجور و بیمار می شود . هرگاه روح بزرگ در قفس تن در می آید ، پیوسته در تلاش و تکاپو و در مسیر شدن قرار میگیرد شدنی رو به خدا. این حق جویی و خدا خویی روح های عظیم و تحمل ریاضت ها و بلاهای راه عشق نفس حیوانی و جسم مادی را می تراشد و آزرده می سازد و روح معنوی را فربه و لطیف می گرداند.

        در پی بیماری و رنجوری جسم مآدی (کنیزک) ، طبیبان به صحنه می آیند. طبیبانی که مدعی هستند درمان هر دردی را با خود دارند و هر یک از خود را چونان مسیح می دانند که جان به تن مرده می آورند.

 

هر یکی از ما مسیح عالم است

 

هر الم را در کف ما مرهم است 45

 

        همچنان که پیش از این گفته شد ، این طبیبان مدعی ومغرور، نماد ونماینده ی مدعیان جاهل و بی خبر از اسرار باطن هستند و از عشق و معرفت بویی نبرده اند، آن گونه که سعدی در گلستان آورده است:

 

این مدعیان در طلبش بی خبران اند

 

کان را که خبر شد ، خبری باز نیامد(7)

 والبته این مضمون برگرفته از حدیث رسول اکرم (ص) است که فرمود:«مَن عَرَف اَلله کَلَّ لِسانُه» همین مفهوم رامولانا در جای دیگر مثنوی به زیبایی بیان کرده است:

 

هر که را اسرار حق آموختند

 

مُهر کردند و دهانش دوختند

 

این عمل طبیبان مدعی که به گزاف ادعای آگاهی می کنند و لاف از معرفت و دانایی خود می زنند یاد آور حکایت « پروانه های طالب شمع » از « منطق الطیر» عطار است که ابتدا دو پروانه به نـوبت به شمع نـزدیک می شوند و بر میگردند و از وصال خود به قدر فهم خویش باز میگویند اما پیرو مرشد آن ها ، آگاهی های این دو را ناقص می شمارد. تا این که پروانه ی سوم می رود و خویش را در پرتو شعله ی شمع در می افکند و خویشتن خود را در پرتو وجود شمع از یاد می برد و با او یکی می شود ، راهنما و مرشد طریق معرفت می گوید :

 

گفت: این پروانه درکار است و بس

 

کس چه داند؟ این خبردار است و بس

آن که شد هم بی خبر هم بی اثر

 

از میان جمله او دارد خبر

تا نگردی بی خبر از جسم و جان

 

کی خبر یابی ز جانان یک زمان (8)

 

در مرحله ی بعدی ، دیدیم که وقتی پادشاه از این مدعیان بی خبر ناامید گشت و دریافت که از اسرار درون آگاهی ندارند. « پابرهنه جانب مسجد دوید.»

 

رفت در مسجد سوی محراب شد

 

سجده گاه از اشکِ شه پُر آب شد54

 

این عمل از دید نماد شناسی به معنای توسل روح به حلقه ی لطف و عنایت حضرت حق است و چون این پناه جویی و روی آوردن به بارگاه معشوق بازاری و از سر سوز درون بود ، کارگر واقع شد و لطیفه ی رحمانی در کالبد پیری راز آشنا و نهان دان و حکیمی سوخته جان نمایان می شود . رویارویی پادشاه با این حکیم امین و صادق و نماینده ی قدرت حق و مهمان غیب در حقیقت نمودی از پیوند روح با نفحه ی رحمانی و لـطیفه ی روحـانی عالم غیب اسـت که بصیرت و مـعرفت را به هـمراه میآورد. به سبب آشنایی دیرین و سابقه ی ازلی این دو در نهانخانه ی غیب است که پادشاه به این مهمان غیب می گوید :

 

گفت معشوقم تو بودستی نه آن

 

لیک کار از کار خیزد در جهان 71

دست بگشاد و کنارانش گرفت

 

همچو عشق اندر دل و جانش گرفت 76

 

      این حکیم صادق که در نقش راهنمای حقیقی و مرشد کامل پدیدار می شوند. از رمز و راز باطن با خبر است ونظر بر جان دارد . به همین سبب جهل و بی خـبری و خطای علمای ظاهر و طبیبان مدعی را یاد آور می شود و به کشف راز می پردازد و می گوید درد این کنیزک از گونه ای دیگر است :

 

گفت هر دارو که ایشان کرده اند

 

آن عمارت نیست ، ویران کرده اند85

بیخبر بودند از حال درون

 

اَستَعیذ اللهَ مِمَّا یَفَترون 86

علت عاشق ز علت ها جداست

 

عشق اسطرلاب اسرار خداست 91

 

حکیم به یاری دانش نهان و معرفت باطنی و فراست خویش به میل مفرط کنیزک به زرگر سمرقندی پی برد. از این جا شخصیت زرگر وارد قصه می شود . زرگر سمرقندی نماد هوای نفس و تمایلات نفسانی است که با خلعت و سیم و زر به وسیله ی رسولان عقل و فهم و قوای ادراک مادی و حواس دریافت ظاهری فریفته شد.

        پس وصال کنیزک و زرگر به معنای پیوند جسم مادی با هواهای نفس و خواهانی های مادی آن است و اتفاقاً در این قصه هم مولانا از این دو به عنوان دو مصاحب ویار همدم یاد می کند که در جستجوی دوستی و همدمی بایکدیگر بودند:

 

شه بدو بخشید آن مه روی را

 

جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را

                                                                                        (165 دفتر اول )

        در بـخش پایانی ایـن قـصه ، حـکیم یا مـرشد روحـانی تدبیری می اندیشد تا هوای نفس یا خواجه ی نفس را که همان زرگر بود. از بین ببرد و جسم مادی را از چنگال او رها سازد به همین منظور معجونی به او میخوراند و او را از پای  در می آور و کنیزک از بند تعلقات او آزاد می شود . ( این عمل حکیم ، یاد آورد حکیم جاماسپ واعمال جادوانه ی او و فسونگاری های زال و سیمرغ در ادبیات حماسی است )

به هر روی ، جسم مادی یا نفس حیوانی آن تمایلات وشهوات مادی خود را به تدبیر حکیم صادق و پر راهدان رها کرد و آرایش های آن را از خویش زدود و پس از پیمودن منازل و مراحل وتجربه ی عشق مادی به درک و دریافت تازه ای از عشق حقیقی و آن سری دست یافت .

 

عاشقی گر زین سر و گر زان سر است

 

عاقبت ما را بدان سر رهبر است

                                                                                  (92 دفتر اول)

به بیان دیگر مس وجود باید پالوده و پیراسته شود تا نور معرفت و بصیرت و کیمیای عشق در آن جلوه گر شود.آن چنان که شیخ شیراز،آن سر حلقه ی اهل راز حافظ گفته است:

 

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی

 

تاکیمیای عشق بیابی و زر شوی (9)

 

سرانجام مولانا ضمن بیان دونوع حس، نتیجه گیری می کند که از بین بردن زرگر (تمایلات نفسانی ومادی ) برای درمان حس دینی لازم و ضروری بود این حس هم به دست خداوند است.

 

هرکه را در جان خدا بنهد محک

 

هر یقین را باز داند او ز شک 215

حسّ دنیا نردبان این جهان

 

حسّ دینی نردبان آسمان218

صحت این حس بجویید از طبیب

 

صحت آن حس بخواهید از حبیب219

صحت این حس ز معموری تن

 

صحت آن حس ز ویرانی بدن 220

راه جان مر جسم را ویران کند

 

بعد از آن ویرانی آبادان کند221

 

بدین میان می بینیم بار دیگر سلطان روح (پادشاه) و جسم مادی (کنیزک ) باهم و برای هم، امّا این بار با تجربه ای تازه و نگاهی نو همزیستی را از سر گرفتند. چرا که از بین رفتن هوا و هوس (زرگر) حس دینی پرورده و شکوفا شد و حسّ دنیایی که نردبان ما و منی دراین جهان بود سرکوب گشت و لازمه ی آبادانی جهان جان، ویرانی نفس مادی و خواهانی های آن است .

 

راه جان مر جسم را ویران کند

 

بعد از آن ویرانی آبادان کند

                                                                                                      (221 دفتر اول )

شرح این هجران و این خون جگر10

 

این زمان بگذار تا وقت دگر

      (مثنوی معنوی ، دفتر اول ، 109)

 

کتاب نامه

 

1 برای آگاهی بیشتر در این باره رجوع کنید به کتاب : راویان آثار (معرفی یازده اثر داستانی سنّتی ) تألیف : فریدون اکبری شلدره ای، نشر چشمه ، تهران ، چاپ اول ، 1382 ، ص 108 به بعد.

2 قمار عاشقانه ، عبدالکریم سروش. موسسۀ فرهنگی صراط؛ چاپ چهارم، بهمن 1379،  ص 211.

3 قمار عاشقانه ، همان ، ص 115.

4 خلاصه ی مثنوی نگارش : بدیع الزمان فروزانفر، انتشارات دانشگاه ،1355 ، ص36 ، ب 771 و 772

5 نقل از « قمار عاشقانه» همان ، ص 118.

6 دیوان سید احمد هاتف اصفهانی ، تصحیح وحید دستگردی، انتشارات فروغی؛ 1345 ، بخش ترجیعات .

7 گلستان سعدی ، به تصحیح غلامحسین یوسفی، انتشارات خوارزمی ، تهران ، 1368 ، دیباچه.

8 منطق الطیر . عطار نیشابوری ، به اهتمام سید صادق گوهرین ، تهران ، بنگاه ترجمه و  نشر کتاب ، 1342 ، ص 74 به بعد.

9 دیوان حافظ . به اهتمام مجید فدایی منش . انتشارات سرور. چاپ سوم ، 1378 ، ص 396.

10 آنچه از ابیات مثنوی معنوی با شماره ی صفحه و بیت در این جستار ذکر شد، از   منبع زیر بود : « خلاصۀ مثنوی » ( به انتخاب و انضمام تعلیقات و حواشی ).

        نگارش استاد بدیع الزمان فروزانفر. انتشارات دانشگاه سپاهیان انقلاب ایران .

        شمارۀ 15، 1355.

همایش افلاطون-سهروردی

همایش افلاطون - سهروردی؛ نسبت فکری افلاطون و سهروردی نماد

دوستی میان ایرانیان و یونانیان است

خاتمی در پیام خود به همایش "افلاطون - سهروردی"، سرگذشت سهروردی را نماد روشن سرنوشت فلسفه در جهان اسلام توصیف کرد که همواره در حاشیه و انزوا قرار داشته و جا دارد که بپرسیم چرا فلسفه که بر خردورزی استوار است، هیچگاه جای استواری در ذهن مسلمانان پیدا نکرد و هم اکنون قرنهاست که از ظهور فیلسوفان نامدار محرومیم و گرفتار یک بلاتکلیفی بزرگ تاریخی هستیم

طی مراسمی که عصر امروز در مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد، حجت الاسلام سید محمد خاتمی، رئیس مرکز بین المللی فرهنگها و تمدنها، که قرار بود در همایش "افلاطون - سهروردی" سخنانی ایراد کند، به دلیل بیماری شرکت نکرد و پیامی را ارسال نمود که این پیام از سوی احمد مسجد جامعی، وزیر پیشین وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، قرائت شد.

خاتمی در این پیام ضمن تأسف از اینکه نتوانسته در جمع دانشمندان و مخاطبان همایش "افلاطون - سهروردی" شرکت کند، آورده است : سرگذشت فیلسوف شهید شیخ اشراق شهاب الدین سهروردی نماد روشن سرنوشت فلسفه در جهان اسلام است که همواره در حاشیه و انزوا قرار داشته و جا دارد که بپرسیم چرا فلسفه و حکمت که بر تعقل و خردورزی استوار است، هیچگاه جای استواری در ذهن و زندگی مسلمانان پیدا نکرد و بر عکس شریعت که همواره در قدر و صدر نشست، فلسفه همواره دربدری را تجربه کرد.

رئیس مرکز بین المللی فرهنگها و تمدنها با اشاره به این مطلب که شیخ شهید که با نبوغ کم مانند خود بسیاری از بن بستهای فلسفه مشاء را شکست اجازه نیافت که از مرحله جوانی به میانسالی بگذرد گفت : سهروردی قربانی جهل جور شد که جز در تاریکی امکان ادله حیات را ندارد و چراغ خرد ورزی و دانایی تر را بزرگترین دشمن خود به حساب می آورد.

خاتمی همچنین در این پیام تصریح کرد: سرگذشت مردان ما نیز تأمل برانگیز است. هم اکنون قرنهاست که از ظهور بزرگان نامداری چون: ابن سینا، شیخ اشراق و صدرالمتالهین محروم و گرفتار یک بلاتکلیفی بزرگ تاریخی هستیم.

رئیس جمهور پیشین ایران در پایان این پیام اظهار داشت: آیا می توان انتظار ظهور فیلسوف یا فیلسوفانی را کشید که نحوه نگاهمان را به عالم و آدم تغییر دهد و به تبع این تغییر زندگی مان را در عرصه های آن دگرگون کند؟

اعوانی: میان افلاطون و سهروردی زبان معنایی جاری بود

دکتر غلامرضا اعوانی، رئیس مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، نیز به تبیین و ارج جایگاه فلسفی افلاطون و سهروردی پرداخت و گفت : افلاطون و سهروردی از فیلسوفان تأثیرگذار در فلسفه هستند. افلاطون در جهان غرب و سهروردی در جهان اسلام تأثیر بسیاری بر فرهنگ و تمدن و فلسفه گذاشته اند.

دکتر اعوانی با اشاره به گفته وایتهد که فلسفه امروز ما چیزی نیست جز پانوشتی بر فلسفه افلاطون گفت : افلاطون از جمله فیلسوفانی است که بر کلام یهودی و مسیحیت و متفکران اسکندرانی تأثیر گذار بوده و اینان نیز بر فلسفه افلاطون حاشیه نگاری کردند.

وی سهروردی را فیلسوف و حکیم الهی برشمرد که پایه گذار حکمت اشراق بود.

دکتر اعوانی با طرح این پرسش که روش تأله چیست ؟ گفت : برای پاسخ به این پرسش به افلاطون باز می گردیم. در افلاطون حکمت بحثی و حکمت ذوقی مبتنی بر دو نوع معرفت است که یکی از آن دو فوق دیگری است . یکی از آنها علم مقید است و دیگری علم مطلق . در سهروردی و ملاصدرا علم تأله ، مختص به افلاطون نیست، بلکه تأله در همه فرهنگها وجود داشته است.

رئیس مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران با اشاره به این مطلب که در افلاطون سه روش فلسفی وجود دارد گفت : روش مرگ که اشاره به پشت سر گذاشتن هوا و هوس است. راه عشق و راه معرفت ، که در آثار مختلف افلاطون آمده است. این سه راه نزد حکمای ما همان راههای مخافت، راه فضیلت (رجاء)، و راه معرفت نامیده می شوند . فلسفه فقط ملفوظ و مبحوث نیست بلکه آن چیزی است که در ذات حکیم تحقق پیدا کرده است . حکمت همچون اخگر و شعله ای است که بر جان طالب حکمت می زند و در او شعله ای ایجاد می کند که وجود او را فرا می گیرد. به نظر من می توان ملاصدرا را وارث حکمت تأله نامید.

دکتر اعوانی در ادامه سخنانش اظهار داشت: فیلسوف تابع حقیقت است و مبدع و متفکر حقیت در جهان نیز محسوب می شود و سهروردی نیز تابع حقیقت و مبدع حکمت اشراق بود.

رئیس مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران گفتگوی دو فیلسوف، افلاطون و سهروردی را زبانی ندانست بلکه معنایی توصیف کرد و گفت : بین آنها چندین قرن فاصله بوده اما زبان آنها زبان دل و معنوی بوده است.

سفیر یونان: نسبت فکری افلاطون و سهروردی نماد دوستی میان ایرانیان و یونانیان است

مرکورپوس کارافویتاس، سفیر یونان در تهران، نیز از دیگر افرادی بود که به ایراد سخن پرداخت.

وی ضمن خوشبختی از اینکه در حلقه اصاحب معرفت در ایران حضور دارد اظهار داشت: فلسفه جستجوی حقیقت است و افلاطون و ارسطو آغاز کننده این راه بودند چنانکه این دو آراء استادانشان را در تبیین فلسفه انتقال دادند. سهروردی نیز آرای زرتشت و حکمای ایرانیان باستان را با اسلام ترکیب نمود و آرای خود را گسترش داد.

سفیر یونان در ادامه گفت : یونان اولین کشوری بود که مسیحیت را پذیرفت و باعث گسترش آن شد. همچنین ایران نیز اولین کشوری بود که اسلام را پذیرفت و آن را بسط نمود. این دو کشور نقش بسیاری در گسترش این دو دین بزرگ داشتند.

مرکورپوس کارافویتاس در ادامه سخنانش به این نکته تأکید کرد که ما دو کشور، صاحب تمدن و تاریخ باستانی هستیم که چهار هزار ساله قدمت دارد اما متأسفانه مورخان و برخی محققان به جنگها بیشتر توجه کردند در حالی که این جنگها بیش از چهار مورد نبوده بلکه هزاران سال میان ایرانیان و یونانیان مشارکت فرهنگی و اقتصادی جریان داشته است.

سفیر یونان در پایان سخنانش نسبت فکری افلاطون و سهروردی را نماد دوستی میان ایران و یونان بر شمرد.

داوری اردکانی: اشتیاق سهروردی به حکمت خسروانی نشان از ذوقی می داد که به یونان نزدیک است

به گزارش خبرنگار "مهر" از همایش "افلاطون - سهروردی" دکتر رضا داوری اردکانی، رئیس فرهنگستان علوم، در این همایش سخنانی را ایراد نمود.

دکتر داوری سخنان خود را با اشاره به جنگ مارتن آغاز کرد و آن را جنگ میان آزادگی و بردگی برشمرد و گفت : این جنگ میان دو قطب بزرگ آزادی و بردگی بود که هر بار یکی بر دیگری پیروز می شد.

وی در ادامه گفت : من تردید ندارم که آتلانتیس افلاطون آغازی بود که به تجدد پیوست. اینکه یونان آغاز تاریخ 2500 ساله غربی است حرفی قابل تأمل است اما اینکه آن جنگ غلبه آزادگی بر بردگی است سخن دیگری است که گمان نمی کنم یونانیان بر این سخن زبان بگشایند.

دکتر داوری افزود : طی 2500 سالی که از جنگ ماراتن می گذرد اولین قومی که به تفکر یونانیان تمایل نشان داد ایرانیان بودند. اگر قرار بود آن زمان هر کسی به سویی برود و سخنی براند می بایستی اقوام دیگر توجهی به این مباحث می نمودند که این مسئله را ما کمتر شاهد هستیم.

رئیس فرهنگستان علوم تأکید کرد: ما قبل از اروپائیان به فلسفه و طب یونانی توجه کردیم و غربیان از طرق مسلمین به این علوم راه یافتند این مسائل را از باب تفاخر نمی گویم.

دکتر داوری با اشاره به جایگاه افلاطون و سهروردی در تاریخ حکمت در ایران گفت : در کشور ما فیلسوفان، کمتر افلاطون را مستقیماً می شناسند بلکه افلاطون را از بیشتر از طریق افلوطین و ارسطو و تلخیصهایی که جالینوس فراهم کرده می شناسند.

وی اضافه کرد: از جمله فیلسوفانی که افلاطونی خوانده می شود سهروردی است. او تعلق خاطری نیز به حکمت خسروانی داشت. رابطه او با این حکمت قدری بر ما روشن است و می دانیم که او چگونه افلاطونی بوده است.

رئیس فرهنگستان علوم در پایان سخنانش اظهار داشت: همدلی افلاطون و سهروردی نشان از یک ذوقی می دهد که ما ایرانیان داشتیم و این ذوق به یونان بسیار نزدیک بوده است.

ابراهیمی دینانی: با سنت فکری خود رابطه نداریم

دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی، استاد فلسفه دانشگاه تهران، در آغاز سخنانش با اشاره به این نکته که امروزه کمتر به تمدن ایران توجه می کنیم و بیشتر تقصیر از خود ماست گفت : اسلام بی تردید با کمک فلسفه ایرانی گسترش پیدا کرد. اگر متفکران ایرانی نبودند که صرف و نحو برای زبان و ادبیات عرب ابداع کنند، اگر متکلمان بزرگ ایرانی نبودند نمی دانم که چگونه این اسلام بسط می یافت و سهروردی در این میان نقش بسزایی ایفا کرده است.

استاد فلسفه دانشگاه تهران در ادامه سخنانش اظهار داشت: اگر زبان به شکوه بگشایم باید بگویم که او را به ناحق شهید کردند و ما امروز می گوییم شیخ مقتول اما او شهید راه حکمت بود.

وی در ادامه افزود: سهروردی به جای اینکه مثل گذشتگان به سراغ فلسفه یونانی برود از ایران باستان شروع کرد و اولین کسی است که 800 سال پیش ایران باستان را زادگاه فلسفه برشمرد. درست است که یونان باستان فلسفه دارد ولی ایران باستان هم فلسفه دارد و حتی افلاطون نیز بشدت تحت تأثیر فلسفه ایران باستان بوده است.

دکتر دینانی در ادامه سخنانش پرسید: باید گفت که چرا غربیان افلاطون خواندند و ما ایرانیان سهروردی را نخواندیم. سهروردی که خود را وارث و محیی حکمت خسروانی می خواند به رمز گشایی در این حکمت پرداخت.

وی همدلی افلاطون و سهروردی را نشان از رابطه حکمت میان ایران و یونان دانست.

دکتر دینانی همچنین تأکید کرد که سهروردی بیش از هر فیلسوف دیگری بر قرآن احاطه داشته است. کلمه اشراق در قرآن و احادیث بسیار آمده است. اشراق با دل سر و کار دارد. اشراق علم نور است و منشای علم و آگاهی عالم دیگر است . این واژه از زمان سهروردی مطرح شد . قبل ازسهروردی نیز افلاطون در این زمینه کار کرده بود و حکمت اشراق افلاطونی در مقابل اندیشه های ارسطو قرار داشت . چنان که وقتی سهروردی (شیخ اشراق) از افلاطون یاد می کند او را صاحب النور الی العید می نامد .

استاد فلسفه دانشگاه تهران در پایان تأکید کرد: سهروردی را باید شناخت و ارتباط آن را با حکمت و تمدن دوباره بازکاوی کرد.

دادبه: سهروردی تجربه مشترک ارتباط ایران و یونان است

به گزارش خبرنگار"مهر" دکتر اصغر دادبه، استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی، آخرین سخنران همایش "افلاطون - سهروردی" بود که در آغاز سخن اظهار داشت: آثار بسیاری درباره ریشه های فکری افلاطون صحبت کردند اما به دلایلی در باب ارتباط فکری ایران و افلاطون کمتر سخن گفته اند. زبان افلاطون و خرد افلاطونی همان زبان و خرد سهروردی است. به عبارت دیگر ما به افلاطون و افلاطون به ما تعلق دارد. در ایران دو نفر را می شناسم که درباره این ارتباط سخن گفته اند یکی استفان پانوشی و دیگری دکتر مجتبایی هستند.

استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی افزود: همدلی و همزبانی های سهروردی و افلاطون به خاطر سرچشمه های مشترک این دو با یکدیگر بوده است.

وی در ادامه سخنانش گفت: قدر مسلم این است که ما پس از حمله اعراب و با طیب خاطر مسلمان شدیم و از جایی نیز تصمیم گرفتیم که زبان، تاریخ و حکمت کشورمان را دوباره احیاء کنیم.

دکتر دادبه اضافه کرد : فردوسی بزرگمرد این کشور با رادمردی تمام، زبان و تاریخ را احیاء نمود و سهروردی حکیم و فیلسوف ایران زمین نیز حکمت را احیاء کرد. البته به این مسئله باید توجه کرد که این احیاء خلق الساعه نبود بلکه زمانها طولانی را در بر می گیرد.

وی در ادامه سخنانش به سخنانی که برخی می گویند عرفان باعث انحطاط فلسفه شده اشاره کرد و گفت : آنها که می گویند عرفان باعث انحطاط فلسفه شده حکیات دیگری است چرا که انحطاط، عرفان را نیز مورد سوء استفاده قرار داده است.

دکتر دادبه از دو عبارت "زبان یونانی ارسطویی" و "زبان ایرانی افلاطونی" نام برد که هر دو در مرتبه خرد یک هدف را به دنبال دارند و این دو، وجه مشترک ما با یونان است. به گمان من عقل یونانی ارسطویی زبان ویژه ای دارد که حد نهایت آن تعقل و ادراک در فلسفه است و عقل ایرانی افلاطونی نیز با عشق سر و کار دارد و از فلسفه فراتر می رود و به شهود نزدیک می وشد. این عقل تجربه و حرکتی فراتر را جستجو می کند.

استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی ثمرات تجربه مشترک ایران و یونان را به وجود آمدن فیلسوفانی مانند سهروردی دانست.

 

سهروردی.کاشف قاره های معنوی

كاشف قاره هاي معنوي





گفتگو با دكتر سيد حسين نصر
اشاره:‌ هانري کربن به دليل توجه ويژه به معارف اشراقي و عرفاني اسلامي و نيز معرفي برخي بزرگان ايراني در سطح جهان،از اهميت خاصي برخوردار است. دكتر نصر نيز مستغني از هرگونه معرفي است. در گفتگويي كه در پي مي‌آيد، ايشان با حوصله و دقت به پرسشها پاسخ گفتند و برخي جنبه‌ها و مسائل مهم در انديشه، عقايد، آثار و نظريات دانشور فقيد‌‌هانري كربن را مورد تحليل قرار دادند. استاد نصر به تفصيل در اين عرصه‌ها وارد شدند و با توجه به آشنايي و سوابقي كه با كربن داشتند و نيز صلاحيت علمي خاص خود، نكات ارزشمندي را مورد توجه قرار دادند.
‏***‏
چرا كُربن متفكر و حكيم برجسته و مهمي در دوران ماست و چه تمايزات و امتيازاتي در وي هست كه بر اين اهميت مي‌افزايد؟
هانري كربن واقعاً متفكر ممتازي بود. او از جهات متعددي به فلسفه، عرفان، معنويت، سنت و فرهنگ توجه داشت و به اين معاني باور داشت. او خود اهل معنا و فيلسوفي عارف يا عارفي فيلسوف بود كه همواره در پي يافتن امور باطني از راه سنّت ديني و حكمت و عرفان بود. او در گرايش طبيعي‌اش به‌سوي عالم ملكوت، به‌گونه‌اي تأويل‌گر آن عالم بود. او از بصيرتي طبيعي برخوردار بود و به هر چيز كه مي‌نگريست، نه به خود آن، بلكه به ماوراي آن نظر داشت. عارفي بود كه همواره با راز، به معناي مقدس اين كلمه، سروكار داشت. كربن به سوي ‏Gnosis‏ به معناي معتبر و صحيح اين اصطلاح كه معادل «عرفان» در سنّت ايراني و اسلامي و «جنانه» در زبان سنسكريت است، تمايل داشت؛ اما اين گرايش متفاوت از آن مكتب تنگ‌نظرانة گنوسي است كه مي‌شناسيم و معروف است.
او فيلسوف دقيقي بود كه ذهني فلسفي و منضبط داشت و همين امر موجب تمايز وي از عرفايي مي‌شد كه در برابر هر سخن خردورزانه‌اي مي‌ايستادند. او معتقد به تقريب و وحدت فلسفه و عرفان بود؛ همانگونه كه در سهروردي و ملاصدرا مي‌بينيم كه انديشه و استدلال دوشادوش عرفان و شهود و اشراق حركت مي‌كنند و مكمل يكديگر هستند. بنابراين بايد توجه كنيد كه كربن نه فقط يك پژوهندة فرهنگ و حكمت و سنت اسلام و ايران، بلكه خود متفكر و متألهي صاحب‌نظر و عميق در اين عرصه بود.
از اين نظر او در زمرة آن دسته از متفكران غربي قرار مي‌گيرد كه توجه آنها به متوني كه درس مي‌دهند يا پژوهش مي‌كنند، نه تنها لغت شناسانه و تاريخ‌نگارانه، بلكه معناگرايانه و فيلسوفانه است. او از بصيرتي طبيعي برخوردار بود و به ماوراي چيزها نظر داشت. در پي معناي باطني چيزها بود و به همين دليل مفهوم «تأويل» تا اين حد برايش اهميت داشت و در حقيقت محور اصلي تفكر و جهان‌بيني او بود. ‏
كربن در وجود خود تركيب بديعي از دقت فلسفي و گرايشهاي عرفاني را پرورده بود كه در جهان امروز، خصوصاً در غرب، بسيار كمياب و گرانبهاست. او متفكر بسيار بزرگي بود و اهميتش به اين علت است كه در عصر حاضر عملاً نخستين شرق‌شناس و اسلام‌شناس غربي است كه ضمناً حكيم و عارفي ژرف‌نگر و جدّي در امور تحقيقي و معنوي است. متأسفانه بسياري از شرق‌شناسان غربي، عمدتاً از رهگذر لغت‌شناسي و زبان پژوهي يا تاريخ در اين عرصه گام نهاده‌اند. كارشان بيشتر جنبة ميسيونري داشته؛ اما كربن هم فيلسوفي برجسته و هم اسلام‌شناسي بزرگ بود كه در هر دو ميدان فكري و فرهنگي مدت طولاني و با جدّيت زيسته و پژوهش كرده بود. او نوعي حيات معنوي را در فرهنگ اسلامي ايران تشخيص داد كه از آن غفلت شده بود و بررسي آثار او نشان مي‌دهد كه تقريباً با تمام جوانب تفكر در ايران، اعم از دورة اسلامي يا قبل از آن، سروكار داشته است.‏
من فكر مي‌كنم كه ‌هانري كربن، به يك معنا آغازگر جريان نويني در فلسفة غرب محسوب مي‌شود. جامعيت او در شناخت منابع و آموختن زبان‌هاي متعدد و مشكل، همراه با پشتكار و هوش فوق‌العاده‌اش از او فيلسوفي كم نظير ساخت. وي با داشتن اين خصوصيات و نيز حساسيت عظيم فردي به بُعد معنوي حيات، متوجه بن‌بستي شد كه تمدن متجدد غربي دچار آن شده بود. او از زوال مفهوم اصيل زندگي، اسارت فلسفه و انديشه و محدودساختن آن به منطق و زبان‌شناسي و حذف معنويت و بصيرت شهودي از قلمرو فلسفه آگاه بود و كوشيد در برابر آنها از حقيقت نهفته در باطن فلسفه و عرفان دفاع كند. كربن منتقد انديشه‌ها و فلسفه‌هاي مادي‌گرايانه، خصوصاً تاريخ گرايي و پرستش زمان بود. بايد توجه كنيم كه او در زماني اين مسائل را مطرح مي‌كرد كه اين فلسفه‌ها و گرايش‌ها در اوج بودند و ظاهراً رقيب قابل توجهي نداشتند. ويژگي‌ ذاتي اين فلسفه‌ها كه مولود دورة نوزايي در غرب هستند، اين است كه بسيار به خود مطمئن‌اند و هيچ فلسفة ديگري ـ از جمله فلسفه‌هاي هندي و اسلامي و بودايي و... ـ را معتبر نمي‌دانند. ايــن فلسفه در دهه‌هاي اخير در سراشيبي قرار گرفته و ضعف‌هاي آن آشكار شده است. اكنون بسياري از فلاسفة مغرب زمين در پي فهم حكمت‌هاي مشرق زمين هستند. كربن توجه آنها را به جهان اسلام جلب كرد. او نخستين و اصيل‌ترين متفكري است كه ارزش و اهميت تفكر و معنويت اسلامي را براي غربيان بازگو كرده و البته توجه بسياري از متفكران ايراني و مسلمانان غيرايراني را نيز به سنّت فلسفي و عرفاني عميق و غني خود برانگيخته است.‏
كربن در يك سير و سلوك معنوي و فكري، از مباحث پديدارشناسانه در فلسفه غرب به مباحث مربوط به تأويل و معرفت‌شناسي عرفاني و حكمت ايراني تمايل پيدا كرد. شما اين جريان را چگونه توضيح مي‌دهيد؟‏
كربن از ابتداي جواني از آموزش منظم مذهبي در يك خانوادة كاتوليك برخوردار بود و حتي در يك مدرسة معتبر علوم مسيحي تحصيل كرد. اما علاقة خاصي كه به عرفان و امور معنوي داشت، با محيطي كه بيشتر به جنبه‌هاي تشريعي دين و فلسفه و كلام استدلالي معطوف بود، سازگاري نداشت. همين امر سبب شد تا به نوعي تصوف مسيحي و نهضت‌هاي باطني علاقه‌مند شود. او در جستجوي معرفت حقيقي،‌ توجه خود را به نهضت پروتستاني كه در عصر رنسانس در آن تمايلاتي از حكمت الهي و عرفان موجود بود، معطوف نمود.
بعداً آشنايي‌اش با زبانهاي غربي و شرقي اين امكان را برايش فراهم ساخت تا افق‌هاي تازه‌اي را جستجو و تجربه كند. كربن تحت تعليم اتين ژيلسون به تدريج با جنبه‌هاي كم‌شناخته و مهمي از فلسفه قرون وسطي كه مورد غفلت قرار گرفته بود، آشنا شد. همچنين تحت تأثير فلسفة پديدارشناسي ‏‎(Phenomenologie)‎‏ ادموند هوسرل و فلسفه وجودي (يا اگزيستانسياليسم) مارتين‌‌هايدگر قرار گرفت. او تا قبل از جنگ جهاني دوم، مترجم چند اثر از‌ هايدگر و كارل ياسپرس بود و پيشگام ترجمة آثار اين حوزه فلسفي از آلماني به فرانسوي بود كه تأثير عظيمي بر متفكران اگزيستانسياليست فرانسوي، از جمله ژان‌پل سارتر، نهاد.
علي‌رغم علاقه به هرمنوتيك‌ ‌هايدگر و اينكه خود را پديدارشناس مي‌خواند، نمي‌توانست فلسفه‌اي را كه منجربه معرفت اشراقي به امور باطني نمي‌شود، بپذيرد. جدايي او از مذهب كاتوليك هم دقيقاً به اين جهت بود كه به طريقت باطني علاقه داشت و سنت كاتوليك تنها با امور ظاهري سروكار داشت. حال آنكه كربن شخصي بود كه ذاتاً و عميقاً از همان آغاز شيفتة حيات عرفاني در مسيحيت شد. خود حضرت مسيح(ع)، مرشدِ معنوي عارفان مسيحي است. اين جريان همان بود كه او را از ظواهر امور و پديدارها، به باطن و درون چيزها، يا به عبارت ديگر به حقيقت رهنمون مي‌شد. كربن به دنبال همين حقيقت بود.‏
به نظر مي‌رسد تأويل يك مفهوم و اصطلاح مركزي در فهم آرا و آثار كربن است. با توجه به اين اهميت، به‌طور خاص مفهوم تأويل نزد‌هانري كربن چه خصوصياتي داشت و چرا تا اين حدّ بر اين امر متمركز بود؟
حرف شما درست است. همان‌طور كه گفتم، اصولاً او درون‌نگر و باطن‌گرا بود. ميل بسيار شديد و قوي در او وجود داشت كه درون اشيا را بنگرد. همة حكما و عرفا اين چنين‌اند. به قول ناصرخسرو:‏
به چشم نهان بين نهانِ جهان را
كه چشمِ عيان بين نبيند نهان را
نهان در جهان چيست؟ آزاده مردم
ببيني نهان را، نبيني عيان را
كربن چون علاقه‌مند به ظواهر امور نبود، به فنومنولوژي روآورد و ابتدا مستغرق در فلسفة‌هايدگر شد كه تأكيد زيادي به هرمنوتيك داشت. هرمنوتيك از نظر مفهومي همان تأويل است، اما نه كاملاً. او جستجوي بسياري در اين عرصه داشت؛ اما راضي نمي‌شد. در حقيقت اينها انديشه‌هايي بودند كه در فضاهاي پساكانتي رشد كرده و در نهايت امكان شناخت نومن يا حقيقت دروني شيء يا چيزها را از عقل سلب مي‌كرد؛ اما تأويل امكان ژرف‌تري در اختيار او قرار مي‌داد. اين علم به گفتة او پرده از ظاهر برمي‌داشت و حقايق نهاني را آشكار مي‌كرد. كربن به اصطلاح «كشف‌المحجوب» بسيار علاقه داشت و آن را معادل «تأويل» مي‌دانست. كشف‌المحجوب يعني پرده‌برداري از امور نهان. از اين نظر، هدف پديدارشناسي كربن، همين معرفت بود؛ معرفت بر امور خفيه كه در پشت‌پرده مستور و پنهان هستند. كربن معتقد بود كه بحثهاي تاريخي و فيلولوژيك دربارة مفاهيم فلسفي و عرفاني نمي‌تواند رازگشا و كاشف محجوب باشد، او در پي تأويل و هرمنوتيكي بود كه امور نهان يا بُعد باطني اشيا را آشكار كند و اين امر چيزي نبود جز آنچه اهل طريقت باطني در اسلام، عرفا و حكما «كشف‌المحجوب» مي‌ناميدند.‏
كربن مي‌گفت كه او هميشه از بدو جواني و حتي قبل از آنكه به ملاقات‌هايدگر برود، به معناي باطني چيزها علاقه‌مند بوده و پديدارشناسي براي او در حكم كشف معناي باطني چيزها يا همان كشف‌المحجوب بوده كه برداشت ويژه‌اي است از پديدارشناسي؛ برداشتي كه حقيقت نومني را در پسِ فنومن‌ها پذيرفته و به امكان شناخت اين حقيقت باور دارد. او پديدارشناسي را نه به شيوة كانتي- يعني انكار امكان شناخت نومن- بلكه همچون دانش سير از فنومن به نومن مي‌ديد و اين ديدگاه بسيار نزديك بود به مفهوم تأويل در ميان فلاسفة ما. كربن با آشنايي با فلاسفة ايران، به‌خصوص سهروردي و ملاصدرا، به عميق‌ترين ظرفيت‌هاي اين مفهوم دست يافت. پس از آن، به تدريج علاقه و وابستگي او به فلسفة‌هايدگر كم شد و يكسره خود را وقف حكمت و معرفت‌شناسي و عرفان اسلامي كرد.‏
يك مفهوم ديگر كه در آثار كربن اهميت فراوان دارد، تمثيل است. كربن از تمثيل و صورتهاي مثالين بسيار نام مي‌برد.
چرا او تا اين حد بر اين موضوع تأكيد كرد؟ و ضمناً تمايز و تناسب اين مفاهيم با عالم مُثُل يا مثال افلاطوني چيست؟
اينها نكته‌هاي مختلف و مفاهيم متفاوتي هستند. يكي تمثيل به معناي رمز و نماد و ديگري صورت مثالين و بعد هم عالم مثال. اينجا بايد دقت كرد كه اينها مثل هم نيستند و تفاوتهاي آنها بايد مدّ نظر باشد. كربن كتابي دارد به نام «ابن سينا و تمثيل عرفاني» كه در آن رساله‌هايي مثل «حيّ‌بن يقظان» و «رساله الطير» و «سلامان و ابسال» را مورد بررسي قرار مي‌دهد. اين نوع رساله‌ها در ميان فلاسفه و عرفاي ما زيادند. معروفترين آنها «منطق‌الطير» عطار است و همچنين آثار بسياري از سهروردي. در اين گونه آثار ما با رمزها و نمادهايي روبرو هستيم كه معاني عميق و متعالي‌اي دارند؛ مثلاً رمز «پرنده» يا «مشرق» يا «سيمرغ» يا «فرشته» و... معاني خاصي دارند كه بايد با دقت و ممارست در متون بزرگان فلسفه و عرفان از آن پرده برداشت. اينكه عرفاي ما اين‌همه به شعر و قصص تمثيلي توجه داشته‌اند، بي‌دليل نيست، اين رمزپردازي، البته براي تفنن نبوده، بلكه تفسير آن، ‌براي درك امر متعالي و تأويل معاني و مفاهيمِ دشوار بسيار مفيد است.‏
‏كربن معتقد بود كه جهان فقط يك داده ‏‎(fact)‎‏ نيست؛ يعني يك چيزي كه رخ مي‌دهد و ما مي‌بينيم و لفظ‌الامر هم برآن دلالت مي‌كند. تفكر امروزي، هيچ حقيقتي را در وراي آن نمي‌بيند و طبعاً در زمان و مكان محصورش مي‌كند. نگاه كانتي و پساكانتي به قضايا، امكان ديدن حقيقتي متعالي در وراي محسوسات را از ما سلب كرده و مابعدالطبيعه را از اعتبار مي‌اندازد؛ ولي تفكر مثالين (يا همان نظريه معروف مثل افلاطوني) بر باور فراتري استوار بود. اغلب فيلسوفان گذشته و بسياري از متفكران كنوني جهان، افلاطوني بوده و هستند.
در حقيقت ايده‌گرا هستند و معناي اين امر آن است كه در جستجوي حقيقت اشيا هستند. آنچه در عالم محسوسات و عقل و استدلال به معناي كانتي، براي بشر فهميده مي‌شود، تنها سايه و ظلّ آن حقيقت است؛ حقيقتي كه در عالم ايده‌ها يا عالم مثال است. تفكر جديد اروپايي و آمريكايي طبعاً ديگر نمي‌تواند با اين عالم ارتباط برقرار كند. آنها پس از دورة نوزايي، از اين تمثيل دور شده و حقيقتِ وراي چيزها، و به طريق اولي درون و باطن اشيا را نمي‌بينند. اما در سنّت فلسفي ما چنين نيست؛ و همچنان عالم مثال و حقيقت چيزها مدّ نظر است.
‏آيا ارتباطي ميان تمثيل با عالم مثال نيست؟ به هرحال جز تمثيل و اشاره‌هاي رمزگونه چه راهي براي توصيف و توضيح و در نتيجه فهم و درك عالم مثال مي‌توان تصور كرد؟
قطعاً هست؛ اما نبايد اين دو را يكي انگاشت. ارتباط تمثيل با عالم مثال در جهان‌شناسي و حكمت ما در مكتب حكمت مشرقيه ابن‌سينا و حكمت اشراقي سهروردي و آثار متعددي از عرفا ـ از جمله عطار و مولانا ـ به وضوح ديده مي‌شود. اين نوعي انتقال تصوير از مرحلة قوه و مجاز به فعل و واقعيت، يا همان تأويل است كه براي متألهين مكتب سهروردي در حكم رسوخ به عالم مثال، اقليم هشتم يا عالم برزخ بين عالم معقول و عالم محسوس است. توجه داشته باشيد كه ما يك «عالم مُثُل معلّقه» و عالم خيال داريم كه اتفاقاً توجه كربن بسيار به آن جلب شده بود. عالم رب‌النوعي نوري كه عالم مثل و آن عالم حكمت متخيله، يعني عالمي كه در آن صورت هست؛ ولي هنوز معلق است و با عالم ما تركيب نشده. برخي از مهمترين كتابهاي كربن دربارة همين موضوع است.
دربارة خيال خلاق و حكمت متخيله و عالم مثال بسيار نوشت و برعكس استادش ماسينيون كه به تصوف در قرون اوليه و شخصيت‌هايي همچون حلاج دلبستگي داشت، به دليل علاقه به همين مفاهيم، توجهش به ابن‌عربي جلب شد. شايد به پيروي از ميگل آسين پالاسيوس كه كربن از افكار و تعليماتش قبل از جنگ جهاني در اسپانيا بهره‌مند شده بود، به اين حوزه توجهي ويژه نشان داد. از اين نظر، او بيشتر به عرفان حوزة ابن‌عربي و بسطي كه در باب حكمت الهي و جهان‌شناسي و معرفت‌النفس و علوم خفيه دارد، توجه داشت و نهايتاً نيز كتابي عميق و خواندني دربارة قواي متخيلة خلاق در عرفان ابن‌عربي نوشت كه در نوع خود از بهترين آثار فيلسوفان غربي دربارة عرفان اسلامي است.
كربن بعداً با كمك شاگردش عثمان يحيي، شروح مهم آثار ابن‌عربي و نفوذ گستردة او در ايران و عالم تشيع را نيز مورد كاوش قرار داد. مهمترين اثر در اين زمينه تصحيح شرح سيد حيدر آملي، يعني جامع‌الاسرار بود كه كربن علاقة خاصي به وي داشت و شايد عامل اصلي در شناساندن آملي و آراي او در سطح جهان و حتي در ايران، خود او بود. اين مجموعه مطالعات، به تدريج او را در مقامي قرار داد كه من روزي به او گفتم: «شما تأويل‌كننده عالم ملكوت و مثال هستيد.» او در اين آثار، دربارة همين عالم خيال بحث مي‌كند و خود را به آن متصل مي‌كند. در رسالة كوچكي به نام «خلسه‌الملكوت» اين عالم فيمابين را توضيح مي‌دهد و رساله‌هايي هم كه دربارة جابلسا و جابلقا و ارض ملكوت دارد، همگي در همين زمينه است.‏
‏آيا همين مفاهيم، به شكل معتدل‌تر و تمثيلي‌تر در فلسفة خاص ايراني از حكمت ايرانشهري تا ملاصدرا ديده نمي‌شود؟ يعني عالم ماده و عالم مثال و عوالم و اقليم‌هاي چندگانه‌اي كه در دستگاه فلسفي سهروردي و ديگران هست؟ شما اين خط سير حكمت ايراني و سپس شيعي را چگونه تبيين و بيان مي‌فرماييد؟ ‏
‏ببينيد حوزه‌هاي فلسفي و حكمي ابن‌سينا و سهروردي و ابن‌عربي پس از چهار قرن تحول فكري در ايران به تلفيق آنها در حكمت متعالية ملاصدرا منجر شد. كربن متوجه اين جريان فكري و فلسفي عظيم و زنده بودن آن تا زمان حاضر شده بود و خود دربارة آثار و نظريات اين چهار فيلسوف بزرگ، صاحبنظري بي‌مانند بود. شايد بتوان گفت كه حتي شخصيت ناشناختة ملاصدرا و عظمت و اهميت فلسفة او را، كربن به جهانيان شناساند.‏
او با فيلسوفان بزرگ صدرايي در زمان خود در ايران تماس داشت و همين تماسها او را به اين نتيجه رهنمون ساخت كه اين فلسفه زنده و پويا به حيات خود ادامه مي‌دهد. كربن سالها «شرح اصول كافي»، «حكمت عرشيه»،‌ «شواهد الربوبيه» و «مشاعر» ملاصدرا را در تهران و دانشگاه سوربن تدريس مي‌كرد. او مقالات متعددي دربارة ملاصدرا نوشت و يكي از مهمترين آثار او يعني كتاب «مشاعر» با ترجمة فارسي بديع‌الملك را تصحيح كرد و به صورت منقح همراه با ترجمة فرانسوي به قلم خود به چاپ رساند. بنابراين نقش مهمي در فهميدن و فهماندن اين جريان عظيم فكري داشت. ‏
كربن معتقد بود ملاصدراي شيرازي و ديگراني كه با او و پس از او، به ادامة حكمت و جريان فكري سهروردي پرداختند، و اين گروه از فيلسوفان از قرون پنجم و ششم هجري، به صورت آگاهانه فلسفة اشراق را كه فرزانگان كهن ايران، يعني مغان و خسروانيان پارس قديم تبليغ مي‌كردند، در ايران اسلامي احيا كردند. از نظر كربن، سهروردي است كه نخستين بار، در فلسفة ايران اسلامي، مبناي وجودي جهان برزخ را كه جهان ميانجي بين عالم عقل محض و عالم محسوسات است، بنيان نهاد. اين همان عالمي است كه قبلاً درباره‌اش توضيح دادم. عالم مثال كه نقش اساسي در فلسفة ايران در دورة اسلامي دارد. عالم مثال، در حقيقت همان «اقليم هشتم» است. مي‌دانيد كه در جغرافياي كلاسيك، ما هفت اقليم بيشتر نداريم. اقليم هشتم همان جهان مثال است؛ اما بايد دقت كنيد كه اين اقليم با «عالم وَهْم» مشتبه نشود؛ زيرا اين دو بسيار از هم دورند. شكوفايي و تعميق فلسفة متافيزيك مثال و خيال فعال در فلسفة اسلامي، مرهون تلاش‌هاي اشراقيان ايران، به خصوص سهروردي است. او اين گروه را افلاطونيان ايران مي‌نامد و معتقد است عقل‌گرايي غربي، با خلط مبحث (يعني يكي انگاشتن وَهْم و شهود) انسان غربي را از اين جهان متعالي، يعني برزخ يا عالم خيال فعال محروم ساخته و رابطة ما با عالم مثال را مخدوش و منقطع كرده است.‏
‏ نگاه كربن به دو جريان فكري و مذهبي شيخيه و اسماعيليه چگونه بود و او در منابع و متون اين نحله‌ها چه چيزي را جستجو مي‌كرد؟‏
واضح است كه به دليل بعد باطني و توجه اين نحله‌ها به مذهب باطني و تأويل، توجه كربن بدانها معطوف شده؛ اما نبايد از نظر دور داشت كه اين دو نحله بخشي از جريان تفكر و فلسفة باطني در سير هزار سالة حكمت ايراني در دورة اسلامي هستند. امروز كه آثار كربن را در اين عرصه‌ها مورد توجه قرار مي‌دهم، مي‌بينم كه آثارش نشان دهندة اين حقيقت است كه او تقريباً با تمام جوانب تفكر در ايران، نه تنها در دورة اسلامي، بلكه حتي در دوران قبل از اسلام سر و كار داشته و كوشيده است پيوستگي برخي از جوانب فلسفه و جهان‌شناسي را در ايران از دوران باستاني گرفته تا قرون اخير نشان دهد.‏
مقالات او دربارة سرودشناسي مانوي و مجوسان شمال و ترجمة پند نامة زردشت از پهلوي، و زمان دوري در آيين مزدايي و تفكر اسماعيلي و مانويت و مذهب زيبايي حاكي از تحقيقات عميق او در جنبة فلسفي ايران باستان است. توجه او به شيخيه نيز در امتداد همين جريان بود.كربن از لحاظ معنوي و دروني همواره كشش خاصي نسبت به تشيع دوازده امامي احساس مي‌كرد و مباحث مربوط به امامت از ديدگاه شيعة دوازده امامي و رابطة بين ظاهر و باطن و تأويل و سهم امام غايب در هدايت مردم و جهد و كوشش از ديدگاه تشيع، بخش مهمي از ذهنيات و آثار او را تشكيل مي‌داد. اين سير را مي‌توان با خواندن تاريخ فلسفه اسلامي كربن و ديگر آثار او به وضوح ديد. علاوه بر اين تحليل آثار ديني بزرگاني از تشيع همچون سيد حيدر آملي، ميرداماد، ملاصدرا و قاضي سعيد قمي هم در همين راستا بود. ‏
در مورد شيخيه نيز او به شكل قابل تأملي ديدگاه آنها را مورد توجه و بررسي قرار داده و تأويلات و تعبيرات خاص آنها را مطرح مي‌كرد. كربن به اين موضوع علاقه داشت و علاوه بر تماس مستقيم با آنها و بررسي بسياري از نوشته‌هاي ناشناختة آنها، مقاله‌هايي هم نوشته و در دانشگاه سوربن هم راجع به آنها تدريس مي‌كرد. اسماعيليه هم جايگاه مهمي در مجموعة كارهاي او داشت. او علاقة زيادي به فلسفه و كلام اسماعيلي نشان داده و سهم ارزنده‌اي در احياي آثار مهم اين فرقه نظير «جامع الحكمتين» اثر ناصرخسرو و «كشف المحجوب» نوشتة ابويعقوب سجستاني داشته و بايد گفت كه بيشتر از هر محقق ديگري به پژوهش در فلسفه و آثار اسماعيليه پرداخته است. مقالات متعدد او دربارة فلسفة داعيان فاطمي و نيز متفكران نهضت بعد از قيام الموت، منابع اصلي فهم اين جريان است. بي‌ترديد كربن به تنهايي مهمترين مأخذ فلسفه اسماعيلي در عصر ماست.‏
‏اگر به اين مسائل توجه كنيم، علت پرداختن و تمركز كربن بر اينها را درمي‌يابيم. آنها جزو جريان عظيم باطنيه و تأويل‌گرايان در تاريخ ايران اسلامي بودند و هميشه درمعرض حملات ظاهرگرايان. البته تفاوتهاي زيادي با هم داشتند وجريان باطني هم يكدست نبوده است. از سهروردي تا ملاصدرا و حكيمان پس از او، و نيز مذهب شيعة دوازده امامي و عرفان و تصوف هر يك وجهي از اين درون و تلاش عظيم براي درك و ارائة باطني بوده است. براي درك اين وضع خاص، توجه داشته باشيد كه غزالي براي حمله به اين جريان و كوبيدن اسماعيليه نام كتاب خود را «فضائح الباطنيه» مي‌گذارد و خيلي از اشاعره هم به همين ترتيب به اين جريان حمله مي‌كنند.
به رغم همة اين مسائل، اغلب كتابهاي كلاسيك در قرون سوم تا ششم و هفتم، خيلي به باطن توجه داشتند و اصولاً براي باطن ارزش بيشتري قائل مي‌شدند. جنبه‌هاي صريح و تند باطني و تأويلي در اسماعيليه كربن را خيلي جلب مي‌كرد. او به يك معنا گرفتاري مذهبي هم داشت و درگير اين جهان‌هاي معنوي بود. اما خوب، جنبة ظاهري را خيلي كمرنگ مي‌كرد و از كنار آن مي‌گذشت. شيعة دوازده‌ امامي، تعادلي را حفظ كرد كه خيلي ظريف بود. اين تعادل ميان ظواهر شريعت و باطن آن است. عرفان هم تا حدودي و به يك معنا واجد نوعي تعادل است؛ اما اسماعيليه در دورة متقدم و شيخيه در دورة متأخر از جنبه‌هاي باطني قوي‌تري برخوردار بودند و ظواهر در آنها بسيار كمرنگ مي‌شود.‏
به هر حال اين علاقه‌ها او را به عرفان شيعي سوق داده بود. او بر اين باور بود كه امامان شيعه نمايندة ولايت به معناي دروني و باطني وحي هستند. علاقة خاص او به سيد حيدر آملي از همين منظر بود. ديدگاهي كه معتقد است شيعة واقعي همان تصوف، و تصوف واقعي همان شيعه است. اين ديدگاه به شدت او را جلب كرد و آثار معطوف به اين حوزه برايش بسيار جاذبه داشت. كربن گرچه دربارة عقايد و آراي شيخ احمد احسايي غلو مي‌كند، امّا بايد دانست كه خروج از حدود تعادل و عدم تقيّد به مرزهايي كه حافظ باطن و ارزش‌هاي معنوي در مذاهبي نظير شيعه است، به غلوّ و گزافه‌گويي مي‌انجامد.كربن بي‌شك ارادتي تام و توجهي خالصانه به امامان داشت؛ اما در عين حال علاقه‌اي زايدالوصف هم به علوم غريبه و كيميا ومسائل خفيه ابراز مي‌كرد و آنها را علم‌هاي باطني طبيعت مي‌ناميد. همين مسائل تاحدودي موجب توجه او به شيخيه بود.‏
‏آيا‌ هانري كربن به مذهب شيعة اثني عشري باور داشت؟ و در هر صورت او اين مذهب را چگونه مورد سنجش و ارزيابي قرار مي‌داد؟
‏براي پاسخ به اين پرسش شما، بايد به زندگي فكري و معنوي كربن اشاره كنم و اينكه او از ابتدا شيفتة حيات عرفاني در مسيحيت شد. براي عارفان مسيحي، خود مسيح(ع) مرشد معنوي و راهنماي ايشان است. او در مطالعات مربوط به آموزه‌هاي باطني و متألهانة مسيحي و نيز گرايشهايي در زمينة سنت‌هاي باطني و فلسفي غرب كه كمتر شناخته و در آثار معتبر تاريخ فلسفه غرب كمتر مورد عنايت و توجه بودند، بسيار تعمق كرده بود. علاقة وي به امور باطني، همراه با طلب يك استاد معنوي غيرانساني و يك ديدگاه تاريخي در باب حقايق مذهبي كه فارغ از بعد زماني و تاريخ‌گرايي باشد، او را متوجه ارزشهاي عميق مذهب شيعه كرد. ‏
ما در اسلام شاهد استاد معنوي نظير پيرها و مرشدها و مشايخ هستيم كه سالكان طريقت از طريق آنها تعليم مي‌بينند و هدايت مي‌شوند. اما در شيعة دوازده امامي، امكان هدايت به وسيلة امام دوازدهم(عج) وجود دارد وعارفان شيعة بسياري بر اين باورند كه هيچ استاد بشري نداشته‌اند و مرشد و ‌هادي آنها امام دوازدهم بوده است. آنها در حقيقت به لطف خداوند از هدايت معنوي بي‌واسطة امام غايب برخوردار شده‌اند. به نظر من همين جنبه از تشيع، بيش از هر چيز ديگر، كربن را به مطالعة تشيع و به سوي مسئلة كلي امامت كشاند. كربن مرشدي بشري نمي‌خواست، بلكه خواهان برخورداري از چنين هدايت معنويي بود و همين ويژگي موجود در تشيع بود كه او را سخت مجذوب مي‌كرد.‏‏البته او توجه اندكي به جوانب شرعي و اجتماعي تشيع داشت و علاقه‌اش به تشيع بدين جهت بود كه آن را قبل از هر چيز، طريقت باطني اسلام مي‌دانست. او نه تنها خدمات فكري عمده‌اي به مطالعات فلسفي و كلامي دربارة تشيع دوازده امامي واسلام كرد، بلكه خود نيز شخصاً مجذوب اين مذهب شد. عشق او به امور باطني، او را به سوي تصوف هم كشانيد. و اين كشش به همراه تشيع، مهم‌ترين منبع طريقت باطني اسلام و جلوه‌گاه عمدة آن از نظر كربن بود.‏
‏پرسش من به‌طور مشخص اين بود که آيا كربن شيعة دوازده امامي را پذيرفته بود؟ ‏
‏بگذاريد اين‌طور به شما پاسخ بدهم. به نظر من كربن عميقاً به خدا اعتقاد داشت و اين نخستين مشخصة فكري او بود. دوم اينكه به يك معنا هويت وجودي خودش را با تشيع يكي مي‌دانست و اين يگانگي را من در او ديده و بارها حس كرده بودم. براي اينكه بدانيد من با او به مكانهاي زيارتي شيعه رفته‌ام و حالت‌هاي خاص او و انجذاب و استغراق معنوي او را در زيارت ديده‌ام. كربن خيلي از اوقات از عبارت «ما شيعه‌ها» استفاده مي‌كرد، مي‌گفت: «ما شيعه‌ها چنين هستيم» يا «ما شيعه‌ها به چنان چيز باور داريم.» لذا از لحاظ وجودي، او به تشيع دوازده امامي ايمان داشت و هويتش درون شيعه معنا پيدا كرده و تعريف شده بود؛ اما صريحاً بگويم اينكه نماز بخواند يا مقيد به شرايع ظاهري باشد، من نديدم. برخي امور ظاهري و لوازم استشعار به اين امر نظير شهادتين هم از او نشنيدم. با اين حال، او خودش را شيعه مي‌دانست و از اين تعلق بسيار مبتهج و خرسند بود. او خودش را در اين حوزة معنوي و مذهبي تعريف مي‌كرد و معنا مي‌بخشيد. ‏
توجه داشته باشيد كه كربن، يك دانشمند متعارف يا عادي غربي نبود. او به موضوعاتي كه واصل شده و بدانها مرتبط بود، تعلق وجودي داشت. بدانها عشق مي‌ورزيد و در ساحت آنها حضور خود را تعريف مي‌كرد. با آنها مي‌زيست و عاشقانه دربارة آن مي‌انديشيد و مي‌نوشت. مخصوصاً به تشيع كه پاسخ بسياري از پرسش‌ها و اقليم بسياري از گمشده‌هاي او محسوب مي‌شد. او تشيع را باطن اسلام و تفسير عميق و كاشف معاني باطني اين دين الهي مي‌دانست. ‏
كربن به عنوان يك متفكر چه نقشي در جهان داشت و آيا از اين نظر وزني براي ارزيابي وي قائل مي‌شوند؟
‏من براي پاسخ به اين پرسش بايد دو مسئله را از هم تفكيك كنم: اول تأثير كربن بر فكر و فلسفة غرب، و دوم دستاوردهاي مؤثر او در اسلام‌شناسي و تأثير آن در غرب. به هرحال در بحث دربارة تأثير كربن خود را محدود به غرب نبايد كرد. در غرب، تأثير كربن البته بيشتر در فرانسه ديده مي‌شود. او در زادگاهش نه تنها تحقيقات اسلامي را تحت تأثير قرار داد، بلكه در حوزه‌هاي مختلفي از علم و تفكر در اروپا تأثير نهاده است. او در بين بخشي از روانكاوان يونگي اثري چشمگير داشته و پيروان و علاقه‌مندان زيادي داشته و دارد. در بحثهاي كلي دربارة پديدارشناسي دين كه سالهاست با علاقه مطرح مي‌شود، ديدگاههاي كربن با جديّت مورد توجه و تحليل قرار مي‌گيرد. ‏
برخي امواج جديد فلسفي كه در اواخر عمر كربن در فرانسه آغاز شد و بعداً گسترش بيشتري يافت، بسيار تحت تأثير افكار و آثار او بود. بسياري از فلسفه‌دانان يا فيلسوفان متأخر فرانسوي كه حتي فلسفة اسلامي نمي‌دانند، از ايده‌ها و نظريات او استفاده مي‌كنند و اصطلاحات خاص او را در فلسفه مورد استفاده قرار مي‌دهند. ترجمة آثار او به انگليسي و زبانهاي ديگر اروپايي از جمله ايتاليايي، اسپانيايي و آلماني نيز نشان‌دهنده گسترش دامنة نفوذ اين افكار است. آثار او عمدتاً از طريق ارتقاي مطالعات اسلامي در ميان اروپاييان و انتقال مفاهيم پايه و مهم اين حوزة فلسفي و معنوي به غرب، اثري ژرف داشته است. او بر فلسفه و مطالعات و تحقيقات در باب طريقت باطني در محيط‌هاي دانشگاهي تأثير نهاد. در واقع تحقيقات كربن دربارة «عالم مثال» و «خيال فعّال»، فصل‌هاي تازه‌اي را در افق فكري و فلسفي اروپائيان گشوده است. اين تأثير نه فقط در فرانسه، بلكه انگلستان، ايتاليا، اسپانيا و كمتر از آنها در آلمان هم ديده مي‌شود و متفكران دانشگاهي و محققان اين كشورها با آثار كربن آشنا هستند و از اهميت آن آگاهي دارند.
در حيطة پژوهشهاي اسلامي، آثار و ويرايشها و تحليل‌هاي كربن در متون فلسفي و عرفاني عربي و فارسي، اثر گسترده‌اي بر محافل دانشگاهي غربي داشته است. بسياري از محققان و دانشجويان به سوي مطالعة آثار سهروردي، روزبهان، ميرداماد و ملاصدرا و فلاسفة اسماعيلي و امثالهم متمايل شده‌اند. در آمريكا، تأثير كربن وسيع‌تر بوده است. او نه تنها بر اسلام‌شناسان، بلكه بر روان‌شناسان و مورخان تاريخ انديشه نيز تأثير نهاده است. در كشورهاي اسلامي، خاصه ايران كه وطن معنوي او بود، اثري ژرف نهاده و بسياري از محققان و متفكران و دانش‌پژوهان را متوجه ميراث معنوي و سنت‌هاي فلسفي، عرفاني و مذهبي خود نموده است. ‏
تأثير كربن بر افقهاي فكري ايرانيان بسيار گسترده و متنوع بوده است. البته طبيعي است كه در نقاط ديگر جهان اسلام، چنين تأثيري نداشته. با اين همه، او محققان عرب برجسته‌اي را تعليم داد كه مهمترين جنبه‌هاي انديشه او را، خصوصاً در آنجا كه به تحقيق دربارة ابن عربي و مكتب و نظريات او مربوط مي‌شد، دنبال كرده‌اند. كربن با اصرار بر ماهيت زنده و متداوم فلسفة اسلامي، و اينكه اين سنت هشت قرن پس از ابن رشد هم به حيات خلاق و غني خود ادامه داده، موجب آگاهي و نشاط فلسفه و تفكر در بسياري از جوامع اسلامي شده است. او پس از ايران، بيشترين تأثير را در ديگر كشورهاي اسلامي نظير تركيه، پاكستان، اندونزي و مالزي داشته است. اينها بخشي از تأثير اين مرد در جهان معاصر ماست.‏
‏نسبت كربن با جريان معروف سنت‌گرايي كه خود شما يكي از اركان و تبيين‌كنندگانش هستيد، چيست؟
‏كربن به آن معنايي كه ما امثال گنون را سنت‌گرا مي‌خوانيم، سنت‌گرا نبود؛ ولي به نظرم خيلي به اين گرايش نزديك بود. يك مقدار از اين فاصله، به مسائل گذشته و جواني كربن بازمي‌گشت. او قبلاً از مذهب كاتوليك جدا شده بود؛ زيرا به طريقت باطني علاقه‌مند شده بود و سنت كاتوليك را تنها با امور ظاهري مي‌شناخت و مورد ارزيابي قرار مي‌داد. به علت اين برخورد و كراهت اوليه از سنت كه او در جواني با آن مواجه شده و در معناي ظاهري درك كرده بود، هيچ‌گاه متمايل به ديدگاه سنت‌گرايانه و مجذوب آن نشد. داستان كربن و سنت‌گرايي خيلي پيچيده است. من خيلي اوقات با او در مورد همين مسائل اصطكاك داشتم؛ ولي البته بعد حرف همديگر را خيلي خوب مي‌فهميديم و مواضع هم را شناختيم و اين باعث شد مدت زماني طولاني با يكديگر همكاري كنيم.
براي توضيح بيشتر بايد ابتدا بگويم كه سنت چيست؟
واژة سنت در زبان انگليسي مشتق از واژة لاتين ‏Traditio‏ است كه در كليساي كاتوليك، آن را به معناي آموزه‌هاي بازمانده از دورة حواريون تا چند سده بعد قلمداد كرده‌اند؛ اما معنايي كه ما از آن مراد مي‌كنيم، همان معنايي است كه رنه گنون در آغاز قرن بيستم، در برابر تجددگرايي يا مدرنيسم مورد استفاده قرار داد. سنت در كاربرد سنت‌گراياني همچون گنون و شوان كه من صددرصد با آن موافقم، به معناي «حقايق داراي خاستگاه قدسي و منشأ وحياني است» با تفاوتهاي ظريفي كه در سنت‌هاي گوناگون دربارة آن هست؛ همة اين سنت‌ها در اين نكته توافق دارند كه سنت به معناي حقايقي است كه سرچشمه‌اش از قلمرو معنوي، از خداوند، و به زبان مابعدالطبيعي از حقيقتي غايي است كه در هر تمدني، جزئيات و بيان ويژه‌اي داشته است.‏
‏بنابراين در سنت دو عامل هست: يكي همان حقايقي كه ريشه در نظامي متعالي دارد و از رهگذر اشراق بودا، نزول آواتارهاي آيين هندو، و دريافت نبوي در اديان توحيدي و مانند اينها از خداوند سرچشمه گرفته است. اين نخستين عامل است. پس از آن، «پيوستگي سنت» است كه همواره مستلزم انتقال است؛ پيوستگي و اِعمالِ اصول الهي با تکيه بر يك مبدأ الهي در طول سده‌ها در چارچوب تمدن خاصي كه همان وحي يا الهام اوليه، سنگ بناي آن را مي‌گذارد. ما از سنت اين معنا را مي‌فهميم. به اين ترتيب، سنت به معناي متداول كلمه، نه تنها به معناي دين است بلكه دين در دل آن جاي دارد. ما هنر سنتي، پوشش سنتي، موسيقي سنتي، معماري سنتي و علوم سنتي داريم كه همة آنها براساس مجموعة اوليه‌اي از حقايق مابعدالطبيعي پديد مي‌آيد. همچنين از دل سنت، قانون سنتي آشكار مي‌شود كه همة شئون زندگي را دربر مي‌گيرد. سنت به اين معنا، رو در روي تجدد قرار مي‌گيرد و البته بايد توجه داشت كه تجددگرايي غير از معاصر بودن است.‏
تجددگرايي خود انسان را مطلق مي‌گيرد و به يك معنا به انسان جنبة مطلق مي‌بخشد. اين بينش يا نگرش خاص كه از دورة نوزايي شروع شد و در تعبيرهاي ديگر انسان‌گرايي، عقل‌گرايي و دورة نوزايي ناميده مي‌شود، حقيقت مطلق و نهايي متعالي از سطح انسانها را انكار كرده و از نظام الهي به انساني نزول مي‌كند. در اين معنايي كه ذكر شد، كربن خيلي نزديك و بلكه جهان معنوي‌اش كاملاً قابل ملاحظه است. اما مسائل ديگري بود كه مانع از انتساب او به جريان سنت‌گرايي مي‌شد؛ مثلاً كربن در جواني رفته بود گنون را در پاريس ملاقات كند. گويا يك برخورد ناراحت كننده‌اي ميان او و گنون پيش آمده و اين ماجرا تاثير ناخوشايندي در ذهن كربن برجاي نهاده بود. ‏
گنون بر اين باور بود كه انسان نمي‌تواند به سوي خدا برود مگر از راه يكي از ادياني كه خدا آورده و شناخته شده هستند. البته استثناهايي هستند كه فراتر از اين عمل مي‌كنند و به نحو ديگري مشمول توفيق الهي مي‌شوند. مساله اين بودكه گنون اصلاً نهضت پروتستان را يك نوع طغيان ضدديني عليه مسيحيت مي‌دانست و اين تعارض‌ها سبب شده بود كه كربن جوان از مواضع و شايد بيان گنون آزرده شود. ‏
او در چارچوب اين وحدت الهي، كه وراي هر نوع ثنويت بود، اختلافاتي را حس مي‌كرد. اما حقيقت اين بود كه كربن در قلبش خيلي براي متفكران سنتي و فداكاريهاي آنها در راه احياي انديشه‌ها و فلسفه‌هاي متعالي و احياي اديان الهي، ارزش و احترام قائل بود. درباره اختلاف كربن با گنون بد نيست خاطره‌اي را برايتان نقل كنم. در ابتداي آشنايي من با كربن، اختلاف نظر خاصي ميان ما حاكم بود؛ زيرا او با موضع گنون و به طور كلي با ديدگاه سنت‌گرايي كه من بدان دلبستگي داشتم، مخالف بود. با اين حال او خود احياگر بسياري از ابعاد فلسفه سنتي بود. يك بار انتقادهاي تندي را مطرح كرد كه من از آن رنجيدم.
او در يك جلسه بحث در انجمن ايران و فرانسه، به بوركهارت حمله كرد. بوركهارت دوست نزديك من بود و به همين دليل برخاستم تا موسسه و جلسه را ترك كنم. خوشبختانه بانو كربن ـ ‏Stella Corbin‏ ـ مرا صدا كرد و از بابت سخنان او عذرخواست و گفت كه كربن مي‌خواهد مرا ببيند. پس از آن ديگر مراقب بوديم كه به حوزه‌هاي اختلافي وارد نشويم. در مورد نسبت كربن و سنت‌گرايي به خاطر داشته باشيد كه او در فرانسه درس خوانده و بعداً درس مي‌داد و در مراكزي كه كسي جرأت نمي‌كرد از سنّت گراها نام ببرد و تنها در سالهاي پاياني قرن بيستم بود كه مراكزي در اين ارتباط درست شد و در محافل دانشگاهي در باره آن بحث مي‌كنند. در دهه 50 و 60، يك كشيش كاتوليك بود كه بسيار معروفيت داشت. او سعي مي‌كرد تصور دارويني را با مسيحيت ادغام كند. در دهه 60 افكار تي‌هارد دوشاردن خيلي مد شده بود و كربن هم اصلاً آن را نمي‌پسنديد.
فريتيوف شوان در كتابش به نام ‏Comprender I Islam‏ - فهم اسلام - در يك پاورقي نوشته بود كه اين نوع تلقي كه شاردن از الهيات دارد، به منزله بردن الهيات زير ميكروسكوپ است. انتقادات تند او از نظريات شاردن، كربن را بسيار خرسند كرده بود تا جايي كه او تصميم گرفت اين نكته را از پانويس كتاب شوان در يكي از آثارش ذكر كند. او گفت كه اين كار به قيمت اخراج او از فرهنگستان زبان فرانسه تمام خواهد شد. كربن شجاعت اين كار را داشت و اتفاقاً همين‌طور هم شد و اين نشان مي‌دهد كه چه تعصبي برضد سنت‌گرايان در محافل آكادميك فرانسه ـ و كل اروپا و غرب ـ وجود داشت! اين احترامي بود كه كربن براي سنت‌گرايان، و فراتر از آن براي حقيقت قائل بود. او خود از برجسته‌ترين متفكراني بود كه به احياي حيطه‌هاي ناشناخته و لايه‌هاي عميق سنّت اهتمام ورزيد. كربن يك قاره مهم انديشه سنتي را كه قبل از او وجود نداشت يا انكار مي‌شد، كشف كرد.‏
‏از سهروردي تا علامه طباطبايي، صدها كتاب و فيلسوف و متفكر و متأله، قرنها تفكر فلسفي و عرفاني، اينها را براي اولين بار كربن كشف كرد و براي اروپائيان به ارمغان آورد. بنابراين كربن را بايد كاشف يك بعد مهم تفكر سنتي دانست. گنون هيچ وقت اسفار اربعه صدرالمتالهين را نخوانده و اصلاً در دسترسش نبود. كربن آن را اكتشاف كرد و نه فقط براي غرب، بلكه براي عربها و مسلمانان غير ايراني هم اهميت و ارزش آن را مورد تاكيد قرار داد. او به رمزگشايي از اين حيطه‌هاي فلسفي و عرفاني پرداخت و دستاوردهاي مهمي به سرمايه‌معنوي جهان معاصر افزود: تعلق خاطر كربن به اين افق‌هاي سنتي چنان بود كه آن را وطن معنوي خويش احساس مي‌كرد و همان‌طور كه گفتم، دلبستگي شخصي و بسيار عميقي به امام دوازدهم و ديگر امامان شيعه داشت. به گونه‌اي كه عشق او به امامان شيعه باورنكردني بود؛ چنان كه گويي خود از شيعيان بسيار پرهيزگار است. اما با اين همه، او برعكس سنت‌گراياني همچون گنون و شوان كه خود از تعاليم سنتي پيروي مي‌كردند و عامل به تعاليم و مواعظ خود بودند، نماز مي‌خواندند و مقيد به شرايع بودند،‌ چنين التزامي نداشت. او عميقاً به خدا باور داشت، ديندار بود و من او را بارها در حال نيايش ديدم.‏
‏شما در چه زمينه‌هايي با كربن موافق نيستيد و چه جنبه‌هايي از آثار او را قابل نقد مي‌دانيد؟
اولاً من با تقليل دادن جنبه شرعي دين، صد درصد مخالفم و معتقدم دين تركيبي از باطن و قوانين است و باطن، جنبه دروني حيات انسان ديندار است؛ اما تنها نمي‌تواند متضمن ايمان انسان باشد، لااقل تا وقتي كه انسان در اين جهان و مجموعه مادي و اجتماعي و الزامات آن به سر مي‌برد.‏
‏نكته ديگر، مربوط به ديدگاه كربن درباره تشيع و تسنن است. او اختلاف زيادي ميان اسلام شيعي و سني قائل بود؛ اما من به وحدت اسلامي معتقدم و در وراي اختلافات و الفاظ و تفاوتها، نقاط اشتراك را بيشتر و برتر مي‌بينم.‏
‏برخي امور و موضوعات فلسفي بود كه فهم يا دريافت يا برداشت من با كربن متفاوت است و با نظر او توافق ندارم. از جمله در مورد حركت جوهري.‏
‏يك مساله ديگر، از جهت ساختار سنت اسلامي، من به وجوه متعادل‌تر شيعه باور و توجه دارم و او توجه زيادي به شيخيه و برخي گروه‌هاي اين‌چنيني داشت. اين گروه‌ها اگر چه از فرق مسلمان بودند و در داخل تمدن و سنت اسلامي قابل بررسي هستند، اما به نظر من از جريانات اصلي محسوب نمي‌شوند. توجه من به جريان اصلي و مركزي جهان اسلام معطوف است و من برخلاف كربن آن را مهمتر مي‌دانم.‏من همواره جهان‌شناسي و علوم طبيعي را هم دنبال كرده ام و سير علوم را در تمدن اسلامي بسيار بااهميت مي‌دانم. كربن علوم نخوانده بود و از ابتدا فلسفه و الهيات خوانده و به همان محدوده توجه داشت.‏
كربن توجه زيادي به ابن عربي داشت؛ ولي به مكاتب عرفاني و تصوف در مصر و مغرب اسلامي در شمال آفريقا و... توجهي نمي‌كرد. من اين مكاتب را مهم مي‌دانم و شاهد استمرار معنوي آنها تا اين زمان بوده و هستم.‏توجه ما به شعر فارسي، با يكديگر فرق داشت. زبان فارسي زبان اصلي كربن نبود و به همين دليل هم كشش زيادي به شعر فارسي نداشت. برايش اين شعر و اوزان و زيباييها و ظرائف آن طبيعي نبود؛ اما براي من جهان بسيط و فوق‌العاده‌اي از زيبايي بود كه بخش عظيمي از ميراث معنوي اسلام و ايران، اعم از فلسفي و عرفاني و ادبي را در خود نهفته داشت.‏سخن آخر اينكه، به رغم اين تفاوت نظرها، كربن يكي از بزرگترين متفكران عرصه فرهنگ، معنويت، انديشه و سنت ما بود. او براي ايران و تشيع زحمات بسياري كشيد و ميراث گرانبهايي برجاي نهاد. از اين منظر همه ما بايد براي اين متفكر اصيل و برجسته احترامي خاص و اعتباري فراوان قائل شويم

جایگاه سهروردی شناسی در غرب

جايگاه سهروردي شناسي در غرب

چكيده:

نويسنده به منظور اراية دورنمايي از جايگاه سهروردي در نزد متفكران و فلاسفة غربي به معرفي آثار آنان پرداخته است. وي بدون هيچ گونه اظهار نظر و داوري صرفاً به توصيف اين آثار بسنده كرده است. نگارنده معتقد است سهروردي شناسي در غرب نخستين بار توسط آلمان‏ها صورت بست و سرانجام توسط فرانسوي دنبال شد. و در حال حاضر محققان اسپانيايي ايتاليايي نيز به آنها پيوسته و در حال بررسي افكار او مي‏باشند. در ژاپن هم توسط شاگردان سيد حسين نصر اينگونه پژوهشها نضج يافت.

شهاب الدين سهروردي، مبتكر مكتب اشراق و مهم‏ترين فيلسوف در فاصله ميان دو دوره آيين فلسفه مشاء، از ابن سينا تا ابن رشد است. سهروردي حلقه واسط بين اين دو دوران طلايي از انديشه فلسفه اسلامي است. علاوه بر آن مي‏توان وي را به عنوان شخصيتي كه زمينه‏ساز پيدايش مكتب اصفهان شد نيز مورد توجه قرار داد؛ چرا كه ميرداماد و ملا صدرا هر دو به شدت تحت تأثير مكتب فلسفي او قرار داشته‏اند.

سهروردي در عين حال كه متفكري مبتكر است، در عرصه تركيب و تلفيق انديشه ديگران و ارائه فكر نو نيز انديشمند بزرگي به شمار مي‏رود. وي نه تنها گونة فلسفي منحصر به فردي با نام اشراق، و زبان يگانه‏اي معروف به لسان اشراق را براي ما به يادگار نهاده، بلكه شمار زيادي از آثار تحليلي بزرگ و نوشته‏هاي صوفيانه ناب را نيز با خود به ارمغان آورده است. شايد به خاطر همين طبيعت چند چهره آثار وي باشد كه بسياري از فيلسوفان در سال‏هاي اخير، اشتياق شديدي به او نشان داده‏اند .

مقاله حاضر، نه به ميزان صحت انديشه‏هاي او كاري دارد و نه به دنبال بحث در مورد سهم فراوان وي در فلسفه اسلامي است؛ بلكه در عوض به بررسي گسترش مطالعات در زمينة سهروردي شناسي در غرب، در سدة حاضر و جايگاه كنوني و دورنماي آينده آن مي‏پردازد.

نمي‏توان با قاطعيت گفت كه طلايه‏دار مطالعات مربوط به سهروردي در غرب چه كسي بوده است، اما به نظر نگارنده، اين كار، نخست به دست آلماني‏ها در واپسين سال‏هاي قرن گذشته شروع شد و پس از جنگ جهاني دوم، توسط فرانسوي‏ها و سرانجام در دامنه‏اي محدودتر، به دست بريتانيايي‏ها ادامه يافت. محققان اسپانيايي و ايتاليايي متعددي نيز در حال بررسي افكار سهروردي‏اند. كوشش محققان ايراني نيز مانند سيد حسين نصر در معرفي سهروردي به غرب، در آثار انگليسي و فرانسوي زبان وي، بسيار مورد توجه تقدير است. بديهي است كه مطالعات مربوط به سهروردي در جهان عرب و شبه قارة هند، حجم گسترده‏اي دارد ولي اين مطالعات از قلمرو بررسي حاضر بيرون است.

قديم‏ترين منابع مربوط به سهروردي در جهان غرب، در كتاب‏هاي مختلف در زمينه تاريخ فلسفه جهان و دايرة المعارف‏هايي نظير دايرة المعارف جهاني فلسفه فراهم آمده است. در اين آثار از وي به عنوان منتقد فلسفه مشاء ياد كرده‏اند. در فرهنگ اصطلاحات فلسفه به زبان عربي و فارسي از سهيل افنان نيز ريشه‏شناسي برخي از اصطلاحات اشراقي او را مورد تحليل قرار داده است. ميرچا ايلياده، نگارنده مشهور تاريخ اديان و محقق دايرة المعارف دين نيز در فصل سي و پنجم از اثر عظيمش، تاريخ عقايد و انديشه‏هاي مذهبي، به اهميت انديشه كلامي و عرفاني سهروردي اشاره كرده است. وي سهروردي را در ميان شخصيت‏هايي نظير فارابي، ابن سينا و غزالي، از برجسته‏ترين فيلسوفان مسلمان برمي‏شمارد. در اين‏جا به طور ويژه، مكتوبات اروپايي در زمينه مطالعات مربوط به سهروردي در نقاط مختلف جهان را مورد توجه قرار مي‏دهيم.

آلمان

در كنار منابع پراكنده مربوط به سهروردي، در اوايل قرن گذشته، از اشخاصي چون ا. ون كريمر در تاريخ انديشه‏هاي حكومتي در اسلام و اثر دايرة المعارف گونة كارل بروكلمان ، به پژوهش بزرگي در مورد سهروردي به وسيله محقق آلماني، ماكس هُرتِن در فلسفه اشراق سهروردي بر مي‏خوريم. اين اثر در بر دارنده خلاصه حكمت الاشراق سهروردي به زبان آلماني، به علاوة حواشي ملا صدرا بر آن است. كتاب ياد شده، به مرجعي براي بسياري از ديگر محققان آلماني متأخر در باره سهروردي تبديل شده بود. هرتن در اثر ديگري با عنوان الهيات تجربي و فرا تجربي اسلام از نظر رازي يك فرهنگ اصطلاحات فلسفي بر پاية آثار شماري از فيلسوفان نظير ملا صدرا و رازي تصنيف كرده بود كه شامل اصطلاحات اشراقي سهروردي مي‏شد. هرتن در اين اثر، توجه ويژه‏اي به زبان خاص سهروردي (لسان اشراق) نشان مي‏دهد.

ديگر پژوهش‏گر آلماني كه در اوايل اين قرن توجهش به سهروردي معطوف شد، اتو اسپايز در كتاب تحقيقي خود، سه رساله در عرفان از شهاب الدين سهروردي مقتول است كه سه نوشتة صوفيانة سهروردي را معرفي مي‏كند: رسالة الطير، لغت موران و سفير سيمرغ. مورد ديگري كه بايد از آن ياد كرد، دو مقالة مفصل از هلموت ريتر درباره سهروردي با عنوان چهار سهروردي است كه در آن، بحثي كلي درباره سهروردي ارايه مي‏كند و درون‏مايه و هسته مركزي فلسفه سهروردي را آشكار مي‏سازد.

براي محققان آلماني كه در سده‏هاي اخير به مطالعه در باره سهروردي مشغول بوده‏اند، موضوع تناسخ تا اندازه‏‏اي جلب نظر كرده است. نخست با اثر بزرگ راينر فريتگ با عنوان تناسخ در انديشه فرقه‏هاي منحرف اسلامي روبه‏رو هستيم كه در آن، ديدگاه سهروردي را در باره تناسخ مورد بحث قرار مي‏دهد. پس از آن، مقاله سابلين اشميت از دانشگاه بن با عنوان نظريه تناسخ روح (نفس) بر اساس آراء شهاب الدين سهروردي و پيروانش قرار دارد . اشميت در بحث خود، مسئله تناسخ روح را كه موضوعي جنجال برانگيز ميان فيلسوفان بوده است، مطابق نظر سهروردي، نه تنها ممكن مي‏داند بلكه مدعي است كه سهروردي نظر موافق نسبت به آن دارد.

منابعي نيز توسط برخي پژوهش‏گرانِ كم‏تر شناخته شده، درباره سهروردي فراهم شده است؛ مانند تاريخچه فلسفه در ايران از عبد الامير جوهر دلواري كه به زبان آلماني زير عنوان فلسفه ايراني از زرتشت تا سهروردي نگارش يافته است. ميكلوس ماروث در اثري درباره منطق منطق اضافي (prepositional) از منطق سهروردي سخن مي‏گويد و ماكوك رودولف در مقاله آموزنده‏اي با عنوان يونان و منابع شرقي عرفان ابن سينا و سهروردي ، بر خاست‏گاه فكري اين دو شخصيت تأكيد مي‏كند. به اين فهرست بايد سيمون وان دن برگ را افزود كه بخشي از هياكل النور سهروردي را همراه با حواشي و برخي ملاحظات كوتاه ترجمه كرده است.

فرانسه

قديم‏ترين اثر درباره سهروردي، به زبان فرانسه توسط كارا دو وو در سال 1902 تحت عنوان فلسفه اشراق نوشته شد و در آن، ساختار نظريه اشراق سهروردي مورد بحث قرار گرفت.

در ميان نسل بعدي محققان فرانسوي، شخصيت برجسته‏اي چون هانري كربن را مي‏يابيم. تنها معدودي از غربيان سهمي بيش از هانري كربن در معرفي فلسفه اسلامي به غرب داشته‏اند. نوشته‏هاي او نه تنها در غرب بلكه در ايران نيز داراي اهميت است؛ چه اين‏كه او نيز منزلت سهروردي را به ايرانيان نشان داده است. فهرست ترجمه و شرح‏هاي او بر آثار سهروردي بسيار پر شمارتر از آن است كه در اين‏جا ذكر شود. كوربن، اگر نگوييم همه، بيش‏تر آثار سهروردي را ترجمه و معرفي كرده است .

نخست بايد از تحقيق او روي آثار فلسفي عمده سهروردي در دو مجلد ياد كنيم؛ آن هم در زماني كه شخصيت سهروردي چه در ايران و چه در غرب بسيار مورد غفلت بود. ترجمه‏هاي او از آثار اصلي سهروردي، شامل ترجمه آزاد از حكمت الاشراق و آواز پر جبرييل است كه در آن‏ها با پاول كراوس هم‏كاري كرده است. به سياهه بلند آثار كربن مي‏توان اسلام ايراني را افزود كه در مجلد دوم آن، سهروردي و پيوندهايش با افلاطونيان و نو افلاطونيان را به بحث مي‏گذارد. هم‏چنين در تاريخ فلسفه اسلامي و نيز در كتاب مرد نوراني در تصوف ايراني كربن كه به زبان‏هاي انگليسي، آلماني و ايتاليايي ترجمه شده است، مي‏توان بحث از سهروردي را يافت. در اثر اخير است كه كربن با استفاده از انديشه سهروردي، قلمروي مقدس را توسعه مي‏‏بخشد و مكتب وحدت وجود ابن عربي و مكتب وحدت شهود سمناني را مورد بحث قرار مي‏دهد. او در ادامه به بحث در باره مضامين اشراقي و سفر معنوي نفس از مغرب دور (occidental exile) تا مشرق نور (orient of light) در شماري از آثارش مي‏پردازد؛ مانند ايران و فلسفه (مجموعه مقالاتي غالبا غير تحقيقي) و مضامين زرتشتي در فلسفه سهروردي (که در جست وجوي ريشه‏هاي فلسفي انديشه سهروردي تا ايران باستان است و از جاودانْ خرد بحث مي‏كند.)

فرايافت معنوي سهروردي، موضوع مقاله كوتاه كربن با عنوان عرفان و اخلاق از نظر شيخ الاشراق سهروردي است. اهميت فلسفي نظريه اشراقي سهروردي نيز در مقاله جداگانه‏اي به طور مقايسه‏اي مورد بررسي قرار گرفته است . كربن هم‏چنين تحليل دقيقي از زندگي و افكار سهروردي در اثر بزرگش، سهروردي بنيان‏گذار مكتب اشراق ارايه مي‏كند. منابع پر شمار ديگري را نيز مي‏توان در باره سهروردي در مجموعه كامل آثار كربن يافت؛ ولي ارايه يك مرجع جامع كه همه آن‏ها را در بر بگيرد، فراتر از قلمرو اين اثر قرار دارد.

كربن نيز هم‏چون بسياري از استادان بزرگ، دانش‏جوياني را پرورده است كه به مطالعه افكار سهروردي توجه نشان داده‏اند. در اين ميان مي‏توان از جمبت مسيحي نام برد. جمبت در منطق اشراقيان خود به طور مفصل و مبسوط در باره آن‏چه كه وي «منطق شرقي» مي‏نامد، به شرح مي‏پردازد. در همين چرخه مي‏توان از امير نفكي نام برد كه در اثر خود، روش و منطق از نظر سهروردي به روش‏شناسي سهروردي، منطق و ويژگي‏هاي برجسته شيوه تفلسف اشراقي علاقه نشان مي‏دهد.

پيش از آن‏كه به سراغ ديگر شخصيت‏ها برويم، بايد از جشن‏نامه هانري كربن و سهروردي، به كوشش داريوش شايگان ياد كنيم. شايگان در اثر عمده‏‏اش با عنوان ساختار معنوي اسلام ايراني رشته پيچيده‏اي از روان‏شناسي، اسطوره‏شناسي و مضامين فلسفه اروپايي معاصر را به كار مي‏برد تا درون‏مايه‏هاي اصلي فلسفه سهروردي را بازتاب دهد.

در ميان ديگر آثار به زبان فرانسه كه به بزرگ‏داشت نقش سهروردي پرداخته‏اند، از كتاب جورج اناواتي با نام ابن سينا: مابعد الطبيعه شفا نام برد كه در آن، از ميزان تأثير ساختارشناسي ابن سينا بر سهروردي بحث مي‏كند و وي را اساساً پيرو ابن سينا نشان مي‏دهد. اناواتي هم‏چنين در كتاب مفهوم وجود در كتاب المشارع و المطارحات در باره نظريه وجود سهروردي قلم‏فرسايي نموده، يك بار ديگر شباهت آن را با نظريه وجود ابن سينا ترسيم مي‏كند. در مطالعه متفاوتي درباره هستي‏شناسي سهروردي، عبد الرحمن بدوي در نقاط برخورد تصوف اسلامي و اگزيستانسياليسم ميان ساختار هستي‏شناسانه سهروردي و ساختار اگزيستانسياليسم مقايسه برقرار مي‏كند و شباهت‏ها و تفاوت‏هاي ميان دو پارادايم فلسفي را آشكار مي‏سازد. در بين ديگر مطالعات مقايسه‏اي، بايد از اثر شاهين عثمان، يعني هستي‏شناسي و الهيات از نظر ابن سينا ياد كرد كه در آن، همانندي‏هاي هستي‏شناسانه سهروردي و ابن سينا به طرز فلسفي مورد تحليل قرار گرفته است. محمد رضا فشاهي در كتاب ارسطوي بغداد قسمتي را به سهروردي اختصاص مي‏دهد و در شرح حال مفصلي، از وي به عنوان فيلسوف، سياست‏مدار و شهيد ياد مي‏كند.

در اين‏جا بايد به سهم لويس گاردت اشاره كنيم. اين محقق فرانسوي، مقالات گوناگوني در معرفي سهروردي به مخاطبان اروپايي نگاشته است. در ميان آثار قابل توجه او مي‏توان از مقاله وي درباره وجوه اشراقي انديشه سهروردي كه بر جنبه‏هاي معنوي پارادايم فكري او تأكيد دارد، ياد كرد . اثر ديگر او، بررسي درون‏مايه افكار سهروردي و ماهيت تجربه عرفاني اوست . نيز جا دارد از مقاله وي، شيخ الاشراق سهروردي و فرهنگ مسلمانان ياد كنيم كه در آن، فلسفه مشائي فارابي با فلسفه سهروردي مورد مقايسه قرار گرفته است.

مرتبه سهروردي در تاريخ فلسفه اسلامي توسط گومز نوگالِس در اثري با عنوان سهروردي و سهم وي در حوزه فلسفه مورد توجه واقع شده است. ساختار فلسفي سهروردي به وسيله حسن حنفي در گفتماني با مباحث فلسفي معاصر رو در رو قرار گرفته است. حنفي در جالب‏ترين و بديع‏ترين مقاله خود، زير عنوان فلسفه اشراق و پديدارشناسي، به مقايسه فلسفه اشراق با پديدارشناسي هوسرل در اصطلاحات روش‏شناسي و در انديشه «خودِ اشراقي» (خودِ برتر) بر مي‏خيزد.

انگليس

در ميان پيش‏تازان مطالعه در باره سهروردي در غرب، اولين و برجسته‏ترين فرد، سيد حسين نصر است كه در اواخر دهه پنجاه ميلادي معرفي سهروردي به اهالي مغرب زمين را آغاز كرد. آثار او در اين زمينه بسيار پر شمارتر از آن است كه در اين‏جا از آن‏ها ياد شود. در زير به برخي از اين آثار اشاره مي‏کنم:

نخست مجموعه آثار فارسي سهروردي است كه با مقدمه نصر منتشر شده است. نصر مقالات فراوني دارد كه در ميان آن‏ها مي‏توان از آثار فارسي شيخ اشراق شهاب الدين سهروردي و گسترش مكتب اشراق سهروردي ياد كرد. نصر در مقاله دوم، از گسترش تفكر صوفيانه در شبه قاره و غرب سخن مي‏گويد. مقاله نصر در تاريخ فلسفه اسلامي به كوشش م. م. شريف، نيز يكي از نخستين مقالات جامع و مبسوط به زبان انگليسي به شمار مي‏رود. بخش مربوط به نصر در كتاب سه حكيم مسلمان و نيز مقاله سهروردي: شيخ شهيد و پير مكتب اشراق و عرفان كه در سال 1960 منتشر شد، راه بلندي را به سوي معرفي سهروردي به خوانندگان غربي پيمود.

لازم است از مجيد فخري نيز ياد كنيم كه علاوه بر مقالات متعدد به زبان عربي درباره سهروردي، از او به اختصار در كتابش تاريخ فلسفه اسلامي بحث مي‏كند. وي هم‏چنين در كتاب فلسفه، جزميت و تأثير انديشه يوناني در اسلام، بخشي را به نقد سهروردي بر مشاييان اختصاص داده است . ريچارد نِتون، فيلسوف انگليسي، نه تنها در شماري از آثار خود، به سهروردي اشاره دارد، بلكه ساختار نو افلاطوني نظام هستي‏شناسانه سهروردي را مورد مطالعه و بررسي قرار داده، وي را يك فيلسوف صوفي به شمار آورده است . در اين زمينه از اقبال لاهوري بايد ياد كرد كه در سير فلسفه در ايران، بخشي را به تصوف اختصاص مي‏دهد و در آن، از سهروردي و مكتب اشراق بحث مي‏كند.

اغلب رساله‏هاي فارسي صوفيانه سهروردي، نخستين بار توسط محقق دانشگاه هاروارد، ويليام م. ثاكستون ترجمه و منتشر شد و اخيرا اين مجموعه براي دومين بار به چاپ رسيد. احتمالا در نتيجه اين گونه ترجمه‏هاست كه مفاهيم و اصطلاحات اشراقي توسط برخي شاعران امريكايي نظير ويليام بليك و ويليام ب. ييتس نيز مورد توجه واقع شده است. اين دو در شعرشان به انگاره‏هاي اشراقي اشاره دارند و بعضي از اصطلاحات فني آن را به كار ‏گرفته‏اند. صلاح سالم علي، پژوهش‏گر معاصر، در مقاله خود با عنوان مضامين اشراقي در انديشه و شعر ويليام بليك و ويليام ب. يتس ، شباهت‏ها و تأثيرات سهروردي را بر اين دو شاعر امريكايي مورد مطالعه قرار داده است.

مرحوم مهدي حائري يزدي، در يكي از مهم‏ترين آثار در زمينه فلسفه اسلامي به زبان انگليسي، شرح و تفسيري دارد بر انديشه سهروردي در باب علم حضوري. عنوان اين اثر چنين است: اصول معرفت‏شناسي در فلسفه اسلامي: علم حضوري .

در ميان آثار ناشناخته‏تر درباره سهروردي به زبان انگليسي، مي‏توان از مقاله ادوارد جورجي يادكرد كه در آن، از تجديد حيات مكتب اشراق در دوران جديد سخن مي‏گويد . بلال كاسپينار در باره ملا صدرا، ابن سينا و سهروردي، قلم‏فرسايي كرده، به مقايسه ديدگاه آنان درباره علم الهي پرداخته است. آنتوني توفي بهره‏گيري سهروردي از نماد گرايي را مورد بررسي قرار مي‏دهد و شيوه او را در استفاده از نماد «نور» با شيوه غزالي مقايسه مي‏کند. او تحليل مقايسه‏اي خود را در مقاله‏اش، زير عنوان نماد گرايي و تخيل در آواز پر جبرييل اثر سهروردي ارايه داده است. در مقاله ضياء صدّيقي نيز با عنوان فلسفه ابن طُفيل ، از استفاده سهروردي از اشارات و تمثيلات در حي بن يقظان و نمادگرايي عرفاني و فلسفي موجود در اين قصه، بحث شده است. شيخ تسون بايراك الجراحي الحلاوتي در شكل نور ، تفسيري صوفيانه از هياكل النور سهروردي به دست مي‏دهد .

در پي آثار پيش‏تازانه كربن و نصر، شماري از رساله‏هاي دكتري در سال 1970 نوشته شد كه در ميان آن‏ها، موارد زير قابل ذكر است: ميشل بايلِبلي رساله‏اش را در خصوص وجه ادبي و سخن‏شناسانه داستان‏هاي سهروردي نگاشت. بايلبلي در نوشته خود با عنوان خرد اشراق: بررسي قصه‏هاي منظوم سهروردي بحث و تحليل دامنه‏داري را در باره داستان‏هاي فارسي سهروردي عهده‏دار مي‏شود و بر ارزش ادبي آن‏ها انگشت تأكيد مي‏نهد. كاظم تهراني در پايان‏نامه دكتري خود، چهار رساله صوفيانه سهروردي را مورد تأمل قرار مي‏دهد و تحليل جامعي از نماد گرايي در اين رساله‏ها ارايه مي‏كند . وي هم‏چنين مقاله‏اي درباره مفهوم پير (شيخ) در آثار سهروردي نوشته است . حسين ضيايي پيش از ديگران، رساله دكتري خود را در باره منطق سهروردي عرضه نمود و براي نخستين بار مطرح كرد كه سهروردي داراي سيستم منطقي ممتاز و مشخصي است كه وي را از ديگر فيلسوفان مشاء جدا مي‏سازد. او چندين مقاله و يك كتاب با عنوان دانش و اشراق در باره منطق سهروردي نگاشته است. شايد بتوان مهم‏ترين نوشته ضيايي را آخرين ترجمه او از حكمت الاشراق دانست كه با هم‏كاري جان والبريج نگاشته شده و نقد محققانه والبريج را در باره شرح شهرزوري بر آراء سهروردي به همراه دارد. در ميان ساير رساله‏هاي دكتري، به جاست از اثر خانم گسيلا وب در زمينه فرشته‏شناسي سهروردي ياد كنيم . وي در اين اثر، رابطه ميان ريشه‏هاي زرتشتيِ فرشته‏شناسي سهروردي و شالوده‏هاي اسلامي انديشه فلسفي او را مورد تحقيق قرار داده است.

آثار خود نگارنده در زمينه مطالعات مربوط به سهروردي، شامل رساله دكتري در باره معرفت‏شناسي سهروردي است كه مفهوم حقيقت و علم حضوري در آن بررسي شده است. من درچندين مقاله در باره سهروردي، وجوه گوناگون انديشه او را مورد بررسي قرار داده‏ام كه موارد زير از آن ميان قابل ذكر است : تأثير سهروردي بر فلسفه اسلامي؛ شرح فلسفي حكمت و هستي‏شناسي سهروردي؛ شعر عرفاني و فلسفي سهروردي. نيز از كتاب سهروردي و مكتب اشراق نام مي‏برم كه درآمدي است جامع در اين باب براي مخاطبان غربي.

در ميان ديگر نويسندگاني كه در زمينه مطالعات سهروردي‏شناسي قلم زده‏اند، بايد از جان والبريج ياد كرد. نوشته او قطب الدين شيرازي با عنوان علم انوار الهي ، ديگر مفسران حكمت الاشراق سهروردي را مورد بحث قرار مي‏دهد. نيز مقاله والبريج درباره سهروردي كه وي را به عنوان يك نو رواقي مورد مطالعه قرار داده است و كتاب اخيرش در باره سهروردي با نام خميرمايه قدما را بايد خاطرنشان كرد. والبريج در اين اثر، متكي به روش تحويل‏گرايانه در تحقيق است. او به تحليل مؤلفه‏ها و مبادي فكري مكتب اشراق سهروردي مي‏پردازد. اثر بعدي او، خرد مشرق غيبي: سهروردي و مطالعه فرهنگ افلاطوني شرق به يك معنا ادامه اثر پيش‏گفته اوست و والبريج در آن، تحقيق بيش‏تري روي خاست‏گاه‏هاي مكتب اشراق به عمل مي‏آورد.

اسپانيا، ژاپن و ايتاليا

آراگوس جان مانوئل، فيلسوف اسپانيايي، در نوشته‏اي با نام انديشه غير عقلي اسلام: تصوف سهروردي، وجوه صوفيانه انديشه سهروردي يا به قول خودش «انديشه خرد گريز (غير عقلاني) در اسلام» را مورد توجه قرار مي‏دهد. فيلسوف اسپانيايي ديگر و محقق نام‏دار در عرصه تفكر اسلامي، ميگوئل هرناندز، نماد گرايي معنوي در انديشه سهروردي را در كتابش نماد گرايي و رمز پردازي در فلسفه اسلامي: ابن سينا و سهروردي مورد اشاره قرار مي‏دهد و آن را با نماد گرايي ابن سينا مقايسه مي‏كند. وي به طور ويژه، مفهوم پرواز پرندگان نزد سهروردي را با اين مفهوم در رسالة الطير قياس مي‏كند. كروز هرناندز در اثر ديگرش به بررسي ساختار عرفاني و فلسفي حكمت الاشراق و ارتباط اين دو نوع گفتمان مي‏پردازد. به اين سياهه، كار آندريا دو ويتا، محقق جوان آرژانتيني را بايد افزود كه رساله دكتري‏اش در باره سهروردي است و در خلال آن مي‏كوشد تا شماري از آثار او را به اسپانيايي ترجمه كند.

در ژاپن، چندين پژوهش‏گر در سال‏هاي اخير به آثار سهروردي توجه نشان داده‏اند؛ اگر چه متون زيادي توسط آنان توليد نشده است. در ميان اين محققان، توشيكو ايزوتسو با هم‏كاري هانري كوربن و سيد حسين نصر در سال‏هاي دهه 1970 ميلادي، دانش‏جوياني علاقه‏مند به سهروردي را در ژاپن پروراندند. در ميان اين دانش‏جويان جا دارد از آكيرو ماتسو موتو ياد كنيم كه نزد استاد آشتياني تلمذ كرد رسالة الوجود جلال الدين دواني را ترجمه نمود. هاروتو كوباياشي و كتابش نظريه ابن سينا و سهروردي در باب خودآگاهي: ملاحظاتي مقايسه‏اي نيز قابل ذكر است، كه معرفت‏شناسي سهروردي و نظريه علم حضوري او را با نظريه ابن سينا مقايسه مي‏كند.

فيلسوف ايتاليايي، پيو فيليپان رونكني، اثر مهمي در باره حكمت سهروردي نگاشته، ساختار انديشه سهروردي را با ارجاع به وجه صوفيانه نظريه اشراقِ او مورد بحث قرار داده است .

بررسي حاضر، خلاصه‏اي از بيش‏ترين آثاري است كه به زبان‏هاي اروپايي در باره سهروردي به نگارش در آمده است؛ اما به هيچ وجه تمامي آثار در اين باب را در بر نمي‏گيرد. در اين‏جا، از ذكر آن دسته آثاري كه به طور گذرا به سهروردي اشاره داشته‏اند، خودداري کرده‏ايم و فقط به برخي از مجموعه‏هاي برگزيده، تنها به عنوان منتخب آثار اشاره نموديم. نيز به آثار سهروردي به زبان‏هاي شرقي در شبه قاره يا در جهان عرب اشاره نكرده‏ايم. بدون ترديد هنوز جا براي عرضه آثار جامع در باره سهروردي به تمامي زبان‏ها وجود دارد؛ آثاري ارزش‏مند براي شاگردان اين استاد و آموزگار بزرگ كه پيام به هنگام او، با مرگ نابه‏هنگامش قطع شد. شايد شعري كه گفته مي‏شود بر سنگ مزارش نقش بسته است، تمامي آن پيام را به طور خلاصه بازگو كند :

صاحب اين گور، گوهري بود

گوهري پنهان كه خدا از ارزش آن خبر داشت

روزگار قدر او را ندانست

هم از اين رو خدايش از ديده مردمان پنهان كرد و به صدف خويش باز گرداند.

پي‏نوشت‏ها:

1. اطلاعات بيش‏تر درباره زندگي و افكار سهروردي را در يادواره شهاب الدين سهروردي با نام و مشخصات زير خواهيد يافت:
à l’occasion du huitième centenaire de sa mort, Cairo, 1974.
Mehdi Aminrazavi , Shihab al-Din Suhrawardi and the School of Illumination, London: CURSON Press, 1996.
2. Encyclopedia Philosophique Universelle, vol. 3, Paris, 1990.
3. Soheil Afnan’s Philosophical Terminology in Arabic and Persian, Leiden:1964.
4. Eliade. Mercea . Historie des croyances et des idées religieuses, Paris:1983.
5. A. Von Kramer , Geschichte derherrschenden Ideen des Islam, Darmstadt, 1961. Reprint of 1868 edition in Leipzig.
6. Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Literatur and Geschichte der arabischen Literatur Supliment.2d ed.5 vols. Leiden:1937-49.
7. Max Horten, Die Philosophie der Erleuchtung nach Suhrawardi, Tehran:1895-1898.
8. Max Horten, Die Spekulative und positive Theologie des Islam nach Razi, Leipzig: 1967, pp.123-365.
9. Otto SpiesThree Treatises on mysticism by Shihabuddin Suhrawrdi Maqtul, Stuttgart: 1935.
10. Helmut Ritter, “Philologika IX: Die vier Suhrawardi” Der Islam 24(1937): 270-86; 25(1938)35-86.
11. Rainer Freitag, Seelenwanderung in der islamischen H?resie, Berlin:1985
12. Sabline Schmidtke, “The Doctrine of the Transmigration of the Soul According to Shihab al-Din Suhrawardi and His Followeres.” Studia Iranica, Tome 28-1999 fascicule 2, 237-254.
13. `Abdolamir Johardelvari, Iranische Philosophie von Zarathustra bis Sabzewari, Frankfurt: 1994.
14. Ibn Sina und die peripatetische “Aussagenlogik”, Leiden:1989.
15. Macuch Rudolf, “Greek and Oriental Sources of Avicenna’s and Suhrawardi’s Theosophies”,Graeco-Arabica, 1983:1, 11-34.
16. Simon Van Den Bergh, “De temples van het lich door Soehrawerdi”, Tijdschrift voor wijsbegeerte. Haarlem. 1916; 10:30-59.
17. Carra de Vaux, “La Philosophie illuminative,” in Journal Asiatique, 9th ser., 19, no.1 (janvier-février 1902):63-94.
18. فهرست كامل ترجمه‏ها و شرح‏هاي كربن درباره سهروردي را در كتاب‏شناسي فلسفه اسلامي از دايبر با مشخصات زير ببينيد:
Hans Daiber, Bibliography of Islamic Philosophy, Brill:1999, vol.1, pp.189-198 & 866-867.
19. Henry Corbin, Oeuvres Philosophiques Et Mystiques, Institut d’Etudes et des Recherches Culturelles, Tehran: 1993.
20. Corbin, En Islam iranien, vol.2, Paris:1971.
21. Corbin, Historie de la philosophie islamique, Paris:1986.
22. Corbin, L’homme de lumiére dans le soufisme iranien, Paris:1984. 23. Corbin, L’Iran et la philosophie, Paris 1990.
24. Corbin, Les motifs Zoroastrians dans la philosophie de Sohrawardi, Tehran 1964.
25. Corbin, Mystique et humeur chez Sohrawardi, Shaykh al-Ishraq, in Collected Papers on Islamic Philosophy and Mysticism, Paris:1971,16-38.
26. Corbin, Philosophie iranienne et philosophie comparée, Tehran:1977.
27. Corbin, Suhrawardi d’Alep fondateur de la doctrine illuminative, Paris:1939.
.28در ميان اين آثار مي‏توان از اين اثر نام برد:
Terre céleste et corps de resurrection:de l’Iran mazdéen a l’Ir?n shi`ite. Paris:1960.
بخش دوم اين اثر در بر دارنده قطعات برگزيده‏اي از آثار سهروردي است.
29. Christian Jambet, La logique des orientaux: Henry Corbin te la science des forms, Paris:1983.
30. Amir Naffaky , La méthode et la loigque chez al-Suhrawardi, fondateur de la philosophie de l’Ishraq, illuminisme en Islam, Aix-Mareille, 1976.
31. Daryush Shayegan, La topographie spirituelle de l’Islam iranien, Paris:1990.
32. George Anawati in his Avicenna: La Metaphysique du Shifa’, Livres I ? V. Traduction francaise du Text arabe, Paris:1985.
33. George Anawati, Memorial Shihab al-Din Suhrawardi à l’occasion du huitième centenaire de sa mort, Cairo, 1974. 136-150.
34. `Abd al-Rahman Badawi, “Les points de rencontre de la mystique musulmane et de l’existentialisme,” in Studia Islamica, 1967; pp.55-76.
35. Chahine Osman, Ontologie et théologie chez Avicenne,Paris:1962.
36. Fashahi, Mohamad-Reza, Aristote de Baghdad, Paris:1995.
37. Gardet, Louis , “A propo de l’Ishraq de Suhrawardi: valeurs spéculatives et experience vécue,” in Essays on Islamic Philosophy and Science, 1975:112-117.
38. Gardet, Louis, “Quelques reflexions sur l’Ishraq de Suhrawardi et sa portée expériencielle,” in Memorial Shihab Al-Din AL-Suhrawardi, Cairo: 1974:87-101.
39. Gardet, Louis, “Suhrawardi, Shaykh al-Ishraq et la culture musulmane” in Dirasat falsafiyya muhdat ila li-duktur Ibrahim Madkur, 1974:75-89.
40. Gomez Nogales , “Suhrawardi et sa significaiton dans le domaine de la philosophie”in Mélanges d’Islamologie, Leiden:1974, 510-171.
41. Hasan Hanafi, “La philosophie de l’Ishraq et la phenomenology,” in Memorial Shihab al-Din Suhrawardi, Cairo:1974:169-252.
.42فهرست كامل آثار سيد حسين نصر در كتاب‏شناسي او به كوشش مهدي امين‏رضوي موجود است، با اين مشخصات:
The Library of Living Philosophers, ed. L. Hahn, Illinoise, 2001.
43. S.H. Nasr, “The Persian Works of Shaykh al-Ishraq Shihab al-Din Suhrawardi,” in The Islamic Intellectual Tradition in Persia, CURZON:1996, pp.154-159.
44. Ibid., 160-171.
45. M.M. Sharif, “Shihab al-Din Suhrawardi Maqtul” in History of Islamic Philosophy, Wiesbaden, 1963.
46. S.H. Nasr, Three Muslim Sages, New York:1964
47. S.H. Nasr, “Suhrawardi:The Master of Illumination, Gnostic and Martyr,” in Journal of the Regional Cultural Institute, Tehran, 1969:2, 209-225.
48. Majid Fakhry “History of Islamic Philosophy,” NY:1983, pp.293-304.
49. Majid Fakhry,, Philosophy, Dogma and The Impact of Greek Thought in Islam, VARIORUM, 1994, pp.297-284.
50. Richard I. Netton, “The Neoplatonic Substance of Suhrawardi’s Philosophy of Illumination:Falsafa as Tasawwuf,” in the Legacy of Medieval Persian Sufism.1992:247-260.
51. Salah Salim Ali, “Ishraqi Themes in the Theory and Prose of William Blake and William B. Yeats,” Hamdard Islamicus, XVI,3:37-61.
52. Mehdi Ha’iri Yazdi , The Principles of Epistemology in Islamic Philosophy: Knowledge by Presence , New York: 1992.
53. Edward Jurji, “The Ishraqi Revival of al-Suhrawardi”, Journal of the American Oriental Society, 1940:60, pp.90-94.
54. Bilal Kuspinar, “Mulla Sadra’s Criticism of Ibn Sina and Al-Suhrawardi on the Problem of Knowledge,” Islami arastirmalar, Ankra:1991:5,1 45-55.
55. Anthony Tuft, “Symbolism and Speculation in Suhrawardi’s The Song of Gabriel’s Wing” in Islamic Philosophy and Mysticism, 1981:207-221.
56. Ziya’ Siddiqi, “The Philosophy of Ibn Tufayl,” Aligarh Publicatin Series, v.81.
57. Shaykh Tosun Bayrak al-Jerrahi al-Halveti, Suhrawardi: The Shape of Light, Louisville: FONS VITAE Press, 1998.
58. Michael Bylebly, The Wisdom of Illumination: A Study of the Prose Stories of Suhrawardi,Chicago:1976.
59. Kazim Tehrani, Mystical symbolism in Four Treatises , Ph.D. Diss., Columbia:1974.
60. Kazim Tehrani, “The Role of the Sage in the Works of Suhrawardi,” in Islamic Philosophy and Mysticism. 1981:191-205.
61. فهرست كامل آثار ضيايي را در كتاب‏شناسي فلسفه اسلامي اثر دايبر ببينيد
Daiber, Bibliography of Islamic Philosophy, pp.968
62. Zia’i, Hossein, Knowledge and Illumination, Atlanta:1990.
63. Zia’i, H. and Walbridge, J., Hikmat al-ishraq, Utah:1999.
64. Gisela Webb, Angelology, Ph.D. Diss., Temple Univ. 1988.
65. Mehdi Aminrazavi, "The Influence of Suhrawardi on Islamic Philosophy." In Islamic Culture, 63:4(1989) pp. 1-31; "A Philosophical Exposition of Suhrawardi's Metaphysics and Ontology." In Aligarah Journal of Islamic Thought, March/April 3 (1990), pp. 9-36; "Suhrawardi's Rationalistic Approach to the Problem of Knowledge." In Journal of Islamic Studies, 29:2 (1990), pp. 163-182;"Nufuz-i Suhrawardi dar Hind" "Influence of Suhrawardi in India" In Persian, Rahavard Journal of Persian Literature, Part I, 27 (1991), pp. 72-78 and Part II, 28 (1991), pp. 70-76; "Epistemological Significance of Suhrawardi's Persian Writings." (written in Persian), Iran Nameh, 2:1(1993). pp. 7-89; "The Significance of Suhrawardi's Persian Sufi Writings in the Philosophy of Illumination." In Classical Persian Sufism: From Its Origin to Rumi, (ed.) by L. Lewisohn, (London: KNP Press, 1994), pp. 259-283; "The Essential Works and Doctrine of Shihab al-Din Suhrawardi." (in Persian), In A Journal of Sufism, 22:(1994). pp.11-19; al-Farabi, Avicenna, Ghazzali, Suhrawardi, Mulla Sadra, in Great Thinkers of the Eastern World, ed. Ian P. McGreal, (San Francisco: Harper-Collins Publishers,1995). pp. 446-488; "Suhrawardi's Mystical and Philosophical Poetry," in Islamic Philosophical Treatises, ed. by Z. Moris, (Chicago: Kazi Press), 1999; "Avicenna and Suhrawardi on Knowledge," Journal of Islamic Science and Philosophy, (forthcoming) ;
66. Mehdi Aminrazavi, Suhrawardi and the School of Illumination, London:1996.
67. John Walbridge, The Science of Mystic Lights, Cambridge:1992
68. Walbridge, John “Suhrawardi, a Twelfth-Century Muslim Neo-Stoic?”, Journal of the History of Philosophy,1996; 34:515-533.
69. Walbridge, John, The Leaven of the Ancients, New York, 1999.
70. Walbridge, John, The Wisdom of the Mystic East: Suhrawardi and Platonic Orientalism, SUNY Press, 2001.
71. Aragues Juan Manuel , El pensamiento irrational islamico: el sufismo de Sohrawardi. Revista espa?ola de filosofia[medieval], Zaragoza:1993; pp.15-19.
72. Cruz Hernandez , Miguel. Simbolismo y esoterismo en la filosofia islamica: Ibn sina y Sohravardi,in Literatura y fantasia en la edad media, ed. J. Paredes Nu?ez. 1989:179-191.
73. Cruz Hernandez, Miguel “La estructura mistico-metafisica del `Saber de alborada’ (Hikamt Al-Ishraq) de ?ihab Al-Din Yahya Suhrawaridi , Al-?ayj Al-I?raq, Al-Maqtul wa-l-?ahid,” in Homenaje a Pedro Sainz Rodriguez, Madrid, 1968; IV:309-318.
74. Haruo Kobayashi, “Ibn Sina and Suhrawardi on Self-Consciousness: Some Comparative Remarks.” Orient, Tokyo, 1990:XXVI, 62-77.
75. Filippan-Ronconi, Pio “La metafisica della luce presso ?ihabu’d –Din Yahya Sohrawardi:analogie e considerazioni,” In Atti del convegno sultema: Mircea Eliade e le religioni asiatiche, Series orientale Roma, LXIV, 87-102.
.76ابن ابي اصيبعه، عيون الأنباء، بيروت: 1965، ص 644: اين اشعار بر سنگ مزار سهروردي بوده است.

سهروردی در یک نگاه

شهاب الدین سهروردی در یک نگاه

زنده‌گی و مرگ شیخ آتش افروز
شهاب الدین یحیی بن حبش بن امیرک سهروردی، ملقب به الموید بالملکوت، خالق البرایا و قدح الزند- آتش افروز و شگفتی آفرین- و معروف به شیخ مقتول، شیخ شهید و شیخ اشراق در سال‌ 549 هجری در شهر سُهرورد دیده به جهان گشود. شهر سُهرورد ( گل سرخ)، در جنوب زنجان و غرب سلطانیه در ایالت جبال، یعنی ماد کهن واقع شده بود. این شهر در قرن ششم هجری هنوز آبادان و پُر رونق بود. سهروردی پس از سپری کردن ایام کودکی در سهرورد، برای فراگیری دانش راهی مراغه شد. در مراغه نزد مجدالدین جیلی به فراگیری حکمت پرداخت. فخرالدین رازی هم شاگرد ‌این استاد بود و درهم‌آن‌جا با سهروردی آشنا شد، این دو با هم مباحثاتی نیز داشتند. سهروردی پس از چندی، برای ادامه‌ی تحصیل راهی اصفهان شد. اصفهان در آن روزگار مهم‌ترین فرهنگْ شهر ایران زمین بود. در آن شهر نزد ظهیرالدین قاری به خوبی با مبانی فلسفه‌ی مشا آشنا شد. از آن پس زنده‌گی پُر فراز و نشیب و همیشه در سفر وی آغاز شد. به دیدار مشایخ بسیاری رفت و مجذوب اندیشه‌ی عرفانی شد. چندی در دیاربکر اقامت کرد، در آن‌جا با دل‌گرم ترین پذیرایی دربار سلجوقیان روم روبرو شد. درهم‌آن‌جا بود که با فخرالدین ماردینی آشنا شد. تصویری که از منش و اندیشه‌ی سهروردی در ذهن ماردینی نقش بست بسیار جالب و گویا است. وی درباره‌ی سهروردی به دوستان خود می‌گوید: « نمی دانید که این جوان به چه آتشی می‌سوزد و با چه شعله‌ای می‌درخشد. در عمر خود کسی را که همانند آن باشد ندیده‌ام. اما از افراط ِ شور او و از بی احتیاطی او در حفظ زبان خود، نسبت به او بیم‌ناکم. از آن می‌ترسم که این افراط و بی احتیاطی به بهای جان‌اش تمام شود.» سهروردی به سفر خود ادامه داد از آناطولی به شامات رفت، مناظر زیبای شام وی را مسحور خود کرد. در یکی از سفرهای خود از دمشق به حلب رفت و در آن جا با ملک ظاهر شاه، پسر صلاح الدین ایوبی ملاقات کرد. ملک ظاهر شاه مجذوب حكيم جوان، سهروردی شد و از وی خواست كه در دربار وی در حلب ماندگار شود. سهروردی كه مسحور و مجذوب مناظر آن ديار شده بود، شادمانه پيش‌نهاد ملك ظاهر شاه را پذيرفت و در حلب ماند. اما دیری نگذشت که کار بحث و مناظره‌ی وی با علمای قشری و مجریان شریعت و قضات بالا گرفت. در جامعه‌ و فرهنگی که نهان زیستی و مُهر کردن دهان و دوختن لب، شیوه‌ی تداوم و بقای زتده‌گی است؛ بدیهی است آن که اسرار هویدا کند، بر سر دار خواهد رفت. سر سبز سهروردی را نه فقط زبان سرخ، بل عقل سرخ وی بر باد داد. سهروردی سودای حکیم- فرمان‌روا را در سر می‌پروراند. سیف الدین آمدی حکایت می‌کند: « در حلب با سهروردی ملاقات کردم. گفت که مُلک روی زمین به دست من خواهد افتاد. پرسیدم‌اش که از کجا این حرف را می‌گوید؟ پاسخ داد خواب دیدم مثل این که دارم آب دریا را سر می‌کشم. گفتم شاید تعبیر خوابی که دیدی چیزی از قبیل شهرت علمی و امثال آن باشد. ولی دیدم که او از اندیشه‌ای که در دل‌اش جای گرفته است دست بردار نیست.» سهروردی سودای برانداختن نظام دِرم و دینار را در سر می‌پروراند. شمس الدین تبریزی در این باره به صراحت می‌گوید: « این شهاب الدین می‌خواست که این دِرم و دینار بر گیرد که « سبب فتنه است و بریدن دست‌ها و سرها.» معاملت خلق به چیزی دیگر باشد.» هم چنین نباید از یاد بُرد که در آن زمان صلاح الدین ایوبی تازه توانسته بود خاندان فاطمی مصر را، که از مهم‌ترین امیدهای اسلامِ باطنی اسماعیلیه بود در هم بکوبد. و از آن‌جا که واژه‌گان سهروردی گاهی بسیارنزدیک به ادبیات اسماعیلیه و فاطمیان بود؛ قضات به راحتی می‌توانستند برای وی پرونده‌ی محکمه پسند، بسازند. و چنین بود که علمای جلیل القدرت سهروردی را به جرم الحاد، فساد در دین، دعوی نبوت، مرتد و کافر، مهدورالدم اعلام کردند. و به دستور صلاح الدین ایوبی و به رغم مخالفت های مَلک ظاهر شاه، سرانجام در پنجم رجب 587 هجری برابر با 29ژوییه 1191 میلادی، وی را در سن سی و هشت ساله‌گی در زندان حلب به قتل رساندند.

تقسیم بندی آثار شیخ اشراق

با وجود این‌که مجال تجربه‌ی زنده‌گی طولانی از سهروردی، توسط حاکمان و عالمان حاکم دریغ شد، اما وی توانست باوجود فرصت اندک آثار بسیاری خلق کند. از سهروردی چهل و نُه اثر به جای مانده است. از این چهل و نُه اثر سیزده جلد آن به فارسی و بقیه به زبان عربی است. پژوهش‌گران، آثار سهروردی را به شیوه‌های گوناگون تقسیم بندی کرده‌اند. نخستین بار لویی ماسینیون آثار سهروردی رابه سه گروه متمایز دسته بندی کرد. ماسینیون آثار سهروردی را به آثار دوره‌ی جوانی( رساله‌های عرفانی) آثار نیمه‌ی عمر ( مشایی) و آثار اشراقی تقسیم نمود. این تقسیم بندی با مطالعات بعدی مورد تردید واقع شد. پس از وی هانری کربن، که نقش بسیاری در معرفی سهروردی داشت، آثار وی را به چهار گروه متمایز تقسیم کرد. دکتر سید حسین نصر با بازنگری در آثار سهروردی آثار وی را به پنج گروه تقسیم کرد. سرانجام محسن کدیور با رجوعی دوباره به آثار سهروردی و شروح و تعلیقات آن‌ها و تحقیقات انجام یافته، آثار سهروردی را به شش دسته تقسیم کرد. تقسیمی که به نظر پذیرفتنی تر از سایر تقسیم بندی‌های تا کنونی است.
دسته‌ی اول: آثاری که به‌طور ویژه به مبانی فلسفه‌ی اشراق می‌پردازد. در این دسته تنها می‌توان کتاب حکمة الاشراق را جای داد. زیرا این کتاب با تمام آثار سهروردی متفاوت است و در حقیقت سنگ بنای فلسفه‌ی اشراقی وی به حساب می‌آید. وی در این اثر سیمای تمام عیار فلسفه‌ی تأسیسی خود را جلوه‌گر می‌سازد. به گفته‌ی خود سهروردی، کلید درک اندیشه‌ها و یافته‌های او در همین کتاب است.
دسته‌ی دوم: در این دسته، چهار اثر آموزشی و نظری سهروردی که همه‌گی به زبان عربی است، قرار می‌گیرد. این چهار کتاب عبارت‌اند از: التلویحات، المشارع و المطارحات، المقاومات، اللمحات. در این آثار نخست از فلسفه‌ی مشایی، با خوانش ویژه‌ی سهروردی سخن رفته است. سپس بر این پایه، فلسفه‌ی اشراق مورد بررسی قرار می‌گیرد. هر چهار کتاب دارای سه بخش منطق، طبیعیات و الهیات است. التلویحات، مهم ترین کتاب در این دسته از آثار سهروردی است. در حقیقت المطارحات به منزله‌ی شرحی است بر التلویحات، اللمحات در حکم خلاصه‌ی آن است و المقاومات الحاقی است بر التلویحات.
دسته‌ی سوم: در این دسته، رساله‌ها و کتاب‌های فارسی و عربی قرار دارد که درحقیقت درون‌مایه آن‌ها، خلاصه و یا شرح تفصیلی آثار دسته‌ی اول و دوم است. در این دسته دو رساله‌ی مهم هیاکل النور و الالواح العمادیه قرار دارد که به زبان عربی نوشته شده است و توسط خود سهروردی به فارسی برگردانیده شده است. رساله‌ی فی اعتقاد الحکما به زبان عربی و رساله‌های پرتونامه و بستان القلوب به زبان فارسی نیز در این دسته جای می‌گیرد.
دسته‌ی چهارم: در این دسته، حکایت‌های رمزی و داستان‌های عرفانی سهروردی قرار دارد. آثاری که به گفته‌ی جعفر میر صادقی: « با وجود پیچیده‌گی و رمزآمیز بودنشان، قبل از هر چیز قصه‌اند... قصه‌هایی که از نظر خوش ساختی و ایجاز با بهترین نمونه‌های داستان‌ کوتاه قرن بیستم قابل مقایسه‌اند. شروع مطلب در هر یک از این قصه‌ها آن‌چنان استادانه و میخ‌کوب کننده است که حتا نظیر آن را در بهترین داستان‌های کوتاه معاصرمان هم بندرت می‌بینیم.» زبان بیشتر این رساله‌ها فارسی است و برخی از آن‌ها عبارت‌اند از: عقل سرخ، صفیر سیمرغ، آواز پَر جبرئیل، لغت موران، فی حالت طفولیت، روزی با جماعت صوفیان، الغربة الغربیه و نیز رساله‌ی فی المعراج که هنوز منتشر نشده است.
دسته‌ی پنجم: نوشته‌ها، ترجمه‌ها، تفسیر‌ها و شرح‌هایی است که سهروردی به رشته‌ی تحریر در آورده است. آثاری چون شرح فارسی اشارات بوعلی سینا، ترجمه‌ی رسالة الطیر بوعلی، و از همه مهم‌تر رساله‌ی فی حقیقة العشق یا مونس العشاق که برگرفته از رساله‌ی فی العشق بوعلی سینا است. هم چنین تفسیر چند سوره از قرآن و برخی از احادیث نبوی که تاکنون منتشر نشده است، در این دسته از آثار جای می‌گیرد.
دسته‌ی ششم: نیایش‌ها و مناجات‌نامه‌هایی که همه‌گی به زبان عربی است و الواردات و التقدیسات خوانده می‌شود. این آثار نیز تاکنون منتشر نشده است.
بزودی در مقاله‌ای دیگر می‌کوشم به اجمال به شرح اندیشه سهروردی و معرفی فلسفه‌ی اشراق بپردازم.